نهضت مشروطيّت و توطئه هاي مخالفين

نهضتهاي آذربايجان و نقش روحانيت

قمست چهارم

حجة الاسلام و المسلمين سيد حسين موسوي تبريزي

در مقاله گذشته بحث ما در رابطه با نهضتهاي
اسلامي در آذربايجان و نقش روحانيت در آنها بود كه در مورد نهضت مشروطيت بيان
كرديم، و دو مرحله داشت: مرحله اول – قيام مردم سرتاسر ايران عليه حكومت استبدادي
ناصر الدين شاه و پسرش بود كه در آن مرحله روحانيت بزرگوار و مراجع تقليد در
سرتاسر ايران و نجف اشرف، طلايه داران انقلاب و رهبران مردم انقلابي بودند. و در
آذربايجان نيز مانند جاهاي ديگر ايران شخصيتهاي بزرگ علمي و ديني مانند مرحوم آيت
الله آقاي حاج ميرزا جوادآقا مجتهد، قيام مردم را رهبري ميكردند. مرحله دوم نهضت،
قيام مردم و مبارزات بسيار سخت و پيگير آنان در برابر محمد علي شاه بود كه پس زا
مظفر الدين شاه به سلطنت رسيد و بجهات تشابه بسيار زياد موقعيت و شرايط آن زمان با
شرايط فعلي جمهوري اسلامي،‌ برآن شديم كه مقداري در اين زمينه مفصل تر از نهضت
اولي مسائل را بررسي كنيم.

مخالفت محمد علي شاه با مشروطه

از ابتداي كار و شروع سلطنت خود اگر چه بظاهر
و بطور بسيار زيركانه از مجلس و قانون و مشروطه شدن شكل ظاهري حكومت ايران، دفاع
ميكرد و خود را حامي مشروطيت نشان ميداد و بارها نوشته بود و مي گفت كه من مسئوليت
بامضاء رساندن قانون اساسي را در زمان پدرم عهده دار بودم و پس از امضاي قانون
اساسي از طرف پدرم، مجلس شوراي ملي تأسيس شد و ايران در عداد حكومتهاي مشروطه
بشمار آمد، لكن در باطن امر با حمايت كامل و راهنمائيهاي دولت روسيه از سوئي، و
پشتيباني اربابان، مالكان بزرگ خود كامه و سرمايه داران وابسته و فرصت طلبان و
آشوبگران و اوباش از سوي ديگر و بوسيله شيطنتهائي كه از طرف دولت استعمارگر
انگلستان در ميان انقلابيون آزاديخواه و مشروطه طلبان شكل  مي گرفت، در سركوبي مجلس و نمايندگان مردم در
مجلس شوراي ملي و انجمنهاي مردمي و شكست دادن اساس نهضت مشروطيت، از هيچ كوششي
دريغ نميكرد و هنگاميكه مردم سرتاسر كشور پس از تحمل زحمات و رنجها  دادن قربانيها و مبارزات ايثارگرانه خود در
انتظار شيرينيهاي حكومت مردمي مشروطه بودند و نمايندگان خود را پس از تصويب قانون
اساسي و تأسيس مجلس شوراي ملي براي قانون گذاري و حمايت از حقوق حقه خود به مجلس
فرستاده بودند و درست هنگاميكه نمايندگان مردم در مجلس شورا و علما و مجتهدين و
مراجع تقليد از داخل و خارج در رابطه با اصلاح قوانين و تطبيق آنها با قوانين شرع
محمدي (ص) و نوشتن متمم قانون اساسي جلسه هاي مفصل و مداوم شبانه روزي تشكيل مي
دادند، محمد عليشاه خائن و منافق با كمك اربابان خارجي و ايادي پليد داخلي خود
براي نابودي مشروطيت واقعي كه خواسته بحق مردم انقلابي و ستمديده ايران بود،
برنامه هائي را تنظيم و بنموقع باجراء گذاشت.

و ما به نمونه هائي از آن اشاره مي كنيم و
اميدواريم از تاريخ درس بگيريم، و بفرمايش بزرگان علم تاريخ كه تاريخ گذشتگان عمر
ديگر آيندگان است، بتوانيم از تجربه تلخ آنان در نگهداري انقلاب اسلامي خودمان
بهره برداري نمائيم، همان گونه كه اميرالمؤمنين (ع) در اول حكومتشان فرمودند: «الا
و ان بليتكم قد عادت كهيأتها يوم بعث الله نبيكم(ص)(نهج البلاغه- خطبه 16)- آگاه
باشيد و بدانيد كه همان مسائل و مشكلاتي كه در زمان رسول الله(ص) بود و همان توطئه
هاو كارشكني ها و ابتلائات بازگشته و گريبانگير شما نيز گرديده است، و شما بايد از
اين مشكلات پيروزمندانه بيرون آئيد.

بهرحال دشمن همان دشمن است با تجربه اي بيشتر
و توطئه ها همان است با شكلي جديدتر و اينك چند نمونه از توطئه ها:

توطئه هاي محمد علي شاه

1-   
ايجاد اختلاف ميان
اقشار بزرگ روحانيت و مذهبيون متعصب غير روحاني اعم از بازاري و كشاورز و كارگر و
غيره با قشرهاي باصطلاح روشنفكر و تحصيل كرده هاي تازه باز گشته از غرب و طرفداران
آنان در ايران كه منجر به شكاف بزرگ در ميا آزاديخواهان مشروطيت گرديد.

2-   
انتشار روزنامه ها،
شب نامه ها، مجلات و نشريه هائي كه بسياري از آنها جز ايجاد شكاف و اختلاف در ميان
گروههاي مبارز و آزاديخواه،‌مأموريت ديگري نداشتند خصوصاً آنانكه در آن موقعيت
حساس مبارزه بعضي از مسائل و اعتقادات مذهبي و يا مراسم و شعائر سنتي مذهبي را كه
در ميان مردم مسلمان ايران رايج بود بباد مسخره و استهزاء ميگرفتند و تبليغات
مسموم جوانان مسلمان مذهبي را از دين و مذهب و دستجات حسيني و عزاداري و غيره
دلسرد و يا بدبين مي كردند و موجب نگراني و ناراحتي بسياري از روحانيون و متعصبين
مذهبي مي گشتند كه از اين راه بزرگترين ضربه را بر پيكر انقلاب مشروطيت زدند و
تنها سود آن عائد محمد علي شاه و دار و دسته او در ايران و استعمارگران خارج
(انگلستان و روسيه و پس از آنها آمريكا) گرديد.

و اين دو توطئه فوق، هم از طرف حكومتهاي
همجوار روسيه و عثماني تقويت مي شد، چرا كه آنان هرگز خوش نداشتند كه در جوار
منطقه حكومت سلطنتي و استبدادي آنان يك ملت، بيدار شده و حكومت مردمي ايجاد كند و
در برابر خودكامگيهاي سلاطين و دار و دسته آنان ايستادگي نمايند و بيم از اين
داشتند كه اين مسئله موجب بيداري ملتهاي آنان نيز گردد، (همچنانكه ارتجاع عرب كه
صدام ديوانه عفلقي را در رابطه با جنگ با تمام قوا تقويت مي كند. صرفاً بهمين جهت
است).

و از سوي ديگر استعمار پير انگلستان گرچه به
صورت ظاهر طرفدار حكومت مشروطه با عنوان ظاهري آن بود لكن هرگز با حكومت واقعي
مشروطه در ايران كه حكومت واقعي مشروطه در ايران كه حكومت مردم تؤام بااصول
اعتقادي اسلام مي باشد- نمي توانست همگام باشد و آنها مي خواستند كه بنام مشروطيت
و با دست افراد خود فروخته مقاصد شوم استعماري خود را از قبيل امتيازهاي: نفت-
تنباكو- مخابرات- راه آهن و بانكداري و غيره در انحصار خود در بياورند و لذا تمام
هدفهاي تيرهاي سهمگين تبليغاتي خود را بسوي اقشار روحانيت آگاه و مذهبيون متعصب و
آزاديخواه قرار دادند و بهر نحوي بود مي خواستند آنها را از صحنه جداساخته و يا در
اقليت بسيار ناچيزي قرار دهند.

3- ايجاد اختلاف در بين بزرگان علما و مراجع
تقليد بخصوص كسانيكه در صدر مشروطيت با هم همگام و همفكر بودند و براي بدست آوردن
حقوق حقه ملت مسلمان ايران مي جنگيدند و اين مسئله خطر بسيار جدي و قطعي براي
مشروطيت بود كه دشمنان اسلام و ايران پيش آوردند.

بعنوان مثال نوشته هائي كه از سوي طرفداران
بست نشين مرحوم حاج شيخ فضل الله نوري كه يكي از شخصيتهاي بسيار بزرگ روحاني در
صدر مشروطيت بود كه باتمام قوا براي مبارزه بااستبداد و بدست آوردن مشروطه قيام
كرد لكن پس از مدتي خصوصاً در زمان محمد علي شاه به مخالفت با توطئه هائي، زير
عنوان مشروطيت موجود و شكل يافته آنزمان پرداخته بياوريم و نكاتي در اين نوشته ها
و نامه ها است كه نشان ميدهد چرا اين شخصيت بزرگ با مشروطه اي كه خودش ميخواسته،
مخالفت كرد و دليل مخالفت ايشان و مسببين و عاملين اين مخالفت چه كسان و چه
دستهائي بودند؟ اگرچه ما نمي توانيم به همه كارهائي كه ايشان دست زدند و يا همه
كساني كه در اطرا ايشان بودند صحه بگذاريم و دفاع كنيم، لكن آنچه مهم است شناختن
عوامل است.

پس از آنكه مرحوم شيخ فضل الله نوري اصلاحاتي
را در رابطه با قانون اساسي براي درج بعنوا متمم قانون اساسي ارائه داد و بعضي ها
به مخالفت برخاسته و نمي خواستند اصلاحات انجام گيرد، مرحوم شيخ فضل الله براي
اينكه اصلاحات حتماً صورت عمل پيدا كند بعنوان اعتراض، از تهران به صحن و حرم حضرت
عبدالعظيم مهاجرت كردند و با عده اي از علماي ديگر و مسلمين در آنجا به بست نشستند
در اين ميان بدست قلمداران خائن و بدخواه، بهانه افتاد كه عليه روحانيت عموماً و
شيخ فضل الله خصوصاً قلم فرسائي كنند و ايشان را به طرفداري از استبداد و مخالفت
با مشروطيت و آزاديخواهي متهم سازند، لذا لايحه اي از طرف بست نشينان به اين مضموم
منتشر شد.

بسمه تعالي بر عموم اهل اسلام اعلام ميدارد كه
امروز مجلس شوراي ملي منكر ندارد، نه از سلسله مجتهدين و نه از ساير طبقات. اينكه
ارباب حسد و اصحاب غرض مي گويند و مي نويسند و منتشر مي كنند كه جناب حجة الاسلام
و المسلمين آقاي حاج شيخ فضل الله سلمه الله تعالي منكر مجلس شوراي ملي مي باشد
دروغ است؛ دروغ. مكرر در همين موقع توقف زاويه مقدسه مطلب خودشانرا در منب رو در
محضر اظهار نمودند و در حضور گروهي انبوه از عالم و عامي، قرآن بيرون آورده و
قسمهاي غلاظ و شداد ياد كردند و مخصوصاً روز جمعه گذشته باين شرح نطق فرمودند كه:
ايها الناس من به هيچ وجه منكر مجلس شوراي ملي نيستم بلكه من مدخليت خود را در
تأسيس اين اساس بيش از همه كس ميدانم زيرا كه علماء بزرگ ما كه مجاور عتبات عاليات
و ساير ممالك هستند،‌هيچكس همراه نبودند،‌همه را با اقامه دليل و براهين من همراه
كردم. الان هم من همان هستم كه بودم، تغييري در مقصد و تجددي در رأي من بهم نرسيده
است، صريحاً مي گويم: من آن مجلس شوراي ملي را مي خواهم كه عموم مسلمانان آنرا مي
خواهند، باين معني كه اساسش اسلامي باشد و بر خلاف قرآن و شريعت محمدي و برخلاف
مذهب مقدس جعفري قانون نگذارد و اختلاف ميان 
ما و مذهبها است كه منكر اسلاميت و دشمن اين دين حنيف هستند.

سپس به معرفي عده اي از مخالفين اسلام كه در
آن زمان،‌تبليغات عليه اسلام مي كردند، پرداخت.

و در لايحه ديگري خطاب به مردم در رابطه با
روزنامه ها و شب نامه ها و آنانكه با اسلام به مخالفت برخاستند مي نويسند:

ناگهان ديده شد كه روزنامه هائي بهم رسيد در
تعداد بيش از هشتاد و شب نامه و اعلاناتي از اين طرف و آن طرف همه آنها محتوي بر
سخنان سخيف و كفريات گوناگون و هرزگيهاي رنگارنگ است. و نمونه هائي از روزنامه ها
را نقل مي كنند كه ما جملاتي از آنرا مي آوريم:

يكي از روزنامه «حبل المتين» كه در روزنامه
143 مجلس نيز درج گرديده است كه دين پيغمبر را كهنه نوشته و پيغمبر و عيسي را
شاگرد سياسي دانهاي اروپا و علماي سياسي دان اين زمان گفته و در ذكر اخبار رسول و
ائمه اطهار عليهم السلام تهديد كرده و نوشته: پس از اين به مزخرفات كهنه گوش
نخواهيم داد.

و در روزنامه صور اسرافيل، دين پيغمبر را
بازيچه خبر داده و در روزنامه كوكب دري؛ آباء و اجداد خود را در عقايد و اعمال
سابقه ابله و احمق ياد كرده و در كتاب طالب اُف اُضحيه و قرباني و زكوات را سفاهت
شمرده و در كوكب دري تحصيل علوم دينيه و فقهيه را تضييع عمر شمرده است و گفته كه
انسان بايد در ترقيات سياست و ازدياد ثروت برآيد. و در روزنامه «نداي وطن»؛ فاحشه
خانه و شراب فروشي را براي مخارج تنظيمات بلديه و تعمير كاروانسراها لازم شمرده و
در روزنامه «زشت و زيبا» صورت پيغمبر را با محمد عليشاه در دو صفحه كشيده و پيامبر
را تنها مقنن سياست عربستان گفته و در روزنامه تنبيه؛ علماي مذهب جعفري را بصورت
حيوانات كشيده است.

البته مثالهاي زيادي آورده اند كه بر شخص
متتبع كاملاً روشن و مبرهن مي سازد كه دستهاي بسيار شوم و مرموز اجانب و
استعمارگران بالخصوص انگلستان در كار بوده كه از آستين نويسندگان و روزنامه نويسان
غرب زده و خود فروخته بيرون آمده تا انقلاب بسيار خالص و زيبا و مردمي مردم مسلمان
ايران را در رابطه با مشروطيت، زشت جلوه داده و نابود سازند و يا پشت پرده عنوان
مشروطيت، مقاصد شوم خود را پياده كنند.