«استدراج»

قرآن
و سنن الهی در اجتماع بشر

آیت
الله محمدی گیلانی

*از
پنجهزار و ششصد سال عمر تمدن، فقط 292 در صلح بقيه در جنگ* ناله ويكتورهوگو*
استدراج مسبوقست بدو سنت ديگر: 1- تاديب الهي 2- سنت حيلوله.

*
توضيح تاديب الهي و گوشمال دادن بمنحرفين با شدائد و مصائب* بياني از نهج البلاغه*
شدائد و مصائب و جنگها علاوه بر خاصيت بازدارندگي خاصيت قلب كردن حقيقتي بحقيقت
ديگر دارد* محنت ها و جنگها و محاصره ها نيز خاصيت سازندگي دارد و اراده ها و عزم
ها را محكم و امت را بنيان مرصوص مي كند* ذكر نمونه اي: محاصره ي تاريخي لنينگراد
در جنگ دوم جهاني بوسيله نازيهاي آلمان و دفاع جانانه ي مردم آن.

در
مقاله گذشته گفتيم كه استدراج: حركت و عبوردادن چيزي است از درجات و مراحل مختلف
بسوي غايت و هدفي، و در قرآن كريم همين تعبير بلفظه در دو آيه با لحن عتاب آميزي
از سنت الهي در اجتماع بشر شمرده شده كه دامنگير مكذبين شريعت آسماني و ستيزه گران
با حق و عدالت مي شود با اين امتياز كه تحريك موصوف درباره ي آنان تنازلا و آرام
آرام و بدون هيچ شتابي انجام مي گيرد و بدانگونه كند و آرام است كه جامعه ي مبتلا
باين سنت، بجهت كندي و آرامي تحريك مزبور غافل از آن بوده و ناگهان خويش را در
گرداب سقوط و عقوبت مي بيند، كه هيچ راه فراري ندارد.

اين
روش و نيروي نامرئي سقوط و هلاكت و روشها و نيروهاي ديگر تاريخ ساز در امتداد سير
خويش بهر شكلي كه متشكل شوند، خواه بشكل تكالبهاي سياسي و جهانخواري خواه بشكل
تضادهاي اقتصادي و استلاب ثروتها، خواه بشكل اتراف و عياشي ها و خلع جلباب عفت و
حياء، خواه بشكل ناسيوناليستي ها و نهضت هاي ملي، خواه بشكل هواها و هوسهاي مذهب
نما و يا اشكال ديگر باي حال بدون هيچ درنگي، آرام آرام بهدف و غايت خويش -كه بر
بازيگران مختلف الاشكال مجهول است- به پيش مي روند و هيچگونه استثناء و تبدل و
تحويل نمي پذيرند:

اسْتِكْبَارًا
فِي الأرْضِ وَمَكْرَ السَّيِّئِ وَلا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلا
بِأَهْلِهِ فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلا سُنَّةَ الأوَّلِينَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ
اللَّهِ تَبْدِيلا وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَحْوِيلا (٤٣)

(سوره
فاطر- آيه 43)

در
طول مسير مارپيچي و پرنشيب و فراز، مجموعه حلقه اي بهم پيوسته كه اكثرا از
كشتكارهاي دد خجل ساز و جنايتها و قساوتهاي كابوس آفرين است، پديد آمده بنام تاريخ
بشريت خوانده مي شود، و طبق تحقيقاتي كه از يك دانشمند روسي نقل شده از 3600 سال
پيش از ميلاد مسيح (ع)تاكنون كه تقريبا پنجهزار و ششصد سال است، بشر بزندگي مدني
ادامه مي دهد، تنها 292 سال را در صلح گذرانده و بقيه اين سالها با جنگ و كشمكش
سپري شده است.

و
روشن است كه اين سالهاي بمقياس ناچيزي كه دانشمند روسي «سالهاي صلح» ناميده است در
واقع سالهائي است كه فاصل بين دو جنگ و فرصت تجديد قوا و تهيه تجهيزات براي جنگ
تازه اي بود نه سالهاي صلح بمعناي كلمه.

و
مضمون بيان دانشمند روسي را قبل از وي، نويسنده مشهور «ويكتورهوگو» با اضطراب
جسارت آميزي گفته است:

«شش
هزار سال است كه مردم جهان بادم كشي مشغولند، و در اين مدت، خداوند بيهوده وقت خود
را در راه پديد آوردن گلها و ستارگان تلف مي كند.

آسمان
پهناور، هرساله پيمبراني بصورت گلهاي زنبق و آشيانهاي زرين پرندگان براي مردم جهان
مي فرستد تا آنان را بصلح و محبت بخواند، اما اين پيام مهر، اثر جنون را از دل هاي
هراسناك مردمان بيرون نمي برد، زيرا ديري است كه بزرگترين عشق مردم روي زمين،
آدمخواري و خونريزي است.

ديري
است كه فرح بخش ترين نواي موسيقي ملل شيپور جنگ است. ديري است كه افتخار بصورت
كابوسي موحش درآمده است كه سوار بر ارابه كوه پيكر خود مي گذرد و مادران بينوا و
فرزندان خردسالشان را زير چرخهاي سنگين خود خرد مي كند.

امروزه
خوشبختي ما بسيار مشكل پسند شده، زيرا رضايت فقط وقتي بدست مي آيد كه مردمان
بگويند: برويم و بميريم!

حالا
ديگر براي جلب خوشبختي تنها بايد دهان بر شيپور جنگ نهاد، همه جا برق فولاد  مي درخشد و همه جا دود و آتش بر مي خيزد، ديگر
مردماني كه دسته دسته از پي كشتار هم روانه ميدان آدم كشي مي شوند براي روشن كردن
ظلمتكده روح خود، وسيله- اي جز آن ندارند كه شعله توپهاي جنگ را برافروزند، و اين
همه بخاطر جاه طلبي بزرگان قوم صورت مي گيرد كه خود آنها هنوز ما را در خاك نكرده،
بر سر گورمان، تجديد عهد مودت مي كنند و در آن هنگام كه كالبد ما در دل گور تيره،
خاك مي شود، و در ميدان هاي جنگ، شغالان و لاشخواران سراغ گوشتهائي را مي گيرند كه
شايد به استخوانها باقيمانده باشد، اين آقايان، با احترام بهم سلام مي گويند!»

ظاهرا
اضطراب توامان با جسارت ويكتورهوگو ملهم از خيام است و نگراني و آشفته حالي خيام
هم متأثر اشعار ابي العلاء معري است چه آنطور كه در حالاتش نوشته اند همواره اشعار
ابي العلاء را مي خوانده و مجادله اي كه باز مخشري درباره ابي العلاء دارد، مويد
متأثر بودنش از افكار و اشعار ابي العلاء است و پوچي و بيهودگي آفرينش گلها و
ستارگان كه در كلام هوگو ديده مي شود در اشعار منسوب بخيام بحد و فور بچشم مي
خورد، اين يك نمونه:

آورد
باضطرارم اول بوجود                             
جز حيرتم از جهان چيزي نفزود

رفتيم
به اكراه وندانيم چه بود                      
زين آمدن وماندن و رفتن مقصود

باري،
قرآن مجيد، مرتبه و موقعيت اين روش و نيروي نامرئي نابودي ناگهاني (استدراج)، را
بعد از وقوع دو سنت مترتب بريكديگر، اعلام داشته و فرموده: اكثر امت هاي گذشته كه
دستخوش دمار و نابودي شدند و امت بودنشان در كام مرگ فرو رفت بدين جهت بوده كه از
زي عبوديت و ميثاق بندگي كه با خداوند متعال بسته بودند خارج شده و فاسق گرديدند.
در آيه 102 از سوره اعراف بدنبال نابودي امت هاي گذشته مي فرمايد:

وَمَا
وَجَدْنَا لأكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَإِنْ وَجَدْنَا أَكْثَرَهُمْ لَفَاسِقِينَ
(١٠٢)

يعني:
اكثر امم دستخوش نابودي را ملتزم بميثاق و عهد نيافتيم -بلكه- به تحقيق اكثرشان را
خارج از زي بندگي وفاسق يافتيم. چه جهان هستي با همه عظمت خيره كننده اش، بر پايه
و اساس عبوديت استوار است، وغايت آفرينش جن و انس، عبادت پروردگار است:

وَمَا
خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإنْسَ إِلا لِيَعْبُدُونِ (٥٦)

و
طبعا با انحراف از غرض و غايت آفرينش در مجراي سنن ويژه ي مناسب با انحراف واقع مي
شوند و نخستين روشن و سنت ناشي از عنايت حق تعالي، روش و سنت تاديب است كه بدين
وسيله شايد به صراط عبوديت بازگشت نموده و بوفاء به ميثاق بندگي ملتزم شوند.

و
در صورتي كه تاديبهاي الهي درباره ي آنان بيفائده و بلااثر شد، مبتلا بسنت ديگري
مي شوند كه جايگير سنت نخستين مي گردد و آن عبارتست از تيره دروني و قساوت قلوبشان
با روي گرداني از حق، و آويختگي بشهوتها با ابعاد گوناگونش و مآلاحيلوله بينشان و
بين مراكز ادراك و وجدانشان پديد مي آيد كه هيچگونه نداء حق در وجودشان راه ندارد.

وبدنبال
اين سنت، سنت مكر و كيد كه همان سنت استدراج است، حلول نموده و درهاي نعمت بسويشان
از هر جهت گشوده مي شود، و در اين نقمت، نعمت نما غوطه ور مي- گردند، و اين روش
مكر و نيرنگ و نيروي شگرف، آرام آرام، بدون هيچ شتابي آنان را بگرداب نابودي
بلامفربه پيش مي برد، در حالي كه در اوج شادماني و غرور وقدرتند ناگهان در گرداب
هلاكت ساقط مي شوند.

و
بنابراين، شايسته است كه در هر يك از سنن مترتبه كندوكاو شود و دلائل و شواهد هر
يك، از كتاب و آثار ديني و تاريخي عرضه گردد. و چنانكه بيان شد، سنت اول، سنت
تاديب الهي بوده كه ناچار در مقام بحث نيز مقدم است:

تاديب
الهي

عنايت
خداوند متعال، خواهان فعليت هر استعداد است و اقتضا دارد كه هر مستعدي بهدف و غرض
مربوطه نائل شود، و از اين رو، اسباب شكوفائي و بفعليت درآمدن هر استعدادي
بالضروره از قلم قضاءالهي گذشته است. اين عنايتي است عام كه شامل همه اهل استعداد،
از آن جمله نوع انسان است كه دادار مهربان با ارسال پيمبران صلوات الله عليهم و
انزال كتاب و شريعت، صراط و اسباب سعادت وي را در اختيارش نهاده است.

و
هر امتي از امم كه بنحوي از انحاء، رسالت الهي بآنها ابلاغ شده و آنان سرپيچي
نموده و از جاده شريعت و قوانين الهي كه وسيله تكامل حقيقي است، منحرف گرديده اند،
مادامي كه استعداد بازگشت بطور كلي در آنها فاسد نشده است، مشمول عنايت عام ياد
شده است يعني بر لطف عميم خداوند است، اسباب بازدارنده از انحراف پديد آورد و بدين
وسيله آنان را گوشمال دهد، باشد كه متنبه شده از خواب غفلت بيدار شوند و بجاده
شريعت و عبوديت بازگردند، چنانكه در دو آيه ذيل مي خوانيد:

1-
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْنَاهُمْ بِالْبَأْسَاءِ
وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ

(سوره
انعام- آيه 42)

«سوگند
ياد مي كنم پيمبراني بسوي امت هائي كه پيش از شما بوده اند، ارسال نموديم -آنان
سرپيچي كردند- پس بعنايت خويش آنان را با فقر و قحطي و جنگ و بيماري و مصيبت و
شدائد مناسب گوشمال داديم، باشد كه با اين اسباب باز دارنده متنبه شده و برسم
عبوديت برگشته، و طوق تذلل و بندگي حقتعالي را بر گردن نهند».

2-
وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلا أَخَذْنَا أَهْلَهَا
بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ

(سوره
اعراف- آيه 94)

«در
هيچ قريه و جامعه اي، پيمبري نفرستاديم مگر آنكه -چون سرپيچي كردند- اهل آن قريه و
افراد آن جامعه را بعنايت خويش، با فقر و قحطي و جنگ و مصائب و بيماري و شدائد
گوشمال و ادب مي كنيم شايد مضراعت و زي بندگي برگردند».

همانگونه
كه گوشمال پدر دلسوز و كتك معلم و آموزگار مايه ي ادب و وسيله بيداري از خواب
تنبلي و تن آسائي است، ماخوذ كردن امت منحرف با شدائد و گرفتاريها و مشكلات، وسيله
ي بيداري و آگاهي و رجوع به فطرت توحيد، و سبب بازگشت برسم عبوديت است، و در نهج
البلاغه آمده:

«ان
الله يبتلي عباده عندالاعمال السيئة بنقص الثمرات و حبس البركات، واغلاق خزائن
الخيرات ليتوب تائب، و يقلع مقلع، و يتذكر متذكر، ويزدجر مزدجر …»

(خطبه
143)

«خداوند
متعال، بندگانش را هنگام ارتكاب سيئات مبتلا مي كند به كمبود ميوه ها و حبس بركات
و بستن خزائن خيرات تا آنكه توبه كاري توبه كند، و فرورفته اي در لجن گناه، خويش
را بدرآورد، و يادآور ميثاق بندگي، يادآور شود و عبرت گيري از اين اسباب بازدارنده
عبرت گرفته و از ارتكاب گناهان باز ايستد».

اثر
سازندگي شدائد و سختيها

فقر
و قحطي و جنگ و شدائد، و به تعبير قرآن كريم «باساء وضراء» علاوه بر خاصيت تنبيه و
گوشمال و تاديب، خاصيت قلب كردن حقيقتي را بحقيقت ديگر دارد، مانند كيميا كه فلز
كم بها را تبديل به طلاي گران قيمت مي كند، تاريخ زنده ملتهاي زنده گواهي است صادق
كه جنگها و هجومها و محاصره هائي كه برآنها وارد شده است، عزم ها و اراده هاي خفته
آنان را بيدار نموده و استقامت شكست ناپذير بآنها ارزاني داشته است، ومآلا سيادت
آنان برمعموره ي زمين فزايندگي يافته است، و از آن جمله مقاومت مردم لنينگراد در
جنگ دوم جهاني كه در محاصره قواي هيتلري بود اعجاب انگيز است كه خلاصه آنرا يادآور
مي شويم:

محاصره
ي تاريخي لنينگراد و دفاع جانانه مردم آن:

ساليسبوري
روزنامه نگار آمريكائي بعد از بيان طولاني در اين باره مي گويد:

سكنه
لنينگراد از سرما بجان آمده و ضعف بر ايشان چيره شده بود و مي دانستند كه اكنون
پاي زندگي و مرگ در ميان است ولي نسبت بنازكي رشته كه بدان آويخته بودند، شك و
شبهه اي نداشتند، تمام اميدشان بجاده يخي بوده كه بر سطح درياچه «لادوكا» مي گذشت
و قطر يخ آن حدود 25 سانتيمتر بوده است، و بهمين دليل آن را جاده زندگي نام
نهادند، در همه شهر حتي يك اتومبيل وجود نداشت، يگانه وسيله حمل و نقل لوژها بوده
كه پاره اي از اوقات صاحبانش خود را مانند اسبي كه بگاري بسته باشند، به لوژ مي
بستند، جنازه ي مردگان را در تابوت چوبي به قد و اندازه هاي مختلف مي گذاشتند و
بوسيله لوژ بگورستان حمل مي كردند و يا بيماران را با كفشهاي مخصوص سرسره خود را
به لوژها مي آويختند و به بيمارستان مي بردند، بسياري از افراد كه جنازه ها را
بگورستان مي بردند همانجا در كنار جنازه مي افتادند و بي سر و صدا جان مي سپردند
بدون اينكه كمترين ناله يا شكايت يا فريادي از حلقومشان خارج شود. يكي از اهالي
لنينگراد در دفترچه خاطراتش از روزهاي ژانويه سال 1942 اينطور ياد كرده است:

وقتي
از شهر خارج شدم چشمم بباغها و بستانها و سپس بتوده اي بي قواره افتاد نزديكتر
رفتم. در طرفين جاده، توده اجسام مردگان چنان رويهم انباشته شده و سد معبر كرده
بود كه دو اتومبيل نمي توانستند از كنار هم بگذرند. اثري از گربه و سگ و اسب در
شهر نبود، كمتر روزي بوده كه چند نفر بخاطر غذا بقتل نرسند، آدمكشهاي گرسنه همه جا
بودند در صفوف انتظار جلو نانوائي ها يا مراكز توزيع خواربار، ناگهان پيرزني بر
اثر ضربه اي كه از پشت سر باو وارد مي آمد نقش بر زمين مي شد بلافاصله جواني با
رنگ و روي پريده، در حالي كه كيف پول و كارت جيره بندي پيرزن را در دست داشت پا
بفرار مي- گذاشت. و يا اينكه ناگهان برق تيغه كاردي در هوا مي درخشيد و مردي كه از
نانوائي خارج شده و سهميه نان هفتگي خود را زير بغل داشت روي برفها نقش برزمين مي
شد. در يك چشم بهمزدن نان از ميان پنجه هاي خونين او ربوده مي شد و صاحب كارد در
تاريكي شب ناپديد مي گشت -با اين شدائد مردم لنينگراد مدتها مقاومت نموده- استالين
براي پايان دادن بمحاصره لنينگراد فرمان حمله داد، رمز عمليات اين جمله «جرقه»
بود.

روز
دوازدهم ژانويه 1943 عمليات آغاز گرديد. بيش از 4500 توپ به ناگهان آلمانها را زير
آتش گرفتند كه تا آن زمان لنينگراد در حدود پانصد و بيست و پنج روز در محاصره قواي
نازي بودند و رابطه شان با ساير نقاط دنيا قطع بود، خط محاصره را شكستند اما هنوز
روزها و هفته هاي زيادي مي بايستي تا محاصره بطور كلي قطع شود، زيرا آزادی نهائي
لنينگراد در 27 ژانويه 1944 صورت گرفت و در اين فاصله افراد بيشماري مي بايستي جان
خود را فدا مي كردند.

تلفات
لنينگراد در دوران محاصره بي سابقه بود. تاريخ هرگز بياد ندارد كه در شهري اينهمه
تلفات ببار آمده باشد. تعداد افرادي كه در اين شهر نابود شدند ده برابر تعداد
تلفات هيروشیما بود كه در انفجار بمب اتمي جان سپردند، طبق آمار رسمي شوروي،
غيرنظامياني كه بر اثر قحطي تنها در شهر لنينگراد جان سپردند 632253 نفر بوده
بعلاوه 16748 نفر هم بر اثر خمپاره و بمب كشته شدند …»

(خواندنيها
شماره 81 سال 31)

خواننده
عزيز! انگيزه نقل اين حادثه كابوس آفرين، و دفاع جانانه مردم لنينگراد و مقاومت
آنان و انزجار از تسليم در مقابل دشمن مهاجم، و بالاخره مالاندن بيني دشمن بخاك،
اين بوده كه پايداري مردم بي شريعت و كتاب در مقابل دشمن، و حفظ شرف و حيثيت
انساني خويش از تن دادن به ذلت تسليم، چه ثمرات عزت و سيادت را موجب شد. مقاومت
ملت اشتراكي مسلك از خدا بي خبر اينگونه ثمر و بر دهد مقاومت امت حزب الله چه
ثمرات و سيادتهاي عظيم جهاني ببار خواهد آورد؟

«الا
ان حزب الله هم المفلحون»

باده
درد آلود تان مجنون كند                       
گربود صافي ندانم چو نكند