قرآن و زنگ زدائي دل‌ها

هدايت
در قرآن

آيت‌الله
جوادي آملي

قسمت
دوم

 

علوم
قرآني

اكنون
وارد مطلب ديگري مي‌شويم و آن مطلب اين است كه قرآن چه علومي را به ما مي‌آموزد؟

گرچه
هر علمي به نوبه خود داراي فضيلت است اما بهترين علم آن است كه زاد راه ابدي انسان
باشد. انسان پس از تولد از بين نمي رود بلكه از منزلي به منزل ديگر منتقل مي‌گردد،
و بهترين علمي كه مي‌تواند توشه و زاد راه اين مسافر باشد، اصول دين و علم به مبدأ
و رسالت و معاد است كه در يك كلمه «علم توحيد» به آن گفته مي‌شود زيرا همه آن‌ها
(يعني مبدأ و معاد و وحي و رسالت و غيره) را دربر دارد لذا قرآن كريم رسالت انبيا
را تعليم اين معارف الهي مي‌شمارد «… و يعلمهم الكتاب و الحكمه»1
اوست كه پيامبران را در ميان مردمي امّي برانگيخت تا … كتاب و حكمت را تعليم
دهند. در اين آيه از معارفي كه قرآن مي‌آموزد به نام «كتاب و حكمت» ياد شده است:
در سوره محمد(ص) مي‌فرمايد: «فاعلم انه لا اله الا الله و استغفر لذنبك و للمؤمنين
و المؤمنات والله يعلم متقلبكم و مثواكم»2 بدان كه مبدأي جز «الله»
نيست و براي گناه خويش و مردان و زنان مؤمن طلب آمرزش نما و خداوند، آگاه به منازل
انتقال دنيا و آخرت شما است.

در
آيه فوق قسمتي از معارف را خداوند تعليم داده است. مرحوم فيض در ذيل آيه، حديثي از
پيامبر(ص) نقل مي‌كند كه فرمود: «الأستغفار و قول لا اله الا الله خير العباده»
بهترين عبادت استغفار است و كلمه توحيد: (لا اله الا الله) ولي در بعضي روايات
چنين آمده است: «خير العلم التوحيد و خير العباده الاستغفار» بهترين دانش‌ها، علم
توحيد و بهترين عبادت‌ها استغفار است.

پس
بهترين علمي كه رسول خدا(ص) مأمور فرا گرفتن آن شده است، علم توحيد است. مرحوم
طبرسي در تفسير تبيان در ذيل آيه فوق مي‌نويسد: اين آيه دليل است بر اينكه علم
توحيد ضروري نيست بلكه اكتسابي است، وگرنه تحت تكليف و امر، به صورت «فاعلم انه لا
اله الا الله» قرار نمي‌گرفت.

ولي
اين استدلال ظاهراً ناتمام است، زيرا «فاعلم» تنها در مورد علم نظري به‌كار نمي‌رود
بلكه در مورد علم ضروري نيز استعمال مي‌شود و به همين دليل در بعضي از رواياتي كه
در ذيل آيه آمده است به «خير العباده» تفسير و تعبير شده، بنابراين در اينجا
«فاعلم» به معني «فاعتبر» است. چه اينكه مهم در باب اصول دين، ايمان به آن است نه
علم، پس ممكن است براي كسي توحيد قطعي و يقيني باشد ولي عناد ورزيده و به آن مؤمن و
معتقد نباشد، قرآن درباره اينگونه افراد مي‌فرمايد «… و جحدوا بها واستيقنتها
انفسهم …»3 با يقين (به معجزه الهي) انكار ورزيدند.

البته
اين همان علمي است كه در نهج‌البلاغه آمده است «رب عالم قد قتله جهله و علمه معه
لا ينفعه» چه بسا عالم و دانشمندي كه كشتة علم است و علم به او سودي نرساند
اينگونه علم در حقيقت جهل است. لذا گفته شده كه: ايمان، اعتراف و اعتقاد به قلب
واقرا به زبان و عمل به جوارح و اركان است. و صرف علم و آگاهي نيست، بلكه عالم شدن
مقدمه‌اي براي مؤمن شدن است. وجود دريا، نظري نيست بلكه ضروري است ولي كسي كه در
كنار دريا است اگر توجه نداشته باشد ممكن است به دريا افتاده و غرق شود، لذا بايد
به او هشدا داد كه مواظب خود باشد كه در كنار دريا ايستاده. اينجا نيز «فاعلم» يك
هشدار است و گذشته از اين لازم نيست متعلق تكليف هميشه ضروري نباشد.

 

پيامبران
و زنگ‌زدائي دل‌ها

بنابر
اين علم به مبدأ و معاد علمي بديهي و ضروري است منتهي گاه پرده غفلت روي او را مي‌پوشاند؛‌
در چنين مواردي پيامبران مي‌آيند و اين پرده را كنار مي‌زنند. لذا خداوند در قرآن
كريم به رسول الله(ص) مي‌فرمايد «فذكر انما انت مذكر»4 به مردم تذكر
بده تو تنها مذكر و يادآوري. ضمناً از اين آيه شريفه معناي «و يعلمهم الكتاب و
الحكمه» روشن مي‌شود كه منظور از تعليم همان يادآوري و تذكر است، آنچه را كه مي‌دانستند
و برايشان روشن بود ولي از آن در اثر عواملي غفلت كرده بودند پيامبر به آن‌ها تذكر
مي‌دهد.

يك
وقت ممكن است به كسي براي استخراج آب از اعماق زمين، راه اين استخراج را ياد دهند
اين تعليم است ولي يك وقت به شخصي كه كنار دريا ايستاده توجه مي‌دهند كه دريا!
دريا! تا به دريا نيفتد، در اينجا فقط تذكر است نه تعليم زيرا خودش مي‌داند كه
آنجا دريا است ولي در آن حال غفلت دارد و بايد به او هشدار داد كه در دريا سقوط
نكند.

توحيد
امري نظري در نهاد بشر است، پيامبران معلمان توحيد نيستند بلكه يادآوران اين امر
فطري هستند براي كساني كه پوششي روي فطرت آن‌ها را فرا گرفته است. قرآن درباره اين
قبيل افراد مي‌فرمايد: «بل ران علي قلوبهم، ما كانوا يكسبون»5 بلكه
ظلمت اعمالشان بر دل‌هايشان غلبه كرده است.

لذا
خداوند متعال بعضي از دستورات خود را به عنوان طهارت معرفي كرده است. براي هر
نمازي انسان بايد داراي طهارت باشد، اگر آب پيدا نكرد كه با آن وضو يا غسل انجام
دهد بايد عوض آب با خاك اين طهارت را تحصيل نمايد. «فلم تجدوا ماء فيتمّموا صعيدا
طيبا»6 اگر آب پيدا نكرد پس با خاك پاكيزه تيمم نمائيد. سپس دنبال همين
آيه مي‌فرمايد «ليطهركم» اين دستور براي اين است كه خداوند شما را تطهير كند.
اينجا مسئله وضو مطرح نيست، مسئله تيمّم است و ماليدن خاك به صورت و دست‌ها كه سبب
پاكي و طهارت ظاهري نمي‌شود، پس معلوم مي‌شود كه غير از طهارت ظاهري طهارت ديگري
نيز در قرآن مطرح است كه طهارت فطرت و روح انسان است و اين طهارت يك نوع زنگ‌زدائي
و غبارروبي  و شستشوي دروني است، محصول وحي
هم همين غبارروبي است.

تمام
آياتي كه در قرآن كريم لسان‌شان، لسان تذكر يا ميثاق و عهد و نظاير اينها است، اين
مسئله را تأييد مي‌كند تعليم بالمعني الاعم هم شامل تذكر مي‌شود و لذا «فيعلمهم» و
«فاعلم» در دو آيه گذشته به همين معنا بود.

بنابراين
نه تنها ما براي اثبات مبدأ و معاد و وحي و غيره دليل فطري داريم، بلكه ادّله
برهاني نيز به همين دليل فطري بر مي‌گردند نه اينكه آن‌ها ادلّه‌اي مستقل باشند،
قرآن كريم هم كه گاهي دستور تفكر و تعقل و تدبر مي‌دهد، همه اينها براي هشدار دادن
و تذكر است كه بايد دل آگاه شود و ببيند نه چشم و گوش زيرا آنچه را كه انسان از
راه ديدن و شنيدن مي‌آموزد علم است ولي آنچه را كه مي‌دانسته و به او تذّكر مي‌دهند
علم نيست و ياد گرفتني نمي‌باشد. قرآن كريم مي‌فرمايد: «والله اخرجكم من بطون
امهاتكم لا تعلمون شيئا»7 خداوند شما را از ارحام مادرهايتان به دنيا
آورد در حالي كه هيچ چيز نمي‌دانستيد.

در
سوره سجده مي‌فرمايد: «و جعل لكم السمع و الأبصار و الأفئده»8 و براي
شما گوش و چشم‌ها و دل‌ها قرار دارد.

انسان
از آغازي كه متولد مي‌شود از همه‌چيز بي‌اطلاع است ولي كم‌كم از راه چشم و گوش
چيزهائي را مي‌بيند و مي‌شنود و با عقل احساس مي‌كند و بدين ترتيب رفته رفته عالم
مي‌شود و از آنچه در اطراف مي‌گذرد با اطلاع مي‌گردد.

 

فرق
كتب آسماني و كتب حكمت

فرق
ميان كتب آسماني با كتب حكمت اين است كه: كتب آسماني كتب هدايت‌اند و با دل كار
دارند و از درون، انسان را مخاطب قرار مي‌دهند ولي كتب حكمت از راه گوش و چشم
تعليم مي‌كنند و مي‌آموزند، آن‌ها از داخل شهر با انسان سخن مي‌گويند و اينها از
بيرون دروازه. قرآن كريم هنگامي كه استدلال مي‌نمايد، در آخر آيات گاه مي‌گويد
«افلا تعقلون» آيا فكرتان را بكار نمي‌اندازيد؟ گاه مي‌گويد «افلا تذكرون» آيا به
ياد نمي‌آوريد؟ از اين خطاب‌ها چنين به دست مي‌آيد كه توحيد مسأله‌اي فطري است كه
خداوند پس از بيان علامت‌ها و نشانه‌ها از انسان دعوت مي‌كند كه فكرش را به‌كار
اندازد و آنرا به ياد آورد.

در
سورة نحل از آيه سوم به بعد به بسياري از مسائل و پديده‌هاي طبيعي اشاره شده است
ولي جمعاً يك استدلال است. «خلق السموات و الارض بالحق تعالي عما يشركون»9
خداوند آسمان‌ها و زمين را بر اساس حق آفريد و منزه است از آن‌چه مشركان به او شرك
ورزند. از نظر ادبي باء «بالحق» براي ملابسه است. يعني جهان را با پوشش حق آفريده
است و اين پوشش و لباس تمام ملبوس يعني عالم را پشويده و احاطه نموده است به‌طوري
كه ديگر جايي براي باطل در آن نيست «و ما خلقنا السماء والأرض و ما بينهما باطلا
ذلك ظن الذين كفروا فويل للذين كفروا من النار»10 ما آسمان و زمين و
آنچه را كه بين آن‌ها است ياوه و باطل نيافريديم، اين گمان كافران است پس واي بر
كافران از آتش دوزخ. هر چيزي كه روي هدفي مشخص به‌وجود آمده باشد ديگر نمي‌تواند
باطل باشد، خداوند در آيات بعدي سوره نحل هدف از خلقت بعضي از پديده‌ها را چنين
بيان مي‌فرمايد: «و الأنعام خلقها لكم منها دفء و منافع و منها تأكلون. و لكم فيها
جمال حين تربحون و حين تسرحون. و تحمل اثقالكم الي بلد لم تكونوا بالغيه الا بشق
الأنفس ان ربكم لرؤف رحيم. و الخيل و البغال و الحمير لتركبوها و زينه و يخلق ما
لا تعلمون»11

چهارپايان
را براي انتفاع شما نوع بشر خلق كرد تا از خود به مو و پشم آن‌ها دفع سردي و گرمي
كرده و از شير و گوشت آن‌ها بخوريد، و در آن‌ها جلوه و جمالي است برايتان به هنگام
برگشت از چراگاه و هنگام رفتن و بارهاي سنگين شما را كه جز با زحمت، توان حمل آن
را نداريد، از شهري به شهر ديگر برند، و همانا خداوند درباره شما رؤوف و مهربان
است. اسب و استر و حمار را براي سواري و تجمل مسخّر ساخت و چيزهاي ديگري را كه شما
هنوز از آن‌ها آگاه نيستيد خواهد آفريد.

در
اين سوره آياتي كه پديده‌هاي خلقت و هدف از آن‌ها را مي‌شمرد همچنان ادامه مي‌يابد
و در آخر آيات 11 و 12 و 13 اين سه جمله را مي‌بينيم «ان في ذلك لايات لقوم
يتفكرون»، «ان في ذلك لآيات لقوم يعقلون»، «ان في ذلك لآيه لقوم يذكرون». در اينها
نشانه‌ها و علائمي است براي مردم كه فكر و تعقل مي‌نمايند و متذكر مي‌شوند. در
اينجا تفكر و تعقل در حدّ تذكره است، يعني با توجه به اين آيات و پديده‌هاي خلقت
فكر مي‌كنند و عقل‌شان را به كار مي‌اندازند و به ياد مي‌آورند، معنايش اين نيست
كه هيچ نمي‌دانند و آگاه مي‌شوند، بلكه به خاطر مي‌آورند، و از اين معلوم مي‌شود
كه در گذشته مي‌دانسته‌اند ولي از يادشان رفته است لذا خداوند متعال مي‌فرمايد «ان
هو الا ذكر و قرآن مبين» و نمي‌فرمايد: «ان هو الا تعليم! قرآن يادآور است نه
تعليم‌دهنده، پيامبر هم معلم نيست و اگر در قرآن آمده است «و يعلمهم الكتاب و
الحكمه» آيه شريفه «ان ان الا مذكر» آن را تبيين مي‌نمايد. اين طور نيست كه بشر
جاهل و غافل آفريده شده باشد و مسئله مبدأ و معاد را به او تعليم دهند تا به
اعتقاد پيدا كند، بلكه انسان فطرتاً خداشناس است، ولي گاه روپوشي از سنت‌ها و عادت‌هاي
غلط روي فطرت را مي‌پوشاند و انسان را از خدا منحرف مي‌سازد، و لذا پيامبر و قرآن
به او تذكر مي‌دهند و فطرت او را بيدا مي‌نمايند.

ادامه دارد

 

پي‌نوشت‌ها:

1-   
سوره جمعه ـ آيه 2

2-   
سوره محمد(ص) ـ آيه
19

3-   
سوره نمل ـ آيه 14

4-   
سوره غاشيه ـ آيه 21

5-   
سوره مطففين ـ آيه 14

6-   
سوره مائده ـ آيه 6

7-   
سوره نحل ـ آيه 78

8-   
سجده ـ آيه 9

9-   
سوره نحل ـ آيه 3

10-   
سوره ص ـ آيه 27

11-   
سوره نحل ـ آيه 8-5

12-   
سوره يس ـ آيه 69