جنبش صهیونیستی در قرن نوزدهم میلادی در زمانی به وجود آمد که دو گرایش عمده بر عرصه تفکر سیاسی آن روز سایه افکنده بودند. شعار اولی اعتقاد به برادری انسانها، برابری، رشد و تعالی انسان و طبیعت نیک آن و ساختن جهانی بود که انسانها بتوانند در آن چون یک خانواده زندگی کنند. در حالی که شعار گرایش دوم از برتری و تفاوت نژادی جانبداری میکرد. گرایش اولی برگرفته از مکتب لیبرالیسم و سوسیالیسم بود. به همین لحاظ، هم خانوادههای ثروتمند و متوسط یهود که از لیبرالیسم حمایت میکردند و هم خانوادههای فقیر یهودی که از طرفداران سوسیالیسم بودند به پیروی از گرایش فکری اول پرداختند.
اما گروههایی از یهودیان با جانبداری از گرایش دوم و با ردّ تفکر تساوی بین انسانها به طرفداری از برتری نژادی و خونی پرداختند. در اینجا باید افزود که تعلیمات دینی کهنِ حاکم بر یهودیان تا حد زیادی آمیخته با تفکر برتری نژادی بود. در واقع دین یهود این دو تلقی متناقص را در خود دارد، اما شکستها و فشارهای سیاسی که در دوره دولت یهودا بر یهودیان وارد شد، باعث شد که روح برتریجویی و نژادپرستی در این قوم تقویت و حاکم شود.
«اصول تفکر نژادپرستی بیشتر در سخنان عزرا ـ یکی از پیامبران یهود ـ متبلور شده بود؛ زیرا وی مخالف ازدواج بین اقوام بود، از برتری نژادی طرفداری میکرد و از مردان یهودی خواست که زنان غیریهودی خود را طلاق دهند. او برای اثبات نظریه خود از گیاهان و حیوانات و سپس انسانها نمونههایی را که دال بر برتری نژادی هستند، میآورد. در قرون وسطی نیز خاخامها در محلات یهودینشین به آموزش تلمود کتاب شریعت یهود پرداختند و اندیشه اختلاف نژادی را ترویج کردند. بدون تردید ریشههای اصلی این اندیشه به اعتقاد اساسی یهودیان تحت عنوان ملت برگزیده خداوند و اینکه اوست که این قوم را بر دیگر ملتها برتری بخشیده است، بر میگردد.»(۱)
در تأکید بر این اندیشه، شاعر یهودی اندلسی، «یهودا بن هالیوی»، از شاعران قرن دوازده میلادی، قصاید زیادی در غم دوری یهودیان از فلسطین سروده است. این گونه اشعار در ادبیات جدید صهیونیسم جایگاه ویژهای دارند.
همین شاعر کتابی به نام «خزری» نگاشت که پر از برتریهای جسمی یهودیان بر دیگران بود. وی جوامع انسانی را به مراتب گوناگونی تقسیم میکند که در آنها اخلاق و عبادت و رفتار شخصی مطرح نیستند، بلکه تنها مقدار «خون پاکی» که در رگهای انسانها جریان دارد ملاک برتری است.
او تأکید میکند که امتزاج خونی که حاصل ازدواج یهود با غیر یهود است، نوعی سرکشی در برابر خداست که عواقب بد آن دامنگیر فرزندان و نوهها وارد میشود. وی به پراکندگی یهودیان سخت انتقاد میکند و بر ضرورت بازگشت به فلسطین اصرار میورزد. خود او بعدها به فلسطین رفت. اندیشههای بن هالیوی در ترغیب و تهییج روح صهیونیستی نقش زیادی داشت. این اندیشهها در نوشتههای مارتین پوپر نیز دیده میشود.(۲)
یهودیان اروپایی طی قرون متمادی در محلههای یهودینشین معروف به «گِتو» زندگی میکردند. آنان در آن محلهها نوعی خودمختاری داشتند، بهطوری که گاهی این محلهها «دولت یهود»(۳) خوانده میشوند. این همان نامی است که هرتزل بر کتاب مشهور خود که در آن یهودیان را به تشکیل دولت یهود فرا خوانده است، نهاده بود. دور این محلهها دیواری سراسری کشیده شده بود و ساکنین فقط از طریق یک در که شبها بسته میشد، وارد و خارج میشدند. دولتهای مربوط، امور این محلهها را به خاخامهایی که بعضاً اختیارات زیادی داشتند سپرده بودند و آنان نیز با همان تفکر برتری نژادی، آن محلهها را اداره و مثلاً از ازدواج یهودی با غیریهودی جلوگیری میکردند. امور اقتصادی آن محلهها نیز بنا به سفارش آژانس یهود در فلسطین اداره میشد و یهودیان اجازه نداشتند خانه یا مایملک خود را به غیر یهودیان بفروشند. نوع اداره این محلهها که از سوی خاخامها و وابستگانشان اعمال میشد، نقش زیادی در رشد اندیشه صهیونیستی داشت.(۴)
بعد از بروز یک سری تنشهای اجتماعی و التهاباتی که پس از انقلاب فرانسه در جوامع اروپایی پدیدار شد، گرایشهایی در صحنه اندیشه بشری ظهور کردند که از یک سو با برادری و برابری انسانها مخالف بودند و از سوی دیگر با تفکرات قرن هجدهم که عامل وقوع انقلاب فرانسه بودند، تعارض داشتند. این گرایشها بیتوجه به تنشهای جامعه صنعتی آن روز به عمر روزگارانی که صحبت از صفا و نیکی بود پایان داد. از پیامدهای این گرایشها همان «برتری نژادی» بود که پیشتر طرفدارانی پیدا کرده بود، با این تفاوت که این بار خود را به نام «جنبش قومی ـ نژادی» مطرح کرد و با نادیده گرفتن واقعیتهای موجود، شعار بازگشت و تکیه بر عاطفه، طبیعت و ریشههای انسان و حیات روستایی و کشاورزی را سر داد.(۵)
با بروز تحولات و توسعههای علمی، نظریهپردازان نژادپرستی برای علمی جلوه دادن اندیشههای خود به برخی مطالب ارایه شده علمی، بهخصوص به نظریه داروین و اندیشه تنازع بقا و بقاء اصلح چنگ زدند و از این طریق بود که توانستند در بین فلاسفه و روشنفکران قرن نوزدهم برای خود جایی باز کنند و اندیشهشان را در محافل اجتماعی و سیاسی غالب گردانند و اندیشه «خالص و یکدست نگهداشتن» توسط کسانی که با دور نگهداشتن نژاد خود از دیگران، شعار برتری نژادی را سر داده بودند، مطرح شد.
«کانت دی گوربینو» در کتاب مشهورش به نام «نابرابری نژادی بشری» میگوید:
«سبب انقراض و محو برخی ملتهای باستانی همانا امتزاج خونشان با دیگر ملتها بوده است و نژادپرستان نیز معتقدند که علت ماندگاری قوم یهود، عدم امتزاج و اختلاط خونی آنان با غیر یهودیان بوده است. صهیونیستها از این نظریههای نژادی بهخوبی بهره برده و با ترکیب این نظریهها با اعتقادات سنتی خود، ایدئولوژی خود را بنا نهادهاند.»(۶)
ارتباط بین نژادپرستی صهیونیسم و نظریههای طرفداران اروپایی برتری نژادی بهقدری زیاد است که بدون آگاهی بر دومی نمیتوان اولی را بهخوبی شناخت. یکی از ویژگیهای هر دو آنها (صهیونیسم و نژادپرستی اروپا)، مکتب رمانتیسیسم، پرداختن به امور خیالی، گذشته گرایی و پوچ گرایی و فرار از واقعیت است.
از مشهورترین روشنفکران صهیونیسم که تحت تأثیر جنبش قومی ـ نژادی آلمان قرار گرفت، «مارتین پوپر» است که با تفحص در تاریخ سعی داشت بین انسان و زمین رابطهای از گونه قومی ـ نژادی پیدا کند. وی به جای پیامبران تورات، قهرمانان قدیمی تیونونی را جایگزین کرد. او همه را به وضعیت یهود قرون وسطی که عاری از آثار انقلاب صنعتی بود، فراخواند. فرار از حال از جمله ویژگیهای جنبش صهیونیسم است که از سوی مسئولان انگلستان و بهویژه سیاستمداران، مورد نقادی واقع شده است تا حدی که طرفداران آن را دیوانه میدانند.(۷)
موج صهیونیسم در مقابل علم، موضعی دوگانه است که انسان را به یاد دوگانگی موضع حزب آلمانی نازی میاندازد. بهرغم تشویقهای فراوان در باب تکنیک و اکتشافات و اختراع، صهیونیسم در مواضع انسانی و اجتماعی خود، جوهر علم را رد میکند. صدایی که صهیونیسم بدان گوش میدهد، صدای قلب و روح است. هر چه با آن موافق و هماهنگ باشد تا حد تحریف و به خرافه کشانده شدن از آن حمایت میکنند و بدان متوسل میشوند و هر چه را که با آن در تناقص باشد رد میکنند، موضع آنان نسبت به نظریه داروین و علم نژادپرستی نیز همین طور است. برای مثال صهیونیستها اصل اساسی در نظریه داروین را رد میکنند؛ زیرا این اصل میگوید انسان و جامعه میتوانند به سوی کمال و برتری حرکت کند. اما اصل دیگر آن را که بیانگر اصلح و برتری و سلامت نژادی است میپذیرند و به مناسبتهای گوناگون از ماندن نژاد یهود در زمانهای بسیار طولانی سخن میرانند و آن را به اصل بقای اصلح پیوند میدهند.
بر این اساس است که دکتر «آثر رابین» مسئول اسکان کشاورزان یهودی در فلسطین در تفسیرش از نظریه داروین و قوانین وراثت، از برتری یهودیان اروپا (نه یهودیان شرقی) سخن میگوید و این برتری را حاصل ازدواج مردان یهود با دختران خاخامها و فقهای کتل تلمود و لاهوت میداند. به عقیده وی این ازدواجها موجب اختصاصی شدن ذکاوت و برتری نژاد یهود بر دیگر جوامع بوده است. رابین، لیستی را ارائه میدهد که در آن بین اخلاق و رفتار یهودیان و غیریهودیان مقایسه شده است. مثالها و تحلیلهای او گواه دیگری بر همان برخورد دوگانه صهیونیسم با علم است. برای نمونه آنجایی که جدول آن به بالا بودن تعداد دانشمندان و دانش آموختگان یهودی اشاره دارد، وی آن را نشانهای از برتری نژادی میداند و هر جا که جدول به بالا بودن جرائم و حقهبازی یهودیان اشاره دارد، وی آن را حاصل شرایط و محیط و بهخصوص دوری یهودیان از کشاورزی، تلقی میکند.»(۸)
«صهیونیستها به علم ژنتیک و جرمشناسی و علوم مشابه آن که تا حدی مورد استفاده نژادپرستان واقع شده است، علاقه نشان دادند؛ زیرا این علوم بر ویژگیهای ارثی، شکل جمجمه و صورت تأکید دارند و آنان میتوانند از این علوم در تبلیغ نظریات نژادپرستانه خود استفاده کنند. بیجهت نیست که اندیشمند صهیونیست، «موسی هس» که از دانشمندان علم ژنتیک بود، در کتابش «روم و اورشلیم» به بیان اصول انتروپولوژی میپردازد و میگوید که تفاوتهای نژادهای گوناگون، ارثی، ابدی و حتمی است و رفع آنها غیرممکن است.»(۹)
«دانشگاههایی که جوانان صهیونیست در آنها درس میخواندند، مکتب تاریخدانان و پروتستان به ریاست «وَن ترچکه» تأسیس شد. این افراد بر تفاوتهای نژادی و عقبماندگی سیاهان و زنان و رنگینپوستان و جاودانی بودن این اختلافها تأکید میکردند. در سایه همین اندیشهها بود که در آلمان و اتریش جنبش جوانان «الفاند فوگل» با گرایشات نژادپرستی به وجود آمد. این جنبش نقش زیادی در تبلیغ صهیونیسم در آلمان و کشاندن و جوانان این کشور به شاخه یهودی خود داشت.»
بهرغم اختلاف نظری که بین نژادپرستان در باب یهود و اصالت نژاد آنان وجود داشت، اکثر آنان معتقد بودند که یهودیان نژاد مستقلی هستند که اصالت نژادی خویش را حفظ کردهاند و نسبت به جامعه اروپایی غریب هستند و خطری برای آن به حساب میآیند، لذا باید از آن آسوده شویم.
دایرهالمعارف نژادپرست «الفون هلفالد» میگوید:
«دشمنی و کینه یهود نوعی از شعور غریزی و طبیعی آنان است و تغییر و اصلاح یهودیان امری نشدنی است و تنها راه ممکن، بازگرداندن آنان به فلسطین است.»
به دنبال آن ادبیات نژادپرستی شروع به انتشار کلماتی چون «یهودی سرگردان، جاوید، خالص و برتر» کرد. صهیونیسم که موافق همه این برنامهها بود، ایدئولوژی خود را بر پایه همین شعارها قرار داد و همین شعارها بود که اینجا و آنجا بر سر زبانها افتاد.
برای نمونه «ناحوم سوکولوف» میگوید:
«ملیت براساس ویژگیهای نژادی و اشتراک اصل و نسب بنا شده است و دین یهود، فقط دین فرزندان ملت یهود است. نژادپرستی جوهره هنر است و هنرمند یهودی شخصیت خویش را از ویژگیهایی که به ارث برده است، میسازد.»
«لیوپنسکر» در کتاب خود «ارزش و کرامت ذاتی» مینویسد:
«یهودیان نسلی یکدست، خالص و مستقل را تشکیل میدهند که با نژادی دیگر ممزوج نشده و این نسل مستقل بهآسانی نمیتواند با ملتهای دیگر اختلاط پیدا کند یا در آنها ذوب شود.»
«موسی هس» نیز چنین اندیشههایی را دارد، با تأکید بر اینکه نژاد یهودی به دور از هر شائبهای است و نمیتوان آن را تغییر داد یا اصلاح کرد. اگر یک یهودی دین دیگری را انتخاب کند، این انتخاب تغییری در موی سیاه و شکل بینی او ایجاد نمیکند.
«ل. سیمون» نیز این چنین میگوید:
«یهودیت یک مسئله نژادی است، نه ایمان به تعالیم مذهبی یهود. لذا یک یهودی، حتی اگر مسیحی شود باز هم یهودی است. بر این اساس که صهیونیستها به نظریات بسیار ساده نژادپرستان و مخالفان نژاد سامی هم ایمان میآورند. از جمله پذیرش نظریات آنها در باب شکل صورت یهودیان، کوتاه بودن قد و رنگ مو و استعدادهای بازرگانی و ریاضی و … یهودیان. نژادپرستان برتری نژادی را به نژاد یهودی دادند.»(۱۰)
یکی از انگیزههای دستگاه خاخامها در تشکیل جنبش صهیونیسم، ترس آنان از رواج ازدواجهای مختلف بین یهودیان بود که هر چندگاه مشکلاتی را در اسرائیل به وجود میآورد. بدین جهت دستگاه خاخام شناخت هویت یهودیان را مشروط به این کرده بود که هر یهودی باید تا چهار نسل، مادرش یهودی باشد. در پی رسیدگی به این مسئله بود که کنسولگریهای اسرائیل و دادگاههای خاخامها، به دادگاههای تفتیش عقاید تبدیل شدند. این موضوع انسان را به یاد دفتر مرکزی نژاد واسکانی که حزب نازی آن را برای تحقیق درباره آریایی بودن شهروندان خود تأسیس کرد میاندازد. بنابر نظر این دفتر، اجداد آلمانی باید تا سال ۱۸۰۰ زنجیروار آلمانی بوده باشند.(۱۱)
در این راستا آنچه که شایان توجه است بررسی راهها و روشهایی است که نازیها با توسل به آن توانستند بین نژاد و تسلط بر زمینهای کشاورزی، آن هم تحت شعار خون و خاک ـ که حاکی از ایمان به قداست زمین است ـ ارتباط برقرار کنند. صهیونیستها نیز در آغاز، سکونت در زمینهای کشاورزی را شعار مقدس خود قرار دادند و افرادی مثل بنگوریون، موشهدایان، أشکول و گلدامایر از زمینداران و مالکان بزرگ شدند. از این دیدگاه، مناطق مستعمراتی «کیبوتز» در حقیقت، به دست نژادپرستان افتاد نه سوسیالیستها.
صهیونیستها تنها به پاکی و اصالت نژادی یهودی بسنده نکردند، بلکه پا را فراتر نهادند و بر اساس اعتقاد به اینکه ملت برگزیده خدا هستند، خود را نژادی والا و برتر شمردند.
در راستای ایجاد نوعی ارتباط بین صفات جسمی و فیزیکی یهودیان با صفات و ویژگیهای اخلاقی و هوشی، موسی هس مدعی شد که صورت یهودیان احساس معنوی زیبایی را از خود منعکس میکند و اضافه کرد که این تنها یهودیان هستند که به واسطه حکمت عالیه، عشق خانوادگی را بر عشق جنسی ترجیح میدهند و در این ادعا تا آنجا پیش رفت که گفت مزین بودن به ارزشهای معنوی فقط خاص یهودیان است.
«براندیز» قاضی صهیونیستی آمریکایی نیز در کتابش مینویسد:
«خون یهود که در رگهای اسرائیل روان است دارای برتری معنوی، فکری است. این خون سرآمد، حتی اگر یهودیان دست از دین یهود هم بردارند همچنان در رگهایشان موج میزند. همان طور که «مارکس»، «دزرائیلی» و «اسپینوزا» چنین بودند.»(۱۲)
مبلغان صهیونیسم برای اثبات برتری نژادی خود به معرفی و تبلیغ دانشمندان، هنرمندان و فلاسفهای که از نسل یهود بود پرداختند. در این راستا، یعنی اثبات برتری نژادی بهقدری مبالغه کردند که به خرافهپردازی رسیدند. مثلاً «زف» میگوید که تمدن اندلس عربی نبوده و یهودی بوده است و فتح اندلس به دست یهودیان حاصل شد، زیرا فاتحان از نژاد بربر بودند و بربر ملتی یهود بود. و نیز میگویند که کشف آمریکا نیز به یهودیان برمیگردد، زیرا «کولومبو» از نژاد یهود بود و امور دریانوردی را از یهودیان فرا گرفت و یا ادعای اینکه اختراع حروف ابجد نیز از نوآوریهای یهود بوده است و غیره.
اما «موسی هس» نمونه جالبی را مطرح میکند که گویای خرافهگوییهای آنان است. وی میگوید:
«ویژگیهای انسانی یهود در عملیات تناسلی و ژنی بر ویژگیهای انسانی غیریهودی غلبه دارد. مثلاً شکل پهن بینی یهودیان بر شکل باریک بینی آریاییها غلبه دارد. بدون تردید این توجه و تأکید بر اصالت نژاد منجر به پرداختن و توجه بیاندازه به «نسل» میشود و سپس به غرق شدن در گذشتههای دور میانجامد و همین باعث شده است که صهیونیستها گذشتهگرا بشوند و بهرغم اینکه بیشتر اسرائیلیها و صهیونیستها به خدا اعتقادی ندارند، ولی همواره به کتابهای عهد قدیم و داستانهای آن متوسل میشوند و از آن شاهد میآورند.»(۱۳)
این گذشتهگرایی خود به خود به نادیده گرفتن حال و فرار از حقیقت موجود منجر میشود. بارزترین مثال و نمونه برای این موضوع، رد و طرح مردم فلسطین و فرار از حقایق مربوط به فلسطین و ملت مسلمان است. صهیونیستها همواره با افتخار میگویند که اگر واقعیت را اساس کار خود قرار دهند، هیچ موفقیتی به دست نخواهند آورد.
صهیونیستها دراین زمینه همانند نژادپرستان اروپای مرکزی و آفریقای جنوبی هستند. این گرایشهای رمانتیکی، صهیونیستها را بدین جا کشانده است تا به پرستش قهرمانان نظامی خود بپردازند. همچنان که تاریخ از دیدگاه نژادپرستان چیزی است که توسط فاتحان و انسانهای غالب نگاشته شده است. بدین جهت هم هست که اسرائیلیها علاقه زیادی به قهرمانان نظامی خود نشان میدهند.
با اینکه «نیچه» و «ترچکه»(آلمانی) برخلاف برخی از فلاسفه، نژادپرستی را به عنوان نوعی فلسفه تلقی نکردند، اما صهیونیستها و نازیها اندیشههای آن دو را هماهنگ با اصول عقاید خود میدانند، تا حدی که بزرگترین متفکران صهیونیسم، مثل «أحاد هاعام»، «تئودور هرتزل»، «ماکس نردو» و «حائیم وایزمن» تحت تأثیر فلسفه نیچه واقع شدند. علاوه بر این فلسفه او بهویژه بخشی که مربوط به ایجاد تحول در ارزشهاست، مورد توجه و جانبداری جوانان قرار گرفت و انگیزهای شد تا این جوانان تعالیم دینی کتاب تلمود و روحیه بندگی و تسلیم را کنار بگذارند و به سیره رزمندگان و قهرمانان باستانی روی بیاورند. «أحاد هاعام» نیز خواهان ایجاد تغییراتی در فلسفه و اندیشههای نیچه شد تا صهیونیستها بتوانند افکار او را بیشتر با اندیشههای صهیونیسم هماهنگ کنند و از شخصیت وحشی و سختدلی که نیچه از آن دم میزند شخصیتی زاهد و متمسک به اخلاق یهود بسازند و ارزشهای اخلاقی را جایگزین اخلاقیات آریایی کنند تا از این رهگذر از یهود و یهودیان، نژادی برتر و سرآمد بسازند.
«أحاد هاعام» با تأکید بر گذشتهگرایی میگوید:
«آن استعدادهای اخلاقی یهود که کتاب مقدس آنها را خدشهدار کرده است، پیش از آمدن کتاب مقدس در یهودیان موجود بوده است. وی همچون نیچه معتقد است که بازگشت یهودیان به فلسطین، یک ضرورت تاریخی است که به یهودیان برای تحقق رسالت خویش به عنوان ملتی نژادپرست، فرصت دیگری را میدهد.»(۱۴)
«نردو» در کتاب خود به نام «انحطاط» به نویسندگان ترقیخواه و جامعهشناس مثل «زولا» و «بالزاک» و «هوبتمان» حمله میکند و به «تولستوی» و «أبون» به دلیل اینکه در آثار خویش به زن مقام و منزلت شایستهای دادهاند، میتازد؛ زیرا نژادپرستان زن را از دیدگاهی ارتجاعی ارزشگذاری میکنند و صهیونیستها نیز بهرغم مهیا کردن همه زمینههای آزادی زن در اسرائیل، زن را موجودی حقیر و پست میدانند.
هرتزل نیز بهرغم اینکه میگوید تحت تأثیر اندیشههای نیچه قرار نگرفته است، از خاطراتش پیداست که تا چه اندازه متأثر از «نیچه» و «ترچکه» است. وی دموکراسی را امر مسخرهای میداند و دولتها را به نظارت بیشتر بر مطبوعات و سلب آزادی از آنان و به کارگیری سیاستی متمرکز و مخفی به دور از پارلمان و رأی مردم، تشویق میکند. به عقیده او استفاده از قدرت، بهترین روش حکومتداری و ایجاد رابطه با دیگر کشورهاست، زیرا قدرت امتیاز میآورد. به این دلیل است که وی بر قدرت نظامی دولت یهود برای سرکوبی مخالفین و درگیری در جنگها تأکید داشت و معتقد بود در این موضوع هیچگونه ترحم و پایبندی به ارزشهای اخلاقی و بینالمللی جایز نیست. هرتزل که میتوان او را پیامبر صهیونیسم نام نهاد، همچنین در باب نژادپرستی بین افراد و ملتها، به مناسبتهای مختلف، نظریاتی داده است.(۱۵)
و بنا به تأیید همه صاحبنظران، جناح اصلاحطلب جنبش صهیونیسم که به رهبری «ژابوتنسکی» و سپس «بگین» اداره میشد، از سیاست زور و خشونت جانبداری میکرد و همان طور که حزب «نازی» از رهنمودهای «ترچکه» در شیوه حکومتداری و کارهای سیاسی خود استفاده میکرد، صهیونیسم نیز همان حرکت را دنبال کرد و پیروی از همین سیاستها کار را به اینجا کشانده است.
رژیم صهیونیست اسرائیل، سازمان ملل متحد، مجامع و قوانین بین المللی را سبک و بیارزش میشمارد و در برخوردهای رسمی هم، به مکر و حیله متوسل میشود و همچون دیگر نژادپرستان اروپایی بر ترور، فرصتطلبی و رشوه چنگ میزند و دیگران را ناچیز و پست میشمارد.(۱۶)
این دولت در فعالیتهای سیاسی خود با کشورها، روحیه طلبکارانه به خود میگیرد و به این دلیل که یهودیان در جنگ دوم جهانی متحمل زحمات و رنجهای زیادی شدند، از همه کشورها و دولتها امتیاز میخواهد تا به اصطلاح حقوق از دست رفته را جبران کند. البته این پایان ادعاهای این دولت نیست. بلکه پا را فراتر میگذارد و دم از «ملت برگزیده خدا» میزند و میخواهد در بین ملتها موقعیت ویژهای را کسب کند. تمایزی که بنگوریُن از آن استفاده میکند این است که «اسرائیل هیچ گاه اشتباه نمیکند.»
نظریهپردازان صهیونیسم هم در صحبتهای خود از یهودیان و دولت یهود دائماً از ویژگیهای خاص و استثنایی یهودیان دم میزنند و انتظار دارند که دیگران برخورد ویژهای با آنان داشته باشند.(۱۷)
پینوشت:
۱- قشطینی، خالد، الجذور التاریخیه للعنصریه الصهیونیه، (بیروت: المؤسسه العربیه للدراسات و النشر،۱۹۸۱) ص۱۲٫
۲- الموسوعه الفلسطینیه، مجلد الثالث، «العنصریه و الصهیونیه»، ۱۹۸۴، ص ۳۴۸٫
۳- Juden Stat.
۴- همان.
۵- صفاتاج، مجید، نژادپرستی صهیونیسم، (تهران، جمعیت دفاع از ملت فلسطین، ۱۳۸۱) ص۲۹-۲۸٫
۶- صفاتاج، مجید، دانشنامه فلسطین، جلد هشتم، «نژادپرستی صهیونیستی»، (تهران، انتشارات آفاق روشن بیداری، ۱۳۹۴) ص۷۴٫
۷- الموسوعه الفلسطینیه، مجلد الثالث، «العنصریه و الصهیونیه»، ۱۹۸۴، ص ۳۴۸٫
۸- صفاتاج، مجید، پیشین، ص۸۳؛ به نقل از: کنگره صهیونیسم و نژادپرستی.
۹- همان، ص۸۴؛ به نقل از: بانتن، م، فکره العرق، (لندن: بیجا، ۱۹۷۵).
۱۰- الموسوعه الفلسطینیه، مجلد الثالث، «العنصریه و الصهیونیه»، ۱۹۸۴، صص۳۵۰-۳۴۹٫
۱۱- قشطینی، خالد، پیشین، ص۴۱٫
۱۲- صفاتاج، مجید، دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل، جلد ششم، «نژاد پرستی صهیونیستی»، (تهران، انتشارات آروَن ، ۱۳۹۱) صص۴۰۱-۴۰۰؛ به نقل از: قاضی، لیلی، هیستادروت، (بیروت: المؤسسه العربیه للدراسات و النشر، ۱۹۷۶).
۱۳- همان ، ص ۴۰۱؛ به نقل از: بانتن، م، فکره العرق، (لندن: بیجا، ۱۹۷۵).
۱۴- الموسوعه الفلسطینیه، مجلد الثالث، «العنصریه و الصهیونیه»، ۱۹۸۴، ص۳۵۱٫
۱۵- همان.
۱۶- شاهاک، ایسرائیل، اوراق شاهاک، العصبه الاسرائیلیه للحقوق الانسانیه و المدنیه، (بیروت: دار الحمراء للطباعه والنشر، ۱۹۷۳) ص۱۴٫
۱۷- همان، ص۱۵٫