حجهالاسلام والمسلمین محمد حسن رحیمیان
دعاى توسل در مسجد بالاسر
بعد از دستگیرى و تبعید حضرت امام(ره) به ترکیه، تا مدّتى شبها بعد از نماز مغرب و عشاء، جلسات دعاى توسّل براى سلامتى و آزادى امام در رواق بالاى سر حضرت معصومه(س) برگزار مىگردید و در راستاى احیاى مجدّد اسلام ناب و با پیروى از شیوه امام سجّاد(ع) بعد از حادثه دلخراش عاشورا، این جلسات در قالب دعا و گریه و با محتوایى سیاسى، عبادى، برگهایى زیبا از تاریخ مبارزه با ستم و طاغوت را رقم مىزد.
به ویژه هنگامى که در دعاى توسّل نوبت به حضرت موسى بن جعفر(ع) مىرسید و ذکر مصائب و زندانها و هجرانهاى آن حضرت به میان مىآمد، یاد امام و مظلومیتش را تداعى مىکرد و شعله عشق و سوز هجران را در دل شیفتگان پاکباختهاش – که تا آن زمان از او بىخبر بودند – برافروختهتر مىکرد و همهمه نالهها وهاىهاى گریهها بود که به رساترین شعار تبدیل مىشد و همه رهگذران و زائران حضرت معصومه(س) را به خود جذب مىکرد.
و آنگاه که نوبت به نام حضرت مهدى(عج) مىرسید، حجهالاسلام شیخ رضا مطلبى یکى از بهترین مجریانى که برنامه دعاى توسّل را با عرض ارادت و شکایت به محضر امام زمان(ع) ادامه مىداد و اشعارى را با صداى خوبش مىخواند که هرچند مخاطب آن امام غایب بود، ولى در آن شرایط با نائب غایب او نیز منطبق بود:
ما را به جهان بىگل روى تو صفا نیست
زیرا که جهان جسم و تو چون “روح” روانى
پوشیده ز خفّاش بود چشمه خورشید
با آن که منوّر ز رخش گشته جهانى
یعقوب صفت منتظر دیدن رویت
تا کى رسد از یوسف گم گشته نشانى
و بدین سان باز هم سوز فراق، جمع پریشان را مىگداخت و زبان حال هر یک این بود که:
سینه را طوفان غم درهم شکست
کشتى دل در میان خون نشست
و بالاخره زمینه براى پایانى شورانگیز فراهم مىشد که در ختم دعا، دین و سیاست و تولّى و تبرّى به عنوان دو روى یک سکّه به هم مىآمیخت و دعاها براى سلامتى و پیروزى امام و نهضت، و نفرینهاى کوبنده و صریح علیه نظام ستمشاهى همراه با طنین “آمین”هاى محکم، عرصه را بر مزدوران سفّاک شاه خائن تنگ مىکرد و بدینگونه مسجد “بالاى سر” در این مقطع به یکى از میدانهاى ستیز بین حق و باطل درآمده بود. از یک سو سربازان امام زمان(عج) با حربه گریه و دعا و از دیگر سو مزدوران طاغوت با سرنیزه و باتوم که براى جلوگیرى و برهم زدن جلسه دعا حتى از تجاوز به حریم حرم حضرت معصومه(س) ابا نمىکردند و در چند نوبت این تهاجم وحشیانه تا صحن مطهر کشیده شد و تعداد زیادى را نیز دستگیر و زندانى کردند که ففط در یک نوبت آن ۱۸ نفر دستگیر و روانه زندان شدند.
سرانجام بعد از چندى مأمورین رژیم، با پیشگیرى از تجمّع مردم موفق شدند این جلسات را تعطیل کنند، ولى از آن پس، جلسه دعا به صورت مخفیانه و دورهاى، در منازل طلاّب ادامه یافت و ضمن دعاى توسّل، سخنرانىهاى استاد بزرگوار و عارف وارسته انصارى شیرازى که همه در توصیف امام بود، معنویت ویژهاى به جلسات مىداد تا آنجا که برخى از طلاّب پاى صحبت ایشان از شدّت گریه بیهوش مىشدند.
در یکى از شبهاى دعاى توسّل، در مسجد بالاسر، آقاى ناطق نورى روضه بسیار خوبى خواند و در اثناء آن ضمن دعا براى امام مطالب کوبندهاى علیه رژیم و شاه بیان کرد به گونهاى که مأمورین تاب نیاوردند و براى دستگیرى ایشان به طرف جمعیت حمله کردند، ولى ایشان فوراً روى زمین نشست (جمعیت در آن حال، ایستاده بودند) و بلافاصله عمامه مشکى به جاى عمامه سفید روى سرش گذاشته شد و عینکى هم به چشم زد و در حالى که مأمورین، جلسه را براى دستگیرى وى به هم زده و سراسیمه براى دستگیرى در میان جمعیت در جست و جوى ایشان بودند، آقاى ناطق به حالتى طبیعى به طرف صحن کوچک راه افتاد و چند نفرى، با هم از طریق مسجد اعظم عبور کردیم و از درى که به طرف پل قرار دارد به مدرسه حجتیه رفتیم.
شعار براى امام و دستگیرى
در همین ایام برخى از طلاب هرگاه تجمعى را در مسجد اعظم یا صحن حضرت معصومه(س) مىیافتند، مترصد بودند تا در فرصتى مناسب با اوج صداى بلند براى سلامتى امام از جمعیت صلوات بگیرند و معمولاً این جمله را به کار مىبردند: “براى سلامتى و پیروزى زعیم اعظم مرجع تقلید شیعیان حضرت آیه الله العظمى خمینى صلوات” و مردم نیز با تمام فریاد و محکم صلوات مىفرستادند. البته از همان اوائل نهضت هرگاه روى منابر و به هر مناسبتى در مجالس نام امام برده مىشد، مردم متفاوت از شرائط عادى با صداى بسیار بلند و قوى صلوات مىفرستادند. به گونهاى که این صلواتها و میزان بلندى و محکمى آن به یکى از شعارهاى کوبنده تبدیل شده بود.
حقیر هم کوچکترین همین افرادى بودم که در جلسات مختلف مىرفتم و با صداى بلند براى سلامتى امام صلوات مىگرفتم. یک روز در صحن کوچک حضرت معصومه(س) مراسم و تجمعى بود و اینجانب چند بار شعار صلوات دادم و بلافاصله به طرف مدرسه فیضیه فرار کردم و ساعتى بعد از اطمینان از آرام شدن وضعیت به اتفاق آقاى سید مرتضى موسوى اصفهانى مجدداً از فیضیه خارج شدیم، هنوز در آستانه در و پیادهرو بودیم که دوست همراهم گفت اوضاع خطرناک است. برگردیم داخل. ممکن است ساواکىها تو را دیده باشند که شعار دادى و اتفاقاً در همان لحظه یکى از مأمورانى که سبیلهاى زردى داشت و او را مىشناختیم، متوجه شدیم در کنار ما ایستاده و همان جمله را شنید، و بلافاصله مچ دستم را گرفت. دوست همراهم دست پاچه و مضطرب و ناراحت شد ولى کار از کار گذشته بود.
وضعیت خاصى در سطح میدان آستانه بود. کامیونهاى پر از کماندوهاى مسلح و سپر به دست در ضلع شمالى میدان ایستاده بودند، افسران و فرماندهان بلند پایه پلیس و شهربانى در کنار کیوسک وسط میدان مراقب اوضاع بودند، و فضا آکنده از رُعب و وحشت بود و گویى مردم در انتظار حادثه جدیدى بودند، با دستگیرى اینجانب و حرکت به طرف مرکز میدان نگاه مردم از اطراف متوجه این دستگیرى شد، یکى از افسران از بقیه جدا و مرا تحویل گرفت و با هم وارد کیوسک شدیم. افسر مزبور شروع کرد به سؤال کردن:
– اهل کجائى؟
– اصفهان!
– کجاى اصفهان؟
– بخش ۵!
– بخش ۵ که جواب نشد، درست جواب بده کدام محل؟
– فکر کردم شما از محلات آنجا اطلاع نداشته باشى!
– کارت نباشد درست جواب بده.
– دستگرد خیار
– آیا سروان الشریف را مىشناسى؟
– مىشناسم، از بستگان ما است!
در حالى که هیچ گونه امیدى نداشتم، و در عین حال به خاطر همراه داشتن عکس و اعلامیه در جیبم در هراس بودم که با تفتیش بیشتر لو بروم، بین خوف و رجا پاسخ مىدادم و او ادامه داد:
– تو صحن شعار دادى؟
– نه، اصلاً در صحن نبودم.
من الآن از فیضیه خارج مىشدم و در حالى که ژست خشنى به خود گرفته بود آرام گفت: مىدانم چه کردهاى اما سلام مرا به سروان الشریف برسان او دوست من است! و در ادامه و به گونهاى که صداى او را همکارانش از بیرون بشنوند با فریاد گفت قسم مىخورى که شعار ندادهاى؟
گفتم: بله و گفت پس برو برو بیرون دیگر نبینمت!
بازداشت در زندان شهربانى
متعاقب یکى از همین مراسم که شعارهاى زیادى در صحن براى امام داده شد و درگیرى پیش آمد چند نفر از دوستان دستگیر شدند و آنها را به زندان شهربانى در خیابان باجک بردند، حقیر با آن که در آن مراسم بودم بدون توجه به این که ممکن است خودم هم شناسائى شده باشم، به عنوان ابراز حمایت از دستگیرشدگان اول شب به همراه مرحوم شهید حجهالاسلام شیخ مصطفى انصارى به در شهربانى رفتیم و به مأمور نگهبان ورودى گفتیم دوستان ما را دستگیر کردهاند آمدهایم که اگر پتو یا لباس و غذا لازم دارند، براى آنها بیاوریم، در همین اثناء یک سید روحانى دیگر که اهل همدان بود، و نان سنگک در دست به طرف خانهاش عازم بود وقتى ما را آنجا دید ایستاد و جویاى مطلب ما بود که در همان لحظه در بزرگ را باز کردند و اتومبیلى خارج شد، ظاهراً رئیس شهربانى بود.
شیشه را پایین کشید و گفت چه کار دارید؟ ما همان جمله را تکرار کردیم و او مأمورى را صدا زد و چیزى به او گفت و رفت. مأمور ما را به همراه سید همدانى به داخل هدایت کرد و سید هر چه گفت من کار خاصى ندارم، مصرانه او را هم آورد و ما در حالى که گمان مىکردیم دنبال درخواست ما هستند، بعد از چند دقیقه متوجه شدیم که در بازداشت هستیم!
علیرغم ناراحتى شدید سید، به خاطر انتظار خانوادهاش، هر سه نفر را بدون بازجویى روانه زندان کردند. وضع زندان بسیار بد بود، تنگى جا و سرما بسیار آزار دهنده بود. در آنجا خبرى از دوستان نبود، آنها را جاى دیگر برده بودند، اما در مرحله نهایى کار همه دستگیرشدگان را به اتاقى آوردند و یکى از مسئولین مربوطه سخنان مبسوطى مبنى بر موعظه و هدایت ما ایراد کرد از جمله این که شما پدر و مادر دارید و بعضى زن و فرزند هم دارید، سزاوار نیست با این کارهایتان موجب آزار آنها شوید، بهتر است دنبال درس خواندن و زندگى خودتان باشید و خود را با این دعواها قاطى نکنید، این قضایا بالاخره بین آقاى خمینى و… حل مىشود ولى رنج و گرفتاریش براى شما و خانوادهتان مىماند و…. اما نهضت امام کار خود را کرده بود و این مغالطهها دیگر نمىتوانست هیچ گونه تأثیرى بر پیروانش بگذارد.
زمستان سال ۱۳۴۳، باز هم با قم بدون امام، بسیار سرد و غمانگیز بود، اما یکى از شبهاى سرد آن سال فیضیه شاهد صحنه شورانگیز و پرحرارتى بود.
نصب عکس امام بالاى کتابخانه
طلبهاى به نام آقاى منصوریان خراسانى از مشهد به قم آمد که نقاش زبردستى بود، بزرگترین تصویرى که از امام تا آن زمان تهیه شد، عکسى بود که ایشان از چهره امام کشید و خط زیر آن را نیز حقیر نوشتم. عکس را قاب کردیم و در انتظار فرصت مناسب براى نصب، چند روزى در حجره نگهداشتیم در آن روزها حجره ما به یک زیارتگاه تبدیل شده بود، دوستان مثنى و فرادى براى زیارت عکس امام از نزدیک مىآمدند و بعضاً هم عکاس مىآوردند براى این که در کنار تصویر امام عکس یادگارى بگیرند.
سرانجام شب موعود فرا رسید، بعد از بسته شدن در مدرسه و اطمینان از خالى بودن مدرسه از اغیار اقدامات براى نصب تابلوى عکس امام در بالاى پیشانى کتابخانه معروف فیضیه آغاز شد.
چند نردبان قراضه را با تکههاى طناب به هم بستیم اما وضعیت لرزان نردبانها کشش کافى براى بالارفتن روى آن را نداشت لذا طناب دیگرى را از بالاى بام به پایین آویزان و از زیر بغل دور کمر شخصى که داوطلب بالارفتن از نردبان بود، گره زدیم و در حالى که دو نفر از روى پشت بام او را بالا مىکشیدند از نردبانهاى به هم پیوسته بالا رفت، میخهاى بزرگى که باید زیر عکس را نگهدارد زده شد و با آماده شدن جاى عکس تابلو نیز با طناب به بالا کشیده شد و به بهترین وجه ممکن و با محکم کارى نصب گردید.
انجام مراحل کار تقریباً تا نزدیک صبح طول کشید. دهها نفر از طلاب مشتاقانه در حال کمک یا تماشاى صحنه بودند و با پیشرفت کار از خوشحالى در پوست خود نمىگنجیدند و آن چنان فضاى فیضیه از شادى و شوخى و نشاط لبریز بود که هرگز جائى براى احساس سرماى پرسوز آن شب و بىخوابىِ تا سحر باقى نمانده بود.
در شرائطى که عکسهاى امام از هر جا برچیده شده بود این عکس که تا آن زمان بزرگترین عکس امام بود، آن هم در فیضیه که محور توجه و آمد و شد مردم بود روشنى بخش دیدهها و دلهاى دوستان و خار چشم رژیم و عوامل آن بود.
ماجراى محاصره مدرسه فیضیه و به کارگیرى نیروهاى ژاندارمرى، شهربانى و ساواک و با تجهیزات گوناگون در فصل تعطیلى حوزه و برداشتن عکس امام در جلد ۲ کتاب نهضت امام خمینى ذکر شده است.
لازم به یادآورى است که عموم آنچه از بیت امام و جاهاى دیگر غارت شده بود، بعد از انقلاب در مرکز ساواک و امثال آن کشف گردید ولى هیچ گونه اثرى از تابلو عکس مزبور تا آن جا که حقیر اطلاع دارم به دست نیامد.
لیله الضرب و تجمّع در منزل آقاى شریعتمدارى
مراسمى در مسجد اعظم به مناسبت فوت یکى از علماء برگزار بود، به محض تمام شدن سخنرانى آقاى جهانتاب در وسط زیر گنبد بلند شد و با صداى رسا براى سلامتى امام شعار صلوات سر داد، هنوز جمله او تمام نشده بود که شیخ غلامرضا که از اطرافیان اصلى آقاى شریعتمدارى بود و در کنار ایشان در سمت راست ورودى گنبد نشسته بود، با صداى بلند با لهجه خاص خود فریاد زد بزنیدش! و بلافاصله افرادى که انگار از قبل براى برخورد با شعار براى امام پیش بینى کرده بودند با مشت و لگد به آقاى جهانتاب حمله و صداى او را قطع کردند اما بعد از چند لحظه طرفداران امام وارد صحنه شده و معادله را عوض کردند و ایادى شیخ غلامرضا، مغلوب و فرارى شدند و در همین اثناء آقاى شریعتمدارىنیز جلسه را ترک کرده بود. خشم و نفرت، تمام وجود طلاب طرفدار امام و نهضت را پر کرده بود از این که افرادى روحانى نما به دستور کسى که مرتبط با رژیم بود و زیر سایه انتساب به آقاى شریعتمدارى، نقش رسمى عوامل و کماندوهاى شاه را در برخورد با شعار براى امام ایفاء کردند و آن آقا هم بدون هیچ عکس العملى جلسه را ترک کرده بود! با تمام شدن جلسه و فرار ضاربین تصمیم گرفتیم به عنوان اعتراض و پىگیرى موضوع به منزل آقاى شریعتمدارى برویم، در حال خروج از مسجد از درى که به طرف پل (روبروى بلوار) بود در کنار سقاخانهاى که در راهروى خروجى مسجد قرار داشت مأمورین شهربانى ایستاده بودند و افسر فرمانده آنها خوشحال از این که این بار درگیرى بین طلاب با مأمورین رژیم به درگیرى بین طلاب با خودشان تبدیل شده در حالى که نظاره گر صحنه بود این جمله دعا را مىخواند: “اللهم اشغل الظالمین بالظالمین واجعلنا بینهم سالمین غانمین”!
به هر حال به صورت راهپیمایى به خانه آقاى شریعتمدارى رفتیم. منزل از جمعیت طلاب معترض پر شد و تا روز بعد مسأله ادامه یافت، همه خواستار پاسخگویى و اخراج شیخ غلامرضا از بیت ایشان بودیم. سرانجام بعد از این که براى آنها معلوم شد، طلاب دست بردار نیستند و بدون رسیدن به نتیجهاى پراکنده نمىشوند، آقاى شریعتمدارى بیرون آمد. یکى از اطرافیان در مقابله با تعرض طلاب از داخل دالانى که به اندرونى منتهى مىشد فریاد زد: شیخ غلامرضا عزیز روحانیت است. متعرضین به طرف او حمله ور شدند و بلافاصله به طرف اندرونى مخفى شد و با سخنان آقاى شریعتمدارى و قول بررسى و… جمعیت پراکنده شدند و البته معلوم بود که شیخ غلامرضا آنچنان به بیت مزبور گره خورده بود که جداشدنى نبود ولى آنچه اقدام شد، تأثیر خود را در نشان دادن اقتدار و همبستگى طلاب در قبال نهضت به جاى گذاشت.
کلیشه عکس امام روى مداد پاک کن
با آغاز نهضت و درخشش و محبوبیت حضرت امام، چهره ملکوتى ایشان بر صفحه دلها نقشى پایدار یافت و عکس و تصویر سیماى نورانیشان زینت بخش کوى و برزن و بزم یاران شد ولى بعد از دستگیرى امام، رژیم تلاشى گسترده را براى محو آثار و تصاویر و نام امام آغاز کرد و متقابلاً عکس و نام امام به یکى از مهمترین شعارهاى نهضت تبدیل شد. دستگاههاى اطلاعاتى و پلیسى ستمشاهى تمام چاپخانهها و عکاسىها را به منظور جلوگیرى از چاپ عکس و آثار امام تحت کنترل شدید قرار دادند و عکسهاى موجود نیز در همه جا به وسیله عناصر رژیم برچیده مىشد. در این شرایط خداوند متعال، حقیر را براى نشر تصویر امام به روشى دیگر رهنمون شد و با توجه به عدم دسترسى به امکانات فنى پیشرفته به ساختن کلیشه تصویر امام به شیوه ذیل توفیق یافتم.
با توجه به این که مهارت چندانى در نقاشى صورت نداشتم با استفاده از عکس طبیعى امام، روى عکس را به همانگونه که بود، با خودنویس رنگآمیزى کرده و مداد پاک کنى را با همان اندازه بعد از نم زدن روى عکس مىچسباندم و بعد از جدا کردن، عکس امام روى پاککن منعکس شده بود، سپس با نوک تیغ قسمتهایى که باید سفید باشد را حک مىکردم و بدین گونه کلیشه نسبتاً مطلوب از عکس امام تهیه و با استفاده از استامپ به آسانى عکسها تکثیر مىشد و البته روى دیوار گچى و سیمان صیقل شده و رنگ روغنى خیلى خوب منعکس و محو کردن آن بسیار مشکل بود.
با تکرار و تعدد ساخت این کلیشهها کم کم مهارت یافتم لکن مشکل اصلى نداشتن پاک کن بزرگ و پول خرید آن بود که وقتى مرحوم آیه الله ربانى شیرازى اطلاع یافت به اتفاق به بزرگترین لوازمالتحریر فروشى قم رفتیم و تمام پاک کنهاى موجود را خریده و در اختیارم قرار داد و تدریجاً در اختفاء و به گونهاى که حتى نزدیکترین دوستانم مطلع نشوند، آنها را به کلیشه تبدیل و جهت بهره بردارى و توزیع بین شهرستانها به ایشان تحویل مىدادم و بدینوسیله در سطح کشور تصویر حضرت امام بر در و دیوار و حتى روى اسکناسها و پرچمها نقش بست و متأسفانه در برخى شهرستانها افرادى نیز در این رابطه دستگیر و شکنجه شدند، که یکى از آنها حجهالاسلام آقاى نجفى کرمانشاهى بود که در یک شب در کرمانشاه بر تمام پرچمهایى که عوامل رژیم به مناسبت سالگرد یکى از جشنهاى رژیم در سطح شهر نصب کرده بودند با استفاده از یکى از همین مهرها عکس امام زده بود و روز بعد مجبور شدند تمام پرچمها را عوض کنند و شب بعد که دوباره براى تکرار زدن کلیشه امام دست به کار شده بود دستگیر گردید.
عکس امام روى کیوسک پلیس
نمونهاى جالب از استفاده از این روش، این بود که در عصر یک روز بحرانى در قم که دهها کماندوى مسلح و سپر به دست سایهاى از رُعب و وحشت در میدان آستانه گسترده بودند و کیوسک وسط میدان مقر افسران و فرماندهان انتظامى و امنیتى بود، با مهارت و در یک لحظه به هنگام عبور از کنار کیوسک با همین کلیشه که چند لحظه قبل در دالان مدرسه فیضیه آن را با زدن روى استامپ آماده کرده بودم، دیواره کیوسک را به عکس امام مزیّن کردم و بعد از چند دقیقه که مأمورین متوجه شدند، جمعیت ناظر بودند که افسران با چه تلاطمى تلاش مىکردند تا با آب و مواد شوینده، تصویر را محو کنند.
در همان ایام در یک شب در فرصتى مناسب، که شبستانهاى مسجد اعظم تقریباً خالى بود، تمام ستونهاى شبستان را با عکس امام مزیّن کردم، به هر ستون چهار عکس از چهار سو و هم چنین روى درها و دیوار راهروهاى مسجد اعظم و برخى مساجد دیگر و در و دیوار مدرسه فیضیه را با صدها یا هزارها عکس امام آراستم، به گونهاى که در هر جا سخن از شیوه جدید عکس امام بود و حتى در یکى از سخنرانىهاى حجهالاسلام آقاى مروارید در مقام بیان عمق محبوبیت امام و ناتوانى رژیم از محو یاد و نام امام، از این کار تمجید فراوان کردند والبته تقریباً هیچ کس اطلاعى نداشت که چه کسى این اقدام را به عمل آورده است.
این کار ضمن آن که دل دوستان امام را مسرور کرده بود، اعصاب دشمنان و مأموران امنیتى شاه را به هم ریخته بود و تا آخر هم نتوانستند رد آن را پیدا کنند.
۱۳ مهرماه ۱۳۴۴ حضرت امام به همراه شهید حاج آقا مصطفى به تبعیدگاه دوم یعنى عراق منتقل شدند. با انتقال امام به عراق و استقرار در نجف اشرف، تشرّف به نجف به صورت بزرگترین آرزو برایم شکل گرفت، اما راه عراق بسته بود. سنّم کم بود، گرفتن گذرنامه غیرممکن و التزام به رضایت والدین براى مهاجرتى پرمخاطره و… این همه آن آرزوى رؤیایى را دست نیافتنى مىنمود.
ادامه دارد