رهنمودهائی ازتاریخ اسلام برای تداوم انقلاب اسلامی

قسمت هفتم

حجه الاسلام والمسلمین رسولی

مسلمانان ایثار گر صدر اسلام

بسمه تعا لی

 

انقلاب اسلامی ما در دنیا و در نوع خود بی نظیر بوده و اگر نمونه و نظیری هم داشته باشد همان انقلاب اسلامی صدر اسلام می باشد که آن هم از ابعاد مختلف موجب اعجاب مورخین جهان گردیده است و هر کس بر مبنای دیدگاه و درک وبرداشت خود آنرا بنوعی تجزیه و تحلیل کرده و چون غالبا ایمان و عقیده ای بخدای یکتا و امدادهای غیبی نداشته‌اند تا جائیکه توانسته اند بهر جریانی رنگ مادیت داده و از دریچۀ دید کوتاه خویش بدان نگریسته اند، چنانچه در انقلاب اسلامی ما نیز که برای رسیدن به حقیقت همان انقلاب اصیل صدر اسلام انجام گرفته بنگاههای خبری و رسانه های تبلیغی عموما همین برداشتها را داشته و از دید های مادی خود اتفاقات را بررسی کرده و پیش بینی می کنند، و بهمین دلیل نیز غالبا در تجزیه و تحلیلهای خود دچار اشتباه وسردرگمی گردیده و پیش بینی های آنان اشتباه ازآب در میآید، و علت اساسی این اشتباه و سردرگمی هم همان بی خبری از عالم غیب و ناباوری آنها نسبت به امدادهای غیبی و کمکهای الهی است. و به تعبیر قرآن:

یَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَیَاهَ الدُّنْیَا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَهِهُمْ غَافِلوُنَ”

ظاهری از همین دنیای مادی و علل و اسباب ظاهری را می بینند و از عالم دیگر و پایان کارغافل و بی خبرند.

و از اینجاست که می بینیم قرآن کریم روی ایمان به غیب اینقدر تکیه می کند و آنرا نخستین نشانۀ تقوی می داند، و علت اصلی آن هم همان نقش اساسی و سازنده‌ای است که ایمان به غیب در ساختن یک اجتماع انقلابی دارد و روح امیدی است که در یک نظام جدید مذهبی و نوپائی می‌دهد و نیروی فوق‌العاده و بیرون از انتظاری است که به کمک یک ملت معتقد به مبدأ و معاد می شتابد.

و همین ایمان به غیب بود که مسلمانان صدر اسلام را با دست خالی و نداشتن اسلحه و وسائل جنگی بر نیرومندترین لشکرها و مجهزترین دشمنان اسلام پیروز گردانید که نمونه اش جنگ بدر می باشد، و همین نیرو بود که انقلاب اسلامی ایران و مردم مبارز و مؤمن کشور ما را برخلاف انتظار و با دست خالی بربزرگترین قدرتهای جهان و ایادی آن غلبه داد. و همین امداد بزرگ غیبی بود که مردان پولادینی چون بلال حبشی وصهیب رومی و عمار و پدرش یاسر و امثال آنانرا تربیت کرد که سخت ترین شکنجه رابربدن خود خریدند و دست از پرستش خدای یکتا برنداشته و دشمن را از میدان مبارزه شرمسار سرافکنده بیرون کردند، ودر انقلاب ما نیز هزاران جوان و پیرزن و مرد دلباخته شهادت پرورش داد که ایثارگرانه به زیر تانک دشمن می رفتند و مشتاقانه با اصرار و التماس در میدانهای مین قدم می گذارند تا از میهن اسلامی و آئین مقدس خود دفاع نموده و در میدان جنگ با دشمنان اسلام پیروز وسر بلند بیرون آیند. ما درشماره‌های گذشته نمونه‌هائی از اینگونه از مسلمانان ایثارگر صدر اسلام را برای شما ذکر کردیم و اینک به چند نمونۀ دیگر اشاره می کنیم

