«استدراج»

قرآن و سنن الهي در
اجتماع بشر

قسمت چهارم

آيت الله محمدي
گيلاني

*تلخيص اعتراض مذكور
در مقاله ي قبل* پاسخ اعتراض و حل عويصه تاثير دعا و استجابت آن، با تبيين اينكه
لاموثر في الوجود الا الله، و ساير مبادي، معداتي هستند علت نما نه علت حقيقي* دعا
معد است مانند دوا و صحت از جانب خداوند متعال است* حل مسئله نزول باساء و ضراء
نيز از اين قبيل است، نه تاثير معلول در علت…

سئوال و اعتراض گذشته
را مي توان به اين تعبير تلخيص نمود: نزول بلاها و مصيبت ها و شدائد از جانب
خداوند متعال بر جامعه و ماخوذ كردنشان به باساء و ضراء، را معلول سرپيچي از دين
حنيف دانستن در صورتي پذيرفته مي شود كه انفعال علت را از معلول، بپذيريم، و قبول
كنيم كه شيوع ظلم و فساد و انتشار هرج و مرج اجتماعي در مبادي غيبي و عالم ملكوت
تاثير مي كند، سپس سازمان دفاعي عالم غيب و ملكوت از خود واكنش و عكس العمل نشان
مي دهد. و به مدافعه و آسيب زدائي قيام مي كند، و امت طاغيه را گاهي با خسف و
زلزله، و گاهي با طوفان، و احيانا با فقر و بيماري يا جنگ و خونريزي و نظائر اينها
ماخوذ نموده و تاديبشان مي كند، وگرنه يعني اگر با اين امور متنبه نشدند، شكاف
عميق غير قابل اند مال بين عقول و احساساتشان پديد مي آورد كه سرانجام آن شقاوت
ابدي است.

اما امتناع انفعال
علت از معلول، مسئله اي است انكارناپذير كه در مطاوي اعتراض مزبور اجمالا وجه
امتناع بيان گرديده و درجاي خود مخصوصا در كتب امام اصحاب براهين: شيخ الرئيس،
مبرهن شده است.

پاسخ اعتراض و سئوال
مذكور بدين شرح است:

كبراي: «امتناع
انفعال علت از معلول» چنانكه در خلال اعتراض گفته اند، اصلي است برهاني و
انكارناپذير، چه انكار آن، مستلزم پذيرفتن قوه و ماده در مبادي عاليه است و نهاية
قول بتجسم و تركيب مبدا متعالي از ماده و صورت، لازم آن است -تعالي عما يقول
الظالمون علوا كبيرا- ولي مساله نشات گرفتن نزول بلاها و باساء و ضراء از شيوع ظلم
و فساد و هرج و مرج و انحراف از دين حنيف، يا مسئله دعا و تاثير آن در اجابت و
امثال اينها از صغريات اين كبري و از مصاديق اين اصل كلي برهاني نيست. بلكه اسناد
پديده هاي مصائب، و بلاهاي اجتماعي و اخذ به باساء و ضراء، بمبادي عاليه «كه از
قبيل شروط و وسائط و مجاري وجودند نه موثر مستقل» و نهاية بخداوند متعال چه
«لاموثر في الوجود الا الله» همانند اسناد پديده هاي متعارف و حوادث آمارناپذير و
غير منقطع الوجود بخداوند متعال است كه «كل يوم هو في شان» و قاعده اي كه در تبيين
و توجيه ارتباط حوادث مادي و متغيرات طبيعي، بخداوند متعال و مبرا از ماده و تغير،
مورد تمسك واقع مي شود، همان قاعده بي كم و كاست در مسئله ما نحن فيه و مسئله دعا
و اجابت و نحو اينها قابل تمسك است، و جملگي حوادث مادي چه متعارف چه غير متعارف
بدون استثناء از مصاديق اين قاعده و مضبوط باين  
ضابطه اند بدين توضيح:

بدون هيچ ترديدي،
حوادث متعاقبة الوجود جاري در جهان ماده و حركت، و همه پديده هاي جديدالولاده
نيازمند باسباب و علت اند، و به مقتضاي مسانخت بين علت و معلول، ناگزير، امور
حادثي و وسائط نوزادي، در وجود اين حوادث، و پديده هاي جديدالولاده دخيل اند كه از
اين امور و وسائط به علل معده تعبير مي شود، و مقصود از علل معده، اموري هستند كه
ماده را مستعد و آماده جهت قبول فيض از فياض مطلق مي كنند، و هنگامي كه ماده با
توسيط معدات متعاقبه، مستعد و قابل تام گرديد، از جواد مطلق تبارك و تعالي كه فاعل
تام است و بخل وامساك در حريم حضرتش راه ندارد افاضه ي جود، ضروري التحقق و واجب
الحصول است مثلا:

غذا كه امكان انسان
شدن در آن، موجود است هنگامي كه بواسطه معداتي از قبيل پدر و مادر و كيفيات مربوطه
اي چون حرارت و برودت و اوعيه اي مانند معده و صلب و رحم و طي مراحلي مانند نطفگي
و علقگي و مضغگي، مستعد و قابل تام براي موهبت صورت آدمي مي گردد، بي وقفه افاضه ي
صورت انساني از حضرت واهب الصور جل و علا، ضروري التحقق و واجب الحصول مي شود، و استدعاي
فطري و دعاء جبلي اين قابل تام، مقرون به اجابت شده، و مطلوبش، بدو موهبت مي گردد،
و به تعبير و بيان نوراني معلم اول: «بدن آماده براي پذيرفتن صورت انساني، هنگامي
كه به استعداد و قابليت ويژه اش، صورت مدبره اي براي خويش استدعا دارد، به مقتضاي
جود واهب فياض، وجود امري كه مصدر تدبيرهاي انسي و افعال بشري است، واجب التحقق مي
گردد، و مدبر چناني ممكن نيست مگر ذاتي كه مجرد از ماده است و ناچار حقيقت نفس بر
آن، افاضه مي شود، نه آنكه بدن، استدعاء وجود نفس را داشته، بلكه مطلوب وي ملازم
با چنين وجودي است پس بدن به مزاج خاص و استعداد تامش، مستدعي امري مادي بوده ولي
جود مبدا فياض، مقتضي اعطاء ذات قدسيله و نفس مجرده بوده است1. و پدر و
مارد نيز خود حوادثي هستند كه پدر و مادرشان و كيفيات مربوطه و ظروف گذشته نسبت به
آنان معدات اند و بدين گونه الي ماشاءالله.

شناخت كافي معناي
فاعل الهي، روشن مي كند كه اكثر اموري كه فاعل حقيقي پديده ها و علت واقعي حوادث
شمرده مي شود، فاعل حقيقي نبوده بلكه فاعل بالعرض اند، مثلا:

طبيب فاعل وجود صحت
براي بيمار نيستف بلكه او بوسيله دارو، مزاج بيمار را آماده و پذيراي تام جهت صحت
و تندرستي مي كند، و از مبدا تام، صحت افاضه مي شود، و آتش، جسم مجاور خويش را
مستعد پذيرفتن حرارت مي كند، و از مبدا تام، فيض حرارت، موهبت مي شود.

پدر نسبت به فرزند، و
زارع نسبت به مزروع، و بناء نسبت به ساختمان، فاعل حقيقي و مفيض وجود نيستند و هر
يك نسبت به پديده ي منسوب بخويش، معدي بيش نبوده كه ماده مربوطه را مهياي پذيرفتن
فيض هستي از واهب العطايا مي كند و لازم است در اين آيات شريفه تامل كافي شود:

«افرايتم ماتمنون،
اانتم تخلقونه ام نحن الخالقون… افرايتم ما تحرثون اانتم تزرعونه اما نحن
الزارعون… افرايتم الماء الذي تشربون اانتم انزلتموه من المزن ام نحن
المنزلون… افرايتم النار التي تورون اانتم انشاتم شجرتها ام نحن المنشئون2…»

«آيا نطفه اي را كه در
ارحام مي ريزيد نگريسته ايد؟ آيا شما آن را بصورت بديع، انسان مي آفرينيد يا
آفريننده مائيم؟ آيا بذر و تخمي را كه در كشتزار مي- افشانيد ديده ايد؟ آيا شما آن
را بصورت زراعت شاداب مي آفرينيد يا آفريننده مائيم؟ آيا آبي را كه مي نوشيد ديده
ايد؟ آيا شما آن را از ابر نازل كرده ايد، يا نازل كننده ي آن مائيم؟ آيا آتشي را
كه مي افروزيد نگريسته ايد؟ آيا شما درخت آن را پديد آورده ايد، يا پديد آورنده آن
از كتم عدم، مائيم؟».

ملاحظه مي كنيد كه با
استفهامهاي پياپي چگونه هشدار مي دهد كه بينندگان پديده هاي تازه به تازه ي نو به
نو، در رويت و ديدن خويش دقت نمايند، اموري را كه در بدو ديدن فاعل مي پندارند،
فاعل حقيقي نبوده بلكه فقط معد و آماده گرند و ماده را از جائي بجائي انتقال مي
دهند و مآلا ماده به آستان فيض حضرت واهب العطايا نزديك شده و خلعت هستي به وي
موهبت مي شود.

و از اين قبيل است،
مسئله دعا و استجابت، يعني همانگونه كه طبيب با دارو، مزاج مريض را آماده ي
پذيرفتن صحت مي كند، و فيض صحت از مبدا اعلا افاضه مي شود دعا كننده كه مثلا
مطلوبش شفا و صحت است با دعا مزاج بيمار را صيقلي داده و آماده پذيرفتن شفا و صحت
مي نمايد، و از آستان حضرت شافي جل وعلا فيض شفا و تندرستي به وي موهبت مي گردد پس
همچنانكه دوا، معد است، دعا نيز معد است و براي هر يك از دوا و دعا نيز معداتي است
و هر حادثه و پديده اي اينطور است كه مسبوق به معد و آن معد مسبوق به معد ديگر است
الي ماشاءالله.

و بنابراين هر حلقه از
اين سلسله معدات، نسبت به حلقه بعدش، معد، و نسبت به حلقه قبلش، معلول بالعرض مي
باشد و جملگي، حوادث و پديده- هائي هستند كه پايان ندارند و ممكن هم نيست كه
متناهي شوند زيرا تناهي آنها به معناي تناهي فيض و پايان جود است، و انقطاع فيض از
جواد مطلق، ممتنع و امساك عطاء از حضرتش غير جائز است چه آنكه مستلزم نقصان در
مبدا واجب تبارك و تعالي است و اگر در موردي، حرمان فيض، مشهود شود ناشي از فقدان
قابليت تام است، نه از نقصان فاعل، پس مستمرا موهبت هستي از حضرت واهب العطايا
باتوسيط معدات به قوابل تام القابليه بقدر ظرفيت هر يك در صور انواع گوناگون افاضه
مي گردد:

«انزل من السماء ماء
فسالت اودية بقدرها3» پروردگار است كه از افق بالا آب را فرو مي ريزد و
به دنبال آن، هرواديي بقدر ظرفيت خويش از اين سيل رحمت بهره ور مي شود و:

برد آب زين بحر
فيروزه اي                                 بگنجايش خويش هر كوزه اي

و از فروغ اين اصل
كلي، مسئله نزل بليات و شدائد بر جامعه طاغي و اخذشان به باساء و ضراء است، باين
توضيح كه بين احوال و اعتقادات انسان و بين پديده- ها و حوادث اجتماعي چه در جانب
خير و چه در جانب شر، نوعي رابطه برقرار است چنانكه در برخي از اين سلسله مقالات
ذيل آيه كريمه ي:«ان الله لايغير مابقوم حتي يغيروا مابانفسهم4» بطور
تفصيل بيان نموديم: اعتقادات حقه و اخلاق كريمه و اعمال شايسته رائج در ميان جامعه
اي، بدنبال خويش، عيش پاكيزه و بركات را مي آورد، و در صورت دگرگوني و تبديل
اعتقادات حقه و مكارم اخلاق و صلاح اعمال، بكفر و فساد اخلاق و فسق اعمال، جامعه
در معرض تبديل و تغيير نعمت به نقمت واقع مي شود، و اين بدان معنا است كه اعتقادات
حقه و صلاح  اخلاق و اعمال مزاج جامعه را
براي نزول بركات مهيا مي كند و از منزل الخيرات، نزول بركات، واجب الحصول مي گردد،
چنانكه شيوع فسق و كفر و هرج و مرج، موجب آمادگي مزاج جامعه ي طاغي براي نزول
بلاها و گرفتاريها است و با اين بيان روشن مي شود كه تغيير دادن خداوند متعال نعمت
هاي قومي را به نقمتها در ظرف شيوع كفر و فسق به معناي انفعال علت از معلول نيست،
بلكه به معناي تغيير عنوان در فاعل كه ناشي از تغيير قابل است مي باشد يعني از
آستان قدس حضرت واهب العطايا جزعطا و فيض نازل نمي شود و اين ويژگي قابل است كه
گاهي عطا و فيض به آن در قيافه قهر و انتقام و باساء و ضراء ظهور مي كند در صورتي
كه برحسب باطن و نظام كل، رحمت و عنايت است و طبعا در اين مورد، اسم منتقم برارحم
الراحمين صدق مي نمايد.

و حاصل آنكه، آنچه از
جانب خداود متعال است همانا امداد به عطايا و موهبتهاي مبرا از هر نقصان است، و
اين قوابل اند كه باقتضاء خويش، آن عطاياي طيبه را متلطخ و آلوده مي نمايند و:

باران كه در لطافت
طبعش خلاف نيست       در باغ لاله رويد و
در شوره زار خس 

و:«البلد الطيب يخرج
نباته باذن ربه والذي خبث لايخرج الا نكدا5» و در بعضي از اين سلسله
مقالات بيان مفصل درباره ي آيه: «كلا نمد هولاء و هولاء من عطاء ربك و ما كان عطاء
ربك محظورا6» نموده ايم

ادامه دارد