استدراج

قرآن
و سنن الهي در اجتماع بشر

آيه الله محمدي گيلاني

 

  • روش قرآن کريم در تبيين مسائل.
  • معني استدراج در لغت و مقصود قرآن از آن در بُعد شقاوت اجتماعي.
  • استدراج نزولي و صوري در بعد شقاوت و سعادت فردي.
  • آمار درکات شقاوت و احصاء درجات سعادت فردي.
  • همرنگي مرگ هر کسي با او.
  • کافر منکر حيات بي پايان به رأي فطرت خويش، محکوم به قتل است.
  • حديث لطيفي از امام امت دام ظله.
  • تفاوت بين عمل و جزا. سخني کبير از صغير اصفهاني.
  • عصمت اختياري.
  • فناء في الله همراه بقاء ابدي به ابقاء الله.
  • ترس اپيکور از مرگ و کلام واهي او.
  • عيادت از بلال حبشي هنگام مرگ.

 

با نظري در روش قرآن حکيم در تبيين
مسائل گوناگون، استنباط مي کنيم که همواره عقائد را با براهين مربوط و احکام و
قوانين را با حکمتها و مصالح، و سنن اجتماعي را مقرون با علل و اسباب تبيين مي
نمايد و «استدراج» يکي از اين جمله سنن است که علت آن را بيان فرموده است.

سنت استدراج به همين تعبير و لفظ در
آيه 44 از سوره «ن و القلم»، «فذرني و من يکذّب بهذا الحديث سنستدرجهم من حيث لا
يعلمون» و در آيه ي 182 از سوره «اعراف»: «و الذين کذّبوا بآياتنا سنستدرجهم من
حيث لا يعلمون» آمده است و در برخي از سور، درجات مختلفه ي اين تحريک تدريجي بدون
شتاب تفسير و بيان گرديده، و علت ابتلاء به اين سنت، تکذيب آيات الهي، دانسته شده
است.

تدبر در معني استدراج، اطمينان مي آورد
که اين لفظ به حسب اصل وضع، متضمن معني تحريک صعودي و نزولي تدريجي بدون شتاب است،
و بنابراين شامل تحريک تدريجي در سطح مستوي نمي گردد، چنان که ظاهرا شامل تحريک
صعودي و نزولي با شتاب نيز نمي شود، بلکه اين لغت در مقصد قرآني با ملاحظه قرائن،
تحريک نزولي تدريجي و آرام آرام بدون شتاب بحضيض و دره بدبختي است، به گونه اي که
جامعه ي گرفتار و مبتلا به اين سنت، به سبب کندي و آرام بودن تحريک مزبور، غافل از
آن بوده و ناگهان خويش را در غرقاب عقوبتي مي بيند که از استخلاص از آن نوميد است.

سنت «استدراج» نه فقط در بُعد شقاوت
اجتماعي منظور نظر قرآن کريم است، بلکه حقيقت استدراج و منازل و سراشيبي هولناکش
در بعد شقاوت فردي نيز با اسلوب ظريف مخصوص به قرآن به موازات استدراج صعودي مطرح
بحث واقع شده است که قبل از بحث تفصيلي در بُعد اجتماعي اين سنت، براي تنبيه و
تذکر، اجمالا به بُعد فردي آن اشاره مي کنيم، و بحث تفصيلي از آن را به همراه بحث
تفصيلي از استدراج صعودي در بعد سعادت فردي. به فرصت ديگري موکول مي نمائيم، زيرا
اين مقام فقط براي تذکر و تنبيه بر استدراج نزولي و صعودي مناسب است و بحث تفصيلي
از آنها ما را از مقصودمان دور مي سازد.

ابتلاء به شقاوت خلاصي ناپذير در منطق
قرآن کريم، مسبوق به سير تدريجي و آرام آرام در منازل راه سراشيب هولناکي است که
پايان آن، شقاوت ابدي و عذاب نجات ناپذير است، و نخستين منزلگه اين سرازيري
تنگنائي جان از گنجايش حق، و انقباض دل از قبول معنويات است که در آيه 125 از سوره
ي مبارکه انعام بدان تصريح شده است: «… و مَنْ يرد اَن يُضلّه يجعل صدره ضيّقاً
حرجاً کانَّما يصّعّد في السماء».

«اگر مشيت الهي به گمراهي فردي تعلق
گيرد، آن چنان جانش را در پذيرفتن حق سخت مي گرداند که گوئي امتناعش از پذيرفتن حق
و معنويات، همانند امتناع صعودش در آسمان است!».

و سوگمندانه اين تنگنائي از حق و
معنويات، همواره ملازم با انشراح جان و فراخناکي صدر در پذيرفتن باطل و زشتي ها
است: «فمن زُيّن له سوء عمله فرآه حسناً»، آيه 8 از سوره فاطر،
يعني: عمل زشت و پليد بر ايشان زينت داده مي شود، و آن زشت و پليد را، زيبا و نيکو
مي بينند!

در هر صورت استمرار وقوف در اين منزل،
و دوام بي توفيقيع استعداد سقوط در منزلگه بعدي را پيدا مي کند و «رَيْن» دامن
گيرش مي شود: «کلاّ بل ران علي قلوبهم ما کانوا يکسبون»، آيه 14 از
سوره مطففين.

يعني: اکتساب سيئآت و زشتي ها رفته
رفته مرکز جانش را مبتلا به «رَيْن» زنگ زدگي و تيرگي مي نمايد، و استمرار اين
حالت و دوام بي توفيقي، موجب «غِشاوه» و پرده ي تاريک مي شود که ديده ي بصيرت را
مي پوشاند: «فاغشيناهم فهم لا يبصرون» و ادامه ي اين بي توفيقي، دَرکات: «طبع و
ختم و قفل» را به دنبال مي آورد و آخرين منزلگاه، مردن از آدميت، و ابليس و شيطان
شدن است که هيچ گاه اِسماع حق بوي، امکان ندارد: «انّك لا تسمع الموتي».

روشن است که ذات واجب تعالي حيات بي
پايان و سر چشمه اصيل همه حياتها در پهنه هستي است و شدت و ضعف حيات در هر موجودي
منوط به ميزان قرب و بُعد او به خداوند متعال است. پس هر کس به خداوند متعال
نزديکتر است از حيات بهره مندتر و هر کس دورتر به همان اندازه از حيات محرومتر
است، و منکر حيات بي پايان در حقيقت منکر اصل و ريشه حيات است و حتي طبق رأي فطري
خويش، محروم الحيات و محکوم به قتل است، و زندگي بدون خدا عذاب دردناکي است که راه
خلاص ندارد و انسان مبتلا به شقاوت سرمدي پس از مرگ طبيعي لازال در مرگ معنوي و
جان کندن دائمي دست و پا مي زند زيرا مرگ طبيعي در واقع رؤيت چهره ي باطني خود و
مواجه شدن با ملکات حاصله از اعمال بلکه مواجهه با صورت اخروي اعمال است. پس اگر
اعمال، اعمال صالحه و نيکو است، مرگ هم تحفه و ارمغان و بشير رحمت است، و گرنه زشت
و خوفناک است.

 

مرگ
هر يک اي پسر همرنگ او است

پيش دشمن دشمن و بر دوست دوست

پيش
ترک آينه را خوش رنگي است

پيش زنگي آينه هم زنگي است

آنکه
مي ترسي ز مرگ اندر فرار

آن ز خود ترساني اي جان هوش دار

پس شقاوتمند ابدي با مرگ طبيع، چهره
کريه باطني خويش را رؤيت مي نمايد و ملازم با صور اخروي اعمالش خواهد بود و دائماً
در جان کندان است و در آتشي است که «لا يموت فيها و لا يحيي» زيرا از حالت بي
پايان بسوء اختيار و انتخاب خويش خود را محروم ساخته است.

 

«عمر
بي تو، به همه جان کندن است

مرگ حاضر، غايب از حق بودن است

عمر
و مرگ اين هر دو با حق خوش بود

بي خدا آب حيات آتش بود»

حديث لطيفي از امام امت روحي فداه در
ماه شعبان امسال «1405» هجري قمري در حسينيه جماران شنيدم که ارتباط کامل با اين
بحث تطفّلي ما دارد، آن نازک انديش لطيف پرور درباره ي اشقياء ابدي چنين مي
فرمودند: «در بعضي از روايات آمده که يک وقتي جهنمي ها ادارک مي کنند که عذاب آنان
تخفيف يافته و از شدت آلامشان کاسته شده، سوال مي کنند: چه خبر شده که اين گونه
تخفيف در عذاب و آلام ما پديد آمده است؟ به آنان پاسخ داده مي شود که پيمبري از
پيمبران (ع)از اينجا عبور مي کند، به يمن مقدم او، تخفيف برايتان، حاصل شده است،
جهنميان فرياد و غريو سر مي دهند که هر چه زودتر درهاي جهنم را ببنديد تا چهره ي
آن پيمبر را نبينيم!!».

بلي صورت اخروي اعمال که همان جزا و
کيفر است، چنين اقتضائي دارد ک از مواجهه ي با رحمت رنج مي برد و تقاضامند است که
بين او و بين پيمبر و رحمت حق تعالي، حجاب و سُتره اي حائل شود.

تفاوت بين جزا و عمل همين است، يعني
صورت باطني و اخروي عمل با صورت ظاهري و دنيوي عمل با هم متفاوتند هم چنان که شکل
کاري که کارگري انجام مي دهد، با مزد کار مغايرت دارد و هم چنين دانه و بذر با محصول
آن هم صورت نيست و به قول مولانا:

 

هيچ
خدمت نيست هم رنگ عطا

دان که نبود فعل همرنگ جزا

مزد
مزدوران نمي ماند به کار

کان عرض وين جوهر است و پايدار

آن
همه سختي و زور است و عرق

وين همه سيم است و زر است و طبق

هيچ
ماند آب آن فرزند را

هيچ ماند نيشکر مرقند را

چون
سجودي يار کوعي مرد کشت

شد در آن عالم سجود او بهشت

پس جزا همان عمل است اما با تفاوت صورت
به مقتضاي تفاوت نشأت و به عبارتي: جزا ظهور و بروز اعمال دنيوي به تناسب نشأت
آخرت است: «فمن يعمل مثقال ذرّة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرّة شراً يره».

در اين نشأت، حسد و تکبر و آزمندي و
لئامت و بخل و نفاق و تمامي و عيب جوئي و دنيا دوستي، و … است اما در آن نشأت
چطور؟ «نار الله الموقدة التي تطلع علي الافئدة انّها عليهم مؤصدة في عمد ممدّده»:
آتشي است خدايش افروخته، بر فوأد و جان ها در افتاده و راه خلاص از آن آتش به رويشان
بسته و به ستونهاي طولاني و در آن نار به قيد و بند شده اند وه صغير اصفهاني چه
سخن کبيري گفته؟:

 

«داد
درويشي از ره تمهيد

سر قليان خويش را بمريد»

«گفت
از دوزخ اي نکو کردار

قدري آتش بروي آن بگذار»

«بگرفت
و ببرد و باز آورد

عقد گوهر ز درج راز آورد»

«گفت
در دوزخ آن چه گرديم

طبقات حجيم را ديدم»

«آتش
از هيزم و زغال نبود

اخگري بهر انتقال نبود»

«هيچ
کس آتشي نمي افروخت

ز آتش خويش هر کسي مي سوخت»

و استدراج صعودي درست مقابل آن است و
اولين درجه ي آن، گشاده دلي و انبساط در پذيرفتن حق و معنويات است «من يرد الله ان
يهديه يشرح صدره للاسلام» آيه 125 از سوره انعام،
« اگر مشيت الهي به هدايت کسي تعلق گيرد جانش را در پذيرائي اسلام فراخ مي گرداند»
و اين فراخناکي ملازم با عشق با کتساب حسنات است: «و من يقترف حسنة نزد له فيها
حسناً» سوره
شوري آيه 23.

و استمرار اين حالت، به دنبال خويش موجب عصمت اختياري مي
شود و انسان مؤمن با اراده و اختيارش، بلکه عصمت از گناهان و معاصي در خود پديد مي
آورد، چه آنکه اشتداد ايمان در وجود مؤمن همه ادراکات وي را به سوي خويش جذب مي
نمايد چنان که مغناطيس براده هاي آهن را جذب مي کند، و خود مؤمن نيز مجذوب حب خداوند
متعال مي گردد.

«و لکن الله حبّب اليکم الايمان و زيّنه في قلوبکم و کره
اليکم الکفر و الفسوق و العصيان …» سوره حجرات: «ولي خداوند است که
ايمان را محبوبتان و زينت بخش قلوبتان فرموده، و کفر و فسق و معصيت را مورد تنفر و
کراهتتان قرار داده است».

حب شديد ايمان به خداوند متعال يغماگر همه ادراکات مومن
است و مرکز وجدانش مجذوب محبوب است و در اين صورت از هر چيز منافي با آن کراهت
داشته و گريزان است. همان گونه که حس بويائي سالم از هر بوي گند و متعفن متنفر و
گريزان است و همين است معني عصمت اختياري که مومن با اراده خويش مي تواند آن را
تحصيل کند و استمرار اين حالت همراه با سکينت رباني بوده و به دنبال خود فناء الي
الله را موجب مي شود و در حيات سرمدي مستغرق مي گردد و با ابقاء آن حي و قيوم،
بقاء ابدي مي يابد.

 

رنگ آهن محو رنگ آتش
است

ز
آتشي ميلاوزو خامش وش است

چون به سرخي گشت
همچون زرکان

پس
انا النار است لافش بي زبان

شد زرنگ و طبع آتش
محتشم

گويد
او من آتشم من آتشم

آتشم من گرترا شک است
و ظن

آزمون
کن دست را بر من بزن

بديهي است که گمشدگان درتيه طبيعت و غوطه وران در لجن حب
جاه و مقام و مال از درک اين معني ناتوانند بلکه شنواندن اين مقام شامخ بدانها
ممتنع است اگر چه شنواننده رسول الله (ص)باشد: «انك لا تسمع الموتي و لا تسمع
الصُّم الدعاء اذا ولّوا مدبرين»، (سوره نمل، آيه
80).
فانيان في سبيل الله را خداوند متعال اجازه نمي دهد که به آنان اموات گفته شود و
اعلان مي فرمايد که آنان زنده اند به زندگاني که درک آن حياط مغبوط، از دسترس
شعورتان بيرون است مهجوران از حيات ابدي همه وقت حتي در حيات طبيعي نيز در جان
کندند اپيکور فيلسوف کوردل از تصور مرگ فراري است و براي دلداري خويش مي گويد:
«مرگ ريشه تمام زشتيها و بديها است ولي بر ما حکمي ندارد زيرا وقتي که ما زنده ايم
مرگ وجود ندارد و هنگامي که مرگ است ما نيستيم»! اي تقوا بر اين سفطه ي فلسفه نام!

حکمت حقيقي و فلسفه ي خالص از مغالطه و سفسطه را فقط و فقط
در تعليمات پيمبران و جانشينان آنان (ع)مي توان يافت چه خوب است هم اکنون از بلال
حبشي عيادت کنيم.

 

چون بلال از ضعف شد
همچون هلال

رنگ
مرگ افتاد بر روي بلال

جفت او ديدش بگفتا:
واهرب

پس
بلالش گفت: نه نه، واطرب

تاکنون اندر حرم بودم
ز زيست

تو
چه داني مرگ چون عيش است چيست

اين همي گفت و رخش در
عين گفت

نرگس
و گل بر گلاله مي شکفت

 

ببين
تفاوت ره از کجا است تا به کجا!

ادامه
دارد