عمار یاسر و پدرومادرش: از مسلمانانی که بسختی دچار آزار مشرکین گردید عماروپدرش یاسرومادرش سمیه بودند که این هر سه به جرم اینکه به پیغمبر اسلام ایمان آورده بودند سخت ترین شکنجه هارا از دست مشرکین تحمل کردند تا بالاخره یاسر و سمیه در زیر شکنجه آنان جان سپردند وبفیض شهادت نائل شدند، و عمار نیز از روی تقیه درظاهر با گفتن کلماتی خود را نجات داد و گرنه او نیز به سرنوشت پدرو مادر مسلمانش دچار می گردید اهل تاریخ و همچنین مفسرین در تفسیرآیۀ شریفۀ:

مَنْ کَفَرَبِاللهِ مِنْ بَعِدِ اِیمَانِهَ اِلَّا مَنْ اِکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنَّ بِالْاِیمَانِ وَلَکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْرًافَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللهِ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ “[۱]

نوشته اند که مشرکان قریش جمعی از افراد تازه مسلمان را مانند عمار و یاسر و سمیه وبلال وصهیب و خباب و دیگران را گرفته و برای آنکه دست از آیین خود بردارند شکنجه کردند ویاسر وسمیه چون دست از آیین خود برنداشتند بدست ابوجهل و دیگران شهید شدند، بدین ترتیب که پاهای سمیه را از دو جهت مخالف بردوشتر بستند وسپس با حربه ای بدنش را از میان به دو نیم کردند، و سپس یاسررانیز با ضربتی کشتند و این دو نخستین مسلمانان می بودند که در راه اسلام به درجۀ شهادت نائل شدند، و اما عمار چنان دید آنچه را مشرکین از آنها خواسته بودند برزبان جاری کرد ولی در دل به ایمان خود باقی بود، و همین سبب ناراحتی و اضطراب او شده بود، ودیگران نیزبه رسول خدا(ص)گزارش دادند که عمار کافر شده وازدین دست کشیده، رسول خدا(ص)در پاسخ آنان فرمود: هرگز!براستی عمار کسی است که سرتاپا مملواز ایمان به خداست، و ایمان با گوشت وخون اوآمیخته ومخلوط است.  پس ازاین ماجرا خود عمار نیز با چشم گریان به نزد رسول خدا (ص)آمد ونگران عملی بود که انجام داده بود و سخن کفر آمیز به زبان جاری کرده بود، ولی رسول خدا (ص)او را دلداری داده و اشک دیدگانش راپاک کردو بدو فرمود: باکی بر تو نیست واگر پس از این نیز دچار آنها شدی بهمین گونه خودرانجات ده و همین سخنان را باز گوی. [۲] ودر تفسیر طبری است که چون رسول خدا(ص)، از اوپرسید: عمارچه شده است ؟

عرض کرد: ای رسول خدا عمل بدی از من سر زده زیرا مرا رها نکردند تا آنکه ناچارشدم نام شما را به دشنام ببرم و خدایان آنها را به خوبی یاد کنم !رسول خدا(ص)اشک چشمانش را پاک کردو با آن سخنان او را دلداری داد.  و ابن اثیرو دیگران نقل کرده اند که گاهی عبور رسول خدا(ص)در مکه به عمار و پدرش یاسر افتاد که مشرکین آندو را شکنجه می کردند، حضرت که چنان دید به آندو فرمود: ای خاندان یاسر صبروبردباری پیشه کنید که وعده گاه شما بهشت است.

بلال حبشی:

بلال بن رباح از زمرۀ بردگانی بودکه هنگام بعثت رسول خدا(ص)در مکه بسر می برد وبنا بر مشهور بردۀ امیه بن خلف یکی از سران مشرکین بود ودر خانه او بسرمی برد، بلال همچون افراد بسیاردیگری که ازعلائق مادی آسوده بودند وبا قلبی پاک وآزاد از هرگونه تعصب غلط و هواهای نفسانی نور تابناک اسلام در دلش تابش کرده ودین حق را پذیرفته بود ومال ومنالی نداشت تا ناچار باشد بخاطر حفظ آنها حقیقت را انکار کند، تحت شکنجه وآزار مشرکان و افرادقبیلهء”بنی جمع”که درآنان زندگی می کردقرارگرفت. ابن هشام نقل کرده که امیّه بن خلف روزها هنگامی که ظهر می شداورا ازخانه بیرون می برد وروی سنگهای داغ وتفدیده مکه می خواباند و سنگ بزرگی روی سینه اش می گذارد و بدو میگفت: به خدا سو گند به همین حال خواهی بود تا بمیری و یا ازخدای محمد دست برداری ولات وعزی را پرستش کنی. بلال در همان حال که بود می گفت: احد… احد…. (خدای من یکی است)روزی ورق بن نوفل (پسر عموی خدیجه)بر او بگذشت و بلال را دید که شکنجه اش می دهند واو در همان حال شکنجه می گوید: احد…. احد….. ورقه نیز گفت: احد…. احد…. بخدا سوگند ای بلال که خدا یکی است. .. آنگاه به امیه بن خلف و افراد دیگر قبیله بنی جمح که اوراشکنجه می کردند رو کرده گفت: بخدا سوگند اگر اورا به این حال بکشید من قبرش را زیارتگاه مقدسی قرار خواهم داد وبدان تبرک می جویم و درکتاب “اسد الغابه”داستان شکنجۀ اورانسبت به ابی جهل نیز داده است.  بلال به همین وضع دشوارواسفناک بسرمیبرد تاآنکه رسول خدا(ص) اورا خریداری کرده ودرراه خدا آزاد کرد،ودرپاره ای از نقلها نیز آمده که ابوبکر اوراامیه بن خلف خریداری کرد وآزاد ساخت،و ابن اثیر گفته: رسول خدا(ص) به ابوبکر فرمود اگرچیزی داشتیم بلال را خریداری می کردیم !و ابوبکر پیش عباس بن عبدالمطلب عموی رسول خدا(ص)رفته وجریان را بدو گفت، وعباس وسیلۀ آزادی اورا فراهم ساخت و از صاحبش که زنی از قبیله بنی جمع بود خریداری نمود.

خباب بن الارت:

درشهرمکه جوانی بود بنام “خباب”که بعنوان بردگی در خانۀ زنی از قبیله خزاعه یا بنی زهره بسر می برد و کار او نیز آهنگری واصلاح شمشیرها بود، رسول خدا(ص)با این جوان الفت وانسی داشت ونزد او رفت وآمد می کرد،خباب نیز روی صفا وپاکی طینت درهمان اوائل بعثت رسول خدا (ص)بوی ایمان آوردوگویند: ششمین مردی بود که مسلمان گردید ودرایمان خودنیز محکم وپراستقامت بود و بهر اندازه که اورا شکنجه کردند دست از آئین خود برنداشت. مشرکان مکه اورا می گرفتند ومانندبسیاری دیگر زره آهنین بر تنش کرده در آفتاب داغ و روی ریگهای مکه می نشاندند تا بلکه از فشار حرارت هواوآهن وریگها بستوه بیاید وازدین اسلام دست بردارد، و چون دیدند این عمل در خباب اثری نداردهیزمی افروخته وچون هیزمها سوخت وبصورت آتش سرخ درآمدبدن خباب رابرهنه کرده واز پشت روی آن آتشها خواباندند،خباب گوید: در این موقع مردی از قریش نیز پیش آمد وپای خود راروی سینه من گذارد وآنقدر نگه داشت تا گوشت وپوست بدن من آتش را خاموش کرد و تا پایان عمر جای سوختگی آن آتشها در پشت خباب بصورت برص وپیسی نمودار بود،و چون عمر بخلافت رسید روزی خباب را دیدار کرد واز شکنجه هائی که در صدر اسلام ازدست مشرکان قریش دیده بود سئوال کرد،خباب گفت: به پشت من نگاه کن:  وچون عمر پشت اورادید گفت: تا کنون چنین چیزی ندیده بودم. وازشعبی نقل شده که گوید: خباب از کسانی بود که در برابر شکنجۀ مشرکین بردباری می کرد و حاضر نبود از ایمان به خدای تعالی دست بردارد، مشرکان که چنان دیدند سنگهائی را داغ کرده و پشت او را آنقدر بآن سنگها فشار دادندتا آنکه گوشتهای پشت بدنش آب شد.

*      *      *

مشرکین، گذشته ازآزارهای بدنی ازنظر مالی هم تاآنجا که می توانستند تازه مسلمانان را در مضیقه قرار داده و زیان مالی به آنها می زدند. دربارهءهمین خباب طبرسی مفسر مشهورو دیگران می نویسند: خباب از عاص بن وائل پولی طلبکار بود،وپس از آنکه مسلمان شدبنزد وی آمده مطالبۀ حق خودرا کرد، عاص بدوگفت: طلب تو را نمی دهم تا دست از دین محمد برداری وبدو کافرشوی، وخباب باکمال شهامت و ایمان و مردانگی گفت: من هرگز بدو کافر نمی شوم تا هنگامی که تو بمیری و در روز قیامت مبعوث گردی، عاص گفت باشد تا آنوقت که من مبعوث شدم و به مال وفرزندی رسیدم طلب تو را می پردازم !بدنبال این گفتگو خدای تعالی این آیات را نازل فرمود:

“اَفَرَاَیْتَ الَّذِی کَفَرَ بِآیَاتِنَا وَقَالَ لَاوُتِینَ مَالَا وَوَلَدًا، اَطَّلَعَ الْغَیْبَ اَمِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمَنَ عَهْدًا،کَلَّا سَنَکْتُبُ مَا یَقوُلُ وَنَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذَابِ مَدًّا،وَ نَرِثُهُ مَا یَقوُلُ وَیَأْ تِینَا فَرْدًا”[۳]

ابن اثیر ودیگران از شعبی نقل کرده اند که چون شکنجهء مشرکان به خباب زیاد شد بنزد رسول خدا(ص)آمده عرض کرد: آیا از خدا برای ما درخواست یاری ونصرت نمی کنی؟خباب گوید: در این هنگام رسولخدا(ص)که صورتش بر افروخته و سرخ شده بود روبه من کرده فرمود: آنها که پیش از شما بودند باندازه‌ای بردبار و شکیبا بودند که گاهی مردی رامی گرفتند وزمین راحفرکرده او را در زمین می کردند آنگاه اره برنده روی سرش میگذاردند وبا شانه های آهنین گوشت و استخوان ورگهای بدنشان راشانه میکردند ولی آنها دست از دین خود برنمیداشتند…. وازداستانهای جالبی که در این باره نقل کرده این است که می نویسد: کار خباب این بود که شمشیر می‌ساخت.  و رسول خدا(ص)با وی الفت و آمیزش داشت و پیش او میامد، خباب که بردۀ زنی بنام ام انمار بود ماجرارابه آن زن خبر داد، آنزن که این سخن را شنید از آن پس آهن راداغ میکرد و روی سر خباب می گذارد و بدین ترتیب می خواست تا خباب  رااز آمیزش با پیغمبر اسلام و پذیرفتن آیین وی باز دارد، خباب شکایت حال خود را به رسولخدا(ص)کرد و پیغمبر(ص) دربارۀ او دعاکرده گفت:

“الَّلهُمَّ انْصُرخَبَابًا”یعنی خدایا خباب را یاری کن-پس از این دعا “ام انمار”بدرد سری مبتلاشدکه ازشدت درد همچون سگان فریاد میزد، و بالاخره کارش بجائی رسید که بدو گفتند: باید برای آرام شدن این درد، آهن را داغ کرده بر سرت بگذاری واز آن پس خباب پارۀ آهن داغ می کرد و بر سر او میگذارند.

امیرالمؤمنین(ع) در مرگ خباب سخنانی فرموده که شدت آزاروشکنجه هائی را که در راه اسلام کشیده بخوبی معلوم میگردد،خباب بنا بر مشهوردرسال ۳۷ هجری در کوفه از دنیا رفت وطبق وصیتی که کرده بود بدنش را در خارج شهر کوفه دفن کردند،و در آن هنگام علی(ع)درصفین بود،و خباب که هنگام رفتن آن حضرت بصفین بیماربود بخاطرهمان بیماری نتوانسته بود درجنگ شرکت کند در غیاب آنبزرگوارازدنیا رفت، وچون علی(ع)مراجعت کردوازمرگ وی مطلع شددرباره اش فرمود:

“یَرْحَمُ اللهُ خَبَابَ بْنَ الْأرت فَلَقَدْ اَسْلَمَ رَاغِبًا،وَهَاجَرَطَائِعًا،وَقَنَعَ بِالْکَفَافِ،وَرَضِیَ عَنِ  اللهِ وَعَاشَ مُجَاهِدًا” [۴]

خدا رحمت کند خباب بن ارت را که از روی رغبت و میل اسلام آورد و مطیعانه(و سربفرمان)هجرت کرد وبمقدار کفایت (زندگی)قناعت کرد واز خداوند (درهرحال)خشنود راضی بود، و مجاهد زندگی کرد. ودر نقل ابن اثیر و دیگران است که بدنبال این جملات فرمود: وببلای بدنی مبتلا گردید، وخدا پاداش کسی را که کار نیک کند تباه نخواهد کرد. این بود شمه‌ای از آزار و شکنجه افراد تازه مسلمان که از دست مشرکین وکفار مکه دیدند، و ما بعنوان نمونه ذکر کردیم و درتاریخ زندگی بسیاری از مسلمانان صدر اسلام مانند عبد الله بن مسعود وصهیب ودیگران نمونه های فراوانی از اینگونه آزارهای بدنی وزیانهای مالی که بجرم پیروی از حق از سوی مشرکین دیدند در تاریخ بچشم می خورد، و بنوشتۀ اهل تاریخ تدریجا کار بجائی رسید که ابو جهل وجمعی از مردم قریش دست از کاروزندگی کشیده وجستجو میکردندتا ببینند چه کسی به دین اسلام در آمده و چون مطلع میشدند که شخصی تازه مسلمان شده بنزدش می رفتند، اگر شخص محترم وقبیله داری بود واز ترس قوم وقبیله اش نمی توانستند اورا به قتل برسانند یا بیازارند، زبان به ملامت وی گشوده سرزنشش می کردند مثل آنکه می گفتند: آیا دین پدرت را که بهتر از این دین وآیین بود رها ساخته ای !ازاین پس ما تورا نزد مردم به بی خردی و نادانی معرفی خواهیم کرد و قدر وشوکتت را بی ارزش خواهیم ساخت. واگر مردتاجر وپیشه وری بود او را تهدید به کسادی بازار و نخریدن جنس و ورشکستگی وامثال اینها میکردند، و اگر از مردمان فقیر ومهاجران بردگان بودند به انواع آزارها مبتلا می ساختند تا آنجا که گاهی دست از دین برمی داشتند.  از سعید بن جبیر نقل شده که گوید: به ابن عباس گفتم: براستی کار زجروشکنجه مشرکین نسبت با صحاب رسولخدا(ص)بدان حد بود که ناچار می شدند از دین خود دست بردارند؟ پاسخ داد آری بخدا سوگند گاهی آنها را چنان آزاروشکنجه می دادند وگرسنه و تشنه می داشتند که قادر نبودند سر پا به ایستند و نا چار می شدند برای رهائی خودهر چه را مشرکین می خواستند بر زبان جاری سازند، که اگر به آنها می گفتند: مگر لات و عزی خدای شما نیستند ؟می گفتند: چرا. وحتی گاهی اتفاق افتاد که حشراتی چون”جعل”(سرگین غلطان )ویا حشرات دیگری را که روی زمین راه میرفتند بآنها نشان داده می گفتند: مگراین خدای تو نیست ؟جواب میداد: چرا!

ادامه دارد.

 

[۱] وهر کس پس از ایمان آوردنش بخدا کافر شود، نه آنکس که مجبور گشته(وازروی اکراه سخن کفر بر زبان جاری کرده)اما دلش استوار به ایمان است بلکه آنکس که سینهءخودرا به کفر گشوده غضب خدا بر آنهاست و عذابی بزرگ دارند(سوره نحل آیه۱۰۶)

[۲] -تفسیر فخر رازی ج۲۰ص۱۲۱

[۳] -آیا دیدی آنکس که به آیات ما کافر شد وگفت: مال وفرزند بسیاری بمن خواهند داد، مگرازغیب خبریافته واز خدای رحمن پیمانی گرفته، هرگز چنین نخواهد بود ما آنچه را گوئید ثبت خواهیم کرد وعذاب اورا افزون می کنیم، وآنچه را گوید بدو می دهیم ولی نزد ما به تنهائی خواهد آمد (سورهء مریم آیه ۷۷)

[۴] نهج البلاغهء –فیض-ص۱۰۹۸وبدنبال آن فرمود: “طُوبِی لِمَنْ ذَکَرَالْمِعَادَ وَعَمَلَ لِلْحِسَابِ وَقَنَعَ بِالْکَفَافِ وَضِیَ عَنِ اللهِ”یعنی خوشا بحال کسی که در یاد معاد وروزجزا باشد وبرای حساب کار کند وباندازهء کفایت قانع باشد واز خدای خود راضی وخوشنود باشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *