حلف الفضول

درس هايي از تاريخ
تحليلي

قسمت بيستم

حجة الاسلام و
المسلمين رسولي محلاتي

تذکر:

در شماره قبل تيتر
مقاله تاريخ تحليلي يک جمله اشتباه شده بود که در اينجا ضمن پوزش تصحيح مي شود:

سخن درباره اصل
داستان گوسفند چراني پيغمبر (ص) و روايات وارده در اين باره.

قبل از ورود در بحث
«حلف الفضول» و شرح معناي آن بد نيست بدانيد قبل از اسلام در ميان اعراب و سران
برخي از قبائل پيمان هايي بسته شده بود که به احلاف مشهور است و هدف از اين پيمان
ها عموماً جلوگيري از بي نظمي و اغتشاش و مقاومت در برابر دشمنان قريش و حمايت از
خانه کعبه و اهداف ديگري بود، که از جمله آنها است «حلف المطيبين» و «حلف اللعقة»
که در سبب نامگذاري آن ها نيز به اين نام ها سخناني گفته اند.[1]

و از جمله اين پيمان
ها که طبق روايات واصله اسلام نيز آن را امضاء کرده و به عنوان پيمان مقدسي از آن
ياد شده «حلف الفضول» است که به شرحي که ذيلاً خواهيم گفت براي جلوگيري از ظلم و
تعدي زورگويان و به منظور دفاع از ستمديدگان بسته شد، و چون اين پيمان در هدف
مشابه پيمان ديگري بوده که سالها قبل از آن بوسيله «جرهميان» بسته شد و انعقاد آن
بوسيله چند نفر بوده که نام همگي آن ها «فضل» يا فضيل بوده (يعني فضل بن فضاله و
فضل بن وداعه و فضيل بن حارث و يا به گفته بعضي: فضل بن قضاعه و فضل بن مشاعه و
فضل بن بضاعه)[2]
بدين جهت به اين پيمان نيز «حلف الفضول» گفتند، و برخي نيز در وجه تسميه و اين
نامگذاري وجوه ديگري گفته اند که جاي ذکر آن نيست.[3]

پيمان مزبور پس از
جنگ هاي فجار و در بيست سالگي عمر رسول خدا و در خانه عبدالله بن جدعان انجام
پذيرفت[4]،
واز رسول خدا (ص) روايت شده که پس از بعثت مي فرمود:

«لقد شهدت في دار
عبدالله بن جدعان حلفاً ما أحب ان لي به حمر النعم و لوادُعي به في الاسلام لاجبت»[5]

براستي که در خانه
عبدالله بن جدعان شاهد پيماني بودم که خوش ندارم آن را با هيچ چيز ديگر مبادله
کنم، و اگر در اسلام نيز مرا بدان دعوت کنند اجابت خواهم کرد و مي پذيرم.

و ماجرا- چنانچه گفته
اند- از اينجا شروع شد که مردي از قبيله «زبيد» و يا قبائل ديگر حجاز[6]
به مکه آمد و مالي را به عاص بن وائل سهمي فروخت، و هنگامي که به سراغ پول آن رفت
عاص بن وائل از پرداخت آن خودداري کرد و مرد زبيدي را از نزد خود راند.

مرد زبيدي بنزد  جمعي از سران قريش رفت- و به گفته برخي بنزد
افرادي که پيمان «لعقه» را منعقد کرده بودند رفت- و از آنها براي گرفتن حق خود
استمداد کرد، ولي آنها پاسخي به او نداده و حاضر به گرفتن حق او نشدند.

مرد زبيدي که چنان
ديد برفراز کوه ابي قبيس- که مشرف به شهر مکه و 
خانه کعبه بود- رفت و بوسيله اين دو بيت فرياد مظلومانه و ستمي را که به او
شده بود بگوش مردم مکه و اشراف شهر رسانده چنين گفت:

ياآل فهر لمظلوم
بضاعته          ببطن مکه نائي الدار و
القفر

و محرم اشعث لم يقض
عمرته ياللرجال و بين الحجر و الحجر

انَّ الحرام لمن تمت
کرامته      ولاحرام لثوب الفاجر الغذر

يعني – اي خاندان
«فهر»[7]
برسيد بداد ستمديده اي که در وسط شهر مکه کالايش را به ستم برده اند و دستش از
خانه و کسان دور است، و لي مردان برسيد به داد محرمي ژوليده که هنوز عمره اش را
بجاي نياورده و ميان حجر (اسماعيل) و حجر السود گرفتار است. براستي که حرمت و
احترام براي آنکسي است که در بزرگواري تمام باشد، و در جامه فريبکار احترامي ندارد.
و بر طبق نقل ديگري شخصي که کالاي او را خريده و پولش را نداده بود اميّة بن خلف
بود و شعري که گفت اين بود:

يا لَ قصي کيف هذا في
الحرم؟                و حرمة البيت و أخلاق
الکرم؟

                            اظلم لايمنع منّي من
ظلم

-اي خاندان «قصي» اين
چه ناامني و زندگي ظالمانه اي است در حرم امن خدا؟ و اين چه حرمتي است که براي
خانه خدا نگاه داشته ايد و چه اخلاق پسنديده اي؟ که بمن ستم مي شود و کسي نيست که
از من دفع ظلم کرده و جلويث ستم را بگيرد؟

و بهر صورت، گفته
اند: اين فرياد مظلومانه که در شهر مکه طنين افکند، زبير بن عبدالمطلب –عموي رسول
خدا (ص)- از جا حرکت کرده گفت: اين فرياد را نمي توان نشنيده گرفت، و بسراغ بزرگان
قبائل قريش رفت، و توانست قبائل زير يعني بني هاشم و بني زهره و بني تيم بن مره و
بني حارث بن فهر را با خود همراه کند و در خانه عبدالله بن جدعان[8]
اجتماع کرده و در آنجا پيمان «حلف الفضول» را منعقد ساخته، و دستهاي خود را به
نشانه تعهد در برابر پيمان در آب زمزم فرو بردند و بمضمون زير پيمان بستند که:

«لايظلم غريب ولا
غيره، ولئن يؤخذ للمظلوم من الظالم»

-نبايد به هيچ شخص
غريب و يا غيرغريب ستم شود، و بايد حق مظلوم از ظالم گرفته شود! و بدنبال اين
پيمان بنزد عاص بن وائل رفته، و حق مرد زبيدي را از او گرفته و به آن مرد دادند.

دست تحريف

از آنجا که اين پيمان
مقدس در آنروز توانست جلوي ظلم و ستم يک قلدر زورگو را در مکه بگيرد، و در روزهاي
بعد از آن نيز در مسير تاريخ قريش –بشرحي که درذيل خواهد آمد- باز هم توانست جلوي
ظلمهاي ديگري را نظير آنچه گذشت بگيرد، و موجب قداست و احترام اين پيمان شود،
تحريف کنندگان تاريخ اسلام يعني بني اميه که پيوسته مي کوشيدند براي چهره بي آبروي
خود آبروئي تحصيل کنند، و متأسفانه بخاطر امکاناتي که در دست داشتند و حدود هشتاد
سال خلافت اسلام را به غصب و زور تصاحب کرده و بلندگوي اسلام اموي بودند. و بخاطر
نداشتن تقوي و ايمان از انجام هيچ جنايتي براي رسيدن بهدف خود يعني رياست و حکومت
براي خود و بدنام کردن رقباي خود يعني بني هاشم پروا نداشتند، و چنانچه در قسمت
هاي نخست بحث ما گذشت شواهد زيادي نيز از تاريخ براي اينمطلب داريم…

در اينجا نيز جيره
خواران خود يعني امثال ابوهريره را وادار کرده تا با جعل حديث نام بني اميه و
ابوسفيان را نيز جزء شرکت کنندگان و بلکه پرچمداران اين پيمان ذکر کنند، و
بدينوسيله اين گرگان درنده و ستمکاران معروف تاريخ را- که در ظلم و ستم ضرب المثل
هستند- حاميان مظلوم و دشمنان ظالم معرفي کنند… و در مقابل اين جنايت تاريخي چند
درهم پول  سياه بي ارزش دريافت کنند.

و بلکه برخي از اين
حديث سازان نام عباس بن عبدالمطلب را نيز جزء قيام کنندگان براي گرفتن حق مظلومان
و دعوت کنندگان سران قريش در حلف الفضول ذکر کرده اند که بخوبي دست تحريف در آن
آشکار و انگيزه اين تحريف نيز همان کيسه هاي زر و آش و پلوهائي بوده که به شکم اين
بازرگانان حديث مي ريختند تا بدين وسيله بلکه بتوانند رقباي ديگر خود را در خلافت
از ميدان خارج کرده و خود را وارث بلامنازع رسول خدا و دستاوردهاي اسلام معرفي
کنند….

وگرنه کسي نيست از
اينان بپرسد آخر مگر عباس بن عبدالمطلب که يکي دو سال از رسول خدا کوچکتر بوده در
آنزمان چند سال داشته که چنين قدرت و نفوذي داشته باشد که بتواند سران قريش را
براي عقد پيماني به اين مهمي دعوت کرده و بتواند حق مظلومي را از ظالمي همچون عاص
بن وائل سهمي يا اميه بن خلف جمحي بگيرد!؟….

و يا مگر فراموش کرده
اند که عاص بن وائل سهمي هم پيمان بني اميه بوده و ابوسفيان اموي هيچ گاه بر ضد هم
پيمان متنفذي هم چون عاص بن وائل سهمي قيام نخواهد کرد و پيماني عليه او امضا
نخواهد کرد؟! … ــ مگر اينکه بگوئيم دروغگو کم حافظه مي شود ــ!

 

و بهتر است داستان
اين تحريف را از زبان تاريخ بشنويد

ابن هشام در سيره ي
خود از ابن اسحاق روايت کرد که وي از شخصي به نام محمد بن ابراهيم بن حارث تيمي
نقل کرده که گويد:

محمد بن جبير بن مطعم
بن عدي بن نوفل بن عبدمناف ــ که داناترين مرد قريش در زمان خود بود ــ پس از قتل
عبدالله بن زبير به نزد عبدالملک بن مروان اموي رفت و مردم نيز نزد عبدالملک گرد
آمده بودند و چون به نزد وي آمدند عبدالملک به او گفت: اي اباسعيد آيا ما و شما در
حلف الفضول نبوديم؟

محمد بن جبيرـ شما
بهتر مي داني؟

عبدالملک ـ اي
اباسعيد حق مطلب را در اين باره به من بگو!

محمد بن جبير ـ نه به
خدا سوگند ما و شما در حلف الفضول نبوديم!

عبدالملک ـ راست
گفتي![9]

 

حلف الفضول در مسير
تاريخ

اين را هم بد نيست
بدانيد که کاربرد اين پيمان مقدس و اهميت آن به قدري بود که پس از انعقاد آن نيز
در طول تاريخ بارها مورد استفاده قرار گرفت و هم چون پُتکي بر سر ستمگران و
زورگويان فرود آمده و جلوي تجاوز و تعديها را مي گرفت و هم چون سد محکمي در برابر
قلدرهاي مکه ــ که خود را مالک الرقاب همگان مي دانستند ــ قرار گرفت که از آن
جمله داستانهاي زير قابل توجه است:

1ـ مورخين با اندک
اختلافي نقل کرده اند که مردي از قبيله ي خثعم به منظور انجام حج به مکه آمد و
دختر بسيار زيباي خود را نيز که نامش «قتول» بود به همراه خود به مکه آورد، نبيه
بن حجاج ــ يکي از سرکردگان قريش ــ دختر او را ربود و به نزد خود برد.

مرد خثعمي براي باز
گرفتن دختر خود از مردم مکه استمداد کرد، به او گفتند: تنها راه چاره اين است که
از حلف الفضول و اعضاي آن کمک بگيري! آن مرد به کنار خانه ي کعبه رفته و با فرياد
بلند اعضاي حلف الفضول را به کمک طلبيد، و آنها نيز با شمشيرهاي برهنه نزد او گرد
آمده و آمادگي خود را براي رفع ظلم از وي اعلام کردند، و آن مرد داستان ربودن
دخترش را نقل کرده و همگي به نزد نبيه آمدند، و نبيه که چنان ديد از آنها خواست تا
يک شب به او مهلت دهند، ولي آنها همه يک لحظه هم به او مهلت ندادند، و پيش از آنکه
دست نبيه بن حجاج به آن دختر برسد، دختر را از وي گرفته و به پدرش سپردند.[10]

2ـ ابن هشام و ديگران
بسندهاي مختلف روايت کرده اند که ميان حضرت حسين بن علي عليهما السلام و وليد بن
عتبه اموي که از سوي معاويه در مدينه حکومت داشت نزاعي در گرفت، و مورد نزاع مالي
بود که متعلق به امام حسين عليه السلام بود و وليد آن را به زور غصب کرده بود.

امام عليه السلام به
او فرمود: به خداي يکتا سوگند مي خورم که اگر حق مرا ندهي شمشير خود را بر مي گيرم
و در مسجد رسول خدا (ص) مي ايستم و مردم را به «حلف الفضول» دعوت مي کنم…!

اين خبر به گوش مردم
رسيد و عبدالله بن زبير و مسور بن مخرمه زهري و عبدالرحمان عثمان تيمي و برخي ديگر
از غيرتمندان به حمايت از امام عليه السلام و دفاع از پيمان «حلف الفضول» برخاسته
و آمادگي خود را براي اين کار اعلام کردند، که چون خبر به گوش وليد بن عتبه رسيد
دست از ظلم و ستم برداشته و حق امام عليه السلام را به آن حضرت باز پس داد … .[11]

 

محمد امين (ص)

از اينجا به بعد،
يعني از سن بيست سالگي تا بيست و پنج سالگي رسول خدا (ص) خاطره ي مهم ديگري در
زندگاني آن حضرت ثبت نشده، جز آنکه عموم مورخين نوشته اند: سيره ي آن بزرگوار در
اين برهه از زندگي و رفتار و کردار آن حضرت در اين چند سال چنان بود که مورد علاقه
و محبت همگان قرار گرفته و متانت و وقار و امانت و صداقت او توجه دوست و دشمن را
به آن حضرت جلب کرده بود تا آنجا که به «محمد امين» معروف گرديد، و هر گاه در محفلي
وارد مي شد آن حضرت را به يکديگر نشان داده و مي گفتند:

امين آمد!

و همين امانت و صداقت
او بود که توجه بانوي زنان آن زمان يعني خديجه دختر خويلد را نسبت به آن حضرت جلب
کرده و درخواست ازدواج و همسري با آن حضرت را عنوان کرده به شرحي که انشاءالله
تعالي در بخش آينده مورد بحث قرار خواهد گرفت. و همين امانت و پاکدامني و صداقت در
گفتار به خصوص در اين برهه از دوران زندگي بود که بعدها در پيش برد رسالت آن
بزرگوار و پذيرش آن از سوي نزديکان و ديگران بسيار موثر بود، و دشمناني که حاضر
بودند هر گونه تهمتي را به آن حضرت بزنند و جلوي تبليغات آن بزرگوار را بگيرند اما
هيچ گاه نتوانستند تهمت خيانت به او زده و کوچکترين نقطه ي ضعفي در زندگي آن حضرت
پيدا کنند … .

باري اين بخش را در
اينجا به پايان رسانده و بخش بعدي را با عنوان ازدواج با خديجه و پي آمدهاي آن
شروع خواهيم کرد ــ انشاءالله تعالي ــ

 



[1]– براي اطلاع بيشتر به تاريخ يعقوبي ج 2 ص 10 و سيره ابن هشام ج1
ص135.