مقدمه
در هزاره نسیان، سرگردانی حاصل از مدرنیته و فردگرایی، سستی بنیان خانواده و… این سئوال را برای بشر معاصر رقم زده است که خوشبختی کجاست و فرمولش چیست!؟
هرچه تمدن وسعت مییابد، جاهلیت انسان تکرار میشود. تا بدان جا که امروز چشم دوخته است به شاهراهی که او را به سعادت و آرامش برساند.
ما نشانی سعادت را در خانهای یافتهایم که در تاریخ، تنها یک بار اتفاق افتاده است.
برآنیم تا سبک زندگی این خانواده را در زاویه دید الگوی عملی خانواده و آیین همسرداری به شما تقدیم کنیم؛ هرچند از آن آستان بینهایت این تنها نمی است از یمی:
تلاطم ۱:
پدر رو به روی دختر نشسته و از خواستگار امروز حرف میزند. تا امروز هر بار خلوتی پیش آمده، دختر روی برگردانده و به این شیوه، جواب منفی خود را اعلام کرده است.
امروز بزرگترین مرد عرب، پاسخ به خواستگار دخترش را مشروط به رضایت او کرده است. آن هم در شرایطی که تا پیش از این دختر سرنوشتی جز زنده به گور شدن نداشته است.
دختر برخلاف موارد قبل، این بار در برابر خواستگاری مردی که خوشسابقهترین انسان در تقوی و کمال است، سکوت میکند و پدر با یگانگی و صمیمیتی که با پاره تن خود دارد، رضایت او را در میان سکوت بلندش درمییابد.
تلاطم ۲:
اصحاب با سرمایه داماد، جهیزیه عروس را خریدهاند. دو دست رختخواب از پارچه مصری، یکی از لیف خرما و دیگری از پشم گوسفند. فرشی از پوست، بالشی از پشم، عبایی خیبری، مشک آب، دو کوزه آب، آفتابه، پردهای از پشم نازک، پیراهنی به قیمت هفت درهم، روسری به ارزش چهارده درهم، حوله، تختی پوشیده به روتختی، چهار پشتی، حصیری بحرینی، دستاس، ظرفی مسی، ظرفی برای شیر، ظرفی بزرگ برای… .
نگاه حاکم جامعه مسلمین به جهیزیه دخترش میافتد. اشک در چشمانش حلقه میزند.
ممکن نیست حاکمی که اختیار اموال شهر در دست اوست، آرزوهایی را که برای خوشبختی دخترش در دل دارد، نادیده بگیرد و با این سادگی و بیتعلقی او را به خانه بخت بفرستد. آن هم به خانه مردی که از مال دنیا بهرهای ندارد.
به آسمان نگاه میکند و میفرماید: «پروردگارا! برکت ده به قومی که بیشترین ظروفشان سفالین است.»
تلاطم۳:
شب است و مهمانها رفتهاند. عروس و داماد در خانه ساده خود، نخستین لحظات زندگی مشترک را آغاز کردهاند.
صدای گریه آرام فاطمه«س»، داماد را به سوی او میکشاند. مضطرب میپرسد: «چه شده؟ چه چیزی شما را نگران کرده؟»
عروس وحی که بر سجاده و رو به قبله نشسته است با صدایی لرزان جواب میدهد: «امروز مرا از خانه پدرم به خانه تو آوردند. روزی دیگر مرا از خانه تو به خانه قبر میبرند. به یاد تنهایی آن شب گریه میکنم.»
علی«ع» نمیداند چگونه این اندوه عارفانه را پاسخ دهد که ناگاه فاطمه«س» او را از این ابهام نجات میدهد: «بیا در این آغازین لحظههای زندگی به نماز بایستیم و خدا را عبادت کنیم.»
لبخند علی«ع» در رضایت خدا و تبسم فرشتگان محو میشود.
تلاطم ۴:
داماد مشغول آراستن اتاق عروس است. مقداری شن در کف اتاق پهن است. چوبی در داخل اتاق نصب شده و بر آن مشک و کوزه آب آویزان است. چوبی بزرگ که دو انتهای دیوار را به هم ارتباط داده، چوب لباسی این خانه خواهد بود. پوست گوسفندی روی شنهای کف اتاق پهن شده و بالشی از لیف خرما روی آن قرار گرفته است. هرکس وارد اتاق شود، قبل از هرچیز سلیقهای را که سادگی اتاق را زیبا جلوه داده، تحسین میکند. پیامبر«ص» رو به دامادش میفرماید: «لازم است ولیمه داده شود.»
داماد باید با دست خالی جماعت انصار و مهاجر را شام بدهد. اعتبار او در میان مردم آن قدر زیاد هست که بخواهد از کسی قرض بگیرد و مجلس تکرار نشدنی زندگیش را هرچه باشکوهتر برگزار کند. هرچه باشد، او با دختر حاکم مسلمین ازدواج کرده است. به خدا توکل میکند. تصمیم میگیرد با همان سادگی و صفا در حد وسع خود مردم را به ولیمه عروسیش دعوت کند.
پیامبر«ص» آستینهای خود را بالا میزند و خرما را با روغن مخلوط میکند.
مردی که قدرت جامعه و اختیار بیتالمال در دست اوست، بیهیچ توجهی به پست و مقام خود، تهیه شیرینی را عهدهدار میشود. صحنهای که هیچ حاکمی در عالم تجربه نکرده است. تمام میهمانان پذیرایی میشوند، بیآنکه نقصانی در شام و شیرینی پیش آید. خدا برکت خود را بر اخلاص میزبانان نازل کرده است.
تلاطم ۵:
صبح پس از عروسی است و پیامبر«ص» به دیدار دخترش آمده است. ظرفی از شیر با خود آورده. به اهل خانه سلام میدهد و وارد میشود. با مهربانی حال داماد را میپرسد و سئوال میکند: «همسرت را چگونه زنی یافتی؟» در این خانواده نوآور هیچ جای شگفتی نیست که از میان تمام جوابهای ممکن، تنها پاسخ داماد این باشد: «خوب یاوری است در طاعت از خداوند.»
پیامبر«ص» به دختر خود مینگرد. تبسم او معنایی جز این ندارد که او نیز همسرش را بهترین مرد در طاعت حق دیده است.
تلاطم ۶:
چند روز پس از زندگی مشترک، پدر به خانه دخترش سر میزند. داماد از او به گرمی استقبال میکند. در محیطی که حتی قبل از ازدواج هم پدری جویای حال دخترش نیست، این پدر رو به داماد میفرماید: «اگر ممکن است میخواهم با دخترم تنها باشم.» علی«ع» با لبخند اتاق را ترک میکند.
پدر احوال زندگی دختر را میپرسد. دختر رضایت خود را از همسرش بیان میکند. اما در عمق نگاهش غمی نهفته است که پدر را بر آن میدارد تا بپرسد: «چه مشکلی داری؟ چه چیزی تو را غمگین کرده دخترم!»
دختر که مدتهاست منتظر فرصتی برای درددل با پدر بوده است، پاسخ میدهد: «برخی از زنان قریش به من طعنه میزنند و میگویند که پدرت تو را به مرد فقیری شوهر داده است.»
دختر بغض میکند پدر با مهربانی جواب میدهد: «نه پدر تو فقیر است و نه شوهرت. خزینههای زمین را بر ما عرضه کردند و ما نعمتهای آخرت را بر مال دنیا ترجیح دادیم. دخترم! مطمئن باش اگر مال دنیا در نظر خداوند ارزش داشت، هرگز خدا آن را بهره کافران قرار نمیداد!»
تلاطم ۷:
اولین میوه زندگی به ثمر نشسته است. خدا پسری سالم و نورانی به این خانواده هدیه داده است. پس از چند روز پیامبر«ص» از سفر برمیگردد. قبل از همه، به خانه دخترش سری میزند تا اولین نوه خود را ببیند. قنداقه کودک را در آغوش میگیرد. رو به والدین کودک میپرسد: «نامش را چه گذاشتهاید؟» پدر و مادر جواب میدهند: «برای نامگذاری کودکمان از شما پیشی نمیگیریم.» پیامبر«ص» در برابر این احترام، با بدیعترین تفکر پاسخ میدهد: «من نیز بر پروردگارم سبقت نمیگیرم.»
جبرئیل از سوی خداوند پیام میآورد: «پسر فاطمه«س» همنام پسرهارون یعنی شبر است.» که به زبان عربی حسن نامیده میشود.
تلاطم ۸:
پیامبر«ص» در مسجد از یاران خود سئوالی میپرسد و میخواهد کاملترین جواب را برای آن پیدا کنند. سئوال این است: «بهترین چیز برای زن چیست؟» هیچیک از اصحاب نمیتوانند جواب این سئوال را به پیامبر«ص» بدهند.
علی«ع» به خانه میآید و سئوال را با فاطمه«س» مطرح میکند. فاطمه«س» پاسخ میدهد: «بهترین چیز برای زن این است که خود را بدون ضرورت در معرض دید نامحرم قرار ندهد و نامحرمی را نبیند.» علی«ع» به بلندای حقیقتی که در جواب فاطمه«س» نهفته است، میاندیشد. خود را به مسجد میرساند و جواب را به پیامبر«ص» عرضه میدارد.
رسول خدا قبل از تحسین و تأیید پاسخ، میفرمایند: «این جواب را از چه کسی گرفتهای؟» علی«ع» جواب میدهند: «از دختر شما!»
و پیامبر«ص» به نگاه متعالی فاطمه«س» شان میبالند و میفرمایند: «بهراستی که او پاره تن من است.»
تلاطم ۹:
صبح است و علی«ع» به همسر خود میفرماید: «غذایی داریم که گرسنگی مرا بر طرف کند؟»
فاطمه«س» به کودکان خود که در گوشه اتاق خوابیدهاند، اشاره میکند و میفرماید: «دو روز است که در خانه غذای کافی نداریم. آنچه بود به بچهها دادم و خود نیز گرسنهام.»
تأسف وجود علی«ع» را در برمیگیرد. میفرماید: «چرا به من اطلاع ندادی تا به دنبال غذا بروم؟»
در فضایی که گرسنگی و فقر بر زندگی مسلمانان سایه افکنده و عموم زنان، زبانشان به اعتراض بر همسران گشوده میشود، فاطمه«س» نگاهی پر از شرم به زیر میاندازد و پاسخ میدهد: «من از پروردگار خود شرم میکنم که چیزی را که تو بر آن توان و قدرت نداری، از تو درخواست کنم.»
تلاطم ۱۰:
پیامبر«ص» به خانه دخترش آمده است. فاطمه«س» مشغول رسیدگی به کودکان است و علی«ع» سرگرم انجام کارهای خانه.
پیامبر«ص» گوشه اتاق مینشیند. چشمی به علی«ع» دارد و چشمی به دخترش.
پس از مکثی بلند رو به اهل خانه میفرماید: «خدا رحمت خود را شامل حال مردی کند که در خانه به همسرش کمک میکند.»
آن گاه این جمله عمیق را بر زبان میآورد: «کسی زنان را اکرام نمیکند، جز آنکه خود فرد کریمی باشد و کسی به زنان اهانت نمیکند، جز آن که خودش شخص حقیری باشد.»
تلاطم ۱۱:
پیامبر«ص» از سفر آمده و طبق معمول قبل از هرکاری به خانه دخترش سر زده است. فاطمه«س» دو دستبند نقره در دست دارد و یک جفت گوشواره در گوش.
پرده حریر اتاقش در نسیم ملایم هوا تاب میخورد. پیامبر«ص» وارد خانه میشود و فاطمه«س» به استقبال میآید. چشم حاکم اسلام به زیورآلات و پرده میافتد. مکثی کوتاه میکند و از خانه خارج میشود. اینک فاطمه در گوشه خانه به فکر فرو رفته است: «خدایا! تنها چیزی که ممکن است پدرم را رنجانده باشد، همین است!»
خوب میداند که هیچ غفلتی از او سر نزده و این اشیا از حلالترین مال فراهم شدهاند. اما هنوز در جامعه کسانی هستند که شبها از فرط گرسنگی، بیخوابی میکشند… و او دختر حاکم است!
بیدرنگ گوشواره و دستبندها را میگشاید و پرده را از دیوار جدا میکند و قاصدی را به سوی مسجد میفرستد.
قاصد بسته را به پیامبر«ص» میدهد و میگوید: «دخترتان فرمودهاند که اینها را در راه خدا انفاق کنید.»
تلاطم ۱۲:
بچهها به پیشنهاد پدربزرگ، مسابقه خطاطی گذاشتهاند. پدربزرگ فرموده کسی که زیباتر بنویسد، قدرتش بیشتر است. بچهها خطهای خود را نزد ایشان آوردهاند. اما ایشان میفرماید: «باید مادرتان خط بهتر را تعیین کند.»
مادر با خود میاندیشد: «من چگونه بین این دو کودک داوری کنم؟ اگر بگویم خط حسن«ع» زیباتر است حسین«ع» از او کوچکتر است و ممکن است احساس ضعف کند. اگر بگویم خط حسین«ع» بهتر است ممکن است به غرور حسن«ع» بربخورد.»
تصمیم خود را میگیرد و داوری را به تلاش خودشان واگذار میکند. رو به کودکان میفرماید: «من گردنبندم را پاره میکنم و دانههای آن را روی زمین میپاشم. هرکدام از شما دانههای بیشتری را جمع کند، خط او بهتر و قدرت او بیشتر است.»
گردنبند را پاره میکند تا کودکان به میزان بها دادن مادر به داوری این مسابقه پی برده باشند.
تلاطم ۱۳:
مردی نابینا پس از کسب اجازه از محضر علی«ع» وارد منزل ایشان میشود. علی«ع» نگاهش به فاطمه«س» میافتد و میبیند که چقدر سریع و هوشیار از جا برمیخیزد و خود را میپوشاند.
پیامبر«ص» رو به دخترش میفرماید: این مرد نابیناست.
فاطمه که مترجم حیا و عفت زن به زبان آفرینش است، پاسخ میدهد: «اگر او مرا نمیبیند من او را میبینم. غیر از این او بوی زن را استشمام میکند.»
پیامبر به تفکر والای دخترش میاندیشد و با تبسم میفرماید: «سوگند میخورم که تو پاره تن منی.»
تلاطم ۱۴:
مردی گرسنه به مسجد میآید و از پیامبر«ص» تقاضای کمک میکند. پیامبر«ص» رو به مردم میفرماید: «چه کسی امشب این مرد را مهمان میکند؟ »
فقر و گرسنگی چنان در خانههای مسلمانان نفوذ کرده که کسی توانایی مهمانداری ندارد.
ناگاه علی«ع» که آبروی اسلام برایش از هرچیز دیگری با ارزشتر است میفرماید: «من!»
و همراه مرد فقیر به خانه میآید و از فاطمه«س» تقاضای مهمانداری میکند. حضرت میفرماید: «در خانه غذایی نیست، مگر به اندازه خوراک یک دختربچه. اما امشب گرسنگی را تحمل میکنیم و همین مقدار کم را هم به مهمان میبخشیم.»
تلاطم ۱۵:
مادر روی سجاده مشغول دعاست. پسر گوشه اتاق نشسته و به مناجات و دعای مادر گوش میدهد. هرچه منتظر میماند تا بشنود که مادر برای خود و اعضای خانواده چه دعایی میکند، چیزی نمیشنود. مادر تکتک همسایگان را نام میبرد و برایشان دعا میکند، اما سخنی از خود به میان نمیآورد.
پسر مقابل مادر زانو میزند و میپرسد: «مادرجان! چرا برای خودمان دعا نمیکنید؟»
حضرت دستی بر سر کودک میکشد و میکوشد تا فرهنگ ایثار و تقدم بندگان خدا را بر خود با سادهترین کلمات به او یاد دهد: «عزیزم! اول همسایه و سپس اهل خانه!»
تلاطم ۱۶:
بیماری کودکان، مادر را بیتاب کرده. با نگرانی به علی«ع» میگوید: «تا به حال این طور مریض نشده بودند. نمیدانم دوایشان چیست؟»
از طبیب هم کاری برنمیآید.
تمام دل مادر و پدر متوجه آسمان است. هر دو با هم نذر میکنند تا برای شفای کودکانشان سه روز روزه بگیرند.
پس از چند روز، بچهها سلامتی خود را به دست میآورند.
زمان ادای دین است. پدر و مادر نذر خود را به بچهها میگویند. بچهها با خوشحالی میگویند: «ما هم میخواهیم با شما روزه بگیریم.»
پدر و مادر به هم نگاه میکنند. بچهها تازه از بستر بیماری بیرون برخاستهاند. کودکند و ضعیف. اما با لبخند رو به بچهها میفرمایند: «باشد. فردا با هم روزه میگیریم.»
تلاطم ۱۷:
شدت کار و فعالیت توان جسمی فاطمه«س» را از او گرفته است. آسیا کردن گندم، پخت نان، بچهداری، کارهای خانه و… حضرت را ضعیف کرده است. امروز به زخمهای دست خود نگاه کرد و رو به پدر فرمود: «یا رسول الله«ص»! دستهایم از شدت کار ورم کردهاند. دیشب تا صبح گندم آرد میکردم و علی«ع» از بچهها نگهداری میکرد.»
پیامبر«ص» به طرح یک تقسیم کار اساسی میاندیشد و رو به دختر و داماد خود میفرماید: «فاطمه جان! از این پس کارهای داخل با تو و کارهای بیرون با علی«ع»!»
زهرا که این تقسیم مسئولیت را نشانه نگرش منطقی پدر به جایگاه زن و مرد میبیند، با خوشحالی میفرماید: «جز خدا کسی نمیداند که از این تقسیم کار چقدر خوشحالم. زیرا پیامبر«ص» مرا از کارهایی که مربوط به مردان است، بازداشت.»
تلاطم ۱۸:
کودک هر روز زودتر از پدر از مسجد خود را به خانه میرساند و آنچه را در مسجد پیش آمده برای مادر تعریف میکند.
دیروز علی«ع» از فاطمه«س» این ماجرا را شنیده است. قرار است امروز پشت پرده پنهان شود و به نحوه تعریف کردن پسرش گوش بدهد.
پسر مثل روزهای پیش مقابل مادر ایستاده، اما این بار نمیتواند حرف بزند. مادر میپرسد: «چه شده عزیزم! چرا تعریف نمیکنی؟!»
پسر کوچک میگوید: «مادر! احساس میکنم فرد بزرگی حضور دارد که احترام حضور او مانع میشود تا من از آیاتی که تازه به پیامبر«ص» نازل شده و در مسجد شنیدهام، حرف بزنم.»
علی«ع» از پرده بیرون میآید و فرزند مؤدب و زیرک خود را در آغوش میفشارد.
تلاطم ۱۹:
فاطمه«س» در خانه نشسته است. سختیها، مشکلات، غمها و مسائل مردم لحظهای او را آرام نمیگذارد. جامعه نوپای اسلام با مسائل زیادی درگیر است. مشکلات مالی و فقر و تنگدستی بر زندگی همه سایه افکنده است.
پدر وارد خانهاش میشود. با پدر از رنجهایش حرفی نمیزند. ساعتی بعد پدر رو به او میفرماید: «دخترم! هماکنون فرشته وحی در کنار من است و از طرف خدا پیام آورده تا هر چه تو بخواهی تحقق پذیرد.»
فاطمه«س» تمام تشویشها و خواستهها را در ذهن مرور میکند. پدر منتظر است تا خواستههای او را با فرشته وحی در میان بگذارد.
اکنون بانو که به نهایت تکامل راه برده، با چشمپوشی از تمام جاذبههای عالم پاسخ میدهد: «لذتی که از خدمت حضرت حق میبرم مرا از هر خواهشی بازداشته است. حاجتی جز این ندارم که پیوسته ناظر جمال زیبای و والای خداوند باشم.»
تلاطم ۲۰:
کودکان دور مادر جمع شدهاند و از او میخواهند با آنها بازی کند. بچهها پیش از این شعرهای زیبای مادر را هنگام خواب شنیدهاند. امروز هم به او اصرار میکنند که برایشان شعر بخواند.
حضرت«س» در حالی که حسن«ع» را به بالا و پایین میاندازد، زمزمه میکند:
اشبه اباک یا حسن
واخلع عن الحق الرسن
واعبد الها ذالنمن
و لا توال ذاالاحن
حسن جان! مانند پدرت علی«ع» باش! و ریسمان را از گردن حق بردار!
خدای احسان کننده را پرستش کن و با افراد دشمن و کینهتوز دوستی مکن.
حسین را روی دست میگیرد و او را نوازش میدهد و میفرماید:
انت شبیه بابی
لست شبیها بعلی…
حسین من! تو به پدرم رسول خدا شبیه هستی…
بچهها با شنیدن این اشعار زیبا لبخند میزنند و به فکر فرو میروند.
شاید به فکر احترامی که مادر برای پدر قائل است و حتی در غیاب او نیز، مقام پدرشان را تجلیل میکند.
تلاطم ۲۱:
فاطمه«س» در بستر بیماری است و زنان همسایه به عیادتش آمدهاند.
اسماء شرمگین رو به بانویش میکند: «آیا اجازه ملاقات میدهید؟»
حضرت با بزرگواری سری تکان میدهد و آنان را به داخل اتاق خود میخواند.
یکی از زنان به نمایندگی از همه با تأسف میپرسد: «ای دختر رسول خدا! با این شدت ضعف و بیماری شب را چگونه به صبح رساندهاید؟»
این یک احوالپرسی معمولی است؛ اما حضرت«س» پاسخی تاریخی را بیان میکند: «شب را در حالی صبح میکنم که از دنیایتان بیزارم و از مردانتان ناراحت! مردهایتان را آزمودم و از آنها متنفر شدم. پایداریشان را محک زدم. بیدین و بیوفا از بوته آزمایش درآمدند. به خدا سوگند اگر مردانتان نمیگذاشتند زمام اموری که رسول خدا در دست علی«ع» نهاده بود، از دست برود؛ علی«ع» آن را به سهولت راه میبرد و این شتر را سالم به مقصد میرساند. منتظر باشید تا این مرض فساد در پیکر اجتماع اسلام منتشر شود. بشارتتان میدهم به شمشیرهای آخته و ….
زنان با ناله و اندوه به خانههای خود بازمیگردند و سخنان حضرت را به مردان منتقل میکنند. مردان پریشان و سردرگم برای عذرخواهی میآیند، اما بهانه میآورند و حضرت آنها را طرد میکند، زیرا حجت را بر آنان تمام کرده است.
تلاطم ۲۲:
دختر حاکم اسلامی در عزای پدر به سر میبرد. عدهای وصیت پیامبر«ص» را نادیده گرفته و حق جانشینی علی«ع» را غصب کردهاند؛ اما برای مشروعیت حکومتشان به رضایت فاطمه«س» نیاز دارند. از سویی خبر در شهر پیچیده که فاطمه«س» سوگند خورده با آنها تا قیام قیامت سخن نگوید.
امروز غاصبان حکومت به در خانه علی«ع» آمدهاند تا از او بخواهند که فاطمه«س» با آنها حرف بزند. خشم، وجود حضرت را تسخیر کرده است. علی«ع» که بیش از هرکسی از سیاست زهرا«س» در مبارزه منفی با غاصبان حکومت خبر دارد، وقتی اصرار خلیفه را میبیند، به سراغ همسرش میآید و میفرماید: «آنها پشت درخانه منتظر اجازه ورود شما هستند.»
در این لحظه هرکس به جای فاطمه«س» باشد، به همسر خود اعتراض میکند و او را در این پیشنهاد به عدم درک طرف مقابل متهم میسازد، اما بانو تمام خشم خود را فرو میبرد و محترمانه در مقابل علی«ع» میفرماید: «خانه، خانه توست و من همسر تو هستم. هرچه میخواهی انجام ده! اگر صلاح میدانی اجازه ورود به آنها بده!»
تلاطم ۲۳:
اندوه از دست دادن پدر، غم گمراهی جامعه پس از پدر، مصیبت فراموشی غدیر و ولایت علی«ع»، حضرت را در هالهای از اشک و ماتم فرو برده است. همین چند روز پیش زنان مدینه پیغام فرستادند که یا روز گریه کند یا شب تا آرامش آنها برهم نخورد.
امروز مقابل همسر درددل میکند: «ای علی«ع»! چقدر اندک است ماندن من در میان این مردم و چقدر نزدیک است زمان پنهان شدن من از جمعشان. به خدا سوگند نه شب و نه روز سکوت نمیکنم و به گریههایم پایان نمیدهم تا این که به پدرم ملحق شوم.»
علی«ع» با حضرت همدردی میکند و میفرماید: باشد. «هرچه دوست داری، انجام بده! هرکاری لازم باشد، میکنم!»
آنگاه در بقیع مکانی به نام بیتالاحزان برای فاطمه«س» تدارک میبیند و فاطمه«س» را به آنجا میبرد تا اشکهایی را که سند حقانیت اهل بیت«ع» و قرآن است، بر زمین مسخ شده رو به فراموشی بباراند.
تلاطم ۲۴:
زهرا«س» به هوش میآید. فرزند شش ماههاش سقط شده است!
با حال پریشان به سوی مسجد میدود و رو به غاصبان فریاد میزند: «آیا میخواهید شوهرم را از من بگیرید و کودکانم را یتیم کنید؟» و پس از تهدید آنها به نفرین، دست کودکانش را میگیرد و به قبر پیامبر«ص» پناه میبرد. امام«ع» به سلمان میفرماید: «فاطمه«س» را دریاب! گویی دو طرف مدینه به لرزه درآمده. سوگند به خدا اگر فاطمه«س» نفرین کند، دیگر مهلتی برای مردم مدینه باقی نخواهد ماند و زمین همه آنها را در کام مرگ فرو خواهد کشید.»
سلمان درصدد رساندن این پیام به حضرت برمیآید، اما بانو نمیپذیرد. ناگاه سلمان میگوید: «همسرتان مرا فرستاده و فرموده که به خانه برگردید و مردم را نفرین نکنید.»
فاطمه«س» مکثی کوتاه میکند، آنگاه بلند و راسخ میفرماید: «حال که شوهرم فرموده به خانه برمیگردم و برای خدا صبر میکنم. اما به آنها بگو تا علی«ع» را آزاد شده نبینم، از حرم پدرم پای پس نخواهم کشید.» پافشاری حضرت«ع» منجر به رهایی امام«ع» میشود و هر دو با هم به خانه برمیگردند.
تلاطم ۲۵:
پس از آنکه با مبارزه حضرت«س»، امام«ع» آزاد میشود، راه خانه خود را در پیش میگیرند. حضرت«س» شانه به شانه مولا«ع» در حرکت است. خوب میداند چه طوفانی در دل همسرش بر پاست.
همین چند ساعت پیش در برابر چشمان او دستهایش را بستند؛ ریسمان به گردنش آویختند؛ او را کتک زدند و او نتوانست از فاطمهاش حمایت کند.
زهرا«س» از هرم نفسهای همسر میداند که غرور مردانه او خرد شده، ولی به خاطر حفظ وحدت اسلام مجبور است سکوت کند.
در آن شرایط دشوار جسمی و روحی که خود بیش از هرکسی به تسکین و دلداری نیاز دارد تصمیم میگیرد رسالت مودت و رحمت خود را در کلام پیاده کند. آرام میفرماید: «علی«ع» جان! جان و روح من سپر بلای تو. من همواره با تو خواهم بود. اگر در خیر و خوشی به سر بری با تو خواهم زیست و اگر در سختی و بلا گرفتار شوی، بازهم در کنارت خواهم بود.»
دست کودکان در دست پدر و مادر است. این جمله روحی تازه و توانی نو در جان علی«ع» میدمد. این را قدمهای استوار امام«ع» به سمت خانه ثابت میکند.
تلاطم ۲۶:
اولین بار است که علی«ع» آرزو میکند هرچه زودتر از اتاق خارج شود و ادامه صحبتهای همسرش را نشنود. فاطمه«س» در آخرین ساعتهای عمر به همسرش وصیت میکند.
علی«ع» منتظر است تا فاطمه«ع» به عنوان دختر مبارز رهبر اسلام، وصیتهای سیاسی خود را مطرح کند. اما قبل از آن فاطمه دغدغه مهم خانوادگیش را بیان میکند: « پس از من با امامه ازدواج کن. زیرا او برای فرزندانم مثل من خواهد بود و مردان را چارهای جز زن گرفتن نیست.»
اشک محاسن علی«ع» را خیس میکند.
بانو میفرماید: «سزاوار است که من بر تو گریه کنم، زیرا بهزودی راحتی من فرا میرسد، در حالی که رنجهای تو ادامه دارند.»
تلاطم ۲۷:
لحظههای واپسین حیات فاطمه«س» است و علی«ع» بر بالین او نشسته. حضرت«س» ناگهان بهشدت بیقراری میکند و بلند بلند میگرید.
علی«ع» میپرسد: «تو را چه میشود؟ چرا این چنین گریه میکنی؟»
بانو به جای اینکه از یتیمی کودکانش و احساس تعلقش به اطرافیان بگوید، چنین جواب میدهد: «بر مصیبتهایی که پس از من بر سر تو میآید، میگریم.»
علی«ع» به همسر مینگرد و پاسخ میدهد: «گریه مکن! به خدا سوگند سختیها در راه خدا برای من ناچیز است.»
تلاطم ۲۸:
صفین است و گرماگرم نبرد میان یاران علی«ع» و معاویه. پسران فاطمه«س» در خطوط مقدم جبهه اسلام میجنگند. ناگاه یاران امام به سویشان میتازند و آنان را از خط مقدم دور میکنند. آنها حیرت زده میپرسند: «چه میکنید؟» جواب میدهند: «امام«ع» میفرمایند برگردید، زیرا با شهادت شما نسل پیامبر«ص» از بین میرود.»
این در حالی است که محمد حنفیه از خط مقدم دور شده و بی آنکه بتواند به فرمان پدرش علی«ع» عمل کند، نزد امام بازگشته است.
امام میفرماید: «میدانستم شهامت و جسارت حسنین«ع» را نداری، زیرا آنها فرزند فاطمه«ع» اند و شیر او را خوردهاند.»
سوتیترها:
۱٫
پیامبر«ص» میفرماید: «خدا رحمت خود را شامل حال مردی کند که در خانه به همسرش کمک میکند کسی زنان را اکرام نمیکند، جز آنکه خود فرد کریمی باشد و کسی به زنان اهانت نمیکند، جز آن که خودش شخص حقیری باشد.»
۲٫
در آن شرایط دشوار جسمی و روحی که فاطمه خود بیش از هرکسی به تسکین و دلداری نیاز دارد، میفرماید: «علی«ع» جان! جان و روح من سپر بلای تو. من همواره با تو خواهم بود. اگر در خیر و خوشی به سر بری با تو خواهم زیست و اگر در سختی و بلا گرفتار شوی، بازهم در کنارت خواهم بود.»
۳٫
صفین است و گرماگرم نبرد میان یاران علی«ع» و معاویه. پسران فاطمه«س» در خطوط مقدم جبهه اسلام میجنگند. ناگاه یاران امام به سویشان میتازند و آنان را از خط مقدم دور میکنند. آنها حیرت زده میپرسند: «چه میکنید؟» جواب میدهند: «امام«ع» میفرمایند برگردید، زیرا با شهادت شما نسل پیامبر«ص» از بین میرود.»