منظومه اهل دل

شعر میلاد حضرت زهرا«س»

یاس عصمت

چون جبرئیل، حکم خدای مبین گرفت

در زیر پر بساط زمان و زمین گرفت

احمد ازو، ‌پیام جهان‌آفرین گرفت

یعنی: برای فاطمه، یک اربعین گرفت

شکر خدا، که گلبن احمد به گُل نشست

ز انفاس دوست، باغ محمد به گُل نشست

روزی که مکه، عطر پر جبرئیل داشت

در سر، اَمین وحی، هوای خلیل داشت

بهر خدیجه، مژده‌ رب جلیل داشت

صبر جمیل، وه که چه اجری جزیل داشت

بر خاتم رسل، سخن از سلسبیل گفت

بس تهنیت ز جانب حق، جبرئیل گفت

گفتا که حق، دعای تو را مستجاب کرد

شام تو را، جنیبه‌کش آفتاب کرد

نامی برای دختر تو انتخاب کرد

و آن را ز لطف، زیور و زیب کتاب کرد

ز آن در نُبی خدای تو نامید کوثرش

تا بی‌وضو کسی نبَرد نام اطهرش

ای گلبُنی که یاس تو، عطر بهشت داشت

سر بر خطَت مُدام، خط سرنوشت داشت

مریم، کمی ز مِهر تو را در سرشت داشت

کآن قدر اعتبار به دیر و کنشت داشت

تو عصمت خدا و بهشت محمدی

تو مفتخر به ام‌ابیهای احمدی

ما شاعران به قافیه پرداختیم و بس!

عمری به وَجهِ تسمیه پرداختیم و بس

از متن، هی به حاشیه پرداختیم و بس

از تو فقط به مرثیه پرداختیم و بس

باید اگر معارف ناب تو زنده کرد

کی می‌توان به فاطمه گفتن بسنده کرد

ما بهره‌ای ز فیض تو اغلب نداشتیم

انگار جز فدک ز تو مطلب نداشتیم

آگاهی از معارف مذهب نداشتیم

کاری به کار عزّت مکتب نداشتیم

ترسم از آن که کار، برادر! بَتَر شود

وز این که هست، فاطمه مظلوم‌تر شود

اینک که هست امت اسلام در خطر

بحرین در محاصره و شام در خطر

بیت‌الحرام باز از اصنام در خطر

حج و منا و مشعر و احرام در خطر

چشم امید شیعه به بیداری شماست

زهرا در انتظار وفاداری شماست

روزی که یاس فاطمه تکثیر می‌شود

اسلام در زمانه فراگیر می‌شود

عالم پر از شمامه تکبیر می‌شود

دنیایی از مکاشفه تصویر می‌شود

آید ندا که کعبه مقصود می‌رسد

از گرد راه، مهدی موعود می‌رسد

«محمدعلی مجاهدی»

 

شعر بهاریه

بهار آمد

آمد بهار تا گل و ریحان بیاورد

تا دل برد ز آدمی و جان بیاورد

صدها نهال شیفته را آفتاب حُسن

چون کودکان به ‌صف به دبستان بیاورد

خط امان مرغ فراری است، برگ گُل

تا باز رو به شانه سلطان بیاورد

در بارعام عید، چنین ملت بهار

از غنچه، خنچه‌های فراوان بیاورد

با ریزه‌ریزه‌های شکوفه، درخت شاد

با خویش، یاد برف زمستان بیاورد

صدها دهان به خنده گشوده است بوستان

یلدای گریه را که به پایان بیاورد

هر شاخه، برگ و بار فراوان بیاورد

این شاخه این بیاورد، آن آن بیاورد

باد بهار، گوش هزار ابر خیره را

در چارسو کشیده که باران بیاورد

آری قیامت است، ولی خود بهانه‌ای است

یا فرصتی که آدمی ایمان بیاورد

برگ بهار نامه اعمال شاخه است

آن‌سان که غنچه را لب خندان بیاورد

فوج درخت‌زار، نماز جماعتی است

تا اقتدا به حضرت باران بیاورد

در پایبوس حضرت خورشید خاوران

ایمان به سرنوشت گیاهان بیاورد

کو دیده‌ای که فهم کند آیه‌های یار

آمد بهار کاین‌همه قرآن بیاورد

از خطبه غیور منا، عطر سیب را

تا باغ‌های خرم لبنان بیاورد

پرونده هزار و یکی برگ مرده را

زیر بغل گرفته، شتابان بیاورد

هر برگ‌ تازه، ‌پیرهنی دیگر از عزیز

بر کلبه‌های خسته احزان بیاورد

با هر بغل شکوفه، چو شیخی درخت پیر

صدها چراغ را به شبستان بیاورد

غوغای لاله صحبت لب‌های تشنه را

تا بیخ گوش چشمه جوشان بیاورد

می‌ترسم از ترددِ در باغ، بی‌وضو

نسیان عجیب نیست که عصیان بیاورد

گاهی چو نامه، برگ گلی در عبور باد

پیغام‌ها ز عمر شتابان بیاورد

گاهی پرنده، واژه داغی است در هوا

ایهام‌های مشکل و آسان بیاورد

این جامیِ شکسته به زندان ری خوش است

گر باد، خاک جام به زندان بیاورد

با مشتی از غبار ز سامان اهل جام

بر این خمار شیفته، سامان بیاورد

تصدیع دوستان ندهد شاعر غریب

حتی بدان‌که نامی از ایشان بیاورد

بر آهوی قصیده، امید ضمانت است

بادی که نکهتی ز خراسان بیاورد

شاید که در شکار تو، ببر بیان من

این شعر را گرفته به دندان بیاورد

«علی‌محمد مؤدب»

 

 

آیات فروردین

ای چشم‌هایت جاری از آیات فروردین

سرشارتر از شاخه‌های روشنِ «والتّین»

 

لبخندهایت مهربان‌تر از نسیم صبح

پیشانی‌ات سرمشق سبز سوره یاسین

 

ای با تو صبح و عصر و شب «فی أحسَنِ التقویم»

ای بی تو صبح و عصر و شب دل مرده و غمگین

 

ای وعده‌ی حتمی! بگو کی می‌رسی از راه

کی می‌شکوفد شاخه‌های آبی آمین؟

 

رأس کدامین ساعت از خورشید می‌آیی

صبح کدامین جمعه‌ها با عطر فروردین؟

«مریم سقلاطونی»

 

شعر میلاد حضرت امیر«ع»

مقدم مولود کعبه

«سه روز» بود، که در مکّه بی‌قراری بود

نگاه کعبه، پر از چشم انتظاری بود

«سه روز» صبح شد و سایبان «حِجر و حَجَر»

سحاب رحمت و ابرِ امیدواری بود

به احترام شکوفایی گل توحید

«سه روز» کار حرم عشق و رازداری بود

زِ هجر روی علی، کار «حِجر اسماعیل»

در این سه روز و سه شب، ندبه بود و زاری بود

پس از «سه روز» از آن روی ماه پرده گرفت

حرم که محرم اسرار کردگاری بود

صفای آینه از چشم «مَروه» می‌تابید

شمیم آینه از «مُستَجار» جاری بود

زمین به مقدم مولود کعبه، می‌نازید

هوا هوای بهشتی، زمین بهاری بود

فرشتگان خدا، در مقام ابراهیم

سرودشان، غزل عشق و بی‌قراری بود

سحر به زمزم توحید، آبرو بخشید

علی، که زمزمه‌ی چشمه در حصاری بود

قسم به وحی و نبوّت که در کنار نبی

علی تمام وجودش، وفاو یاری بود

نشست بر لبش آیات «مؤمنون» آری

علی که جلوه‌ی آیات جان نثاری بود

چگونه نخل عدالت نمی‌نشست به بار

که اشک چشم علی گرم آبیاری بود

امیر ظلم ستیز، افسر یتیم نواز!

یگانه آینه‌ی عدل و استواری بود

همین نه «مکّه» از او عطر ارغوانی یافت

«مدینه» از نَفَس او بنفشه‌کاری بود

علی، تجسّم اخلاص بود و صبر بود و امید

علی، تبلور ایمان و پایداری بود

علی، به واژه‌ی آزادگی تقدّس داد

علی، تجلّی ایثار و بردباری بود

جهان کوچک ما حیف درنیافت که او

پر از کرامت فضل و بزرگواری بود

قسم به کعبه که سجّاده‌ی گل‌افشانش

زِ خون جبهه‌ی او باغ رستگاری بود

خدا کند بنویسند روی دامن یاس

«شفق» به گلشن او خارِ افتخاری بود

«محمدجواد غفورزاده»

 

 

لبخند رضا

می‌نویسم سر خط نام خداوند رضا

شعر! امروز بپرداز به لبخند رضا

آنکه با آمدنش آمده محشر چه کسی ست؟

از تو در آل نبی با برکت‌تر چه کسی ست؟

آنکه از آمدنش عشق بیان خواهد شد

«عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد»

آسمان! از سر خورشید تو خواب افتاده؟

یا که از چهره‌ی این طفل نقاب افتاده؟

آسمان از نفسش یک شبه منظومه نوشت

روزی شعر مرا حضرت معصومه نوشت

عدد سائل این خانه زیاد است امروز

شعر وارد شده از باب جواد است امروز

باز با لطف رضا کار من آسان شده است

کاظمین دلم امروز خراسان شده است

دوست دارم که بگردم حرم مولا را

بوسه‌باران کنم از یاد تو پایین پا را

بنویسید که تقویم بهاری بشود

روز او روز پسر نامگذاری بشود

خالق از دفتر توحید جناس آورده

جهل این قوم چرا چهره‌شناس آورده؟

شک ندارم که از این حیله‌ی ابترمانده

رو سپیدی‌ست که بر چهره‌ی کوثر مانده

به رضا طعنه زدن جای تأسف دارد

گر چه یعقوب شده، مژده‌ی یوسف دارد

این جوان کیست که معنای قیامت شده است

سند محکم اثبات امامت شده است

گندمی باشد اگر رخ نمکش بیشتر است

با پیمبر صفت مشترکش بیشتر است

این جوان کیست که سیمای پیمبر دارد

بنویسید رضا هم علی‌اکبر دارد

اهل‌بیت آینه‌ی بی‌مَثَل قرآنند

این جوان کیست که از خطبه‌ی او حیرانند؟

نسل در نسل، شما مایه‌ی ایمان منید

من نفس می‌کشم از اینکه شما جان منید…

آخر شعر من از قلب هدف می‌گذرد

کاظمین تو هم از راه نجف می‌گذرد

تا ز مولا ننویسیم ادب کامل نیست

چون که بی‌نام علی ماه رجب کامل نیست

یا علی یا اسدالله عنان دست تو است

جلوه کن باز یدالله جهان دست تو است

«مجید تال»

 

 

امام باقر«ع» ـ مدح

کهکشان حکمت

عطر لبخند خدا پیچید در دنیای من

پنجمین خورشید تا گل کرد در شب‌های من

آیه‌ای نازل شد از سمت بلوغ آسمان

روشنی پاشید بر آیینه‌ی سیمای من

فصل وصل آمد، زمین پُر شد ز بوی ناب عشق

جلوه‌گر شد از مدینه، ماه من، مولای من

عصمتی روشن تبسّم کرد بر روی زمین

حضرت حق گفت: «او نوری‌ست با امضای من»

وارث بوی بهشت است و خِرَد میراث اوست

سیب شیرینی‌ست او از شاخه‌ی طوبای من

قاف غیرت، بحر حیرت، کهکشان حکمت‌ست

باقر نور است، بشنو از لبش آوای من

فصل لبخند گل پنــجم، امام باقرست

پنجمین خورشید ، زد لبخــند بر دنیای من

تشنه یک جلوه از خورشید سیمای توأم

ای طلوع پنجمین ! ای حجّت فردای من

«رضا اسماعیلی»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *