نقد و بررسي داستان «بحيرا»

درسهائي از تاريخ تحليلي

قسمت هجدهم ــ حجة الاسلام و المسلمين رسولي محلاتي

اکنون که اصل اين داستان را شنيديد بايد بدانيد که اين
داستان از چند نظر مورد انتقاد و ايراد قرار گرفته و صحت آن مورد ترديد و خدشه
واقع شده است:

اولاــ اينکه در چند روايت آمده بود که ابوبکر آن حضرت را
از همان «بصري» پيش از آنکه به شام بروند به همراه بلال به مکه باز گرداند از چند
نظر مخدوش و بلکه غير قابل قبول است:

1ــ از اين نظر که بر طبق رواياتي که خود راويان و مورخان
نقل کرده اند ابوبکر دو سال يا بيشتر از رسول خدا کوچکتر بوده و بلال نيز چند سال
از ابوبکر کوچکتر بوده، و با توجه به آن چه در مورد عمر رسول خدا (ص) در آغاز اين
داستان شنيديد ابوبکر در آن زمان شش ساله و يا نه ساله و ده ساله بوده و بلال هم
شايد هنوز به دنيا نيامده بود و اگر هم به دنيا آمده بود دو سه سال بيشتر از عمرش
نگذشته بود، و بدين ترتيب حضور ابوبکر در کاروان در آن سنين از عمر بسيار بعيد به
نظر مي رسد چنان چه تولد بلال و به دنيا آمدن او نيز در آن روز خيلي بعيد است، و
اگر هم به دنيا آمده بوده در حبشه بوده نه در مکه.

2ــ فرض مي کنيم ابوبکر شش ساله و يا نه ساله و ده ساله در
اين سفر حضور داشته و به همراه کاروان مزبور به بصري و شام رفته، ولي اينکه ابوبکر
در آن سنين از عمر داراي ثروت و تجارت و غلام و نوکري بوده که بتواند امري و يا
نهيي صادر کند، و غلام و يا نوکر خود را به اين سو و آن سو بفرستند بسيار بعيد و
به طور معمول غير قابل قبول است.

3ــ فرض مي کنيم هر دو مطلب فوق را تعبّداً بپذيريم،
اساساً بلال حبشي در آن روزگار چه ارتباطي با ابوبکر داشته! مگر نه اين است که خود
اينان نوشته اند: بلال در آغاز بعثت در خانه ي امية بن خلف به صورت برده اي زندگي
مي کرد، و با ايمان به رسول خدا و پذيرش اسلام از جانب وي تحت آزار و شکنجه ارباب
خود يعني امية بن خلف قرار گرفت تا آنجا که او را در روزهاي گرم طاقت فرساي مکه
برهنه مي کرد و روي ريگهاي داغ مکه مي خواباند و سنگ بزرگي روي سينه اش مي گذارد
… تا آنجا که مي نويسند:

تا اينکه روزي ابوبکر بر وي گذشت و آن منظره را ديد و به
امية اعتراض کرد و پس از مذاکره اي که کردند قرار شد ابوبکر بلال را از امية
خريداري کند و از اين شکنجه و عذاب آسوده اش گرداند. و بالاخره او را با غلامي
ديگر که ابوبکر داشت مبادله کردند و ابوبکر او را آزاد کرد.[1]

گذشته از اينکه اين قسمت، يعني آزاد شدن بلال به دست
ابوبکر نيز مورد اختلاف و ترديد زيادي است، و در بسياري از روايات آمده که بلال را
رسول خدا خريداري کرده و آزاد فرمود، چنان چه از واقدي و ابن اسحاق نقل شده[2]
و بلکه در پاره اي از روايات نيز آمده که عباس بن عبدالمطلب اين کار را کرد[3]
و اختلافات ديگري در اين باره که اگر خواستيد مي توانيد به کتاب «الصحيح من
السيرة» مراجعه نمائيد.[4]

4ــ همه ي اين مطالب را هم که بپذيريم آيا اين مطلب را
چگونه مي توان پذيرفت که ابوطالب با شدت علاقه اي که به يتيم  برادر داشت و همان گونه که قبلا شنيديد حاضر
نبود ساعي اين کودک را از خود جدا کند و حتي در اين باره به عموهاي ديگر آن حضرت
نيز اعتماد نمي کرد، در اين جا او را با يک کودک کوچکتر از خود يعني «بلال» از آن
فاصله ي دور به مکه بفرستد، و به قضا و قدر و آن بيابان بي آب و علف و پر از خطر
بسپارد، و بدين ترتيب او را از خود جدا کرده و با خيالي آسوده به دنبال تجارت و
ادامه ي سفر تجارتي رفته باشد! به خصوص پس از آن سفارشي را که راهب مزبور به
ابوطالب کرده که آن کودک را از شر يهود و ديگران محافظت کن و هر چه زودتر او را به
مکه باز گردان!

و ثانيا ــ از همه ي اينها گذشته اصل اين داستان از نظر
سند مخدوش است چه آنها که در کتب شيعه نقل شده و چه آنها که در کتابهاي اهل سنت
آمده، زيرا ابن شهر آشوب آغاز آن را از مفسران و دنباله ي آن را نيز از طبري روايت
کرده، و ضمانت آن را از عهده ي خود برداشته است.

و مرحوم صدوق نيز از دو طريق آن را روايت کرده که طريق اول
از نظر سند مقطوع و ضعيف است، و روايت دوم نيز مرفوعه است که هيچ کدام قابل اعتماد
نيست گذشته از آن که روايت نخست مشتمل بر امور غريبه اي است که به افسانه شبيه تر
است تا به يک داستان واقعي[5]
و روايات اهل سنت نيز هيچ کدام به رسول خدا (ص) و يا معصومي ديگر منتهي نمي شود، و
آن چه در سيره ابن هشام و تاريخ طبري و طبقات و جاهاي ديگر نقل شده يا از ابن
اسحاق و يا از داود بن حصين و يا از ابوموسي اشعري روايت شده که هيچ کدام در آن
زمان ــ يعني زمان سفر رسول خدا (ص) و برخورد با بحيرا ــ به وجود نيامده و متولد
نشده بودند، و سند خود را نيز در اين باره نقل نکرده اند تا در صحت و سقم آن تحقيق
شود، و از اين رو  از ابوالفدا نقل شده[6]
که گفته است يکي از راويان اين حديث ابوموسي اشعري است که وي در سال هفتم هجرت
مسلمان شد و از اين رو اين حديث را بايد از احاديث مرسله ي اصحاب به شمار آورد …
گذشته از اشکال ديگري که ما در بحث قبلي در ذيل خدشه و ايراد ـ 4 ـ نقل کرديم.

و ترمذي نيز چنان چه از وي نقل شده اين روايت را غريب
دانسته و گفته است: در سند آن عبدالرحمان بن غزوان ديده مي شود که روايتهائي
برخلاف موازين از او نقل شده [7]
و ذهبي نيز گفته: «گمان مي رود که ساختگي باشد و قسمتي از آن دروغ است»[8]
و ابن کثير و دمياطي و مغلطاي نيز در آن ترديد کرده اند.[9]

و مرحوم استاد شهيد آيت الله مطهري قدس سره الشريف در کتاب
«پيامبر امي» فرموده:

«پروفسور ماسي ني يون» اسلام شناس و خاورشناس معروف، در
کتال سلمان پاک در اصل وجود چنين شخصي، تا چه رسد به برخورد پيغمبر با او تشکيک مي
کند و او را شخصيت افسانه اي تلقي مي نمايد، مي گويد: «بحيرا سرجيوس و تميم داري و
ديگران که روات در پيرامون پيغمبر جمع کرده اند اشباحي مشکوک و نايافتني اند».

و ثالثا ــ مطلب ديگري که موجب تضعيف اين داستان مي شود
اختلاف در مورد شخصيت بحيرا است که آيا نام اصلي او جرجيس يا سرجس يا جرجس بوده، و
يا اينکه از علماء يهود و از احبار يهود «تيماء» بوده ــ چنان چه برخي گفته اند ــ
و يا از کشيشهاي مسيحي و از قبيله ي عبدالقيس بوده چنان چه برخي ديگر گفته اند،[10]
که اين خود موجب ضعف در رواياتي که رسيده مي شود.

و اينها قسمتي است از بحثهائي که درباره ي اين داستان در
کتاب به چشم مي خورد، و شايد روي آن چه گفته شد برخي از سيره نويسان اين داستان را
يکسره ساخته و پرداخته ي دشمنان اسلام که پيوسته در صدد تضعيف اسلام و زير سوال
بردن رسول گرامي آن و ايجاد شبهه و ترديد در سلامت عقل و دستورات روح بخش اسلام
بوده اند دانسته و نويسنده ي کتاب سيرة المصطفي در اين باره چنين گويد:

«… در رواياتي که در مورد سفرهاي تجارتي رسول خدا در آن
برهه از زندگي رسيده اختلافهائي ديده مي شود که موجب ترديد در صدور آنها مي شود به
خصوص که راويان آنها از کساني هستند که متهم به کذب بوده و رواياتشان در عرض حوادث
تاريخي به ثبت نرسيده … ».

و سپس گويد:

«و من در کتاب خود به نام «الموضوعات» اين مطلب را ترجيح
داده ام که نقل اين سفرها با اين کرامات ساخته و پرداخته ي دشمنان اسلام است که مي
خواسته اند به اين وسيله ابواب تشکيک و ترديد را در رسالت حضرت محمد (ص) و نبوت آن
بزرگوار باز کنند … و اين افسانه ها را در تاريخ اسلام وارد کرده تا موجبات
تشويق درباره ي پيامبر بزگوار اسلام و رسالت آن حضرت را فراهم سازند…».

و شايد کعب الاحبار و ابوهريرة و وهب بن منبه و تميم
الدارمي و امثال آنها قهرمانهاي اين افسانه پردازان بوده چنان چه شيوه ي اينان در
وارد ساختن اسرائيليات و مسيحياتي که در احاديث اسلامي و تفسير و غيره وارد کرده اند
اين موضوع ايشان را تاييد مي کند…».[11]

نگارنده گويد: نظر ما در قسمت اول اين بحث همان است که
گفتيم، و وجود ابوبکر و يا بلال در اين سفر با هيچ معياري جور در نمي آيد و اما در
مورد اصل داستان نظر ما همان نظري است که درباره ي شق صدر و امثال آن گفتيم که اگر
روايت صحيحي در اين باره داشتيم آن را مي پذيريم و اگر نه اصراري بر اثبات آن
نداريم اگر چه در همه ي کتابهاي تاريخي و سيره هم نقل شده باشد، و ظاهرا به چنين
روايتي در اين داستان دست نخواهم يافت، چنان چه گذشت و العلم عندالله.

و بنابر آن چه گفته شد ديگر مجالي براي ياوه گوئي برخي از
مستشرقين مزدور کليساها و کشيشان مغرض باقي نمي ماند که به منظور خدشه دار کردن
نبوت رسول خدا و وحي، اين داستان را دستاويزي قرار داده و گفته اند:

«پيامبر اسلام در آن سفر از بحيرا تعليماتي آموخت و در مغز
فراگير و حافظه ي قوي خود نگهداري کرد و پس از گذشت سي سال از آن ديدار همان
تعليمات را اساس دين خود قرار داد، و به عنوان وحي و قرآن به پيروان خود آموخت».

زيرا گذشته از همه ي‌ آنچه گفته شد و بر فرض صحت اين
داستان از نظر سند و دلالت، مگر مدت توقف آن حضرت نزد بحيرا چقدر طول کشيده که
بتواند منشا اين همه معارف عاليه و داستانهاي شگفت انگيز شده و آن آئين انقلابي و
جهاني را پي ريزي کند!

آيا يک ملاقات نيم ساعته و يا حداکثر يک ساعته در ده سالگي
يا دوازده سالگي پيامبر امي درس نخوانده مي تواند پس از گذشت سي سال منشا آن همه
تحولات و بيان آن همه آيات معجزه آسا باشد که همه ي فصحا و سخنوران را به مبارزه و
تحدي دعوت کرده و بگويد:

(و ان کنتم في ريب ممّا نزلنا علي عبدنا فاتوا بسورةٍ من
مثله وادعوا شهداءکم من دون الله ان کنتم صادقين، فان لم تفعلوا و لن تفعلوا
فاتقوا النار التي وقودها الناس و الحجارة اعدت للکافرين [12]).

 

داستان ها و خاطرات ديگري از دوران جواني آن حضرت

گوسفند چراني

در چند روايت که از طريق اهل سنت و پاره اي از کتابهاي
شيعه نقل شده آمده است که رسول خدا (ص) در دوران جواني مدتي هم گوسفند چراني مي
کرد، و اين موضوع نيز نزد برخي از نويسندگان مورد خدشه و ايراد قرار گرفته، که ما
در آغاز رواياتي را که در اين باره رسيده نقل مي کنيم و سپس به بحث و بررسي درباره
ي آنها مي پردازيم.

1ـ بخاري در کتاب صحيح خود (در کتاب الاجاره) به سندش از
ابوهريره روايت کرده که رسول خدا (ص) فرمود:

«ما بعث الله نبيا الا راعي الغنم، فان له اصحابه و انت يا
رسول الله؟ قال: نعم، و انا رعينها لاهل مکه علي قراريط »[13]

يعني ــ خداوند پيغمبري نفرستاد جز گوسفند چران (جز اينکه
گوسفند چراني مي کرد) اصحاب آن حضرت عرض کردند: شما نيز اي رسول خدا؟ فرمود: آري،
من نيز براي اهل مکه در برابر چند قيراط[14]
گوسفند چراندم!

و نظير اين روايت در کتابهاي ديگر حديث و سيره نيز روايت
شده ماننده سيره ي نبويه قاضي دحلان و سيره ي حلبيه و فتح الباري و طبقات ابن سعد.[15]

2ـ و در روايت ديگري که در طبقات از زهري از جابر بن
عبدالله روايت شده گويد: ما به همراه رسول خدا بوديم و ميوه ي درخت اراک[16]
را جمع کرده و مي چيديم، رسول خدا (ص) فرمود: سياه رنگهاي آن را بچينيد که گواراتر
و پاکيزه تر است و من نيز هنگامي که گوسفند مي چراندم!، آنها را مي چيدم! ما عرض
کرديم: شما نيز گوسفند مي چراندي اي رسول خدا؟ «قال: نعم، و ما من نبيّ الاّ قد
رعاها» فرمود: آري و هيچ پيغمبري نبوده جز آنکه گوسفند چرانده!

3ـ و در روايت ديگري که از ابن اسحاق روايت کرده گويد:
ميان گوسفندداران و شترداران نزاعي در گرفت و شترداران بر گوسفندداران تکبر مي
ورزيدند، و چنان چه براي ما نقل کرده اند رسول خدا در اين باره فرمودند:

«بعث موسي عليه السالم و هو راعي غنم و بعث داود عليه
السلام و هو راعي غنم، و بغث و انا أرعي غنم اهلي بأجياد».

ــ موسي عليه اسلام مبعوث شد در حالي که گوسفند مي چرانيد،
و داود عليه السلام مبعوث شد و گوسفند مي چرانيد و من مبعوث شدم و گوسفند خاندانم
را مي چراندم در «جياد».

و ظاهرا «جياد» نام جائي بوده که طبق اين روايت رسول خدا
(ص) در آن جا گوسفند چراني مي کرده. چنان چه قراريط را نيز برخي گفته اند: نام
جائي در مکه بوده[17]
اگر چه بعيد به نظر مي رسد.

و به دنبال اين مطلب داستان موهن ديگري در تاريخ طبري از
آن حضرت نقل شده که متن آن چنين است که فرمود:

«… ما هممت بشيء ممّا کان أهل الجاهليّة يعملون به غير
مرّتين کلّ ذلک يحول الله بيني و بين ما اُريد من ذلک ثم ما هممت بسوء حتي أکرمني
الله عزوجل برسالته، فاني قد قلت ليلة لغلام من قريش کان يرعي معي بأعلي مکة لو
أبصرت لي غنمي حتي أدخل مکة فأسمر بها کما يَسمر الشبّاب فقل افعلْ فخرجت أريد ذلک
حتي إذا جئت أول دار من دور مکة سمعت عزفاً بالدّفوف و المزامير، فقلت ما هدا؟
قالوا فلان بن فلان تروّج بفلانه بنت فلان، فجلست أنظر اليهم فضرب الله علي أذني
فنمت فما أيقظني إلاّ مسّ الشمس، قال فجئت صاحبي فقال ما فعلت؟ قلت ما صنعت شيئاً
ثم أخبرته الخبر، قال ثم قلت له ليلة أخري مثل ذکل فقال أفعل فخرجت فسمعت حين جئت
مکة مثل ما سمعت حين دخلت مکة تلک الليلة فجلست أنظر فضرب الله علي أذني، فوالله
ما أيقظني إلاّ مسّ الشمس، فرجعت إلي صاحبي فأخبرته الخبر، ثم ما هممت بعدها بسوءِ
حتي أکرمني الله عزوجل برسالته».[18]

… من آهنگ انجام کاري از کارهاي زمان جاهليت نکردم جز دو
بار که در هر بار ميان من و کاري را که آهنگ انجامش را کرده بودم خداوند حائل و
مانع شد، و پس از آن ديگر آهن کار بدي نکردم، تا وقتي که خداي عزوجل مرا به رسالت
خويش مفتخر ساخت، و داستان بدين گونه بود که در يکي از شبها به پسرکي از قريش که
در قسمت بالاي مکه با من گوسفند مي چرانيد گفتم: چه خوب بود اگر تو از گوسفندهاي
من مواظبت مي کردي تا من به مکه بروم و همانند جوانهاي مکه شبي را به شب نشيني و
قصه گوئيهاي شبانه بگذارنم؟

آن پسر قرشي گفت: من اين کار را مي کنم!

من هم به دنبال منظور خود به راه افتادم و هم چنان تا به
نخستين خانه هاي شهر مکه رسيدم و در آن جا صداي نواختن «دف» و مزمارهائي[19]
شنيدم، پرسيدم: اين چيست؟ (چه خبر هست؟) گفتند: فلان پسر با فلان دختر ازدواج مي
کند، من هم به تماشاي ايشان نشستم ولي خدا گوشم را بست و خوابم برد، و چيزي جز
تابش خورشيد مرا بيدار نکرد (و هنگامي بيدار شدم که ماجرا به پايان رسيده بود).

رسول خدا فرمود: من به نزد رفيق خود (يعني همان پسرک قرشي)
باز گشتم. وي از من پرسيد: چه کردي؟ گفتم: هيچ کاري نکردم! و جريان را براي او شرح
دادم.

اين جريان گذشت تا دوباره در يکي از شبها همان سخن را
تکرار کردم و او مانند شب قبلي حفاظت گوسفندانم را به عهده گرفت و من به مکه آمدم
و همانند گذشته در آن شب نيز صداي دف و مزمار شنيدم و به تماشا نشستم و خدا به
همان گونه گوشم را بست و به خواب رفتم و به خدا سوگند جز تابش خورشيد چيز ديگري
مرا بيدار نکرد، آن گاه به نزد رفيق خود بازگشتم و داستان را براي او باز گفتم، و
از آن پس ديگر آهنگ کار بدي نکردم تا اينکه خداي عزوجل مرا به مقام رسالت خود
مفتخر فرمود.

4ـ و در کتابهاي شيعه از علل الشرايع صدوق (ره) نقل شده که
امام صادق (ع) فرمود:

«ما بعث الله نبياً قطّ حتي يسترعيه الغنم يعلمه بذلک رعيه
الناس»[20]

يعني هيچ گاه خداوند پيامبري نفرستاد تا آن که او را به
چرانيدن گوسفندان وا مي داشت تا بدين وسيله راه تربيت مردم را به او ياد دهد.

نگارنده گويد:‌قبل از آنکه به بررسي و تحقيق درباره ي اين
داستان و اين روايات بپردازيم بد نيست پاره اي از توجيهات فيلسوف مآبانه و عارفانه
اي را نيز که در توجيه اين روايات کرده اند بشنويد، و آن گاه اين روايات را از
جهات ديگر مورد بررسي قرار دهيم.

 

توجيهاتي درباره ي اين حديث

از آن جا که اين روايات در نظر بسياري از اهل سنت مورد
قبول واقع شده و نتوانسته اند در سند و يا متن آنها ترديد کنند اصل مطلب را پذيرفته
و با سخناني عارفانه و فيلسوف مآبانه در صدد توجيه آن بر آمده اند که از آن جمله
گفتار زير است:

اول ــ «و حکمت خداي عزوجل در اين باره چنان بوده که انسان
وقتي گوسفندان را که ناتوانترين حيوانات چهار پا هستد بچراند مهر و عطوفتي در دلش
جاي گير مي شود و چون به سرپرستي انسانها مأمور گردد دلش از تنديهاي طبيعي و
ستمهاي غريزي پاک و مهذّب مي شود و به حدّ اعلاي اعتدال مي رسد».[21]

که البته به اين گفتار ايرادهائي شده، از آن جمله اينکه:

1ـ گفته شده: چگونه کسي مي تواند باور کند که پيامبر
بزرگوار الهي و نبي اعظم ــ صلي الله عليه و آله ــ نيازي به تهذيب و پاک کردن دل
از تنديهاي طبيعي و ستمهاي غريزي داشت. آن پيامبري که خدا درباره اش فرمود:

«لقد جائکم رسولٌ من انفسکم عزيزٌ عليه ما عنّتم حريص
عليکم بالمؤمنين رؤفٌ رحيم»؟[22]

2ـ اگر هم ظلمي در وجود آن حضرت بود آيا مدرسه اي بهتر از
مدرسه ي گوسفند چراني براي تهذيب آن حضرت نبود؟!

3ـ اين مطلب مخالف است با حديثي که درباره ي آن حضرت از
ائمه معصومين (ع) روايت شده که فرمودند:

«و لقد قرن الله به من لدن ان کان فطيما اعظم ملکٍ من
ملائکته يسلک به طريق المکارم و محاسن اخلاق العالم ليله و نهاره …»[23]

يعني و به راستي که خداي تعالي از زمان شيرخوارگي،
بزرگترين فرشته ي خود را قرين آن حضرت قرار داد که راههاي کرامت و اخلاقهاي نيکوي
جهانيان را در شب و روز به وي بياموزد… .

4ـ اساسا مگر ظلم و ستم و يا ساير اخلاق زشت و ناپسند
غريزي است که احتياج به تهذيب داشته باشد؟!…

5ـ از همه ي اينها گذشته اين گفتار نيز مورد سوال و خدشه
است که چرانيدن گوسفندان دشوارتر از چرانيدن حيوانات چهار پاي ديگر است؟

و خلاصه آن که اين توجيه از جهاتي مورد خدشه است گذشته از
اين که خود اين روايات از جهاتي مخدوش است که در بحث آينده خواهيد خواند.

دوم ــ و نظير اين توجيه، گفتار ديگري است که در شرح صحيح
بخاري در ذيل همين حديث آمده که گفته اند:

حکمت در گوسفندچراني پيغمبران الهي آن بود که چون اينان با
گوسفندان مخالطت و آميزش داشته باشند بر حلم و شفقتشان افزوده گردد، زيرا وقتي
اينان در برابر دشواريهاي گوسفندچراني و گردآوردن گوسفندان مختلف الطبيعه و
چراگاههاي پراکنده و به خصوص با توجه به ناتواني و نياز گوسفندان صبر و بردباري به
خرج دادند، در اين صورت در مقابل دشواريهاي مردمان امت خود با اختلافي که در طبيعت
و اصناف خود دارند سزاوارتر و شايسته تر خواهند بود… .[24]

و البته بايد دانست که اين گفتار مضمون همان روايت علل
الشرايع است که اگر صحت آن روايت تاييد شود نيازي به اين گفتار نيست و همان روايت
براي ما معتبر است، ولي ظاهرا روايت از نظر سند ضعيف است.

سوم ــ توجيه ديگري که قدري بي اشکالتر از دو توجيه سابق
است آن است که گفته شود:

از آنجا که محيط شهر مکه محيطي آلوده به گناه و ظلم و ستم
و شرک و بت پرستي و بي عدالتي و مفاسد ديگري بود، و رسول خدا (ص) که از کودکي با
انواع مفاسد و مظالم مبارزه مي کرد از مشاهده ي آن وضع رقت بار و ظلم و ستمهائي که
به وسيله ي سرکرده هاي شهر به افراد ضعيف و ناتوان مي شد و بي عدالتهائي که عموم
مردم آن زمان به آن دچار بودند رنج مي برد، و از طرفي قدرت جلوگيري آنها را نداشت،
به دنبال وسيله اي مي گشت تا هر چه بيشتر از آن منطقه و محيط و مشاهده ي آن وضع
ناهنجار، کنار و دور باشد و بهترين وسيله براي وصل اين منظور خروج از شهر و سرگرمي
با آن حيوانهاي صامت و زبان بسته و محيط بيابان بي سروصدا و به دور از فحشاء و
فساد بود، و روي همين منظور رسول خدا (ص) بي آنکه نيازي به اصل اين کار و يا
دريافت مزدي در اين باره داشته باشد داوطلب اين کار شد و خود وسائل اين سرگرمي را
براي خود فراهم کرده و مشتاقانه به دنبال آن مي رفت.

گذشته از اينکه براي مردم مکه چرانيدن گوسفندان و شتران
بهترين سرگرمي و شغل محسوب مي شد و بسياري از آنها بي آنکه نيازي به اين کار و يا
دريافت مزدي در برابر آن داشته باشند علاقه مند به انجام آن بودند و آن را شغل
خوبي مي دانستند و مورد پسندشان بوده.

و البته اگر اصل مسئله مورد قبول باشد و صحت آن مورد ترديد
و خدشه نباشد اين توجيه خوبي است و شايد در صفحات آينده نيز توضيحي بيشتر براي آن
بدهيم.

 



1ـ براي اطلاع از
مدرک اين گفتار به کتاب «الصحيح من السيره» ج 1، ص 91ــ 92 مراجعه شود.


سيره ابن هشام، ج 1، ص 318 و کتابهاي ديگر.