نکته‏هایى اخلاقى از کلمات امام خمینى ۲ (سلام الله علیه) قسمت دوم

 

یاسر جهانى پور

 

 

نکته ۸: توجه به عزّ ربوبیّت و ذلّ عبودیت

استاد الهى ما فرماید: توجه به عزّ ربوبیت و ذلّ عبودیت یکى از منازل مهمّه سالک است که قوّت سلوک هرکس به مقدار قوّت این نظر است بلکه کمال و نقص انسانیت تابع کمال و نقص این امراست.۱

شرح: این منزل یکى از منازل مهم سلوک به شمار مى‏رود زیرا توجه به ذلّ عبودیت باعث تقویت خضوع و فروتنى در برابر خالق مى‏شود و این خود باعث تقویت ملکه رضا و تسلیم مى‏گردد که نهایت آن حال محو و نابودى سالک در ذات احدیت است. انسان وقتى خود را مملوک خدا مى‏بیند و همه شئون خود را از خدا مى‏بیند و هرگونه استقلالى را از خود نفى مى‏کند، خود را به تمام معنى عبد و بنده خدا مى‏یابد و خدا را مالک مطلق و حقیقى خویش مى‏بیند در این صورت است که وى به وظیفه بندگى قیام مى‏کند و در مسیر عبودیت الهى گام بر مى‏دارد. روح عبادت چیزى نیست جز اینکه انسان خود را به مملوکیت خدا در آورد و در تمام اعمال اختیارى تبعیت از خواست و رضاى مولاى خویش کند. بنابراین عبادت خدا و بندگى او جز این نیست که انسان خود را در پیشگاه الهى چیزى به حساب نیاورد و خویشتن را به تمام معنى در مملوکیت خدا در آورد.از این رو لازمه بندگى تابع بودن مطلق است.

هر اندازه انسان بیشتر به وابستگى و مملوکیت و بنده بودن خود التفات و توجه پیدا کند و هرچه بیشتر به وظیفه بندگى که همانا اطاعت محض از ربّ و مولاست قیام کند به همان اندازه در مسیر نزدیکى به خدا به پیشرفتهاى بیشترى نائل مى‏آید. بنابراین مهمترین اثرى که از این توجه نسبت به خود و خداى خود براى انسان حاصل مى شود فروپاشى غرور و منیّت و انانیت و خودبینى است که بزرگترین و مهمترین عامل و مانع در دورى و بعد انسان از قرب و جوار حقتعالى است. به همین خاطر است که حضرت امام مى‏فرمایند: هرچه نظر انیّت و انانیّت در انسان غالب باشد از کمال انسانیت دور و از مقام قرب ربوبیّت مهجور است و حجاب خودبینى از جمیع حجب ضخیم‏تر و ظلمانى‏تر است و خرق این حجاب ازتمام حجب مشکلتر و خرق همه حجب را مقدمه است بلکه مفتاح مفاتیح غیب و شهادت خرق این حجاب است،۲ این توجه به خود شامل دو امر است یااینکه انسان عملى که انجام مى‏دهد آن را از خود ببیند و براى خود در انجام آن استقلالى قائل باشد و یا این است که دائم توجه و وجهه باطنش به تهذیب ظواهر و معطوف به شهوات و لذات و نفسانیات بوده باشد. حضرت امیرالمؤمنین که از قهرمانان وادى عبودیت حقتعالى است در بیانى گوهربار مى‏فرمایند: “الهى کفى بى عزاً ان تکون لک عبداً و کفى بى فخراًان اکون لى رباً”۳ پروردگارا این عزت براى من بس که بنده تو باشم و این افتخار براى من بس که تو رب ومالک من باشى.امام خمینى مى‏فرمایند: باز تذکر مى‏دهم که در هر حال به خود امیدى نداشته باشد که غیر از حقتعالى از کسى کارى بر نمى‏آید و از خود حق تعالى با تضرّعو زارى توفیق بخواه که تو را در این مجاهده اعانت فرماید تا بلکه ان شاءاللّه غالب آیى.۴

 

نتیجه عبودیت حقیقى

“قال الصادق(ع): العبودیه جوهره کنهها الرّبوبیّه”.۵ وقتى انسان به وظیفه بندگى عمل کند و به تمام معنى خود را در مملوکیت خدا در آورد و دل را تسلیم حق کند در این صورت خداوند نیز او را به بندگى مى‏پذیرد و به این مقام مفتخر مى‏کند؛پس از وصول سالک به مقام فنا که عبارت از عبودیت کامل است، خداوند به مرتبه ولایت خود در چنین بنده‏اى تصرّف مى‏کند و در نتیجه بنده‏اى که به فنا رسیده و ذات او در ذات حق فانى شده است به ولایت خدا در عالم تصرّف کرده و به ربوبیّت حق در عالم ربوبیّت دارد.به همین خاطراست که حقتعالى در قرآن کریم هدف خلقت جن وانس را، عبادت بیان کرده است. “و ما خلقت الجنّ والانس الّا لیعبدون”۶ زیرا که تنها با عبادت حقیقى است که مى‏توان به جوار قرب و رحمت خداوند رسید.

امام مى فرمایند: کسى که با قدم عبودیت سیر کند و داغ ذلت بندگى را در ناصیه خود گذارد وصول به عزّ ربوبیّت پیدا کند.۷ در هر حال عبودیت و عبادت حقیقى زمانى براى سالک دست مى‏دهد که هیچ منفعت طلبى و هواى نفسى در آن نباشد. حتى اگر عبادت براى دورى از دوزخ و یا رسیدن به بهشت باشد، نزد عرفا عبادت واقعى تلقى نمى‏شود. زیرا که در مسلک عرفا اینگونه عبادت نیز از روى هواخواهى و منفعت طلبى است و در نظر اولیاء الله این نوع عبادت نوعى شرک محسوب شده و جز دورى از خدا براى عابد نتیجه‏اى نخواهد داشت. کما این که امام خمینى(ره) مى‏فرمایند: تا رسوم عبودیت و غیریت و انانیت باقى است و عابد و معبود و عبادت و اخلاص و دین در کار است شوب به غیریّت و انانیّت است و این شرک است پیش ارباب معرفت.۸

 

نکته ۹: توجه به حضور خداوند

مؤمن آن کسى است که قلبش حضور حق و احاطه قوى آن ذات مقدّس را دریافته باشد و عظمت و جلال او را وجدان کرده باشد.۹

در باب حقیقت ایمان و شرایط آن از دیر باز گفت و گوهاى دامنه دارى در میان پیروان مکاتب الهى به ویژه متکلّمان مسلمان صورت گرفته است، در قرآن کریم و روایات که دو منبع اصلى اخلاق اسلامى‏اند در بیان اهمیّت و جایگاه ایمان گفته‏هاى فراوانى وجود دارد. در بیان منزلت و جایگاه رفیع ایمان همین بس که پیامبر در نصایح خود به ابوذر غفارى مى‏فرماید: اى ابوذر، هیچ چیز در نزد خداوند محبوب‏تر از ایمان به او و خوددارى از آنچه نهى مى‏کند نیست.۱۰ و نیز امام صادق(ع) در توصیف منزلت و جایگاه مؤمن مى‏فرماید: هرگاه حجاب از چشمان مردم برداشته شود و به وصل میان خداوند و بنده مؤمن او نظر کنند، هر آینه گردن‏هاى آنان در مقابل مؤمنان خاضع، امور مؤمنان براى آنها سهل و اطاعت از ایشان برایشان نرم و لطیف خواهد شد.۱۱

 

نکته: مراتب ایمان

باید دانست که حقیقت ایمان داراى مراتب و درجات و قابل نقصان وکاهش است.پس از آنکه فرد اسلام آورده و شهادتین را به زبان جارى کرد چون حقیقت شهادتین رابه قلب خود برساند داخل در ایمان اصغر که پایین‏ترین مراتب ایمان است شده است. همچنان که حقتعالى در وصف گروهى که از حد اسلام زبانى خارج نشده و به ایمان نرسیده‏اند مى‏فرماید: “قل لم تؤمنوا ولکن قولوا اسلمنا”۱۲ چون بنده از حد ایمان قلبى خارج شده و به ایمان بااعضا و جوارح روى آورد داخل در ایمان اکبر، و چون ایمان را به روح و جان خود رسانید به ایمان کبرى رسیده است. بنابراین به همه این افراد مؤمن مى‏گویند منتهى با احتساب درجات بطورى که از روایات و آیات معلوم مى شود، عوامل بسیارى در کاهش یا افزایش ایمان در انسان مؤثرند؛ به عنوان مثال خداوند در سوره انفال آیه ۲ مى‏فرماید: مؤمنان آن کسانى هستند که چون یاد خدا شود، دلهایشانبلرزد و چون آیات او بر ایشان خوانده شود بر ایمانشان بیفزاید و بر پروردگار خود توکل کنند.

امام صادق به یکى از پیروان خود فرمود: اى عبدالعزیز به راستى ایمان ده درجه است به مانند نردبان که بایست پله پله از آن بالا رفت.پس کسى که داراى دو درجه از ایمان است به آنکه داراى یک درجه از ایمان است نباید بگوید تو را ایمانى نیست و همینطور تا به دهمى برسد و آن را که در درجه پایین‏تر از توست نباید ساقط از ایمانش پندارى که اگر چنین باشد آنکه در درجه بالاتر از توست مى‏بایست تو را ساقط از ایمان پندارد.۱۳

انسان مؤمن چون به درجه فناى فى الله رسید و ذات خود و ذوات همه عالم را نابود و فانى در ذات حقتعالى دید، خدا را همه جا مشاهده کرده و احاطه و قدرت و علم و سایر اسماء و صفات او را در همه جاى این عالم به عینه مشاهده خواهد کرد. نتیجه این شهود که همانا عبارت اخراى وصول به مرتبه حق الیقین است همان است که نه تنها از این بنده گناهى سر نمى‏زند، که حتى فکر گناه هم نخواهد کرد زیرا چنین کسى از آنهایى است که دائم (چه ایستاده، چه نشسته، چه خوابیده) به یاد خدابوده و هر لحظه بر ایمانشان افزوده مى شود، بنابراین مؤمن واقعى کسى است که احاطه پروردگار را با تمام وجود احساس کرده و در نتیجه هیچگاه نافرمانى مولاى خود را نکند.

 

آثار و فواید ایمان

از مهمترین فواید و آثار ایمان که خداوند براى مؤمنان بیان کرده و در قرآن به آنها اشاره فرموده مى‏توان به موارد زیر اشاره کرد:

۱- آرامش روحى: “هوالذى انزل السکینه فى قلوب المؤمنین لیزدادوا ایماناً مع ایمانهم”.۱۴

۲- روشن بینى وتشخیص حق ازباطل: “یا ایّها الذین آمنوا ان تتقوالله یجعل لکم فرقاناً”.۱۵

۳- برکات دنیوى: “ولو انّ اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الأرض.”۱۶

۴- محبوبیت دربین مردم: “انّ الذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمن وداً.”۱۷

۵ – فلاح و رستگارى اخروى: “یا ایّها الذین آمنوا هل ادلّکم على تجاره تنجیکم من عذاب الیم تؤمنون بالله و رسوله و تجاهدون فى سبیل اللّه باموالکم وانفسکم ذلکم خیرلکم ان کنتم تعلمون”۱۸

امام مى‏فرمایند: ایمان فقط این نیست که ما اعتقاد داشته باشیم که خدایى هست و پیغمبرى هست وچه..،نه ایمان یک مسئله‏اى بالاتر از این است این معانى را که انسان ادراک کرده به عقلش، باید با مجاهدت به قلبش برساند که قلبش آگاه بشود، بیابد مطلب را.خیلى چیزهاست که انسان به برهان مى داند که فلان قضیه فلان طور است یا فلان طورنیست لکن چون ایمان نیامده است تأثیر نمى‏کند مثلاً نوع مردم این طور هستند که در یک شب تاریکى اگر یک مرده‏اى در محلى باشد پیش او مى‏ترسند بخوابند و همه عقیده‏شان هم این است که مرده هیچ اثرى ندارد هیچ کارى از او نمى‏آید عقلشان مى‏گوید که این مرده است. لکن این مطلب به قلب نرسیده این فرق مابین ادراک عقلى و ایمان است. اگر مسأله عقلى را قلبش نفهمیده باشد، باورش نیامده باشد آن مسأله عقلى تأثیرش کم است.ایمان عبارت ازاین است که آن مسائلى را که شما با عقلتان ادراک کرده‏اید آن مسائل را قلبتان هم به آن آگاه شود، باورش بیاید، این محتاج به یک مجاهده‏اى است تا به قلب، شما بفهمید.۱۹

 

نکته ۱۰: تعریف دنیا

مقصود از دنیا هر چیزى است که انسان را از حقتعالى به خود مشغول کند.۲۰

با توجه به کلمات بزرگان دنیا و آخرت در نقطه مقابل هم قرار دارند.انسان به طور کلى اعمال خود را یا براى دنیا انجام مى‏دهد و یا براى آخرت و به عبارت دیگر انسان در قلب خود یا محبت دنیا دارد و یا محبت آخرت. همچنان که پیغمبر فرمود: “حبّ الدنیا و حب اللّه لا یجتمعان فى قلب ابداً.”۲۱

باید توجه داشت که دنیا به زمین و آسمان و درخت و خوراک و پوشاک و امثال آن اطلاق نمى شود. این همه از نعم الهى و از مظاهر رحمت و قدرت اوست. دنیا چیزى است که انسان را از خدا منقطع و از یاد او غافل گرداند، یعنى هر چیزى که انسان مستقلاً به آن توجه کند و میل و گرایش و علاقه‏اى به آن پیدا کند و این میل و گرایش در عرض توجه به خدا قرار گیرد؛ حال این توجه یا از امور دنیوى است و یا حتى مى‏تواند از امور اخروى باشد که با اهداف دنیا طلبانه انجام مى‏گیرد. اگر توجه نفس به امور دنیوى رو به فزونى گیرد رفته رفته بر غفلت او از خدا افزوده مى‏شود تا آنجا که دیگر مجالى براى توجه به ذات مقدس حقتعالى باقى نمى ماند.

 

نکته۱۱: توکّل

عامه موحدین حقتعالى را خالق مبادى امور و کلیّات جواهر و عناصر اشیاء مى‏دانند و تصرّف او را محدود مى‏دانند و احاطه ربوبیّت را قائل نیستند، اینها به حسب لقله لسان گاهى میگویند مقدّر امور حق است…ولى صاحب این مقام نیستند، نه علماً و نه ایماناً و نه شهوداً و وجداناً. این دسته از مردم در امور دنیا به هیچ وجه اعتماد به حق نکنند و جز به اسباب ظاهره و مؤثرات کونیه به چیز دیگر متشبث نشوند و اگر در ضمن گاهى توجهى به حق کنند و از او مقصدى طلبند یا از روى تقلید است یا از روى احتیاط…طایفه دوم اشخاصى هستند که یا با برهان یا با نقل معتقد شدند و تصدیق کردند که حقتعالى مقدر امور است و مسبب اسباب و مؤثر در دار وجود و قدرت و تصرّف او محدود به حدى نیست اینها در مقام عقل توکّل به حق دارند…از این جهت خود را متوکّل دانند و دلیل بر لزوم توکّل نیز اقامه کنند… . یکى آنکه حقتعالى عالم به احتیاج عباد است یکى آنکه قدرت دارد به رفع احتیاجات یکى آنکه بخل در ذات مقدّسش نیست یکى آنکه رحمت و شفقت بر بندگان دارد. پس لازم است توکّل کردن بر عالم قادر غیر بخیل رحیم بر بندگان…این طایفه به مرتبه ایمان نرسیده و از این جهت در امور متزلزلند…طایفه سوم آنان‏اند که تصرّف حق را در موجودات به قلوب رسانده و قلوب آنها ایمان آورده به اینکه مقدّر امور حقتعالى و سلطان و مالک اشیاء اوست و با قلم عقل در الواح دلها ارکان توکّل را رسانده‏اند اینها صاحب مقام توکّل هستند ولى این طایفه هم در مراتب ایمان و درجات آن بسیار مختلفند تا به درجه اطمینان و کمال برسد که آن وقت درجه کامله توکّل در قلوب آنها ظاهر شود و تعلّق و دلبستگى اسباب پیدا نکنند.۲۲

“قال اللّه تعالى: الّذین صبروا و على ربّهم یتوکّلون”۲۳

صاحب منازل السائرین مى‏فرماید: توکّل واگذار نمودن تمام امور است به صاحب آن و اعتماد نمودن بر وکالت اوست و بعضى گفته‏اند: “التوکّل على اللّه انقطاع العبد فى جمیع مایأمله من المخلوقین؛۲۴ یعنى توکّل بر خدا، بریدن بنده است تمام آرزوهاى خود را از مخلوق و پیوستن به حق است از آنها.”

به بیانى دیگر توکّل، اعتماد و اطمینان قلبى انسان به خداوند در همه امور خویش و بیزارى از هر قدرتى غیر از او و نتیجه کارها را به او واگذار کردن است. تحقق این حالت در انسان متوقف است. بر تحقق چند حالت: اول: ایمان به اینکه خداوند بر سختى‏ها و مصائب و دشواریهاى بنده آگاه است و به همه آنها علم دارد. دوم: ایمان به اینکه خداوند در برآوردن حاجات بنده قادر بوده و محتاج به غیر خود نیست. سوم: ایمان به اینکه، هیچ قدرت و قوّتى جدا از قدرت خداوند در کار عالم و آدم اثر گذار نیست و همه علل و اسباب مقهور قدرت الهى‏اند و تحت اراده او عمل مى‏کنند که خود در واقع مرتبه‏اى از مراتب توحید است و بالأخره اعتقاد به اینکه خداوند هر وقت خود صلاح بداند، در رفع مشکل و برآوردن حاجت بنده اراده خواهد فرمود پس اساس و ریشه توکّل، توحید است و جز با حصول توحید شکل نمى‏گیرد. با احتساب این امور انسان متوکّل و مؤمن هرگاه قصد انجام کارى را نمود و اسباب و ابزار عادى آن را نیز فراهم کرد، مى‏داند که تنها سبب مستقل در تدبیر امور خداوند است و هیچگونه اصالت و استقلالى براى خود و اسباب و عللى که به کار مى‏گیرد قائل نیست. پس بر خداوند توکّل مى‏کند. بنابراین توکّل در این مقام عبارت است از نفى انتساب امور به انسان یا اسباب و علل طبیعى و ارجاع اصالت و استقلال به خداوند است.۲۵

 

درجات توکل

برخى انسانها توکّل را از حد زبان نگذرانده و در مقام قلب قدرت خدا را محدود مى‏دانند. برخى در حد عقل و به مقام برهان ادراک کرده‏اند که خالق و مبدأ امور خداوند است و توکلشان در همین حدّ است. به فرموده امام توکّل براى این دو گروه ثابت نمى‏شود. اما آنانکه برهان عقلى را با معارف شهودى آمیخته و به عالم قلب و روح رسانده‏اند داراى مراتب متفاوت توکّل هستند. اولین درجه توکّل این گروه به خداوند، همانند اعتماد انسان است به وکیلى که براى انجام کارهایش بر مى‏انگیزد. این مرتبه توکّل براى کسانى است که در مرحله اول از سلوک الى اللّه هستند. در این حالت بیشتر توجه سالک معطوف است به این نکته که اصل توکل را درست و صواب در خود داشته باشد و در واقع التفات بیشتر فرد به عنوان وکالت است، یعنى نه خود را مى‏بیند و نه وکیل خود را. هنگامیکه سالک سفر اول را تمام کرده و داخل در سفر دوم شدو به مقام فنا رسید، از اصل توکّل غافل شده و در خود وکیل یعنى حقتعالى فانى و مستهلک است. اما عالى‏ترین درجه توکل براى کسانى است که به مقام بقا رسیده و حالتشان ملکه صحو بعد محو و تمکین است، این گروه که جماعت اندکى از سلّاک الى اللّه را شامل است هم التفات به اصل توکّل دارند، هم وکیل و هم به خود.

یکى از نکات مهم این است که توکّل یکى از منازل ارفع و بلند سالکان الى اللّه است. پیش از این گفتیم که کسى مى‏تواند متوکّل باشد که چهار مرحله ایمان را قبل از آن، گذرانده باشد آنگاه مى‏تواند خود را اهل توکّل بنامد. به این لحاظ مى‏گوییم توکّل داراى جایگاه بلندى است که خداوند متوکلین را چنین معرفى کرده است.

  1. توکل را یکى از صفات مؤمنان معرفى کرده و متوکّل را مؤمن مى‏نامد. از آن جمله در موارد اشاره مى‏فرماید: “و على اللّه فلیتوکّل المؤمنون.”۲۶
  2. حقتعالى متوکّل را دوست داشته و به او عشق مى‏ورزد و به عبارت دیگر متوکّل محبوب خداست. “ان اللّه یحب المتوکّلین.”۲۷
  3. بر طبق نص قرآن، شیطان بر کسانى که بر خدا توکّل کرده و به او ایمان دارند هیچ تسلطى نداشته و در آنها راهى براى نفوذ ندارد. این به آن خاطر است که متوکّل به لحاظ آنکه در هر کارى به حقتعالى امید دارد پس در همه حال به یاد خداست و بر کسى که دائم الذکر است شیطان راه نفوذى ندارد. “انّه لیس له سلطان على الّذین آمنوا و على ربّهم یتوکّلون.”۲۸
  4. بر طبق فرمایش حق در قرآن (البته در گفتار خداوند هیچ کذب و دروغ و خلف وعده‏اى نیست) هر کس در هر کارى بر خدا توکّل کند و امور خود را به حق واگذارد خداوند او را کفایت مى‏فرماید: “و من یتوکّل على اللّه فهو حسبه ان اللّه بالغ امره.”۲۹

چند حدیث: پیامبر فرمود: “هر کس مایل است پرهیزگارترین و نیرومندترین مردم باشد باید بر خدا توکّل کند”۳۰ و نیز فرمود: “کسى که به خدا تمسّک جوید خدا او را نجات دهد و هیچ شیطانى به او ضرر نرساند.”۳۱

امام على(ع) فرمود: “هر که بر خدا توکّل کند سختى‏ها بر او آسان شود.”۳۲

حضرت على بن الحسین(ع) فرمود: روزى بیرون شدم تا به دیوارى رسیدم و بر آن تکیه دادم. ناگاه مردى که دو جامه سفید بر تن داشت پیدا شد و در رویم نگریست. پس گفت: اى على بن الحسین چه شده است که تو را اندوهگین مى‏بینم؟ آیا اندوهت براى دنیاست که روزى خدا براى نیکوکار و بدکار آماده است. گفتم: براى دنیا اندوهگین نیستم زیرا آنچه تو میگویى درست است. گفت: پس براى آخرت است؟ که وعده‏اى درست و سلطانى قاهر نسبت به آن حکم مى‏فرماید.گفتم: براى آنهم اندوه ندارم زیرا چنان است که میگویى. گفت: اندوهت پس براى چیست؟ گفتم: از فتنه عبداللّه بن زبیر و وضعى که مردم دارند مى‏ترسم. او خندید و گفت: اى على بن الحسین آیا دیده‏اى کسى به درگاه خدا دعا کند و مستجاب نشود؟ گفتم: نه. گفت: آیا دیده‏اى کسى بر خدا توکّل کند و خدا کارگزاریش نکند؟ گفتم: نه. گفت: آیا دیده‏اى کسى از خدا چیزى بخواهد و به او ندهد؟ گفتم: نه. پس از نظرم غایب شد.۳۳

حسن به جهم از امام رضا(ع) سؤال کرد:فداى تو شوم حد توکّل چیست؟ فرمود: از احدى غیر از خدا نترسى. و پیغمبر فرمود: کسى که دوست دارد با تقواترین مردم نزد خدا باشد پس توکّل بر خداکند.۳۴

 

پى‏نوشت‏ها:

  1. پرواز در ملکوت، ج ۱، ص ۴۵٫
  2. همان.
  3. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج ۷۷، ص ۴۰٫
  4. چهل حدیث، ص ۱۲٫
  5. شرح الاسماء، الحسنى، ملاهادى سبزوارى، ص ۵٫
  6. سوره ذاریات، آیه ۵۶٫
  7. آداب الصلاه، ص ۸٫
  8. چهل حدیث، ص ۳۲۹٫
  9. شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص ۹۲٫
  10. امالى، شیخ طوسى، ص ۵۳۱، ح ۱۱۶۲٫
  11. کافى، ج ۸، ص ۳۶۵، ح ۵۵۶٫
  12. سوره حجرات، آیه ۱۴٫
  13. خصال، شیخ صدوق، ص ۴۴۷، ح ۴۸٫
  14. سوره فتح، آیه ۴٫
  15. سوره انفال، آیه ۲۹٫
  16. سوره اعراف، آیه ۹۶٫
  17. سوره مریم، ص ۹۶٫
  18. سوره صف، آیات ۱۰ و ۱۱٫
  19. صحیفه نور، ج ۱۱، ص ۸۱ و ۸۲٫
  20. شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص ۳۰۰٫
  21. تنبیه الخواطر، ورام بن ابى فراس، ص ۳۶۲٫
  22. چهل حدیث امام خمینى، ص ۲۱۵ و ۲۱۶٫
  23. سوره نحل،آیه ۴۲٫
  24. چهل حدیث، ص ۲۱۴٫
  25. ر.ک المیزان علامه طباطبایى، ج ۱۱، ص ۲۱۶ و ۲۱۷٫
  26. سوره آل عمران، آیه ۱۲۲٫
  27. همان، آیه ۱۵۹٫
  28. سوره نحل، آیه ۹۹٫
  29. سوره طلاق، آیه ۳٫
  30. مستدرک الوسایل، محدث نورى، ج ۲، ص ۲۸۸٫
  31. همان.
  32. غررالحکم، ص ۲۵۳٫
  33. اصول کافى، مرحوم کلینى، ترجمه سید جواد مصطفوى، انتشارات اسلامیه، ج ۲،باب توکل.
  34. روضه الواعظین، فتال نیشابورى، انتشارات رضى، ج ۲، ص ۴۲۵٫

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *