توحید فطری

آيت الله
جوادي آملي

هدایت در قرآن

توحید فطری

چنانچه در قسمت قبل بیان کردیم بهترین علمی که
تاکنون بشر به آن دست یافته ، علم توحید است . رسول اکرم (ص)در تفسیر آیه «
فَاعْلَمْ اَنَّهُ لا اِله َ الله » از سوره مبارکه «محمد (ص)» فرمود : بهترین
علمها علم توحید است ، چه اینکه ارزش هر علمی به معلوم و متعلق آن است و معلوم در
این علم ، خدا است . بنابراین با قاطعیت می توان گفت : علم توحید در رأس همه علوم
قرار دارد .

قرآن و فطرت

قرآن برای اثبات توحید از چند راه استدلال
نموده که یکی از آنها فطرت است . این راه در بحث های فنی به صورت تبیین یاد می شود
، نه تعلیل و قرآن کریم روی آن زیاد تکیه کرده است . و بهرحال راه فطرت ، در ردیف
دیگر براهین اثبات مبدأنیست ، بلکه تبیین و احیاء همان نهاد و فطرت آدمی است ، و
در بحثهای عقلی – از بحثهای کلامی گرفته تا فلسفی – چه در کتب کلامی عامه و چه
خاصه ، و نیز چه در فلسفه اشراق و چه مشّاء، از آن بعنوان یک دلیل استفاده نمی شود
.

متکلمین معمولاً مبدأ را یا از راه نیاز حادث
به محدث اثبات می نمایند و می گویند : چون عالم حادث است پس حتماً محدثی دارد و یا
از راه احتیاج متحرک به محرک و یا با مقدمات امکان وجود که هر ممکنی ناگزیر باید
به واجب الوجود منتهی گردد ، تا اشکال دور و تسلسل پیش نیاید ، عده ای هم ، دفعاً
للدور و التسلسل ، از راه برهان نظم دقیق در عالم بدون ناظم محال است و گرنه به
اشکال غیر قابل دفاع دور و تسلسل دچار خواهیم شد .

برای ساکت ساختن خصم نمی توان از راه برهان
فطرت استفاده نمود ، زیرا وقتی که به او گفته شود هر کس حس به خداجوئی و حب به
کمال مطلق را در نهاد و فطرت خویش می یابد ، در پاسخ خواهد گفت که : من چنین چیزی
در نهاد خود احساس نمی نمایم و در همین مرحله بحث متوقف می گردد و دیگر قابل ادامه
نیست ، بخلاف نیاز حادث به محدث و ممکن به واجب که یا می بایست بپذیرد و یا اشکال
یاد شده ( دور و تسلسل ) را پاسخ گوید که پاسخی برای آن نخواهد یافت .

استدلال از راه فطرت

قرآن کریم با شواهد و علامتها ، نه علتها ،
انسان را متوجه این احساس فطری و باطنی خود نموده و مثلاً می گوید : هنگامی که در
کشتی می نشینند با خلوص نیت خدا را می خوانند : «#sŒÎ*sù (#qç7Å2u‘ ’Îû Å7ù=àÿø9$# (#âqtãyŠ ©!$# tûüÅÁÎ=øƒèC çms9 tûïÏe$!$# »[1]وبدین
ترتیب وجدان او را برای اثبات خدا ، بگواهی می طلبد .

قرآن کریم گرچه از راه تعلیل و استدلال عقلی
نیز به اثبات مبدأ می پردازد ولی با اینهمه روی فطرت انسان تکیه بیشتری نموده است و
هم به طور مبسوط و هم بصورت اختصار ، آن را تبیین کرده و در این رابطه فرموده است
: «y7ù=Ï?ur !$uZçF¤fãm !$yg»oYøŠs?#uä zOŠÏdºtö/Î) 4’n?tã ¾ÏmÏBöqs% 4 » [2]
این است حجت و برهان ما که به ابراهیم دادیم تا بوسیله آن با قومش استدلال کند.

در بعضی از کتب عرفاء از راه فطرت بعنوان دلیل
، یاد شده و در روایات نیز وجود دارد ، مثلاً : شخصی از امام صادق (ع)خواست که خدا
را به وی معرف نماید ، امام فرمود : آیا تا کنون سوار کشتی شده ای ؟
-آری
–  برایت چنین اتفاقی افتاده که کشتی شکسته
وهیچ وسیله ای برای نجات تو نباشد ؟
– آری
– در آخرین لحظات نومیدی امیدت به موجودی بود که می تواند تو را از این خطر برهاند
؟
– آری
– آن موجود همان خداست [3]
این گونه استدلال همان استدلال از راه فطرت است و ما اگر بخواهیم آن را به سبک
کلاسیک و مدرسه ای بیان نمائیم باید چنین بگوئیم :

1-   
ما تمایل و گرایش به
آن کمال نامحدود و آن حیّ لایموت به صورت فطری داریم .

2-   
این تمایل فطری نه
تنها در ما مسلمین بلکه در اهل کتاب و حتی در کفار و مشرکین ، در هر زمان و مکان
بوده و خواهد بود .

3-   
ممکن نیست چیزی در
نهاد همه انسان ها  باشد و در عین حال عاطل
باشد ، یعنی در خارج آن کمال نامحدود و جود نداشته باشد .

بنابراین چنین نتیجه می گیریم که حی لایموت و
کمال نامحدودی در عالم هست ولی این نتیجه با مقدمه مزبور که  حدسی است ثابت می شود . یعنی از اینکه همه به
طور فطری چنین گرایشی دارند ، حدس می زنیم که موجود مورد تمایل و گرایش آنها در
خارج وجود دارد . اینگونه استدلال بدلیل اینکه مبتنی بر مقدمه حدسی است چنانچه
گفتیم در بحث های عقلی ذکر نشده است ولی در بحث معاد  برای اثبات بقاء و عالم دیگر به این طریق
استدلال شده است که : در نهاد همه افراد بشر ، حب بقاء وجود دارد ، بنابراین بقاء
عالم جاویدی هست ، اما این استدلال مبتنی بر مقدمه حدسی نیست ،زیرا در بحث مبدأ
قبلاً ثابت شده است که در عالم ، حکیم علی الاطلاقی هست و حکیم کار عبث و بیهوده
انجام نمی دهد و اگر بقائی نبود ، دوستی و علاقه به آن را به انسان نمی داد ، پس
بقاء جاودانه وجود دارد ، ولی در بحث توحید چون هنوز مبدأثابت نشده است نمی توان
به این صورت به اثبات مبدأ پرداخت ، مگر با مقدمات حدسی .

مقدمات حدسی در مقابل مقدمات حسی است ، یعنی
انسان وقتی که موضوع و محمولی را بررسی می کند ، حدس می زند که این محمول لازمه ،
آن موضوع است ، مثلاً از اینکه حب کمال مطلق در نهاد ما وجود دارد ، حدس می زنیم
که پس باید ، کمال مطلقی هم باشد ، ولی این تنها یک حدس است ، از کجا ما می توانیم
اطمینان پیدا کنیم که هر چه را ما احساس نمائیم در خارج وجود دارد ؟ چه بسا انسان
به چیزی احساس نیاز و علاقه شدید دارد ولی آن چیز در خارج وجود ندارد و بهمین دلیل
هرگز به آن دسترسی پیدا نمی نماید .

ما کُلُّ ما یَتَمَنَّی الْمَرْءُ یُدْرِکُهُ                    تَجْرِی الرِّ یاحُ بِما لا
تَشْتَهِی السُّفُنُ

پس این مسأله که هر چه درنهاد ما است ، بایددر
خارج هم متعلقش وجود داشته باشد ، قابل اثبات نیست ، زیرا نه بیّن است و نه مبیّن
، یعنی نه بدیهی است و نه نظری که به بدیهی ختم شود ، و از اینرو قابل القاء نیست
، مگر اینکه انسان از این حدس اطمینان پیدا بکند ، مثلاً از روی نمونه هایی نظیر
آن ببیند که چیزهای دیگری را که احساس می کند در خارج وجود دارد، از اینجهت به طور
جزم باور نماید  که این حس خداجوئی که در
نهاد او است ، دلیل بر این است که خدائی هم وجود دارد ، همانطوری که چون احساس عطش
می کند ، آب هم در خارج برای فرو نشاندن عطش او 
موجود است .

در قرآن سه دسته از آیات است که باید دید آیا
از آنها راه فطرت ، استفاده می شود یا خیر ؟

دسته اول آیات تذکره است  دسته دوم و سوم آیات عهد و نسیان . در بعضی از
این آیات ، مورد خطاب  مؤمنین اند و بهمین
دلیل اینگونه آیات نمی توانند دلیل بر فطری بودن توحید باشند ، زیرا مومنین مسبوق
به معرفت بوسیله رسول الله (ص) می باشند ، و احیاناً یادشان رفته است و لذا پیامبر
به آنها تذکر می دهد ، وذَ کِّرْ فَاِنَّ الذِّکْری تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِیْنَ ».[4]ای
پیامبر ! به مؤمنین تذکر بده زیرا یادآوری برای آنان سودمند است .

آیاتی که به اهل کتاب خطاب شده است نیز چنین
دلالتی ندارد ، برای اینکه آنان هم  مسبوق
به تعلیم انبیاء اند و چون یادشان رفته است ، قرآن آنها را یادآوری می نماید . در
حدیث آمده است که «کُلّ مَولُود یُولَد عَلَی الفَطرةُ  »[5]هر
نوزادی با فطرت خداجوئی متولد می گردد . اگر بعد از آن کافر شود با توحید فطری
مخالفت ورزیده است ، ولی خطابی که در قرآن به افراد کافر وملحد است می تواند دلیل
بر فطری بودن توحید باشد و همینطور اگر مورد خطاب ، به مؤمن و ملحد هر دو با هم
باشد ، نیز چنین دلالتی دارد ، زیرا در این صورت معلوم می شود که مورد خطاب ،
انسان بما هو انسان است نه تنها انسان مؤمن و علت این دلالت همین است که یا آنها
مسبوق به تعالیم انبیاء نبوده اند و یا از توحید فطری سر پیچی کرده اند .

و بدین ترتیب نیز روشن می شود که ایمان بخدا ،
مسأله ای تقلیدی نیست ، یعنی چنین نیست که فرزند مسلمان ، چون پدرش اعتقاد به خدا
دارد او هم  از پدر تقلید کرده و اعتقاد
پیدا  کند چه اینکه اگر مسأله تقلید در کار
بود کافر در این آیات مورد خطاب قرار نمی گرفت و خطاب به کافر برای همین است که او
هم دارای فطرت خداجوئی است .

خداوند در سوره مریم می فرماید :«
ãAqà)tƒur ß`»|¡RM}$# #sŒÏär& $tB ‘MÏB t$öq|¡s9 ßlt÷zé& $†‹ym ÇÏÏÈ  Ÿwurr& ãà2õ‹tƒ ß`»|¡RM}$# $¯Rr& çm»oYø)n=yz `ÏB ã@ö6s% óOs9ur à7tƒ $\«ø‹x© ÇÏÐÈ    » [6]
و انسان می گوید : آیا هنگامی که مُردم و از دنیا رفتم ، امکان دارد که که سر از
قبر بیرون آورده و زنده شوم ؟ آیا بیاد نمی آورد انسان که ما آفریدیم او را در
صورتی که قبل از خلقت چیزی نبود و وجودی نداشت ؟!

تکرار لفظ انسان در آیه بعد ، بجای استفاده از
ضمیر ، برای این است که قرآن روی نوع انسان تکیه دارد ، و می خواهد این مسأله را
ثابت نماید که خداجوئی ، فطری انسان است . قرآن کریم در سوره انعام می فرماید :« ¼çm§_!%tnur ¼çmãBöqs% 4 tA$s% ’ÎoTþq’f¯»ptéBr& ’Îû «!$# ô‰s%ur Ç`1y‰yd 4 Iwur ß$%s{r& $tB šcqä.Ύô³è@ ÿ¾ÏmÎ/ HwÎ) br& uä!$t±o„ ’În1u‘ $\«ø‹x© 3 yìřur ’În1u‘ ¨@à2 >äóÓx« $¸Jù=Ïã 3 Ÿxsùr& tbr㍞2x‹tFs? ÇÑÉÈ   »[7]قوم
ابراهیم با او در مقام احتجاج برآمدند ابراهیم گفت : آیا با من درباره خداوند
محاجه می کنید و من از آنچه شما برای خدا شریک قرار می دهید بیمی ندارم ، مگر آنکه
خدا چیزی بخواهد ، علم پروردگار من به همه موجودات احاطه دارد ، آیا شما متذکر این
حقیقت نمی شوید ؟

در قرآن دعوت به تفکر و تذکر ، و تعلم و تعقل
شده ولی چنین نیست که همه آنها به معنای تذکر باشد ، تذکر به معنای به یاد آوردن
است ، شما وقتی در مسائل علمی دچار اشکال شده و به بن بست می رسید به چه کسی توجه
می کنید ؟ به کسی که علمش نسبتاً از شما بیشتر است یا به کسی که علیم مطلق است ؟
ابو علی سینا هر وقت در مسأله ای علمی به بن بست می رسید ، به مسجد رفته و دو رکعت
نماز می خواند و از خدا حل مشکل علمی خود را می خواست ، قرآن در اینجا بشر را
متوجه همین مسأله می کند زیرا انسان فطرتاً متوجه به علیم مطلق است ؟ در سوره فاطر
می فرماید :« $pkš‰r’¯»tƒ â¨$¨Z9$# (#rãä.øŒ$# |MyJ÷èÏR «!$# ö/ä3ø‹n=tæ 4 ö@yd ô`ÏB @,Î=»yz çŽöxî «!$# Nä3è%ã—ötƒ z`ÏiB Ïä!$yJ¡¡9$# ÇÚö‘F{$#ur 4 Iw tm»s9Î) žwÎ) uqèd ( 4†¯Tr’sù šcqä3sù÷sè? ÇÌÈ   » [8]
ای مردم متذکر شوید که خداوند چه نعمتهائی به شما عطا فرموده ، آیا جز خدا
آفریننده ای هست که شما را از آسمان و زمین روزی دهد ؟ هرگز جز آن خدای یکتا خدائی
نیست ، پس چگونه از درگاه حق رو به باطل می آورید ؟ یعنی شما که به صورت فطری می
دانستید منعمتان کیست ، پس او را که در اثر سرگرمی به نعمتهای خدا از یادبرده اید
، بخاطر آورید .

شناخت خدا تقلیدی نیست

بنابراین انسان فطرتاً متوجه به کمال مطلق ،
قدیر مطلق و علیم مطق است ، دنیا خواهی گاه انسان را از این مسأله فطری به کلی
غافل می سازد و درنتیجه آن را از یاد می برد ؛ پیامبران یکی پس از دیگری می آیند
تا او را به فطرت اولیه خود متوجه سازند . امیر المؤمنین (ع)در این رابطه می
فرماید : «فبعث الله فیهم رسله وواتر الیهم انبیاءه  لیستأدوهم میثاق فطرته و یذکروهم منسی نعمته
» [9]
خداوند پیامبران خویش را برانگیخت و آنانرا پیاپی بین مردم فرستاد تاآنها را به
اداءِ پیمان فطرت وا دارند و نعمتهای فراموش شده الهی را به آنها خاطرشان سازند .

و اصولاً دعوت اسلام به دین چیزی جز دعوت به
همان فطرت خداشناسی نیست و احکام الهی ، عمل بر طبق فطرت است لذا قرآن کریم در
سوره روم می فرماید :« óOÏ%r’sù y7ygô_ur ÈûïÏe$#Ï9 $Zÿ‹ÏZym 4 |NtôÜÏù «!$# ÓÉL©9$# tsÜsù }¨$¨Z9$# $pköŽn=tæ 4 Ÿw Ÿ@ƒÏ‰ö7s? È,ù=yÜÏ9 «!$# 4 šÏ9ºsŒ ÚúïÏe$!$# ÞOÍhŠs)ø9$#     » [10]
رو به جانب دین حنیف و پاک آور ، بآئین فطرت متوجه شو ، بآن فطرت پاکی که خداوند
همه را بآن فطرت خلق کرده است که هیچ تغییری در خلقت خدا راه نیابد ، این است آئین
استوار و تزلزل ناپذیر الهی .

«عن ابی عبد الله (ع)فی قول الله عز وجل :«
فطره الله التی فطر الناس علیها » قال فطر هم علی التوحید  »[11]

امام صادق «ع» در تفسیر این آیه می فرماید :
معنی آیه « فطره الله التی فطر الناس علیها» این است که خداوند بشر را با فطرت
خداپرستی خلق کرده است . روی این جهت است که قرآن کریم به همان اندازه ای که برای
برهان نظم ارزش قائل است به راه فطرت نیز بها می دهد ، زیرا چنانچه گفتیم قرآن در
این آیات فطرت انسانها را به شهادت و گواهی می گیرد ، و با فطرت آنها سخن می گوید
، در این آیات نمی خواهد برای آنها استدلال کند و با دلیل و برهان مبدأ را باثبات
رساند ، بلکه آن مسألۀفراموش شده فطری را بیادشان می آورد که همان مبدأ است .

محمد بن حکیم می گوید به امام صادق (ع)عرض
کردم : شناخت خدا در باطن انسان ، ساختۀ کیست ؟ امام صادق فرمود :«من صنع الله لیس
للعباد فیها صنع  » [12]
فطرت خداشناسی ساخته خدا است و مردم در آن نقشی ندارند ، بدین ترتیب این راه
مناقشه هم بسته می شود که کسی فکر کند ، شناخت خداوند از باب تقلید است ، یعنی به
تقلید و تبعیت از جامعه و از محیط خانوادگی وغیره کسی وجود خدا را می پذیرد و لذا
قرآن در مسأله مبدأ روی فطرت تکیه می نماید و بعنوان تذکرو یادآوری در آیات مخصوص
تذّکر – که مقداری از آنها بعنوان نمونه ذکر کردیم – به مسأله مبدأ می پردازد ،
بنابراین شناخت خدا بطور فطری در باطن همۀ افراد بشر وجود دارد و بوسیله تفکر در
آیات الهی و به کمک عقل این معرفت اجمالی فطری ، تبدیل به ایمان و معرفت تفصیلی می
شود .

در سوره « فرقان » می فرماید :« tPöqtƒur öNèdãà±óstƒ $tBur šcr߉ç7÷ètƒ `ÏB Èbrߊ «!$# ãAqà)u‹sù óOçFRr&uä ÷Läêù=n=ôÊr& “ÏŠ$t6Ïã ÏäIwàs¯»yd ÷Pr& öNèd (#q=|Ê Ÿ@‹Î6¡¡9$# ÇÊÐÈ (#qä9$s% y7oY»ysö6ߙ $tB tb%x. ÓÈöt7.^tƒ !$uZs9 br& x‹Ï‚­G¯R `ÏB šÏRrߊ ô`ÏB uä!$uŠÏ9÷rr& `Å3»s9ur óOßgtF÷è­G¨B öNèduä!$t/#uäur 4Ó®Lym (#qÝ¡nS tò2Ïe%!$# (#qçR%x.ur $JBöqs% #Y‘qç/ ÇÊÑÈ     »[13]
– و روزی که مشرکان را با معبودانی که بجای خدا پرستیده اند محشور سازیم ، آنگاه
خداوند بآن معبودان گوید ، آیا شما بندگان مرا گمراه ساختید یا خود براه ضلالت
رفتند گویند : پاک و منزه است خدای ما ، ما خود را جز تو کسی را سزاوار معبود بودن
نیافتیم ولی تو این کافران و پدرانشان را متمتع به دنیا گردانیدی تا اینکه ذکر تو
را از یاد برده و مردمی شقی و بدبخت شدند .

از این آیه نیز چنین بر می آید که حس خداجوئی
در نهاد کافران نیز وجود دارد و لی رفاه طلبی و دنیا پرستی آنها را از یاد خدا
غافل ساخته و لذا به پرستش غیر خدا مشغول شدند، و برای بعضی دیگر منشأ بت پرستی ،
سنّت گرایی و تقلید از دیگران است که آنها خود می گویند : « ö@t/ (#þqä9$s% $¯RÎ) !$tRô‰y`ur $tRuä!$t/#uä #’n?tã 7p¨Bé& $¯RÎ)ur #’n?tã NÏd̍»rO#uä tbr߉tGôg•B ÇËËÈ   »[14]بلکه
گفتند ماپدرانمان را برآئین و عقیده ای یافتیم و ما در پیروی از آنان پرورش یافته
ایم . عده ای که مستضعف اند دلیل گمراهی خود را ، فریبکاری مستکبرین می شمارند و
می گویند :« Iwöqs9 óOçFRr& $¨Yä3s9 šúüÏZÏB÷sãB ÇÌÊÈ    » [15]
اگر شما نبودید ما ایمان بخدا می آوردیم .

ولی هچ یک از از این دلیل ها عذر موجهی برای
کفر آنها نمی باشد و لذا از کیفر آنان چیزی کاسته نمی شود . قرآن درباره عده ای از
جهنمیان می فرماید که بخداوند چنین عرضه می دارند که: «$oY­/u‘ ÏäIwàs¯»yd $tRq=|Êr& öNÍkÌE$t«sù $\/#x‹tã $Zÿ÷èÅÊ z`ÏiB ͑$¨Z9$# ( tA$s% 9e@ä3Ï9 ×#÷èÅÊ `Å3»s9ur žw tbqßJn=÷ès? ÇÌÑÈ   »[16]
اینان ما را به گمراهی کشیدند ، خداوندا ! عذاب اینان را در آتش افزون گردان ، خدا
می فرماید : برای همه عذاب افزون است ولکن شما به آن آگاه نیستید .

در آیه فوق عده ای که بخاطر تبعیت از
بزرگانشان به گمراهی افتاده اند ، از خداوند می خواهند که عذاب آنها را مضاعف سازد
، زیرا هم خود گمراه بوده اند و هم دیگران را به گمراهی افکنده اند ولی خداوند در
پاسخ آنها می فرماید « لکل ضعف » برای هر دو دستۀ تابع و متبوع ، عذاب مضاعف است ،
زیرا که دسته  متبوع اگر زیر بار اطاعت
آنها نمی رفتند ، آنها قدرت گمراه سازی ایشان را نداشتند، ودر حقیقت ، بوسیله
اطاعت و فرمانبرداری این عده ، آنان چنان قدرتی کسب کرده اند  .

 



[1] -سوره عنکبوت آيه 65