پیرو امیرمؤمنان علی«ع»

 

غلامرضا گلی زواره

پارسای پایدار

جُندَب فرزند جناده که لقبش را بُریر نیز گفته‌اند به دلیل آنکه فرزندی به نام «ذر» داشت، به ابوذر معروف گردید و از آنجا که از قبیله غفار شاخه‌ای از کنانه از قبیله مضَر بود، به ابوذر غفاری اشتهار یافت. رسول اکرم«ص» وقتی او اسلام را به عنوان آئین خود برگزید، وی را عبدالله نامید. جد چهارم یا هشتم ابوذر، غفار نام داشت، از این روی خاندان ایشان به غفار مشهورند. نام پدرش را نیز متفاوت نقل کرده‌اند، ولی قول مورد اتفاق مورخان جناده است. برخی او را سکن و عده‌ای هم برید فرزند عرقه (عشرقه) نوشته‌اند. مادر ابوذر رمله دختر رفیعه (وقیعه) بود، این بانو در همان ایامی که دو فرزندش ابوذر و انیس به اسلام گرویدند، مسلمان شد.(۱)

ابوذر سیمایی باصلابت، قامتی بلند و رنگ پوستی گندم‌گون و اندامی لاغر داشت. واقدی نقل کرده است: «ابوذر مردی سیه‌چرده با موهای انبوه بود.»(۲)

جلام بن جندل می‌نویسد: «در سرزمین شام ابوذر را مردی گندمگون، بلند قد، باریک اندام دیدم که موهای صورتش تُنُک و گسترده بود و کمرش از پیری خمیده شده بود.»(۳)

ابوذر در زمره یاران و مقربان رسول خدا«ص» به شمار می‌رود. او در اسلام از سابقون است و او را در شمار نخستین گروندگان به اسلام و چهارمین یا پنجمین مسلمان خوانده‌اند. وی در صدر در زمره چهره‌هایی است که بعد از رحلت نبی‌اکرم، اعتقاد خود را تغییر ندادند. ولایت و امامت اهل‌بیت«ع» را پذیرفتند و از شیعیان امیرمؤمنان«ع» به شمار می‌آیند. او حتی قبل از بعثت و در زمان جاهلیت عرب، براساس سرشت و فطرت پاکش از بت‌پرستی نفرت داشت.(۴)

ابوذر تفکری انقلابی داشت، غصب مقام خلافت را برنمی‌تابید، با اشرافیت، استبداد، سرمایه‌داری، فقر و تبعیض سرسازگاری نداشت، به دلیل آنکه با منکرات و ناروایی‌های حاکمان وقت به ستیز برخاست، سختی‌های زیاد و مصائب فراوانی را تحمل کرد.(۵)

در روایتی آمده است که خاتم رسولان به وی فرمود: «ای ابوذر! تو نیکمرد هستی و پس از رحلت من به سرنوشتی سخت دچار خواهی شد.» ابوذر پرسید: «آیا این مرارت‌ها را باید در راه خدا تحمل کنم؟» حضرت فرمودند: «آری.» ابوذر عرض کرد: «حالا که این گرفتاری‌ها در راه درستی است، از آنها استقبال می‌کنم.»(۶)

ابوذر مردی بوفا و فداکار، شجاع و باشهامت بود. مسیر حق را می‌پیمود و همه ذرات وجودش با ایمان و درستی و راستی عجین شده است. صراحت لهجه‌اش در برخورد با زمامداران خودسر، نترسیدن از اربابان زور و قدرت، مبارزه‌ با خرافه و باطل در آشفته‌ترین شرایط، اخلاص، وارستگی و پارسایی‌، به شخصیت او درخشندگی والائی بخشید و بررسی کارنامه پربار او در دفاع از ارزش‌های دینی و الهی، درس‌های آموزنده‌ای را به خواننده ارائه می‌دهد.

ابوذر غفاری که در مکتب قرآن و عترت نبی‌اکرم پرورش یافت و بالید، فضایل و مناقب زیادی داشت، اما از آنجا که با افشاگری‌های خود حیات سیاسی برخی از فرمانروایان عصر خود را در معرض تهدید قرار داد و در برابر تکاثر، بی‌عدالتی و ستم‌های آنان مقاومت کرد، دشمنان درصدد برآمدند تا سیمای راستین او را در هاله‌ای از سانسور، تحریف و اتهام مخفی و برخی از فرازهای حساس زندگی او را با نکات افسانه‌ای و گفته‌های متناقض و متعارض توأم سازند و در تشریح احوال و رفتارش امساک و بخل نشان دهند. متأسفانه برخی از مورخان از جمله بلاذری، محمدبن جریر طبری، عزالدین ابن اثیر، ابن کثیر و… نیز این تحریفات را نقل کرده‌اند.(۷)

 

توحید در عصر جاهلیت

روایت مفصل عبدالله بن صامت، برادرزاده ابوذر نشان می‌دهد که ابوذر در عصر جاهلیت بت‌پرست نبوده و حتی سه سال قبل از دیدار با رسول اکرم«ص» موحد بوده است. عده‌ای از مورخان تصریح کرده‌اند که او در هنگامه جاهلیت اعراب عربستان شراب و ازلام را حرام می‌دانسته است. راوی دیگری گفته است ابوذر به برادرزاده‌اش متذکر گردیده بود که من قبل از آنکه به محضر پیامبر اکرم«ص» شرفیاب شوم، نماز می‌گذاردم. ابن‌صامت پرسیده بود: «به چه کسی کُرنش می‌کردی؟» و ابوذر پاسخ داده بود: «به پروردگار جهان.» سئوال کرده بود: «به کدام سمت عبادت می‌‌کردی؟» ابوذر گفته بود: «به جانبی که خدایم راهنمایی می‌کرد. از هنگام عشاء تا سحرگاهان مشغول راز و نیاز و عبادت بودم و سپس همچون جامه و گلیمی بر زمین می‌افتادم تا آنکه طلوع آفتاب و تابش خورشید مرا بیدار می‌کرد. البته مراد از نماز ابوذر همان معنای لغوی این کلمه و به معنای دعا و خضوع و خشوع و توجه به سوی پروردگار است.»(۸)

ابومعشر نجیع خاطرنشان ساخته است که ابوذر در ایامی که دیگران بت‌ها را می‌پرستیدند، خداپرست و موحد بود. لا اله الا الله می‌گفت و به اصنام احترام نمی‌گذاشت.(۹)

ابن عساکه در تاریخ خود آورده است که روزی یکی از اصحاب پیامبر دست ابوذر را گرفت و او را به جای خلوتی برد و از او پرسید: «آیا تو در هنگام جاهلیت موحد بودی؟» ابوذر پاسخ داد: «آری. هنگامی که خورشید مشغول پرتوافشانی بود، آن قدر نماز می‌خواندم که گرمای آفتاب مرا بی‌حال می‌ساخت و از پای درمی‌آورد.»(۱۰)

بنابراین قبل از شنیدن ندای اسلام، از بت‌پرستی انزجار داشت و خدای جهانیان را می‌پرستید. او انسانی متفکر بود و با اندیشه و آثار شگفت‌انگیز خلقت و نظم و انضباطی که بر نظام آفرینش حاکم بود با خود نجوا می‌کرد. این همه مخلوقات، صانع مدبری دارند که از همه اندیشه‌ها بالاتر است. او با فطرت پاک و سالمی که داشت معتقد بود که بی‌شک آفریننده آسمان‌ها و زمین و خالق انسان‌ها که این هستی شگفت‌آور و مرموز را پدید آورده است، از بت‌هائی که از سنگ و چوب ساخته شده‌اند، شایسته‌ترند. این بت‌ها نه قدرتی دارند، نه شعوری و نه ابتکاری. رفته رفته نور یقین پرده‌های شک و تردید او را از هم شکافت و آتش شوق چنان بر جانش شعله افکند که بر خاک افتاد و پروردگار عالم را سجده کرد. سپس سر از سجده برداشت در حالی که اشک دیدگان و قطرات عرق چهره‌اش در هم آمیخته و چهره گندمگون و دست‌های نحیفش را مرطوب ساخته بود.(۱۱)

ابوعثمان نهدی می‌گوید: «ابوذر را بر مرکبی دیدم که گاهی سر را فرود می‌آورد و گاهی بالا می‌برد. تصور کردم در حالتی از خواب و بیداری است. جلو آمدم و پرسیدم: «ابوذر! خواب بودی؟» گفت: «نه، خدا را عبادت می‌کردم.»

مردی از اهالی بصره زمانی به دیدار خانواده ابوذر رفته بود. از همسر او پرسید: «ایام را چگونه می‌گذراند؟» آن بانو جواب داد: «پرستش توأم با تفکر دارد و اغلب اوقات در دریای فکر غوطه‌ور است.»(۱۲)

 

شعله‌های شوق

به ابوذر خبر دادند در مکه محمد«ص» فرزند عبدالله دعوی نبوت کرده است و مردم را به سوی خدای یگانه فرامی‌خواند. او با دریافت این خبر شادمان گردید و برادرش انیس را صدا زد و خطاب به او گفت:

«به سوی مکه و نزد آن مردی که می‌گوید من فرستاده‌ پروردگار جهانیان هستم برو و درست به سخنانش گوش بده و مرا از آنچه بر زبان آورده  است آگاه کن.»

انیس به‌سرعت عازم مکه و بعد از ملاقات با رسول خدا مجذوب سیما و فرمایش‌ها و خلق و خوی آن حضرت شد. آنگاه به سوی وطن بازگشت و آنچه را که از پیامبر اکرم«ص» شنیده بود برای ابوذر بازگفت و خاطرنشان ساخت که:

«آن فرستاده الهی را دیدم که مردمان مکه را به سوی اعمال نیک دعوت می‌کند و به آنان در باره زشتی‌‌ها و منکرات هشدار می‌دهد. گفتارش بسیار شیوا و موزون است، اما هیچ شباهتی به شعر ندارد.»

ابوذر گفت: «آتشی را که در اعماق دل من افروخته گردیده است خاموش نکردی و آنچه را می‌خواستم نیاوردی.»

و خود مهیای سفر گردید. سفره نان و ظرف آبی را برداشت و راه مکه را در پیش گرفت و به‌طور ناشناس قدم به مکه نهاد. در معابر شهر در حال قدم زدن بود. در این حال عده‌ای را دید که دور یکدیگر اجتماع کرده بودند و درباره حضرت محمد«ص» گفت‌وگو می‌کردند. با احتیاط به آنان نزدیک شد و به گفته‌هایشان گوش داد. رفته‌رفته آگاهی‌هایی درباره ‌آن حضرت به دست آورد، ولی جرئت نداشت از کسی بپرسد خانه پیامبر کجاست. جایی را هم برای اقامت نداشت. شب را در مسجدالحرام به سر برد.

وضع غربت او نظر حضرت علی«ع» را جلب کرد. آن بزرگوار پرسید: «که هستی؟» گفت:‌ «مردی از قبیله غفار هستم و جایی برای بیتوته ندارم.» امیرمؤمنان«ع» وی را به منزل خود برد و سه شب متوالی از او به عنوان میهمان پذیرایی کرد. در این مدت هیچ‌ یک از دیگری سئوالی نپرسید. پس از سومین روز، ابوذر از آن حضرت پیمان گرفت که: «اگر آنچه را در دل دارم برایت فاش کنم، آیا پنهان و پوشیده می‌داری؟» امام فرمود: «آری.» ابوذر گفت: «به من خبر رسیده است که در اینجا مردی ظهور کرده که خود را پیامبر می‌داند. برادرم را فرستادم تا درباره‌اش اطلاعاتی را به دست بیاورد، ولی او مطلبی را که دردم را التیام دهد نیاورد و من خود آمدم تا با ایشان ملاقاتی داشته باشم.» حضرت علی«ع» فرمود: «من تو را نزد ایشان می‌برم.» سرانجام ابوذر در معیت آن بزرگوار، به محل اقامت حضرت محمد«ص» رفت و به محضرشان شرفیاب گردید. آن حضرت در حال اقامه نماز بود. پس ابوذر بر پیامبر«ص» درود فرستاد. رسول خدا«ص» نماز خود را گزارد و خطاب به ابوذر فرمود: «رحمت الهی بر تو باد.» ابوذر عرض کرد: «آنچه را که می‌گویی برایم بخوان.» پیامبر اکرم«ص» فرمود: «برای تو آیاتی از قرآن کریم را خواهم خواند.» آنگاه حضرت شروع به خواندن آیه‌هایی از کلام وحی کرد. ابوذر درست و دقیق گوش ‌داد و هنوز لحظاتی سپری نگردیده بود که با صدای بلند گفت: «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد عبده و رسوله».

بدین‌گونه او چهارمین فردی بود که به آئین اسلام ایمان آورد. پیامبر از وی پرسید: «از کدام قبیله هستی؟» پاسخ داد: «از طایفه غفار.» تبسمی بر لب‌های رسول اکرم«ص» نقش بست. ابوذر نیز لبخند زد و متوجه شد که چرا پیامبر از اسلام آوردن او شگفت‌زده شده است، زیرا قبیله‌اش در راهزنی بر دیگر قبایل پیشی گرفته بودند و در شرارت، هیچ طایفه‌ای به گرد پای آنها نمی‌رسید. کسی که در تاریکی شب گرفتار این افراد می‌شد، جان سالم از معرکه به در نمی‌برد. بعد از چند لحظه حضرت محمد«ص» فرمود: «خداوند هر که را خواست، هدایت می‌کند.»

آری، پروردگار متعال اراده کرد که ابوذر در مسیر خصال پسندیده قدم نهد، بنابراین در همان روزهای نخستین طلوع تابناک اسلام ناب محمدی، به این آئین گروید، ولی اسلام‌ آوردنش آغاز کار بود.(۱۳)

 

طنین ندای توحید در مکه

موقعی که ابوذر به عنوان چهارمین فرد به پیامبر اکرم«ص» ایمان آورد، به او امر شد که آرام و بدون سر و صدا مکه را ترک کند و به سوی قبیله خود بازگردد، اما ابوذر از روحیه‌ای پرجنب و جوش برخوردار بود. گویی این انسان تازه مسلمان شده برای آن تربیت شده بود برضد باطل، علم مخالفت را برافرازد. اینک باطل را با چشم خود می‌دید و کدام باطلی از این بدتر است که عده‌ای در برابر سنگ و چوب کُرنش کنند و به آنها لبیک گویند. درست است که پیامبر دعوت مخفیانه را بر آشکار نمودن تعالیم خود ترجیح می‌داد، ولی ابوذر درصدد برآمد ندای رسا و بلند خود را که از ایمان و باوری قلبی موج می‌زد، در شهر مکه طنین‌انداز کند، لذا به‌محض اینکه ایمان آورد، خطاب به رسول خدا«ص» عرض کرد: «ای پیامبر! چه فرمانی به من می‌دهی؟» آن حضرت فرمود: «میان طایفه خود برگرد تا دستورات من به تو برسد.» ابوذر گفت: «سوگند به خدایی که جانم در دست اوست، به سوی قبیله خود برنمی‌گردم مگر آنکه ندای اسلام را در مسجدالحرام به گوش افراد برسانم.»

آنگاه به مسجدالحرام رفت و فریاد زد: «اشهدان لا اله الا الله و اشهدان محمد رسول‌الله.» این ندا نخستین حرکتی است که مشرکان مکه را به مبارزه طلبید و اولین بانک توحید بود که به گوش کافران رسید. آنان این عبارات را از زبان مردی غریب شنیدند که در شهر مکه حامی و پشتیبانی نداشت و خویشاوندانش فرسنگ‌ها از او دور بودند. وقتی مشرکان این ندا را از حلقوم ابوذر شنیدند، آشفته شدند و از جای خود برخاستند و آن‌چنان ابوذر را زدند که وقتی رهایش کردند بدنش سراپا غرق به خون بود و گمان ‌کردند ابوذر را کشته‌اند.

ابوذر چون به هوش آمد، نزد رسول اکرم«ص» رفت. حضرت چون وضع او را مشاهده کردند، فرمودند: «مگر تو را از این کار منع نکردم؟» ابوذر عرض کرد: «انگیزه‌ای در وجودم بود که ضرورت ایجاب می‌کرد آن را برآورده سازم.»

در گزارش دیگری آمده مشرکان ابوذر را احاطه کردند و او را مورد ضرب و شتم قرار دادند و هر سنگ و استخوانی که داشتند به سویش پرتاب کردند، طوری که خون‌آلود نقش زمین شد. وقتی این خبر به گوش عباس عموی پیامبر رسید، هر چه کوشید تا پیکر ابوذر را از چنگال کافران بیرون بکشد موفق نشد، ناگزیر تدبیری اندیشید و به آنان گفت: «ای مردم! شما همگی بازرگان هستید و راه تجاری شما از میان قبیله غفار می‌گذرد. این شخص یکی از افراد آن طایفه است. اگر قوم خود را علیه شما تحریک کند، راه را بر قافله‌های اهل مکه مسدود می‌کنند و به اموالتان دستبرد می‌زنند.»

مشرکان وقتی این سخنان عباس را شنیدند، ابوذر را رها کردند، ولی ابوذر که لذت اذیت شدن در راه خدا را چشیده بود، نمی‌خواست قبل از اینکه سهم بیشتری از این فیض نصیبش شود مکه را ترک کند، لذا در دومین روز مبارزه‌ای دیگر را آغاز کرد. او در مسجدالحرام دو نفر را دید که در حال طواف بر گرد بت‌ها بودند و دعاهایی را زیر لب زمزمه می‌کردند. روبه‌روی آنان ایستاد و به آن دو بت  سخت توهین و عمل آنها را نکوهش کرد. کافران وقتی این وضع را دیدند دوان دوان خود را به ابوذر رساندند و او را آن قدر زدند که از خود بی‌خود شد. چون به هوش آمد فریاد زد: «گواهی می‌دهم که پروردگاری جز خدای متعال نیست و محمد فرستاده اوست.»

حضرت رسول اکرم«ص» شور شگفت، ظرفیت اعجاب‌آور و قدرت خیره‌کننده این صحابی تازه‌وارد خود را به خوبی درک می‌کرد، ولی هنوز وقت شدت عمل و مبارزه رو در رو فرا نرسیده بود، لذا دوباره ابوذر را به بازگشت میان قوم خود امر فرمود و اینکه وقتی دعوت به اسلام آشکار و علنی گردید، مراجعت کند.(۱۴)

 

قله قبیله قبله

رسول اکرم«ص» خطاب به ابوذر تأکید فرمود: «تو در میان قبیله‌ات مبلّغ من خواهی بود. ان‌شاالله خداوند بزرگ ایشان را از طریق تو هدایت نماید و تو را به وسیله آنان پاداش بخشد.»

ابوذر با قلبی مملو از ایمان به حق تعالی و عظمت حضرت محمد«ص» فرستاده الهی، به جانب قبیله غفار روانه گردید. در طول مسیر به بلاهایی که متحمل گردیده بود و به ملاقات با رسول اکرم«ص» فکر می‌کرد و آینده‌ای سرنوشت‌ساز را در پیش نظر خود مجسم می‌دید. خدای را سپاس می‌گفت و از اینکه باورهای خرافی و افکار و عقاید باطل نیاکانش را بر باد رفته می‌دید، احساس آزادگی و انبساط می‌کرد.

می‌خواست خود را به‌سرعت به اعضای قبیله‌اش برساند و ایشان را از اسلام‌آوردن خود مطلع سازد. مرکب خود را به تعجیل واداشت و چون به مقر طایفه غفار رسید، به انیس برادرش گفت: «تسلیم شدم و آئین محمدی را پذیرفتم. دینی که پیامبر اکرم«ص» آورده است برحق است. من تو را بدان دعوت می‌کنم.»

انیس لحظاتی به فکر فرو رفت و خاطره روزی را به یاد آورد که به مکه رفته و پیامبر را دیده بود. و بعد از درنگی کوتاه گفت: «من هم می‌پذیرم. بیا اکنون نزد مادرمان برویم و ماجرا را به او بگوییم.» تا چشم مادر به فرزندش ابوذر افتاد، پرسید: «چه دیدی؟» ابوذر پاسخ داد: «بزرگواری را دیدم که در خلق و خوی و جوانمردی نظیر ندارد. در شکیبایی، درستکاری و گفت‌وگو اسوه‌ای نیکوست. او را امین نامیده‌اند. من به آئین او ایمان آوردم و انیس هم مسلمان شده است.» مادر گفت: «من هم پیامبر و دین او را تصدیق می‌کنم.»

اگرچه ابوذر از مسلمان شدن خانواده‌اش شادمان گردید، ولی به این حد قناعت نکرد، بلکه درصدد برآمد افراد قبیله‌اش را به دین اسلام فرابخواند. از خانه بیرون آمد و دید مردم بر گرد رئیس قبیله حلقه زده‌اند و از هر دری سخن می‌رانند. گفت‌وگوی آنان را قطع کرد و از بعثت پیامبر اکرم«ص» و ویژگی‌های ا و و آئینی که آورده است سخن گفت.

در آغاز مخالفت‌ها شروع شدند، اما توفان آرام آرام فروکش کرد و سیاهی باطل با نور حق زایل شد. هیاهوها همچنان ادامه داشت، ولی ابوذر با متانت، دلیل و برهان، ابطال عقایدشان را به اثبات می‌رساند. خفاف رئیس قبیله گفت: «اجازه بدهید ابوذر حرف خود را بزند. حق روشن و آشکار است.» ابوذر از دعوت خود دست برنداشت تا آنکه رئیس قبیله مسلمان شد و عده‌ای دیگر نیز از او پیروی کردند و اسلام آوردند، اما ابوذر می‌خواست همه اعضای قبیله‌اش ایمان بیاورند، لذا به تلاش‌های تبلیغی خود ادامه داد. این بار دیگر او را تکذیب نمی‌کردند، زیرا باطل دچار احتضار شده و حق بر جای خویش استوار گردیده بود و گمراهی به پایان رسیده بود. جمعیت پراکنده شدند و قبیله غفار آن شب را در پرتو آئین توحیدی آرام، مطمئن، خشنود و آسوده آرمید. ابوذر به قبیله خود قناعت نکرد و به سوی مقر قبیله اسلم روانه گردید و مشعل هدایت را در میان آنان نیز برافروخت. شایان ذکر است که اولین خانواده‌ای که در خارج از مکه به اسلام گروید، خانواده و خویشاوندان ابوذر غفاری بودند.

سال‌ها از این رویداد مهم گذشت و رسول اکرم«ص» به سوی یثرب هجرت کردند و این شهر از آن پس مدینه‌النبی نام گرفت. در یکی از روزها اهالی حومه مدینه با صفوف طولانی جمعیتی پیاده و سواره روبه‌رو گردیدند که گرد و خاک از زیر پایشان برخاسته بود و اگر صدای تکبیرهای بلند و تکان‌دهنده آنان شنیده نمی‌شد، مردم مدینه تصور می‌کردند لشکری سیل‌آسا از مشرکان به مدینه هجوم آورده است. این قافله داخل مدینه شد و به سوی مسجد و محل اقامت پیامبر اکرم«ص» حرکت کرد. آنان افراد دو قبیله غفار و اسلم بودند که به برکت تلاش تبلیغی ابوذر آئین اسلام را برگزیده بودند. اکنون افرادی که در شرارت، غارت، چپاول اموال مردم معروف بودند و هم‌پیمانان شیاطین به شمار می‌آمدند، به قهرمانان‌ نیکی و خوبی تبدیل و هم‌پیمان حق شده بودند. رسول خدا«ص» با نگاهی توأم با شادمانی و عطوفت به این دو طایفه فرمودند: «خداوند قبیله غفار را مورد آمرزش و غفران خود قرار دهد و نیز قبیله اسلم را سالم نگاه دارد.»(۱۵)

 

صحابی مورد اعتماد رسول اکرم«ص»

ابوذر مدت‌ها (تا سال ششم هجری) در میان قبیله خود زندگی کرد، آنگاه آهنگ مدینه نمود و تصمیم گرفت به محضر پیامبر بشتابد و در آنجا سعادت‌هایی را که در اثر دوری از آن وجود والامقام از دست داده است، جبران کند. او وقتی وارد مدینه شد، به اصحاب صفه پیوست و در مسجدالنبی از تعلیمات پیامبر استفاده ‌کرد و تا زمانی که تشکیل خانواده نداده بود، همچون بلال حبشی، سلمان فارسی و جویبر با کمال بی‌آ‌لایشی در یکی از صفه‌های مسجد زندگی می‌کرد. ولی وقتی همسر اختیار کرد، خیمه کوچکی را بر فراز تلی که مجاور بیابان بود و از فرازش صحاری وسیع اطراف به‌خوبی پیدا بودند، ساخت و در آن اقامت گزید. صبح و عصر از این مکان به مسجد می‌آمد و در خدمت پیامبر بود و شب که فرا می‌رسید به خیمه‌ خود بازمی‌گشت. او در مدینه از مقربان پیامبر و در زمره اصحاب ویژه و حواریان آن حضرت بود و پیامبر اکرم«ص» به وی اعتماد داشتند. در غزواتی چون غابه که به چرا بردن شتران پیامبر توسط ابوذر عامل این جنگ شد و نیز سریه‌ای در حوالی مدینه شرکت داشت، طی غزوه بنی‌المصطلق و نیز حج عمره پیامبر که در سال هفتم هجری صورت گرفت، به عنوان جانشین نبی‌اکرم«ص» در مدینه رشته امور را به دست گرفت. در فتح مکه نیز پرچم سلحشوران سیصد نفری بنی‌غفار را به دست گرفت و از برابر ابوسفیان که آن موقع در زمره دشمن مسلمانان مقاومت می‌کرد، عبور کرد. در غزوه حنین نیز شرکت جست.

نه سال بعد از هجرت، ابوذر همراه پیامبر برای شرکت در غزوه تبوک با مجاهدان به سوی منطقه جنگی راه افتاد. در آن روزها به دلیل گرمای شدید و اوضاع مشقت‌بار، عده‌ای از جنگیدن خودداری کردند، لذا هر کسی که از سپاه عقب می‌ماند و درمانده می‌شد، اصحاب می‌گفتند فلانی ماند و پیامبر می‌فرمود: «او را رها کنید، اگر خیری در وی باشد خداوند به‌زودی او را به ما ملحق می‌کند.» وقتی به عقب برگشتند ابوذر را ندیدند. به حضرت عرض کردند او عقب مانده و مرکبش به کندی حرکت می‌کند، حضرت محمد«ص» سخن نخستین را تکرار فرمودند.

شتر ابوذر، از شدت گرسنگی و تشنگی و گرما از پای درآمده بود. ابوذر وقتی این وضع را دید، از شتر پایین آمد، بار سفر را بر دوش گرفت و پیاده حرکت کرد تا خود را به پیامبر برساند. بامداد فردا مسلمانان پیاده شدند و بارها را گشودند تا قدری استراحت کنند. یکی از آنان ابری غبارآلود را مشاهده کرد که در پس آن مردی دیده می‌شد که به‌سرعت پیش می‌آمد. موقعی که او به ابتدای لشکر مجاهدان رسید، کسی صدا زد: «ای رسول خدا«ص»! سوگند به خداوند که او ابوذر است.» حضرت تا او را دید، تبسم پرمهر، اما آکنده به اندوهی بر لبانش نشست و فرمود: «خدا ابوذر را مشمول رحمت خود قرار دهد. او تنها می‌رود، تنها می‌میرد و تنها از گور خود برانگیخته می‌شود.»

سال‌ها بعد این پیش‌بینی پیامبر اکرم«ص» عملی شد و ابوذر در تبعیدگاه ربذه تنها از دنیا رفت.

در سال دهم هجرت، ابوذر در حجه‌الوداع همراه پیامبر بود. هنگامی که رسول گرامی اسلام در مجاورت خانه خدا خطبه‌های گیرا و غرّایی را ایراد می‌فرمود، ابوذر با گوش جان آنها را می‌شنید و به حافظه می‌سپرد و از اجتماع عظیم مسلمانان مسرور می‌گردید، اما وقتی حبیب‌اش در خلال بیانات خویش فرمود: «این آخرین سفرم به مکه است.» ابوذر پژمرده خاطر گردید. هنگام بازگشت از مکه، در محلی به نام غدیرخم که پیامبر به امر خداوند جانشین و وصی خود را معرفی کرد، ابوذر از حسن انتخاب پیامبر بسیار خرسند به نظر می‌رسید، زیرا می‌دید اکنون انسانی از هر نظر شایسته و لایق که درخور این مقام خطیر است، برای آن تعیین و نصب گردیده است. او از جمله راویان حدیث غدیر است.(۱۶)

 

جرعه‌نوش اقیانوس معارف نبوی

ابوذر غفاری همواره همراه و همنشین رسول اکرم«ص» بود و به سئوال کردن از آن حضرت در باره علوم و معارف اشتیاق داشت. او درباره اصول و فروغ دین، ایمان، نیکوکاری، لقای پروردگار، محبوب‌ترین سخنان نزد خداوند، شب قدر و احکام از پیامبر پرسش‌ها کرد و آن وجود بزرگوار پاسخ وی را داد.

وقتی از حضرت علی«ع» درباره ابوذر سئوال کردند، فرمود: «او دانشی را در دل خود نگاه داشت که مردم از حفظ آن ناتوان شدند، پس آن علوم را با خود چنان حمل کرد که چیزی از آن باقی نماند.»گروهی از یاران رسول خدا از او روایت کرده‌اند، او پیمانه‌ای از دانش بود که این کمالات را با پارسایی، پرهیزگاری و حق‌گویی توأم ساخت و به پایگاه برتری رسید.

ابوذر به نقل حدیث سخت دلبسته و پایبند بود و به سبب همین ویژگی در زمان خلیفه دوم آزار دید و زندانی شد. شمار احادیثی که از او برجای مانده است به سیصد مورد می‌رسد. بررسی این احادیث نشان می‌دهد که اگرچه وی از پیامبر روایت‌هایی در موضوع فقه و مسائل شرعی نقل کرده، ولی تأکیدش بیش از همه بر روایاتی است که در آنها فضایل اخلاقی از جمله زهد و قناعت سفارش و از فزون‌خواهی و گردآوردن ثروت، سخت نکوهش شده است.

در پندهایی که ابوذر از پیامبر نقل کرده یا از زبان خود ‌گفته بر پرهیز از دنیا، تشویق به وارستگی و ساده‌زیستی و در نظر گرفتن بُعد اخروی زندگی انسان، بسیار تأکید شده است. ابوذر می‌کوشید در هر فرصت مناسبی نصایح و اندرزهای حکیمانه‌ای را که از پیامبر آموخته بود به گوش مردم برساند و آنان را به اخلاق اسلامی و خلق پسندیده حساس کند.

امام باقر«ع» برخی از این مواعظ ابوذر را در چندین روایت که نسبتاً مفصل هستند  نقل فرموده‌ است. از موضوعاتی که در زندگی ابوذر می‌درخشد، روشن‌بینی، اندیشمندی و شوق او به دانش‌اندوزی و کسب معرفت است. نخستین کسی که احادیث وارد شده در یک عنوان و موضوع خاص را در باب واحدی قرار داد، نخست سلمان فارسی و سپس ابوذر بودند. سیره‌نویسان از ابوذر به عنوان «و کان من اکابر العماء: او از دانشمندان بزرگ بود» یاد کرده‌اند.(۱۷)

دنباله این بحث را در شماره آینده پی می‌گیریم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ‌ دائره‌المعارف بزرگ اسلامی، ج ۵، ص ۴۷۵، دائره المعارف تشیع، ج ۱، ص ۴۰۴، طبقات، واقدی، ج ۴، ص ۱۹۷، ابوذر الغفاری، سیدمحسن امین، ص ۳٫

۲ـ‌ اسد الغابه، ابن اثیر، ج ۱، ص ۳۰۲، طبقات، ج ۴، ص ۲۰۸٫

۳ـ‌ حیاه القلوب، علامه مجلسی، ج ۲، ص ۹۳۷٫

۴ـ‌ مستدرک سفینه البحار، شیخ علی غازی شاهرودی، ج ۳، صص ۴۱۹ـ۴۱۸٫

۵ـ‌ ابوذر غفاری مردی از ربذه، حاج میرزاعلی سریداری، ص ۸٫

۶ـ‌ اعیان الشیعه، سیدمحسن امین، ج اول، ص ۱۳۹، پیغمبر و یاران، عالمی دامغانی، ج ۱، ص ۵۳٫

۷ـ مستدرک سفینه البحار، ج ۳، ص ۴۲۲٫

۸ـ طبقات، ج ۴، ص ۱۹۸، دائره‌المعارف بزرگ اسلامی، ج ۵، ص ۴۷۶، دائره‌المعارف تشیع، ج ۱، ص ۴۰۵٫

۹ـ الغدیر، علامه شیخ عبدالحسین امینی، ج ۸، صص ۴۴۴ـ۴۴۳٫

۱۰ـ تاریخ ابن عساکه، ج ۷، ص ۲۱۸، همان مأخذ، ج ۸، ص ۴۴۷٫

۱۱ـ‌ ابوذر غفاری، عبدالحمید جوده السحار مصری، ترجمه محمدعلی اثنی عشری، ص ۳۵، یاران پیامبر، غلامرضا قدسی، ص ۲۴٫

۱۲ـ اعیان الشیعه، ج اول، ص ۳۵۲، پیغمبر و یاران، ج اول، ص ۷۰٫

۱۳ـ حلیه الاولیاء، حافظ ابونعیم، ج اول، ص ۱۵۹، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب ابن عبدالبر، ج ۲، ص ۶۶۲، صحیح مسلم، ج ۷، صص ۱۵۵ـ۱۵۴، الغدیر، ج ۸۰، صص ۴۴۶ـ۴۴۵، طبقات، واقدی، ج ۴، ص ۱۹۹، اسدالغابه فی معرفه الوحابه، ابن اثیر، ج ۵، ص ۱۸۶٫

۱۴ـ‌ حلیه الاولیاء، ج اول،‌ ص ۱۵۸، الغدیر، ج ۸، ص ۴۴۷، رجال حول الرسول، خالد محمد خالد، ج اول، صص ۱۴۶ـ۱۴۵، طبقات، ج ۴، ص ۲۰۲، اسدالغابه، ج ۱، ص ۳۰۱٫

۱۵ـ‌ رجال حول الرسول، ج اول، صص ۱۴۷ـ۱۴۷، اباذر الغفاری، عبدالله سبیتی، ص ۲۸، ابوذر، جوده السحار، ترجمه محمدعلی اثنی عشری، صص ۶۰ و ۷۵٫

۱۶ـ دائره المعارف بزرگ اسلامی، ج ۵، ص ۴۷۶، ناسخ التواریخ سپهر، جزء دوم از جلد دوم، ص ۱۵۶، تاریخ طبری، ج ۳، ص ۱۰۷، سیره ابن‌هشام، ج ۴، ص ۱۶۷٫

۱۷ـ طبقات، ج ۴، ص ۲۱۰، الغدیر، ج ۸، صص ۴۴۸ و ۵۲۳، ابوذر غفاری، ص ۱۰، دائره المعارف بزرگ اسلامی، ج ۵، صص ۴۷۹ـ۴۷۸٫

 

 

سوتیترها:

 

۱٫

روایت مفصل عبدالله بن صامت، برادرزاده ابوذر نشان می‌دهد که ابوذر در عصر جاهلیت بت‌پرست نبوده و حتی سه سال قبل از دیدار با رسول اکرم«ص» موحد بوده است. عده‌ای از مورخان تصریح کرده‌اند که او در هنگامه جاهلیت اعراب عربستان شراب و ازلام را حرام می‌دانسته است.

 

۲٫

راوی دیگری گفته است ابوذر به برادرزاده‌اش متذکر گردیده بود که من قبل از آنکه به محضر پیامبر اکرم«ص» شرفیاب شوم، نماز می‌گذاردم. ابن‌صامت پرسیده بود: «به چه کسی کُرنش می‌کردی؟» و ابوذر پاسخ داده بود: «به پروردگار جهان.» سئوال کرده بود: «به کدام سمت عبادت می‌‌کردی؟» ابوذر گفته بود: «به جانبی که خدایم راهنمایی می‌کرد.

 

۳٫

ابوذر از دعوت خود دست برنداشت تا آنکه رئیس قبیله غفار مسلمان شد و عده‌ای دیگر نیز از او پیروی کردند و اسلام آوردند، اما ابوذر می‌خواست همه اعضای قبیله‌اش ایمان بیاورند، لذا به تلاش‌های تبلیغی خود ادامه داد.

 

۴٫

در پندهایی که ابوذر از پیامبر نقل کرده یا از زبان خود ‌گفته بر پرهیز از دنیا، تشویق به وارستگی و ساده‌زیستی و در نظر گرفتن بُعد اخروی زندگی انسان، بسیار تأکید شده است. ابوذر می‌کوشید در هر فرصت مناسبی نصایح و اندرزهای حکیمانه‌ای را که از پیامبر آموخته بود به گوش مردم برساند و آنان را به اخلاق اسلامی و خلق پسندیده حساس کند.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *