عفو: ام الفضـائل

بررسی علل عفو در علم اخلاق

کمال ادب رعایت آداب عالیه در مسائل اجتماعی و اولین گام در این مسیر آن است که انسان نسبت به کسی که به او ظلم و حقش را تضییع کرده، عفو داشته باشد و از خطای معاند مسیء که با او دشمنی کرده‏، چشم‏پوشی کند. انتقام گرفتن در این موارد از نظر عقلی و شرعی اشکال ندارد، اما خلاف «کمال ادب» است؛ لذا اگر حق شخصی یک ‏نفر تضییع شد، او باید حقش را اثبات کند، ولی بعد از اثبات حقش، «کمال‌ادب» اقتضا می‏کند که ظالم را عفو کند و از او انتقام نگیرد. البته اگر تضییع حق، مربوط به دیگران باشد، باید به آن رسیدگی شود که عفو کردن و بخشش از کیسۀ دیگری درست نیست.

 

«امّ ا‌لفضائل» یعنی تعادل قوای نفسانی

عفو از نتایج سه فضیلت اخلاقی است که علمای بزرگ اخلاق از آنها به «امّ‏الفضائل» تعبیر می‏کنند و در این‏باره می‏فرمایند: «از تعادل سه قوه شهوت، غضب و عقل، سه فضیلت اخلاقی ایجاد می‏شوند که این فضایل مادر تمام ملکات حمیده نفسانی و اخلاقی هستند.»(۱) این سه فضیلت عبارتند از: عفت، شجاعت و حکمت. عفت حالت تعادل قوه شهوت است، شجاعت مربوط به تعادل قوه غضبیه است و حکمت نیز حالت اعتدال قوه عاقله است. عفو از نتایج این فضایل سه‏گانه است.

 

«عفو» در نتیجه اعتدال قوه غضبیه

سه قوه شهوت و غضب و عقل در حکم سرلشکرانی هستند که صفات اخلاقی اعم از فضایل و رذایل از آنها به‌وجود می‌آیند. علمای اخلاق شجاعت را حد اعتدال قوه غضبیه می‏دانند و به حالت تفریط آن «جُبن» و به حالت افراط آن «تهور» می‎گویند که هر دوی اینها‏ بدند. حال اگر کسی معاند مسیء باشد و با انسان دشمنی و به حق شخصی او تجاوز و تعدی کند، دو فرض وجود دارند: یکی اینکه آن کسی که حقش ضایع شده توان انتقام گرفتن دارد یا ندارد. اگر توانش را دارد و انتقام می‌گیرد، این کارش از نتایج جُبن است و اگر توان انتقام گرفتن ندارد و صرفاً عمل بد او را به دل ‎می‌گردد، این هم به جُبن برمی‏گردد؛ چون در هر دو حال، چه انتقام گرفته شود چه نشود، به ‏دل گرفتن وجود دارد و همین مسئله رذیله اخلاقی محسوب می‏شود.

شجاعت و راه اعتدال این است که انسان از نظر عملی انتقام نگیرد و دلش را از یادآوری عمل زشت او نسبت به خود تخلیه کند. به این‎ می‎گویند شجاعت که عفو را به ‏همراه دارد.

 

«عفو» در نتیجه اعتدال قوه شهویه

از سوی دیگر، عفو از نتایج صفت عفت به‏شمار می‏آید. عفت حالت اعتدال شهوت است که این قوه نیز حالت افراط و تفریط دارد. گاهی اوقات عفو نکردن و انتقام گرفتن، از روی هوای نفس و شهوت است؛ یعنی چون فرد می‏خواهد «دلش خنک شود» انتقام می‏گیرد و از خطا و جفای دیگری نمی‏گذرد. این حالت، خروج شهوت از حالت اعتدال است که با عفت منافات دارد؛ لذا انسان عفیف که به ‌دنبال اطفای شهوت خود و خنک شدن دلش نیست، از کسی که به حقوق او تجاوز کرده و خطاکار است، می‏گذرد.

 

«عفو» در نتیجه اعتدال قوه عاقله

یکی دیگر از فضائلی که عفو از آن ناشی می‏شود، صفت حکمت است که این صفت حالت تعادل قوه عاقله است. حکمت ریشه‏یابی کردن مسائل و پی بردن به حقیقت مطالب به‏قدر طاقت بشری است. حال اگر کسی حکیم باشد، می‏داند که ترک انتقام، هم از نظر دنیایی ممدوح است و هم از نظر اخروی او را به درجات معنوی می‏رساند؛ لذا به‏راحتی از خطا و جفای دیگران نسبت به خود می‏گذرد تا به آن درجات نائل شود.

علاوه ‏بر این، شخص حکیم در بررسی اینکه منشأ عمل زشتی که معاند مسیء نسبت به او انجام داده چیست، به عناد و دشمنی او می‏رسد و سپس با خود می‏گوید من باید کاری کنم تا سد این دشمنی را بشکنم و این کار، تنها با جاذبه محبت ممکن است.

حال چگونه به او محبت کند تا دشمنیش به دوستی تبدیل شود؟ اولین کار، ترک انتقام و عفو است که جاذبه محبت ایجاد می‏کند. پس انسانی که حکیم و دوراندیش است، این ‎گونه فکر می‎کند و مانند کودکان نابخرد، سریع انتقام نمی‏گیرد. این کودک است که وقتی کسی به او یک ضربه می‌زند، او هم باید یکی بزند و سریع جوابش را بدهد. پس عفو، نتیجۀ تمام امهات فضایل اخلاقی است.

 

عفو در اخلاق ریشه دارد

در روایتی آمده است:‌ «لَمَّا أَنْزَلَ اللُه تَعَالی، خُذِ الْعَفوَ وَ أْمُر بِالْعُرفِ وَ أَعرِض عَنِ الْجاهِلینَ، قَالَ رَسُولُ‎اللهِ«ص» أُمِرتُ أَن آخُذَ الْعَفوَ مِن أَخلاَقِ النَّاسِ»؛(۲) هنگامی‌که این آیه نازل شد که عفو را بگیر، به ‌عُرف امر کن و از جاهلان روگردان شو، رسول‌اکرم«ص» فرمودند: «به من امر شده است که عفو را از اخلاق مردم بگیرم.» یعنی این رفتار نیکوی انسانی را از مجموعۀ اخلاق تحصیل کنم. پس معلوم می‌شود که عفو، رابطۀ مستقیمی با اخلاق دارد و اخلاق یعنی اعتدال قوای درونی انسان، منشأ پیدایش عفو است. این نکته که عفو از أمّ‌الفضائل اخلاق گرفته می‌شود، با توجه به این روایت است.

قوای درونی انسان باید بر محور اعتدال باشند و خشم، شهوت و عقل نوعی مرزشناسی داشته باشند؛ یعنی از مرزهایی که نزد عقل و شرع شناخته شده است، تجاوز نکنند. إعمال نیروی خشم یا شهوت بدون توجه به مرزهای شناخته شده عقلی و شرعی این قوا را از حد اعتدال خارج می‌کند. وقتی خداوند پیغمبر را خوب تأدیب کرد، به او فرمود: «این اعمال را در روابط اجتماعیت انجام بده تا به «کمال ادب الهی» نائل‌ شوی.»

این دستورات سه‌گانه الهی، یعنی قوای درونی خویش را در روابط اجتماعی معتدل کن؛ لذاست که پیغمبر از ریشه عفو، به ‌عنوان «أَخْلاقُ النّاسِ» یاد می‌کند.

 

«عفو» همان حد وسط است

حسن‎بن‎علی‎نعمان از پدرش علی‎بن‎نعمان نقل می‌کند که امام‌صادق«ع» می‌فرمودند: ‌«إِنَّ اللَّهَ أَدَّبَ رَسُولَهُ فَقَالَ یا مُحَمَّدُ وَ هُوَ یَقُولُ ،خُذِ الْعَفوَ وَ أْمُر بِالْعُرفِ وَ أَعرِض عَنِ الْجاهِلین؛ خداوند پیغمبر را ادب کرد و فرمود: ای محمد! عفو کن، به ‌عرف امر کن و از جاهلان روی بگردان.» «قَالَ«ع» خُذْ مِنهُم مَا ظَهَرَ وَ مَا تَیسَّرَ وَ الْعَفوُ الْوَسَطُ».(۳) حضرت توضیح می‌دهند که خداوند در این آیه به پیغمبر دستور می‌دهد که از آنها هر چه را که ظاهر شده و میسر است بگیر که عفو، وسط و اعتدال است. حضرت در اینجا عفو را به همان حالت اعتدال معنا می‌کنند و می‎فرماید:‌ «وَ الْعَفْوُ الْوَسَطُ».

ما در باب حد اعتدال یا همان عدالت می‎گوییم: عدل به‌ معنای اعطای حق هر کسی که صاحب حق است؛ یعنی آنچه سزاوار هر فردی است به او داده شود، اما غضب می‌گوید حق کسی را که به تو بدی کرده است کف دستش بگذار و از او انتقام بگیر؛ اما عقل می‎گوید او را اصلاح کن. انتقام‌گیری، خواسته نفس و غضب افسارگسیخته ماست، نه حکم عقل؛ چون عقل حق انسان بدکار را، اصلاح شدن می‌داند نه انتقام‌گیری. خدای متعال نیز حد کمال ادب را برای پیغمبرش این‌ گونه تعریف می‌کند و می‌فرماید: «خُذِ‌الْعَفوَ». پس اقتضای عدالت و حد وسط این است که سیره انسان با معاند مسیء بخشیدن و عفوی باشد که منجر به اصلاح او شود.

 

سیره پیغمبراکرم«ص» با معاند مسیء

در سیرۀ پیغمبر‌اکرم«ص» حتی یک جا دیده نشد که ایشان نسبت به تضییع حق شخصی خود با کسی خصومت داشته باشند و از او انتقام بگیرند. پیغمبر«ص»  در هیچ‏ جا مسئله شخصی خود را مطرح نکردند و همیشه طبق کمال ادب الهی در روابط اجتماعی رفتار می‏کردند. ایشان «رَحمَه لِلْعالَمین»(۴) بودند؛ یعنی روششان عفو بود.

 

یک نهیب مؤدبانه!

اگر خداوند با ما همان‏ طور رفتار کند که ما با معاند مسیء برخورد می‎کنیم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ آیا ما با خداوند خوب رفتار کرده‏ایم یا معاند و مسیء هستیم؟ آیا خداوند حق انتقام گرفتن از ما را ندارد؟ آیا خداوند نمی‏تواند از من و شما انتقام بگیرد؟ در این حال ما از خدا چه می‏خواهیم؟ آیا جز این است که از او توقع بخشش و گذشت داریم؟ آیا جز این است که خداوند در روز قیامت حقّ‏النّاس را نمی‌بخشد، ولی از حق خودش قبل از قیامت خواهد گذشت؟ بیایید الهی شوید و سیره او را آیینه سیره خود قرار دهید و به‌ آنچه فطرتتان می‎گوید، عمل کنید. هنگامی‏که خار و خاشاک درونتان را کنار گذاشتید، خواهید دید که فطرتتان می‎گوید: «خُذِ الْعَفوَ»؛ عفو را بگیر و روش خود قرار بده.

 

شیوۀ برخورد الهی با «محبّ مُقبِل»

دومین گروهی که ما در روابط اجتماعی با آنها سر و‌کار داریم، «محبّ مُقبل»است؛ یعنی کسانی که دوست انسانند و به او اقبال دارند. حال ببینیم که حُسن معاشرت با محبّ مقبل چیست؟ آیۀ شریفه در ارتباط با این گروه می‏فرماید:«وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ». عُرف از عَرَ‌فَ گرفته شده و به ‌معنای «شناخته شده» است؛ یعنی چیزی که نزد عقلا و شرع، امری نیکو و پسندیده و شناخته شده است؛ لذا خداوند می‏فرماید: نسبت به این گروه، دل‌سوزی داشته باش و آنها‏ه را به عرف امر کن.

نکته ظریف این آیه این است که چرا خداوند پیغمبر«ص» را امر کرده که دوستان خویش را به کارهای نیک «امر» کند و فرموده است:«وَ أْمُر»؟ به این دلیل که ممکن است انسان نسبت به سازندگی دوست خویش غفلت پیدا کند و یا حتی محبت و دل‏بستگی به او باعث شود که دوست مقبل خویش را اصلاح نکند؛ لذا خدای متعال برای اینکه از این آفت جلوگیری کند، به پیغمبر«ص» می‏گوید باید دوستان خویش را به کارهای نیک و پسندیده امر کنی و در مسئله اصلاح آنان، چشم‏پوشی نداشته باشی؛ چون برخی از افراد، در روابط دوستانه خود از اشتباهات و اعمال دوستان خود چشم‏پوشی می‏کنند و همین امر باعث سقوط دوستشان می‏شود. «حُبُّ الشَّیءِ یُعمی وَ یُصِم».(۵) اما محبت انسان به دیگری نباید موجب ‎شود تا انسان از امر به عرف کردن دوستش دست بردارد.

البته نباید امر به عرف این‏ طور باشد که دائماً دوستان را تحت ‌فشار بگذاریم و بر‌خلاف حد عرف، با آنها رفتار کنیم. نه‌افراط و نه تفریط. باید حد اعتدال داشت و دوستی و دشمنی افراد باعث نشود که انسان از مسیر سازندگی آنها خارج شود. انسان بنایی است که معمارش خداست و باید همیشه کار خدایی کند و دیگران را طبق نقشه و دستوراتی که خدا فرموده بسازد. هم دشمن را باید با عفو ساخت و هم دوست را با امر به‏ معروف.

 

سیرۀ پیغمبراکرم«ص» در مورد دوستان

در سیرۀ پیغمبر‌اکرم«ص» هم می‏بینیم که حسن معاشرت ایشان با دیگران در حد کمال است. از آنجا که پیغمبر‌اکرم«ص» دست‏پروردۀ خدا هستند، همین رویه الهی را نسبت به دیگران داشتند و در عین دوستی و محبت با دوستان، آنان را با امر به‏ عرف پرورش می‌دادند و تأدیب می‏کردند. این‎ طور نبود که محبت ایشان به دوستان یا دشمنی دیگران با ایشان مانعی برای سازندگی آنها باشد. حضرت برای همه نقش سازندگی داشتند؛ اما متناسب با نوع مخاطبین خود.

 

رابطۀ غیرآمرانه پیغمبراکرم«ص» با دخترشان

پیغمبر«ص» با همه به یک ‏شکل رفتار می‏کردند و بین دوستانشان فرق نمی‏گذاشتند، جز نسبت به یک ‏نفر که آن هم زهرا«س»  بودند. رفتار حضرت با دخترشان به‌قدری خلاف متعارف بود که به چشم همه نزدیکان پیامبر«ص» آمده و در تاریخ ثبت شده است. حضرت ایشان را به ‏عرف امر نمی‏کردند. این روش حتی در مورد امیرالمؤمنین هم مطرح نبود و فقط مختص حضرت‌زهرا«س» بود.

به‌ چند نمونه از آنها اشاره می‌شود.

روایاتی که در مورد رفتار و گفتار خاص پیغمبر«ص» با حضرت‌زهرا«س» نقل می‏شوند، توجیهات ضعیف عرفی دارند، اما آن‌ قدر‌ بلندند که می‏توان گفت برای عقل‌های ما قابل فهم و درک نیستند. خداوند به پیغمبرش دستور داده است که دوستان خود را به‏ عرف امر کند، اما حضرت این کار را نسبت به دخترشان انجام نمی‏دهند. این نوع رفتار واقعاً تعجب‌انگیز است!

البته فقط برخی از گفتارها و رفتارهای پیغمبر«ص» در مورد حضرت‌زهرا«س»  را می‏توان به‏صورت عرفی توجیه کرد، اما برخی از آنها چنین قابلیتی را ندارند. برخی می‏خواهند تعارفات پیغمبر«ص» نسبت به حضرت‌زهرا«س» را توجیه عرفی کنند و بگویند این تعارفات و تحویل گرفتن‌ها به‏خاطر علاقه شدید حضرت به دخترشان بوده است؛ چون ایشان یک دختر بیشتر نداشتند و… مثلاً همۀ مورخین نوشته‏اند که پیغمبر‌اکرم«ص» هنگام سفر، به‌خانه زهرا«س» می‎آمدند و به ‏عنوان آخرین نفر از ایشان خداحافظی می‎کردند و وقتی هم از سفر برمی‏گشتند، اولین جایی که می‏رفتند، نزد دخترشان بود؛ یعنی ابتدا و انتهای سفرهای پیغمبر‌اکرم«ص» خانه زهرا«س» بود، نه خانه خودشان. این مطلب را عامه و خاصه نقل می‏کنند و تردیدی در آن نیست.

در روایت دیگری از عبدالله ‏بن‏ عمر بن‏ خطاب آمده است:‌«أنَّ النَّبی«ص» قَبَّلَ رَأَسَ فَاطِمَه«س» وَ قَالَ فِداکِ أَبُوکِ»؛ پیغمبر«ص» سر حضرت‌زهرا«س» را بوسیدند و فرمودند: «پدرت فدای تو باد!»(۶) بعد به او فرمودند: ‌«کَمَا کُنْتِ فَکُونی»؛(۸) همان ‎طور که هستی، باش!(۷) برخی می‏گویند این کلمات از قبیل تعارفات عرفی است و معنای حقیقی ندارد، اما باید دانست که پیغمبر«ص» اهل غلو و اغراق در تعبیر نبودند و تمام حرف‏هایشان وحی‌الهی بود؛ لذا مسئله چیز دیگری است.

 

دستبوسی پیغمبراکرم«ص» از دخترشان

مطلب دیگری که راجع ‏به رفتار پیغمبر‌اکرم«ص» با فاطمه زهرا«س» وجود دارد و به‏ هیچ‏وجه قابل توجیه نیست و تنها می‏تواند جنبه استثنای داشته باشد و بس، چگونگی رفتار حضرت در استقبال از زهرا«س» است. در کتاب کشف‏الغمّه، جلد اول، صفحه ۴۵۰ این‏گونه نقل شده است:‌ «وَ کَانَت إِذَا دَخَلَت عَلَیهِ‏»؛ هرگاه زهرا«س» بر پیغمبر‌اکرم«ص» وارد می‎شدند، «أَخَذَ بِیدِهَا»؛ پیغمبر اکرم«ص» دست ایشان را می‎گرفتند، «فَقَبَّلَهَا»؛ و بر آن بوسه می‏زدند، «وَ أَجلَسَهَا فِی مَجلِسِهِ»؛ و بلند می‎شدند، کنار می‎رفتند و ایشان را جای خود می‎نشاندند. فعل «کانَ» در اینجا اشاره به این مطلب دارد که این کار، روش رفتاری حضرت بوده است؛ یعنی هر ‌وقت حضرت ‌زهرا«س» بر پیغمبر«ص» وارد می‏شدند ، حضرت این ‏طور با ایشان رفتار می‏کردند.(۹)

این مطلب خیلی عظیم است و هیچ عرف بشری و عقلی نمی‏تواند آن را توجیه کند. از آنجا که روش رفتاری پیغمبر ‌اکرم«ص» و زهرا«س» بر مبنای تأدیب الهی بوده و بر محور جنبه‎های نفسانی شکل نگرفته بود، به این نتیجه می‌رسیم که این رفتار آنها کاملاً الهی و بر اساس دستورات الهی بوده است. اگر حضرت با دخترشان این‌ گونه برخورد می‌کردند، نشانه آن است که به ایشان دستور داده‌ بودند که باید با این فرد این‎ گونه رفتار کنید.

در ادامۀ روایت دارد:‌ «وَ کَانَ إِذَا دَخَلَ عَلَیهَا»؛ و هنگامی‏ که پیغمبر‌اکرم«ص»  به خانۀ زهرا«س» می‎رفتند، «قَامَت إِلَیهِ»؛ زهرا می‎ایستادند و به پیغمبر‌اکرم«ص» احترام می‎گذاشتند، «فَقَبَّلَتْهُ»؛ پدر را می‎بوسیدند، «وَ أَخَذَتْ بِیدِهِ»؛ و دست پدر را می‎گرفتند؛ «فَأَجْلَسَتهُ فِی مَکَانِهَا»؛(۱۰) و سپس ایشان را در جای خود می‎نشاندند.

این یعنی چه که وقتی دختر وارد می‎شود، پدر دست او را می‎بوسد، اما وقتی پدر وارد می‎شود، دختر دست او را نمی‎بوسد؟ این درست خلاف امور متعارف است؛ اما سیره و روش کلی پیامبر»ص» این‏ گونه بوده است که هر بار که فاطمه زهرا«س»  بر ایشان وارد می‎شدند، پیغمبر«ص» دست ایشان را می‎بوسیدند و ایشان را در جای خود می‎نشاندند، اما هروقت که پیغمبر«ص» بر فاطمه زهرا«س» وارد می‎شدند، ایشان می‎ایستادند و صورت حضرت را می‏بوسیدند.

این امر الهی است که پیغمبر«ص» باید دست زهرا«س» را ببوسند و فاطمه زهرا«س» نباید دست پدرشان را ببوسند! نه اینکه حضرت‌زهرا«س» نمی‏خواستند دست پدرشان را ببوسند، بلکه نباید این کار را می‏کردند. عظمت فاطمه زهرا«س» را می‎توان از اینجا فهمید؛ چون بوسیدن دست، نشانه‏ نهایت عظمت و تعظیم شخص است.

این یک سیره الهی یعنی ادب الهی بوده است که پیغمبر‌اکرم«ص» باید در این یک مورد، خلاف متعارف رفتار کنند. نه دخترشان را به ‏عرف امر کنند، بلکه بگویند همین ‏گونه که هستی باش و نه اجازه دارند که بگذارند دخترشان دستشان را ببوسد، بلکه ایشان باید دست‏بوس دخترشان باشند.

 

حضرتزهرا«س» استثنایِ تمام خلقت

لذا در آنجا که خداوند به پیامبر«ص» امر می‏کند و می‏فرماید: «وَ أْمُر بِالْعُرفِ» یک استثنا دارد آن هم نسبت به حضرت‌زهرا«س» است؛ یعنی خدا به پیغمبرش می‏فرماید: ‌«وَ أْمُر بِالْعُرفِ إلّا فِی زَهراء«س»»؛ همه را به معروف امر کن، جز فاطمه را! هرکس هر چه می‏خواهد بگوید، بگوید؛ فاطمه نباید دست تو را ببوسد؛ ولی تو باید دستش را ببوسی! سر این مطلب از طاقت عقل ما بیرون است.

 

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ هر کدام از سه قوۀ نفس یک حالت تفریط و یک حالت تعادل دارند. حالت افراط قوۀ شهویه «شره»، حالت تفریط آن «خمودی» و حالت تعادل آن صفت «عفت» است. حالت افراط قوه غضبیه «تهور»، حالت تفریط آن «جُبن» و حالت تعادل آن «شجاعت» است. حالت افراط قوه عاقله نیز «جربزه»، حالت تفریط آن «جهل» و حالت تعادل آن «حکمت» است. هر کدام از این صفات نیز خود سرمنشأ صفات حمیده و رذیله محسوب می‌شوند. علمای اخلاق به سه صفت عفت، شجاعت و حکمت، مادر فضایل می‌گویند.

۲ـ الدرّ المنثور، ج۳، ص ۶۲۸٫

۳ـ بحارالأنوار، ج۹۳، ص۸۰٫

۴ـ وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ رَحْمَهً لِلْعالَمین؛ «و ما تو را جز رحمتی برای عالمیان نفرستادیم.» سوره مبارکه انبیا، آیه ۱۰۷٫

۵ـ الوافی، ج ‏۱، ص ۹۹؛ «دوست داشتن یک چیز، چشم و گوش انسان را از کار می‌اندازد.»

۶ـ عوالم العلوم ،ج۱۱، ص۱۸۲٫

۷ـ در خبر دیگری آمده است که حضرت فرمود: «فِداکِ أَبی وَ أُمّی»؛ پدر و مادرم به فدای تو! حضرت در یکجا میگوید: خودم قربانت بروم! و در یکجا می‌فرماید: پدر و مادرم به فدایت! این جملات بسیار بلند است؛ اما با این حال باز هم می‌شود آن‎ها را به نوعی توجیه کرد.

۸ـ دقت کنید که حضرت، دخترش را امر به عرف نمی‌کند؛ بلکه او را تأیید و تثبیت می‌نماید و می‌گوید: همینطور بمان! این جمله خیلی حرف دارد و من نمی‌رسم آن را توضیح دهم؛ فقط به اندازه‌ای که به بحث ربط دارد، اشاره می‌کنم که حضرت دخترش را امر به عرف نکرد.

۹ـ اگر به روایات مراجعه کنیم، می‏بینیم که گاهی فعل «کان» را نسبت به افعال پیغمبراکرم استفاده کرده‌اند، مثلاً می‌فرمایند: «کانَ النَّبى‏«ص» إذَا أَکَلَ طَعَاماً یَقُولُ: أللّهُمَّ بَارِک لَنَا فیهِ»؛(صحیفه امام رضا«ع»، ص۱۲۰)؛ هرگاه پیغمبراکرم غذا می‌خورد این دعا را می‌خواند، این نشان‌دهندۀ یکی از روش‌های رفتاری و سیرۀ حضرت است؛ یعنی پیغمبراکرم همیشه همین کار را می‎کرده است؛ بنابراین وقتی گفته می‏شود «کان النّبی کذا»، یعنی پیغمبراکرم فلان فعل را همیشه انجام می‎داده است. ما از این بیان به سیره پیغمبراکرم پی می‌بریم. راجع ‏به زهرا‎ هم همین است. فرقی نمی‎کند، یعنی اگر عملی را با فعل «کانَ» ارائه کرده باشند معنایش این خواهد بود که این سیره آن حضرت است.

۱۰ـ کشف الغمه، ج‏۱، ص۴۵۰

 

 

سوتیترها:

 

۱٫

عفو از نتایج سه فضیلت اخلاقی است که علمای بزرگ اخلاق از آنها به «امّ‏الفضائل» تعبیر می‏کنند و در این‏باره

می‏فرمایند: «از تعادل سه قوه شهوت، غضب و عقل، سه فضیلت اخلاقی ایجاد می‏شوند که این فضایل مادر تمام ملکات حمیده نفسانی و اخلاقی هستند.»

 

۲٫

 

سه قوه شهوت و غضب و عقل در حکم سرلشکرانی هستند که صفات اخلاقی اعم از فضایل و رذایل از آنها به وجود می‌آیند. علمای اخلاق شجاعت را حد اعتدال قوه غضبیه می‏دانند و به حالت تفریط آن «جُبن» و به حالت افراط آن «تهور» می‎گویند که هر دوی اینها‏ بدند.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *