پيامبر(ص) و رساندن پيام خدا

استاد
شهيد آيت‌الله مطهري

 

يكي
از آموزش‌هاي پيامبر اكرم صلي‌الله عليه و آله وسلم، آموزش دعوت به حق و نحوه
تبليغ و رساندن پيام حق به مردم است.

شايد
در ابتدا به نظر بعضي از افراد، كار كوچكي جلوه كند و فكر كنند كه چه فرقي است بين
اينكه انسان بخواهد مردم را به سوي پروردگار دعوت كند و پيام الهي را به آن‌ها
برساند، يا بخواهد به سوي چيزهاي ديگر، آن‌ها را دعوت كند؟ ابتدا نظر قرآن را در
اين زمينه ذكر مي‌كنيم تا معلوم شود قرآن چه اندازه اين كار را مهم و دشوار مي‌داندو
سپس توضيح آنكه چه تفاوتي ميان اين دعوت با ساير دعوت‌ها و ابلاغ پيام‌ها مي‌باشد،
به عرض مي‌رسد.

 

سنگيني
پيام رساندن

قرآن
در مورد حضرت موسي‌بن عمران(ع) در سوره مباركه طه، اين مطلب را طرح مي‌كند. به حسب
ظاهر، جريان حضرت موسي، جريان ديگري است و موسي حركت كرده است كه به مصر باز گردد.
در بين راه، همسر او را درد زائيدن مي‌گيرد و به دنبال آتش مي‌رود تا همسرش را در
آن سرما گرم نگه دارد.

ناگاه
در وادي مقدس، مواجه با وحي الهي مي‌شود و براي اولين‌بار وحي به او مي‌رسد و
مأموريت براي رساندن پيام الهي به فرعون و فرعونيان را پيدا مي‌كند. و از اين پس،
موسي(ع) به مقام نبوت رسيده است و يك انسان عادي نيست.

هنگامي
كه به او خطاب مي‌شود: پيام خدا را به فرعون و فرعونيان ابلاغ كن، احساس مي‌كند كه
بار سنگين و رسالت فوق‌العاده مشكلي، بر دوس او گذارده شده و به او واگذار شده
است. شروع مي‌كند با خدا سخن گفتن و يك سلسله تقاضا كردن:

«قال
رب اشرح لي صدري، و يسرلي امري، واحلل عقده من لساني، يفقهوا قولي. اجعل لي وزيرا
من اهلي، هرون أخي اشدد به ازري و اشركه في امري، كي نسبحك كثيرا و نذكرك كثيرا».

تقاضا
مي‌كند؛ پروردگارا! به من شرح صدر بده، ظرفيت روحي بسيار وسيع و تحمل فوق‌العاده
زياد بده. خدايا! بر ظرفيت روحي من بيفزاي، و كار را بر من آسان بگردان.
پروردگارا! گره را از زبان من باز كن تا سخن مرا درك كنند و بفهمند؛ و من بتوانم
اين پيام تو را به مردم بفهمانم. پروردگارا! اين بار خيلي سنگين است، برادرم هارون
را معاون من قرار ده و او را در اين امر با من شريك گردان، براي آنكه راندمان كار
ما زياد باشد نه آنكه من خواسته باشم، امتناع كرده باشم.

در
جاي ديگر قرآن، در سورة انشراح، خطاب به رسول اكرم «صلي‌الله عليه و آله» نموده و
اين معني را به صورت كاري انجام شده، بيان مي‌فرمايد:

«الم
نشرح لك صدرك، و وضعنا عنك وزرك الذي انقض ظهرك، و رفعنا لك ذرك، فإن مع العسر
يسرا، انّ مع العسر يسرا …».

موسي(ع)
تقاضاي شرح صدر مي‌كند، اما نسبت به پيامبر اكرم(ص) قرآن به صورت يك امر اعطا شده
بيان مي‌فرمايد: «اي پيامبر! آيا ما به تو شرح صدر و ظرفيت فراوان نداديم؟» يعني
ظرفيت فراوان شرط اين كار است. ما اين شرط را به تو داده‌ايم و اين بار سنگين را
از دوش تو برداشته‌ايم. در آن‌جا موسي تقاضا مي‌كرد كه اين بار سنگين را براي من
آسان كن، اما در اين‌جا به پيامبر(ص) مي‌فرمايد: «ما اين بار سنگين را از دوش تو
برداشتيم؛ آن بار سنگيني كه از شدت سنگيني نزديك بود پشت تو را بشكند» «ما نام تو
را در همه‌جا بلند كرديم».

اي
پيامبر! كار سخت است، اما اگر انسان، سختي‌ها را در تحمل كند، با سختي‌ها آساني و
سستي هست، «هر سختي در دوران خويش، سستي و آساني دارد». كنايه از اينكه صبر و
استقامت پيشه كن. باز قرآن، بار ديگر هم تأكيد مي‌كند كه: «ان مع العسر يسرا».
پيامبر اكرم(ص) از اين آيه چنين استفاده كردند كه همراه هر سختي، دو آساني خواهد
بود، و لذا چهرة مبارك‌شان شكفته شد و پس از آن مكرّر تكرار مي‌كرد كه يك سختي، با
دو آساني چه خواهد كرد؟ پروردگار من به من وعدة آساني در مقابل اين سختي‌ها را
داده است.

آية
ديگري كه اهميت فوق‌العاده و سنگيني شديد امر دعوت به حق و پيام‌رساني الهي را
بيان مي‌كند، آيه‌اي است كه در سوره مباركه «مزمل» آمده است؛ خطاب به پيامبر مي‌فرمايد:

«انا
سنلقي عليك قولا ثقيلا» ـ ما به زودي سخن سنگيني را بر تو القاء خواهيم كرد.

اين
سخن سنگين چيزي جز همان دعوت و هدايت مردم نيست. سخن سنگين آن است كه محتوا و
مدلول سخن، سخت و دشوار باشد. بعضي از مسائل است كه ما بحق، ارزش آن‌ها را درك
كرده‌ايم و قهراً آن‌ها را در سطح خودش مي‌شناسيم. مثلاً امر افتاء و فتوي كه
خوشبختانه تا حدّ زيادي لااقل 95 درصد جامعه ما مي‌شناسند كه افتاء كاري است بسيار
سنگين و در سطح بسيار عالي. نه افرادي زود جرأت مي‌كنند كه چنين ادعايي بكنند و نه
اگر افراد خوش اجتهادي! اين ادّعا را بكنند، جامعه زود مي‌پذيرد. ولي مسئله دعوت
مردم به سوي حق و مسئله تبليغ و ارشاد، آن‌گونه كه بايد و شايد، اهميتش در بين
مردم شناخته نشده است.

در اين راه
انبياء، چون ساربانند         دليل و رهنماي
كاروانند

وزيشان، سيد
ما گشته سالا                  همو اول، همو
آخر در اين كار

جمان جان
فزايش شمع جمع است          مقام دلگشايش،
جمع جمع است

روان از پيش
و دل‌ها جمله از پي              گرفته دست
جان‌ها از پي وي

 

مهم‌ترين
كار انبيا

مسئله،
مسئله حركت است. خيلي از مكتب‌ها هستند كه بشر را حركت مي‌دهند و خوب هم حركت مي‌دهند،
اما به سوي منافع و حقوقشان ولي پيامبران مردم را سوق مي‌دهند به سوي احقاق
حقوقشان.

حركت
بزرگي كه انبيا ايجاد مي‌كنند، حركتي است كه به واسله آن، انسان را از منزل نفس،
به سوي حق، حركت مي‌دهد. به قول حافظ شيرازي:

صلاي باده در
پير خرابات                 بده ساقي، كه في
التأخير آفات

سلوك راه
عشق، از خود رهائي است               نه طيّ
منزل و قطع مسافات

بشر
را از خودي رهانيدن و به حق رسانيدن، مهم‌ترين كار انبيا و بزرگ‌ترين آن بوده است.

دعوت،
يعني بشر را از درون خودش عليه خودش برانگيختن، نه تنها مظلوم را عليه ظالم بر مي‌انگيزاند
بلكه ظالم را هم در خيلي از موارد، عليه خودش بر مي‌انگيزاند كه نام او را بازگشت
به خويشتن و توبه مي‌گذارند.

حركت
دادن انسان‌ها از خودي و نفس‌پرستي به سوي حق‌پرستي، كار بسيار مشكلي است و هر كس
در اين كار با انبيا رقابت كرد، اهميت و ارزش دارد. كساني كه در اين راه كوشيده‌اند
و خون جگرها خورده‌اند تا توانسته‌اند به صورت يك «داعي الي الله» درآيند،
بسيارند. به قول شاعر:

يري الناس
دهنا في قوارير صافيا              و لم يدر
ما يجري علي رأس سمسم

مردم،
روغن كنجد را صاف شده در شيشه مي‌بينند، اما نمي‌دانند بر سر آن دانة كنجد بيچاره
چه آمده است؟!

تبليغ
صاف شده را مردم مي‌بينند، اما نمي‌دانند كه چه بر سر آن پيام‌رسان آمده تا آن را
به آن‌ها ابلاغ كرده است!

قرآن
اين مطلب را در سطح بسيار بالائي بيان مي‌فرمايد كه همه اينها براي امت، آموزش
است.

اينكه
خداوند اين حقيقت را با پيامبر خود بازگو مي‌كند و در اختيار همه امت مي‌گذارد، با
آنكه خيلي از مسائل است، كه بين خدا و پيغمبر مي‌باشد و مردم از آن‌ها اطلاعي
ندارند، علامت آن است كه بايد اين را آموخت، مثل مسئله دعوت و تبليغ.

 

شرايط
دعوت

اولين
شرطي كه در امر دعوت و پيام‌رساني از قرآن مي‌آموزيم؛ مسئله شرح صدر و ظرفيت وسيع
است. البته رساندن هر پيامي اينقدر مشكل نيست: گاهي ابلاغ به حسّ است كه كار آساني
است. ولي گاهي كفايت نمي‌كند كه به چشم و گوش به رؤيت مردم برساند، بلكه گذشته از
حسّ، ابلاغ به عقل و فكر هم بر آن‌ها واجب است. يعني بايستي آنچنان مطلب را بيان
كنند كه تا عقل نفوذ نمايد. زيرا آنچه كه به چشم و گوش انسان مي‌رسد، كافي نيست كه
عقل هم بپذيرد. آن ابزاري كه اين پيام را به عقل مي‌رساند، صورت و شكل كتابت نيست
بلكه چيز ديگري است به نام برهان و استدلال. پيامبران مي‌خواستند سخن خود را در
درجة اول به عقل‌ها ابلاغ كنند. و اگر مي‌بينيم مسيحيت بر ضد اين سخن قيام كرده
است و مي‌گويد كار ايمان با عقل ارتباط ندارد، اين در اثر تحريف مسيحيت است، و
مسيح اصلي هرگز چنين سخني را نمي‌گويد.

قرآن
مي‌فرمايد: «ادع الي سبيل ذلك بالحكمه و الموعظه الحسنه» اي پيامبر! مردم را به
راه پروردگارت بخوان، به حكمت و به موعظه حسنه، نخست، حكمت را بيان مي‌فرمايد.

«يا
ايها النبي انا ارسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا. و داعيا الي الله باذنه و سراجا
منيرا. و بشر المؤمنين بأن لهم من الله فضلا كبيرا».

اي
پيامبر! تو را فرستاديم كه گواه و نويد دهنده امت باشي و تو را نذير قرار داديم.

نذير
به معناي ترساننده نيست بلكه مخوف به معناي ترساننده است و نذير معنائي اخصّ از
مخوف دارد و آن اعلام خطركننده مي‌باشد. ممكن است انسان شخصي را با صداي ناهنجار و
يا موجود گزنده و وحشتناكي بترساند، اما اين انذار نيست. انذار، نوعي ترساندن است
كه در آن اعلام خطر كننده باشد.

در
سال‌هاي اول بعثت، پيامبر آمدند در دامنة كوه صفا و فرياد كشيدند و اعلام خطر
كردند. مردم جمع شدند كه ببينند چه خبر است؟ پيامبر از اول، از مردم خواستند كه او
را تصديق كنند همه گفتند: تو را امين و راستگو يافته‌ايم. آنگاه فرمود: اگر الآن
من به شما اعلام خطر كنم كه در پشت اين كوه‌ها دشمن با لشكر جرار آمده و مي‌خواهد
بر شما هجوم آورد، ايا سخن مرا باور مي‌كنيد؟ گفتند: البته كه باور مي‌كنيم. پس از
آنكه اين گواهي را گرفتند، فرمودند:

«اني  نذير لكم بين يدي عذاب شديد» ـ من به شما اعلام
مي‌كنم اين راهي كه شما مي‌رويد، دنباله‌اش عذاب شديد الهي است در دنيا و آخرت …

 

كيفيت
و چگونگي تبليغ

اگر
پيام الهي بخواهد به دل‌ها برسد و دل‌ها را تحت نفوذ و تسخير خود درآورد، آن هم نه
تنها حركتي كه در مسير منافع و احقاق حقوق باشد، بلكه حركتي كه انسان‌ها را تائب
كند و اشك‌ها را بريزد، كار بسيار مشكل و دشواري است. در اين زمينه است كه مي‌بينيم
قرآن از زبان انبياء گذشته و از زبان رسول اكرم(ص) مطالبي را ذكر مي‌كند كه در
واقع، آن‌ها شرائطي هستند كه نشان‌دهندة كيفيت و چگونگي دعوت است.

قرآن
در آيات بسيار زيادي واژه «ابلاغ» و رساندن پيام را آورده است. كلمه «تبليغ» در
زمان ما ـ در اصطلاح متجددين ـ سرنوشت بدي پيدا كرده است كه تا گفته شود: تبليغ!
در ذهنشان مي‌آيد كه يك چيزي حقيقت ندارد و با زور تبليغ و دروغ‌پردازي مي‌خواهيم
آن را به خود مردم بدهيم. ولي اين دليل نمي‌شود كه ما دست از اين تعبير قرآني
برداريم.

قرآن
مي‌فرمايد: «بلاغ مبين» تبليغ روشن و آشكار، آن دعوت‌كننده‌اي در دعوت خودش به
نتيجه مي‌رسد كه بلاغش مبين باشد، بيانش در عين اينكه اوج حقايق است، ساده و روشن
باشد …

در
قرآن راجع به ابلاغ و دعوت واژة نصح، زياد آمده است. نصح يعني خيرخواهي، نصح در
لغت عرب، در مقابل غش است وقتي كه در يك كالائي از غير خودش مخلوط بكنند، گفته مي‌شود،
غش در آن شده است. پس نصح كه در مقابل غش است به معناي خلوص مي‌باشد. بنابراين، آن
كسي مي‌تواند داعي الي الله باشد كه سخنش نصح باشد، يعني هيچ انگيزه‌اي جز خير و
مصلحت مردم نداشته باشد و سخنش از سوز دل برخيزد.

«ان
الكلام اذا خرج من القلب دخل في القلب و اذا خرج من اللسان لم يتجاوز الآذان» ـ
سخني كه از قلب برخيزد، بر قلب مي‌نشيند و سخني كه از زبان بيرون آيد و دل از آن
بي‌خبر باشد. از گوش‌هاي مردم تجاوز و عبور نمي‌كند.

سخن
كز جان برون آيد           نشيند لاجرم بر
دل

همة
سخن پيامبران از نصح است: «ابلغكم رسالات ربي وانصح لكم» ـ «و لا ينفعكم نصحي ان
اردت ان انصح لكم» ـ «ابلغكم رسالات ربي و انا لكم ناصح امين» ـ «و نصحت لكم ولكن
لا تحبون الناصحين» …

 

پرهيز
از تكلف

يكي
ديگر از صفات انبيا، پرهيز از تكلف است كه در سورة صاد مي‌فرمايد: «قل ما اسئلكم
عليه من اجر و ما انا من المتكلفين» ـ من معامله‌گر نيستم و مزد و اجرتي نمي‌خواهم
از شما، و من متكلف نيستم. تكلف يعني: به خود بستن و خود را به مشقّت انداختن.

يك
وقت است كه انسان چيزي را كه خودش اعتقاد ندارد، مي‌خواهد اعتقاد به آن چيز را در
دل مردم وارد كند؛ اين خيلي مشكل است زيرا:

ذات
نايافته از هستي، بخش           كي تواند كه
شود هستي بخش

كهنه
ابري كه بود ز آب تهي             كه تواند
كه كند آب دهي

اين
يك معنا از تكلف، معناي ديگر تكلف كه ابن مسعود و بعضي ديگر گفته‌اندف قول بغير
علم است. يعني غير از پيغمبر و امام هر كس ديگري را در دنيا پيدا كنيد و بخواهيد
همة مسائل را از او سؤال كنيد، قطعاً نمي‌داند ولي پيغمبر و امام مي‌دانند. و توقع
از غير اينها بيجا است. ابن مسعود مي‌گويد: «قل ما تعلم و لا تقل مالا تعلم» آنچه
را مي‌داني بگو و آنچه را كه نمي داني لب فرو بند و زبان از سخن گفتن بازدار. و
اگر از تو سؤال كردند آنچه را كه نمي‌داني، با كمال صراحت بگو نمي‌دانم. و بعد اين
آيه را خواند: قل ما اسئلكم عليه من اجر و ما انا من المتكلفين» ….

 

مقام
تبشير

يكي
ديگر از صفات رسولان و پيامبران، مقام تبشير است، كه تبشير يكي از اركان دعوت و
تبليغ مي‌باشد. «يا ايها النبي انا ارسناك شاهدا و مبشرا و نذيرا …» اي پيامبر!
ما تو را فرستاده‌ايم كه مبشر و نويد دهندة انسان‌ها باشي. تبشير مژده دادن است و
از مقولة تشويق مي‌باشد. انسان اگر بخواهد فرزند خود را وادار به كاري كند، مي‌تواند
از يكي از دو راه يا از هر دو راه در آن واحد، وارد شود:

1-   
راه تشويق و نويد:
يعني اگر خواسته باشد كه بچه به مدرسه برود، شروع مي‌كند به شمردن آثار و فوايد و
نتايجي را كه در رفتن به مدرسه است، براي بچه تا ميل و رغبت او را براي آن كار
تحريك كند و طبع و روحش عاشق و متمايل به آن كار گردد.

2-   
راه انذار و ترساندن:
و ذكر كردن عواقب وخيم مدرسه نرفتن؛ كه اگر انسان به مدرسه نرود، بي‌سواد مي‌ماند
و چه زيان‌ها و ضررهايي به او مي‌رسد. آنگاه بچه به جاي آنكه از آن حالت فرار كند،
به درس خواندن روي مي‌آورد.

 

تبشير
قائد است و انذار سائق

قائد
يعني جلودار و سائق يعني آن كسي كه از پشت‌سر حركت مي‌دد و سوق مي‌دهد. و گاه هر
دو عامل در يك زمان جمع مي‌شود. و اين هر دو براي بشر ضرورت دارد. و تبشير به
تنهائي كافي نيست، همچنين انذار، شرط لازم هست ولي شرط كافي نيست. و اينكه به
قرآن، سبع المثاني گفته مي‌شود، به اين جهت است كه هميشه در قرآن تبشير و انذار،
مقرون به يكديگر است و در دعوت، بايد اين دو ركن توأم باشند.

اگر
مبلّغ تنها تكيه‌اش روي تبشيرها و يا تنها تكيه‌اش روي انذارها باشد، اشتباه است،
بلكه هر دو لازم مي‌باشد. و جنبه تبشير بايستي بيشتر از جنبه انذار باشد. و شايد
به همين دليل است كه قرآن كريم در آيات زيادي تبشير را مقدّم مي‌دارد، «بشيرا و
نذيرا» «مبشرا و نذيرا» …

پيامبر
اكرم(ص) مي‌فرمايد: يك نفر مبلغ مي‌بايست، مبلغ سماحت و سهولت اين دين باشد. كاري
انجام دهد كه مردم ترغيب و تشويق به اين دين بشوند.

 

خشيت
و خداترسي

يكي
ديگر از شرايط دعوت، مسئله خشيت و خداترسي است كه قرآن مي‌فرمايد:

«الذين
يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله». اين آيه از آيات كمرشكن
است. مي‌فرمايد: براي داعيان و مبلغان دين و مذهب، و براي آنان كه پيام‌هاي خدا را
به مردم مي‌رسانند دو شرط لازم است: اول آنكه خودشان از خدا بترسند. كه فرمود:

«انما
يخشي الله من عباده العلماء» ـ عالم از خدا مي‌ترسد. شرط دوم آنكه: جز خدا، از هيچ
كس نترسد.

 

فرق
بين خشيت و خوف

خشيت
يك معناي خاصي دارد كه با خوف فرق مي‌كند. خوف نگران عاقبت و آينده بودن و تدبير
براي عاقبت و آينده‌نگري است. اما خشيت حالتي است كه ترس بر انسان مسلّط مي‌شود به‌طوري
كه جرأت خود را از دست مي‌دهد و شهامت بر معصيت ندارد. قرآن مي‌فرمايد: مبلغان و
داعيان الي الله هم اينچنين هستند كه در مقابل پروردگار، جرأت بر معصيت ندارند. و
يك ذرّه تجري بر خدا در وجودشان نيست و در برابر غير خدا، كمال شجاعت و شهامت را
دارند و هيچ ترسي از هيچ كس غير از خداوند، ندارند.

 

تذكر:

مسئله
ديگري كه در دعوت و تبليغ مطرح است، مسئله تذكر است، كه قرآن اين حقيقت را با
بياناتي، ذكر مي‌فرمايد. در يك‌جا مي‌فرمايد: «و ذكر فان الذكري تنفع المؤمنين»
تذكر ده و يادآوري كن كه تذكر مؤمنان را سود بخشد. و در جاي ديگري مي‌فرمايد:
«فذكر انما انت مذكر، لست عليهم بمصيطر الا من تولي و كفر، فيعذبه الله العذاب
الأكبر» ـ اي پيامبر! بيدار كن مردم را و يادآوري كن. تو ذكر دهنده هستي و لكن
تسلط بر آن‌ها نداري. و آنان كه روي بر مي‌گردانند و كافر مي‌شوند، پروردگار عذاب
مي‌كند آن‌ها را، عذابي بزرگ …