شناخت خداوند

درسهائی از نهج البلاغه

شناخت خداوند

آیت الله العظمی منتظری

درادمۀ تفسیر خطبۀ 186 نهج البلاغه عبده یا
228 نهج البلاغه صبحی الصالح و بحث پیرامون شناخت خداوند ، برخی از صفات باریتعالی
بررسی شد و اینک به دنبالۀ بحث می پردازیم :

اراده خداوند

« وَ یُرِیْدُوَ لایُضْمِرُ»  و خداوند اراده می کند ولی چیزی به دل نمی
گذارند
یکی از صفات خدای تبارک و تعالی «مرید » است به معنای اراده کننده . کارها با ارده
خداوند محقق می شود ولی ارده خدا از سنخ اراده بشر نیست . انسان اگر بخواهد کاری
را انجام دهد ، به محض تصور کردن تحقق پیدا نمی کند مگر اینکه تمام مبادی اراده
انجام پذیرد . و تمام این مبادی اراده و خود اراده حادث است ولی خداوند محل حوادث
نیست ، لذا اراده او ، همان مشیَّت و خواست او است که هر گاه مشیَّتش اقتضا کرد ،
هر چه بخواهد ایجاد یا معدوم می شود . ولی انسان برای انجام هر کاری باید از تمام
مراحل مبادی اراده بگذرد تا پس از آنها اراده اش تحقق یابد .

مبادی اراده

مبادی اراده عبارت است از :

1-  
تصور فعل .

2-  
تصدیق بفائده آن .

3-  
مقایسه بین نفع و ضرر
.

4-  
شوق مؤکد .

پس اگر کسی اراده کرد که به جبهه برود و با
دشمنان اسلام بجنگد ، نخست باید جبهه را تصوّر کند یعنی جبهه به ذهن او را پیدا
کند . پس ، اولین گام در تحقق اراده این است که در ذهن خود، جبهۀ جنگی را تصور
نماید .

پس از تصوّر جبهه باید تصدیق کند که رفتن به
جبهه و جنگیدن فایده و نتیجه ای دارد . واین مرحله را تصدیق به فایده می نامند .

سومین مرحله ، مرحلۀ مقایسه مصالح و مفاسد است
. کسی که می خواهد به جبهه برود، پس از اینکه از مرحلۀ تصور و تصدیق گذشت ، فواید
رفتن به جبهه و ضررهای آن را بررسی کرده و ارجحیَّت یک طرف را مورد تصدیق قرار می
دهد . مثلاً چنین می اندیشد که رفتن به جبهه فواید زیادی دارد ، از طرفی دفاع از
استقلال کشور است و از طرفی دیگر دفاع از اسلام است و جهاد فی سبیل الله محسوب می
شود و نه تنها فوایدش در دنیا عاید خود و همنوعان خود می شود که در آخرت هم اجر و
پاداش بزرگی دارد . واز سوی دیگر ، رفتن به جبهه با خطر هائی روبرو می شود ، ممکن
است زخمی شود یا اینکه جان خود را از دست بدهد .اینجا است که جنود عقل با جنود
شیطان در باطن روح او مشغول مبارزه می شوند و در حقیقت یک جبهۀ داخلی در باطن
انسان ایجاد می شود : از طرفی تبلیغات جنود شیطان او را به سر باز زدن و کاهلی وا
می دارند و دنیا و جلوه های رنگین آن را به رخ او می کشند و از طرفی دیگر جنود
رحمان به او می گویند : رفتن به جبهه ، جهاد وپیکر در راه الله است ، پس به فرض
اینکه جان مادی خود را از دست بدهی ، حیات ابدی را برای خودت خریده ای « ان الله
اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنه »- [1]
خداوند از مؤمنین خریدار است ، جان ها و اموالشان را و در مقابل به آنها بهشت
ارزانی داشته است . و می فرماید : « ولا تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله اموات بل
احیاء ولکن لا تشعرون » [2]
آنان را که در راه خدا کار زار می کنند ، مرده نپندارید که آنان زنده اند ولی شما
نمی دانید . وو . . .پس از بررسی های نفع و ضرر بسا جبهه رفتن را ترجیح می دهد و
نسبت به آن شوق پیدا می کند بتدریج شوق او زیاد می شود و آن را شوق مؤکد می نامند
مرحوم حاجی سبزواری همین شوق را عبارت از اراده می داند ولی ظاهراً درست نیست بلکه
پس از شوق مؤکد حالت تصمیم گیری در انسان پیدا می شود و این تصمیم جدی همان اراده
است پس اراده و تصمیم غیر از شوق مؤکد است شوق مؤکد از مبادی اراده است نه خود
اراده شوق مؤکد یک حالت انفعالی است در صورتیکه اراده حالت فاعلیت نفس است پس
بالاخره آخرین مرحله ، مرحلۀ تصمیم گیری است . پس از اینکه آن شخص نفع و ضرر رفتن
به جبهه را با هم مقایسه می کند ، واز جنگ درونی پیروزمندانه بیرون می آید و شیطان
را از ذهن خود طرد می کند ، و نسبت به آن کار شوق پیدا می کند سر انجام تصمیم می
گیرد که به جبهه برود ؛ این تصمیم را اراده می نامند . ودر تعریف آن گفته اند : «
حاله اجماعیه باعثه نحو العمل » یک حالت جمع و جور شدن است که انسان را به طرف کار
سوق می دهد . 3[3]

اراده مخلوق ، معلول اراده خالق است

بنابراین اراده ای که در من و شما است ، مسبوق
به مقدماتی است که آنها را مبادی اراده می نامندو عبارتند از : تصوّر ، تصدیق به
فایده ، مقایسه نفع و ضررو شوق مؤکد ، ولی در مورد خداوند تبارک و تعالی اینچنین
نیست . پس اگر – مثلاً – بخواهد بیماری را شفا بخشد ، چنین نیست که از او بی خبر
باشد و پس از دعا کردن بیمار ، تازه متوجه شود و آنگاه با خود بیاندیشد که آیا صلاح
است این مریض را بهبودی بخشم یا نه ؟! و آنگاه تصمیم بگیرد !! بلکه خداوند اراده
اش ازازل نسبت به تمام موجودات وجود داشته است و هیچگاه مبادی اراده در خدا راه
ندارد زیرا حق تعالی محل حوادث نیست . و بالاتر اینکه اراده من و شما نیز معلول
اراده خدا است زیرا تمام نظام وجود معلول اراده او است و ما و اراده ما هم جزئی از
نظام وجود هستیم .

و از این روی قرآن می خوانیم :« ذالک لمن شاء
منکم أن یستقیم و ما تشأؤون الّا أن یشاء الله »- این برای کسی است که اراده می
کند مستقیم باشد ، و شما چیزی را اراده نمی کنید مگر اینکه خدا بخواهد ؛ پس اگر
کسی بیاندیشد که اراده او از نظام وجود خارج است ، و وابسته به اراده خدا نیست
مشرک شده است زیرا اراده انسان ، فعل نفس او است و نفس او با اراده او وتمام
مقدماتش ، معلول اراده خدا است و تا خدا نخواسته باشد و مشیَّتش اقتضا نکرده باشد
، هیچ اراده ای از هیچ کس محقق نمی شود .

نه جبر است و نه تفویض

لازم به ذکر است که در این مورد اشکالهائی
ممکن است به نظر برخی برسد ولی از آنجا که بحث خیلی طولانی می شود ، از آن صرف نظر
می کنیم . فقط اجمالاً این نکته را یاد آور می شویم که این مطلب دلیل بر جبر بودن
نیست زیرا انسان ، فاعل مختار است ولی در عین حال اینچنین هم نیست که تفویض باشد
به این معنی که همه چیز به او محول شده باشد و خداوند هیچ دخالتی در تحقق کارها
نداشته باشد ، بلکه همانگونه که امام صادق «ع» می فرماید « لا جبر و لا تفویض بل
أمرٌ بین الأ مرین » نه جبر است و نه تفویض بلکه امری بین این دو است .

این نه جبر است بلکه این جباری است              ذکر جباری برای زاری است                                     این
که گوئی این کنم یا آن کنم                خود
دلیل اختیار است ای صنم

هنگامی که شما قصد انجام کاری می کنی ، همین
دلیل است که اختیار داری و می توانی انجام دهی ولی شما و اراده شما ، جزئی از نظام
وجود است و همه نظام وجود از کوچک وبزرگش منتهی می شود به اراده حق تعالی ، پس این
امر بین الامرین است جبر این است که کار مستقیماً کار خدا باشد و اراده من بی اثر
باشد و تفویض این است که کار معلول اراده من باشد و خدا اصلاً نقشی در کار من
نداشته باشد ولی اگر کار معلول اراده من باشد حقیقتاً ولی اراده من معلول عللی
باشد که بالاخره با اراده خدا ولی در طول یکدیگر نه در عرض یکدیگر .

در هر صورت حضرت امیر (ع)می فرماید : خداوند
اراده می کند ولی در دل چیزی نمی گذارند زیرا خداوند دل ندارد و جسم نیست . و از
این روی اراده او عین ذاتش است و ازلی است [4]

محبت و خشنودی خداوند

«یحبُّ و یرضی من غیر رقَّهٍ»خداوند دوست می
دارد و راضی و خشنود می شود ولی نه از روی مهربانی و رقّت قلب

در قرآن آیات زیادی وارد شده است که دلالت
دارد بر اینکه خداوند دوست می دارد مؤمنان و پرهیزکاران و پیروان مخلص پیامبر اکرم
«ص» را  وهمچنین خداوند از مؤمنان راضی و
خشنود می شود . مانند : «انَّ الله یحبُّ المتقین »[5]
خدا متقین را دوست می دارد .

«قل ان کنتم تحبون الله فاتّبونی یحببکم الله
»[6]بگو
: « ای پیامبر ! » اگر خدا را دوست می دارید ، پیروی از من کنید تا خداوند نیز شما
را دوست بدارد .

« لقد رضی الله عن المؤمنین اذیبا یعونک تحت
الشجره»[7]
– به تحقیق خداوند راضی شد از مؤمنین ، هنگامی که در زیر درخت با تو بیعت کردند .

پس خداوند محبت و رضایت دارد ولی محبت و
خشنودی اگر در ما ایجاد شود ، در اثر یک حالت انفعالی است که بر روان ما عارض می
شود اما در مورد خداوند چنین فرضی متصور نیست زیرا روح ندارد که حالت انفعالی
داشته باشد . واینکه گفته می شود : خداوند از کسی خوشش می آید ، به این معنی است
که اگر آن شخص به دستورات خدا عمل کرده باشد قهرا طبق نظام تکوین و نظام اتم اکمل
مورد الطاف خدا- هم در دنیا و هم  در آخرت
– قرار می گیرد و به بهشت برین نائل می شود ، اینجااست که گفته می شود رضایت خدا
را کسب کرده است ولی اگر منحرف شود واز راه مستقیمی که خدا برایش تعیین کرده ، به
بیراهه رود و دستورات الهی را نادیده بگیرد، خداوند او را به جهنم می افکند ؛ و
اینجا است که گفته می شود : مورد غضب خدا قرار گرفت است .

پس محبت و رضایت  خداوند نسبت به بندگان مانند ما نیست که از روی
رأفت و مهربانی باشد یا رقّت قلب پیدا کند . و رقت قلب معنایش این است که دلش یک
حالت انعطافی پیدا کند و نسبت به چیزی علاقمند بشود  و این درباره خداوند محال است زیرا محل حوادث
نیست و چیزی که حادث است در او پیدا نمی شود و جسم هم نیست که دل داشته باشد و این
دل روزی از چیزی خوشش آید و به چیزی غضب ورزد !

دشمنی و خشم خداوند

«ویبغض و یغضب من غیر مشقّه » و خداوند دشمن
می دارد و غضب می کند ولی نه از روی مشقّت و ناراحتی .

کینه ورزی وخشم نمودن نیز مانند محبت و خشنودی
از حالاتی است که به روان و روح  انسان
عارض می شود . گاهی انسان از چیزی به قدری ناراحت و خشمگین می شود که نه تنها تألم
و تأثر روحی برایش پیدا می شود که حتّی اثر آن ناراحتی در بدنش نیز ظاهر و آشکار
می گردد که گاهی رگ های بدن متورم شده و رنگ رخسار قرمز می شود و گاهی هم در اثر
ناراحتی روحی ، رنگ انسان زرد شده و بدنش مرتعش شده و می لرزد . این تصورات روحی
برای خداوند تبارک و تعالی نیست .

خداوند یک نظام اتمّ احسن را اراده کرده است
که اگر رفتار من و شما بر طبق همان نظام تکوین که مورد اراده خدا است واقع شود ،
قهراً ارتقاء درجه و کمال و بهشت به دنبال دارد که این را رضا و محبت خدا می نامیم
. و یک وقت هم از راه مستقیم دوری جسته و – خدای نخواسته _ به راه انحرافی میرویم
که در آن صورت ، نتیجه ای جز رسوائی در دنیا و آتش دوزخ در آخرت ندارد و این را
غضب الهی می نامیم 

پس خداوند هم محبت دارد و هم از پیروان  راستین پیامبر اسلام « ص» راضی می شود و هم نسبت
به منحرفان و کافران ، خشمناک است و آنان را دشمن می دارد ، ولی نه از روی رأفت و
رقّت یا نارحتی و رنج و مشقّت زیرا اینها حالات روانی است که در موجودات حادث می
شود و خداوند نه جسم است و نه محل حوادث .

سخنی با ملحدان !
در اینجا بد نیست خطاب به ملحدان و کمونیست ها بگوئیم : شما که می گوئید : چون خدا
را زیر چاقوی تشریح نیافتیم ، به او ایمان نمی آوریم ! آیا رضایت و محبت و کینه و
خشم را زیر چاقوی تشریح می توانید بیابید ، که به آنها اعتقاد و باور دارید ؟یا
چاقوی تشریح می تواند به شما بنمایاند که قلب فلان آدم دارای محبت است یا کینه ؟
شما را دوست  دارد یا به شما بغض می ورزد ؟
با کدام میکرسکوپ و در کدام لابراتوار می توانید این حالات روحی و روانی را بجوئید
و پیدا کنید ؟

شما که می پذیرید ، حالات روحی و روانی وجود
دارد که در اثر انفعالات نفس بر آن حادث می شود ، با اینکه آن را در هیچ
لابراتواری و زیر هیچ ذره بینی نمی توان یافت ، پس باید قبول کنید که موجودات
مجردی ماورای عالم ماده وجود دارند مانند جان . و به طریق اولی باید بپذیرید :
خدای وجود دارد که او واجب الوجود است و تمام نظام وجود جلوه ای از جلوه های او
است و هیچ کس نمی تواند به کنه ذات خدا پی ببرد ولی اگر با تدبّر و تعقّل به نفس
خود بنگرد و نسبت این همه موجودات بزرگ و کوچک را با آن نظم و ترتیب فوق العاده ،
بیاندیشد ، خواه ناخواه باید اذعان کند این نظام ، بدون منظم ایجاد نشده و حتماً
پروردگار حیّ قادر علیمی آن را به وجود آورده است .

در روایتی که هشام بن حکم از امام صادق (ع)نقل
می کند ، پس از اینکه حضرت درباره رضا و غضب پروردگار سخن بمیان می آورد ، چنین می
فرماید : «… فرضاه ثوابه و سخطه عقابه ، من غیر شیء یتداخله فیهیجه وینقله من
حال الی حال فإن ذلک صفه المخلوقین العاجزین المحتاجین ، وهو تبارک و تعالی القویّ
العزیز الذی لاحاجه به الی شیءمما خلق ، و خلقه جمیعاً محتاجون الیه …»[8]

خشنودی و سخط خداوند مانند آن حالتهائی نیست
که در مخلوقات و موجودات پیدا می شود زیرا رضایت و غضب امری است دخیل که بر مخلوق
حادث می شود و او را از حالی به حالي دیگر منتقل می سازد چرا که او از اشیاء متأثر
می شود و مرّکب است ولی خالق و پروردگار ما ، اشیاء در او تأثیری ندارد .خداوند
یکتا احدی الذات واحدی المعنی است و معنای رضا و خشنودی او ثواب و مزدی است ( که
به نیکان می دهد ) ومعنای سخط و غضبش ، عقاب و عذابی است ( که بدان را فرا می گیرد
) بی آنکه امری بر او وارد شود که او تهییج نموده و از حالی به حالی دیگر منتقل
سازد ، چرا که اینها از صفات مخلوقین ناتوان و نیازمند است و خدای تبارک و تعالی ،
قوی و عزیز است که نیازی به هیچ یک از اشیائی که آفریده ندارد و تمام بندگانش به
او محتاج و نیازمندند .     

ادامه دارد

 



[1] -سوره توبه آيه ،111