سخنی درباره داستان بحیر

درسهائی از تاریخ تحلیلی

حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی

سخنی درباره اصل داستان بحیرا و روایات وارده
در این باره

 

ما بهتر است اين روايات را جداگانه تحت بررسي
و تحليل قرار دهيم و از اينرو مي گوئيم: روايت نخست كه در صحيح بخاري نقل شده از
چند جهت مورد خدشه است:

1- از نظر سند، چون راوي حديث ابوهريره است و
او كسي است كه به بازرگان حديث معروف شده و پيش از اين در قسمت هاي دوم و سوم از
همين سلسله مقالات[1] شواهدي بر
اين مطلب ذكر كرديم و گويند: كار وي بجائي رسيد كه هر كس كسب و كارش كساد مي شد و
كالاي تجارتي روي دستش مي ماند با پرداخت مال و يا وجه و يا آش و پلوئي به
ابوهريره و جعل حديثي در آن باره از زبان رسول خدا (ص) از ورشكستگي نجات مي يافت[2] و
بهمين خاطر است كه برخي گفته اند:

هيچ بعيد نيست كه ابوهريره خود اين نوع حديثها
را جعل كرده تا براي شغل خود آبروئي تحصيل كند زيرا وي در دوران حيات زندگي خود را
به چوپاني مي گذرانيد و بهمين خاطر نيز اين نام بر او غالب گرديد زيرا وي «هره»
-يعني گربه اي- را پيوسته همراه خود داشت كه با آن بازي مي كرد، و چون در زمره ي
مسلمانان در آمد اين نام ملازم او گشت، ولي وي اين نام را خوش نداشت و از اينرو
اين نوع احاديث را جعل كرد تا آبروئي به خود بدهد، و در زير پوشش اين گونه روايات
وجهه اي براي خود دست و پا كند[3].   

2-
اين حديث مخالف است با روايت ديگري كه ابن كثير در كتاب البداية و النهاية، و
يعقوبي در تاريخ خود از عماربن ياسر روايت كرده اند كه درباره ي آنحضرت گفته:

«…
ولاكان اجيرا لاحد قط[4]»

يعني
هرگز آنحضرت اجير كسي نبود -وبصورت كارگر و مزدور براي كسي كار نكرد- و اگر نوبت
به ترجيح نيز ميان اين دو روايت برسد روايت عماربن ياسر نزد ما ترجيح دارد.

3-
اين حديث با روايت ديگري نيز كه ذكر شد و در آن آمده بود كه فرمود:

«…
و بعثت وانا ارعي غنم اهلي باجياد»

مخالف
است زيرا در روايت ابوهريره «اهل مكه» است، و در اين روايت «اهلي» است، و از اين
نظر روايت ابوهريره غيرقابل اعتبار و ضعيف مي شود.

اين
در مورد روايت ابوهريره.

واما
در مورد روايات ديگر نيز بايد بگوئيم از نظر سند ضعيف است، گذشته از اينكه اصل
پذيرفتن اين مطلب يعني تن دادن ابوطالب به چنين كاري براي رسول خدا مورد ترديد و
قابل خدشه است.

زيرا
با توجه به علاقه ي شديد ابوطالب در حفاظت و نگهداري آنحضرت و بخصوص با سخناني كه
از كاهنان و پيشگويان و ديگران درباره ي آيندهي آنحضرت و دشمني يهود با وي شنيده
بود و خود همين راويان و تاريخ نويسان آن را با آب و تاب و طول و تفصيل نقل كرده
اند چنانچه در داستان بحيرا نمونه اي از آن سخنان را شنيديد، و روايات ديگري كه
ابوطالب پس از شنيدن آن اخبار لحظه اي رسول خدا را از خود جدا نمي كرد و سخت در
حراست و حفاظت آنحضرت مي كوشيد، پذيرفتن اين مطلب كه آنحضرت را روزها و شبها به
تنهائي رها مي كرد تا در بيابانهاي مكه تك و تنها براي مردم مكه گوسفند چراني كند
بسيار بعيد بنظر مي رسد.

و
با توجه بدانچه گفته شد اين قسمت از تاريخ نيز كه بسياري از سيره نويسان و اهل
حديث آنرا بصورت يك خاطره ي مسلمي در زندگاني آنحضرت آورده و نقل كرده اند مورد
خدشه و ترديد است و در نتيجه موردي براي اظهارنظر و اجتهاد نويسندگاني همچون
نويسنده ي كتاب «محمد پيامبري كه از نو بايد شناخت» باقي نمي ماند كه مي گويد:

«…
در دوره اي از عمر كه اطفال ديگر تمام اوقات خود را صرف بازي مي كنند محمد خردسال
مجبور شد كه تمام اوقات خود را صرف كار براي تحصيل معاش نمايد، آن هم يكي از سخت
ترين كارها يعني نگاه داري گله».

زيرا
همانگونه كه گفتيم اصل قضيه مورد ترديد است تا چه رسد به اجتهادهاي ديگر … كه ما
با تفصيل بيشتري در قسمت اول از همين سلسله مقالات پاسخ آنرا ذكر كرديم.

و
در خاتمه بايد بگوئيم: با توجه به همه ي روايات و احاديثي كه درباره ي گوسفندچراني
رسول خدا (ص) در دوران كودكي و يا جواني وارد شده و با جرح و تعديل و جمع و تفريقي
كه ميان آنها بكنيم و بخواهيم اصل قضيه را بنحوي پذيرفته و مردود ندانيم، و از
اشكالات و ايرادها نيز تا حدودي در امان باشيم بايد همان گفتاري را كه در مقاله ي
نخست ذكر كرده- ايم بپذيريم، و بگوئيم:

از
آنجا كه چرانيدن گوسفندان نيز يكي از شغلهاي پسنديده و كارهاي مورد پسند پيمبران
الهي بوده و در شرح حال و زندگي ابراهيم خليل و موساي كليم و حضرت شعيب و ديگر از
انبياء عظام نمونه هائي از آن ديده مي شود، و در قرآن كريم نيز بدان اشاره شده[5]… و
شايد يكي از علل آن نيز همان باشد كه در روايت علل الشرايع ذكر شده، البته اگر از
نظر سند ضعيف نباشد …

و
از آنجا كه گوسفندچراني در زندگي اعراب آنزمان نيز يكي از رسوم معمولي و بلكه از
كارهاي تفريحي كودكان و جوانان آنزمان بوده …

و
از آنجا كه رسول خدا خود داراي شتران و گوسفنداني بوده كه از پدرش عبدالله و
احيانا از مادرش آمنه به ارث برده بود[6]، و احتمالا
گوسفندان و شتراني نيز از عمويش ابوطالب بوده كه نياز به چرا داشته اند …

و
از آنجا كه محيط شهر مكه محيطي آلوده به شركت و فساد و ظلم و فحشاء و زنا و
ميخوارگي و ده ها آلودگي و زشتي هاي ديگر بوده، و روح پاك و با صفاي رسول خدا كه
از آغاز زندگي و اوان جواني با اين نوع آلودگيها مخالف بود و سخت از مشاهده ي آنها
رنج مي برد و قدرت مبارزه و دفاع مظلومان را نيز نداشت، و دنبال بهانه اي مي گشت
تا از آن محيط آلوده و پر از فساد به دور باشد و حتي المقدور آن مناظر زننده و زشت
را نبيند …

مي
توان قبول كرد كه براي مدتي آنوجود مقدس روزها كه مي شده گوسفندان و شتران خود و
خاندانش را -همانگونه كه در آن روايت به تعبير «اهلي» نيز آمده بود- بصحرا مي برده
و به بهانه ي چرانيدن آنها خود را از محيط شهر مكه بكناري مي كشيده و شب هنگام
بشهر مي آمده و گاهي شبها را نيز در همان محيط بي سر و صداي بيابان بسر مي برده
است، و اين نهايت سخني است كه مي توان در اينباره پذيرفت، وگرنه اصل مطلب خالي از
خدشه نيست بهمان گونه كه شنيديد، و ماجراي حلف الفضول نيز كه در صفحات آينده مي
خوانيد مي تواند شاهدي بر اين گفتار باشد، والله اعلم.

جنگهاي
فجار و شركت رسول خدا

فجار
در لغت از مفاجره و فجور بمعناي فسق و عصيان گرفته شده، و چنانچه گفته اند در زمان
جاهليت جنگهاي چندي ميان قبائل عرب اتفاق افتاده كه چون در ماههاي حرام بوده و
حرمت ماه حرام را شكستند و يا بخاطر اينكه مشتمل بر خلافهاي ديگري بوده است اين
جنگها را «فجار» ناميده اند، و گويند: آنها چهار فجار بوده كه در آخرين آنها -كه
در سن چهارده سالگي يا پانزده سالگي و يا هفده سالگي و يا بيست سالگي عمر رسول خدا
(ص) اتفاق افتاده- آن حضرت نيز بهمراه عموهاي خويش شركت داشته است.

و
اين داستان در روايت ابن هشام اين گونه آمده كه گويد:

«چون
رسول خدا به سن چهارده سالگي و يا پانزده سالگي رسيد چنانچه ابوعبيده ي نحوي از
ابي عمروبن علاء حديث كرده است جنگ فجار ميان قريش و كنانه از يكسو و قبيله قيس
عيلان از سوي ديگر در گرفت … و سپس انگيزه ي اين درگيري و جنگ را ذكر كرده تا
آنجا كه گويد:

«…
رسول خدا (ص) نيز در برخي از روزها در جنگ حاضر مي شد و عموهاي آنحضرت او را
بهمراه خود مي بردند، و خود آنحضرت فرموده: كه من چوبه هاي تيري را كه بطرف
عموهايم پرتاب مي كردند بر مي گردانم …»

و
بالاخره در پايان حديث از ابن اسحاق نقل كرده كه گفته است:

«رسول
خدا در آن روز بيست سال از عمر شريفش گذشته بود[7]»

و
ابن سعد نيز در كتاب «الطبقات الكبري» پس از آنكه بتفصيل داستان فجار را ذكر كرده
در پايان از رسول خدا (ص) روايت كرده كه فرمود:

«…
من نيز با عموهايم در آن جنگ حاضر شدم و تيرهائي نيز زدم و دوست هم ندارم كه نكرده
باشم…»

و
در پايان گويد: عمر آنحضرت در آنروز بيست سال بود.

و
سپس از حكيم بن حزام روايت كرده كه گويد: من رسول خدا را ديدم كه در جنگ فجار شركت
كرده بود[8] و
يعقوبي در تاريخ خود در اينباره بيش از ديگران مطلب نقل كرده ولي پراكنده و مختلف
و ترديدآميز، زيرا در آغاز فصل گويد:

«وشهد
رسول الله الفجار و له سبع عشرة سنة، وقيل عشرون سنة».

يعني-رسول
خدا در فجار حضور داشت و در آن وقت هفده سال داشت و برخي گفته اند بيست سال داشته
و سپس داستان جنگ فجار را نقل كرده و آنگاه گويد:

…«آنها
در ماه رجب مقاتله و كارزار كردند و جنگ در اثناء آن ماه نزد آنها حرام بود كه
خونريزي نمي كردند و از اين جهت آنرا فجار ناميدند زيرا حرمت ماه حرام را شكستند و
هر قبيله اي را سر كرده اي بود و سركرده ي بني هاشم زبيربن عبدالمطلب بود…»

و
بدنبال آن گويد:

«و
در روايتي آمده كه ابوطالب مانع شد از اينكه احدي از بني هاشم در اين جنگ شركت
كنند و علت آنرا نيز اينگونه بيان كرده فرمود:

«هذا
ظلم وعدوان وقطيعة واستحلال للشهر الحرام ولااحضره ولااحد من اهلي فاخرج الزبيربن
عبدالمطلب مستكرها…»

اين
ستمگري و تجاوز و قطع رحم و شكستن حرمت ماه حرام است و نه من و نه هيچيك از
خاندانم در آن حاضر نخواهيم شد، ولي بالاخره زبيربن عبدالمطلب را اجبارا و اكراها
به جنگ بردند. و علت اين اجبار و اكراه را نيز اينگونه ذكر كرده كه گويد:

عبدالله
بن جدعان تيمي و حرب بن اميه گفتند: كاري كه بني هاشم در آن حضور نداشته باشند ما
هم حاضر نمي شويم و بدين جهت زبير از روي ناچاري شركت كرد …

و
سپس قول ديگري نقل مي كند كه ابوطالب روزها در جنگ حاضر مي شد و رسول خدا نيز با
وي حضور مي يافت، و هرگاه آنحضرت در جنگ حاضر مي شد قبيله ي كنانه بر قبيله قيس
پيروز مي شد، و آنها مي دانستند كه اين پيروزي از بركت حضور آنحضرت است و از اينرو
به آنحضرت گفتند:

«يابن
مطعم الطير وساقي الحجيج لاتغب عنا فانا نري مع حضورك الظفر والغلبة»


اي پسر غذا دهنده ي پرندگان و سيرآب كننده ي حاجيان، ما را از حضور خود در جنگ
محروم مكن كه ما ببركت حضور تو شاهد پيروزي و ظفر بر دشمن خواهيم بود.

و
رسول خدا در پاسخشان فرمود:

«فاجتنبوا
الظلم والعدوان والقطيعة والبهتان فاني لااغيب عنكم»

شما
نيز از ستم و تجاوز و قطع رحم و بهتان خودداري كنيد تا من نيز در كنار شما باشم!

و
آنها چنين قولي دادند، و رسول خدا پيوسته با ايشان بود تا بر دشمن پيروز شدند!

يعقوبي
گويد: و در روايت ديگري از رسول خدا (ص) روايت شده كه فرمود:

«شهدت
الفجار مع عمي ابي طالب وانا غلام»

من
در جنگ فجار بهمراه عمويم ابوطالب حاضر شدم و در آنوقت پسركي بودم و در پايان
گويد:

«وروي
بعضهم انه شهد الفجار وهو ابن عشرين سنة، وطعن ابا براء ملاعب الاسنة فارداه عن
فرسه وجاء الفتح من قبله»

و
برخي روايت كرده اند كه آنحضرت در فجار شركت كرد و در آنوقت بيست ساله بود، و   نيزه اي بر ابوبراء «ملاعب الاسنه» زد و او را
از اسب بر زمين افكند، و همان سبب پيروزي ايشان گرديد[9].

نظر
تحقيقي در اينباره

نگارنده
گويد: براي آنكه ما وقت زيادي از خود و شما را نگيريم بطور اجمال مي گوئيم:

داستاني
كه روايت معتبري درباره ي آن نرسيده … و آنها نيز كه بما رسيده از جهاتي مختلف
است:

1-
از نظر سن رسول خدا در آن روز كه يكي 14 ساله و جاي ديگر 15 ساله، و در حديث ديگر
17 ساله، و در چند جا 20 ساله آمده بود و در يك جا نيز به تعبير «غلام» آمده كه
معمولا به سنين 7 تا 14 سال اطلاق مي شود …

2-
از نظر شركت و عدم شركت بني هاشم، و در نتيجه شركت و عدم شركت رسول خدا (ص) كه در
برخي اثبات شده و در برخي نفي شده …

3-
و از نظر شركت ساير افراد و قبائل نيز مانند حرب بن اميه و ديگران در اين روايات
اختلاف زيادي ديده مي شود.

4-
و از نظر سال وقوع اين جنگ كه در برخي آمده بيست سال پس از داستان فيل و در برخي
14 سال ذكر شده … و از اينها گذشته اين داستان در بسياري از كتب قديم و جديد
تاريخي و حديثي ذكر نشده و بحثي از آن بميان نيامده، مانند تاريخ طبري و كامل ابن
اثير و كتابهاي شيعه و ديگران …

و
با توجه به اينكه بگفته ي خود اينان، اين جنگ در ماه حرام واقع شد و اين گناه
بزرگي بود كه موجب ظلم و عدوان و قطع رحم گرديد و بدان خاطر آنرا «فجار» گفتند …
و از آنسو ما در قسمت هاي گذشته گفتيم كه رسول خدا از كودكي با اعمال خلاف و فسق
وفجور و گناهان مردم زمان جاهليت مبارزه مي كرد، و هرجا كه مي توانست مخالفت خود
را با كارهاي ناشايست ايشان ابراز مي نمود و ابوطالب عموي آنحضرت نيز صرفنظر از
مقام والا و سيادتي كه بر بني هاشم داشت طبق رواياتي كه به برخي از آنها قبلا
اشاره كرديم، و در صفحات آينده نيز شايد روايات بيشتري در اينباره نقل كنيم، از
اوصياء پيمبران الهي و تابع دين حنيف ابراهيم (ع)بود، و داراي مقام وصايت و حامل
اسرار پيمبران الهي بوده … و چگونه مي توان پذيرفت كه رسول خدا و عمويش ابوطالب
در چنين جنگي شركت جسته و حتي كمك به جنگجويان قريش و كنانه كنند …

بنابراين
اصل پذيرفتن اين داستان مشكل و دليل معتبري بر آن نداريم.[10]

 



[1] – به صفحه ي 30 شماره ي 28 و صفحه ي 37
شماره ي 29 مراجعه نمائيد.