کلام خداوند

خطبه 186 آیت الله العظمی منتظری

درسهائی از نهج البلاغه

کلام خداوند

در ادامة تفسیر خطبه 228 نهج البلاغه محمد عبده یا 186 نهج البلاغه صبحی
الصالح، و بحث درباره شناخت خداوند از راه صفات سلبیّه یا صفات اضافیّه، برخی از
صفات باریتعالی بررسی شد و اینک به ادامة بحث می پردازیم:

کن فیکون

«یقول لمن اراد کونه: کن! فیکون»

هر چه را خداوند اراده کند که موجود شود، می فرماید:

باش! پس او موجود می شود.

هر چیزی را که خداوند خواست ایجاد کند، با صرف اراده اش ایجاد می شود. و اینکه
تعبیر به «کن» (موجود شو) می شود، به این معنی نیست که خداوند لفظی را القا کند و
یا صدائی خارج شود تا آن شییء موجود گردد، بلکه همان اراده ازلی که خداوند نسبت به
تمام نظام وجود داشته و وجود من و شما هم جزء این نظام وجود است، قهراً همه
موجودات پیدا شده و می شوند. و برای اینکه معلوم شود، مقصود از «کن» چیزی نیست که
بر زبان جاری شود، (زیرا چنین چیزی از مختصات اجسام است) حضرت امیر علیه السلام
اراده خداوند را چنین توضیح می دهد:

نه صدا است و نه فریاد

«لا بصوت یُقرع و لابنداء یُسمع»

نه بوسیله صدائی که به گوش بخورد و نه بوسیله فریادی که شنیده شود.

قرع به معنای کوبیدن است و اطلاق آن بر صدا بدین جهت است که در اثر صدا موجی
در هوا پیدا می شود و در اثر برخورد با پرده گوش، در آن یک حالت انفعالی پیدا می
شود و صدا به گوش می رسد، این برخورد امواج با پرده گوش را «قرع» می نامند. لازم
به تذکر است که شنیدن چون یکی از ادراکات است، باید پس از برخورد امواج با پرده
گوش، توسط یک سلسله اعصاب به مغز برسد و آنگاه انسان می شنود و درک می کند. لذا
حضرت می فرماید: «لا بصوت یُقرع»

پس، کن فیکون الهی توسّط صدائی نیست که بگوش برسد و همچنین ندائی نیست که از
سوی خداوند شنیده شود زیرا نداء نیز بوسیله زبان ایجاد می شود و خداوند جسم نیست
که زبان داشته باشد.

بلکه «کن فیکون» همان ارادة حق تعالی نسبت به ایجاد موجودات است و این تعبیر
«کن فیکون» تنها برای این است که به ما بفهماند اگر خدا اراده چیزی بکند، آن چیز،
قهراً موجود می شود، نه اینکه صدائی شنیده شود یا آواز و فریادی به گوش رسد.

کلام، فعل حادث است.

«وَ انَّما کلامه ـ سبحانه ـ فعلٌ منه أنشأه»

و کلام خداوند چیزی نیست جز فعلی از او که آن را ایجاد کرده است.

یکی از صفات خداوند متکلّم است، ولی کلام خدا مانند کلام من و شما نیست که
صدائی باشد و در هر موجی ایجاد کند و به پردة گوش برخورد نماید.

و اینکه کلام خدا چگونه است، بحثی است مفصَّل و دامنه دار که از صدر اسلام و
پس از وفات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله شروع شده است و در مدتی قریب به 200
الی 300 سال بقدری این بحث اوج گرفت و در محافل علمی مورد گفتگو و مجادله قرار
گرفت که در اثر آن، بسیاری از علما در زندانهای بنی امیّه و بنی عبّاس جان سپردند.
مثلاً هرگاه حکومتی که قدرت را بدست می گرفت طرفدار این معنی بود که کلام خدا قدیم
است، دیگران را که با این طرز فکر مخالف می کردند، به زندان و شکنجه می سپرد و
هرگاه حکومت وقت معتقد به حدوث کلام خدا بود، آنان را که معتقد به قدم کلام بودند،
با آنها مبارزه می نمود و حدّاقل آنها را به انزوا و عزلت می کشاند. و تا آنجا این
بحث در اوساط علمی پیش رفت که علم اصول دین را علم کلام نامیدند و اشخاصی را که
بحث در این علم می کردند، متکلِّمین بر آنها اطلاق می شد. بنابراین پیدایش علم
کلام در اثر بحث های طولانی پیرامون نحوة تکلم خدا بود.

پیدایش اشاعره و معتزله

در این میان، علمای اهل سنّت دو شعبه شده بودند: 1- اشاعره 2- معتزله.

«حسن بن یسار بصری» از علمای اهل سنّت در بصره، محفلی علمی بپا کرده بود و
مسائل اصول عقاید را بحث می کرد.

روزی در اثناء بحث یکی از شاگردانش به نام «واصل بن عطا» با او به مخالفت
پرداخت و در نتیجه از استاد کناره گیری کرد. و از اینکه یکی از شاگردان مبَرّز حسن
بصری بود، در گوشه ای از مسجد، کلاس درسی جداگانه تشکیل داد و با استاد خود به
رقابت پرداخت. چون او عزلت را اختیار کرد و از درس استادش جدا شد، به او گفتند:
«اعتزل عن الحسن» یا «اعتزل عن اهل السنّة» او از درس استادش حسن بصری عزلت جست یا
از اهل سنّت کناره گیری کرد. و از این روی، طرفداران واصل بن عطّا را «معتزله» می
نامند.

و یکی از آنها که خط حسن بصری را دنبال کردند، محمد بن حسن اشعری است و او
رئیس طایفه ای بود. که با معتزله در عقاید شان اختلاف داشتند، لذا پیروان محمد بن
حسن اشعری را «اشاعره» می نامند.

حسن و قبح عقلی

یکی از مسائل اختلافی بین اشاعره و معتزله، مسئله حسن و قبح عقلی است. در
حالیکه معتزله قائل به حسن و قبح عقلی در مورد خداوند هستند، اشاعره بکلّی منکر
این مسئله می باشند. و به عبارت دیگر معتزلی ها می گویند: همانگونه که عقل حکم می
کند به منکر و قبیح بودن ظلم، پس خداوند نیز نباید ظلم کند و ظلم برای حق تعالی
قبیح است و همچنین، به حکم عقل، احسان کردن، کار خوب و پسندیده ای است پس احسان از
سوی خداوند نیز پسندیده است ولی اشاعره می گویند: حسن و قبح در مورد انسان معتبر
است و در مورد خداوند معنائی ندارد، چون خدا فعّال مایشاء است، پس ممکن است یک
کاری را که ما بد می دانیم، خداوند انجام دهد و هیچ قبحی هم ندارد، به عنوان
نمونه، اگر خداوند شمر را به بهشت و امام حسین (ع) را ـ العیاذ بالله ـ به جهنّم
ببرد، هیچ قبحی ندارد!!! و اصلاً عدالت ـ به عقیده اشاعره ـ درباره خداوند، فرض
نمی شود.

قانون و خلاف قانون!

من یادم می آید، یک وقتی که ما در قزل قلعه زندانی بودیم، ما را برای باز جوئی
برده بودند! من به آن شخص بازجو گفتم:

ـ بالاخره کشور قانون و مقرراتی دارد، و شما خلاف قانون می کنید و به مقررات
احترام نمی گذارید.

ـ خلاف قانون در چیست؟

ـ مثلاً همین که ما یک تلگراف به آیت الله خمینی زده ایم و طبق قانون کشور و
در ازای پولی که تلگرافخانه گرفته است، باید این تلگراف را مخابره می کردند. ولی
بجای مخابره تلگراف، ما آن را در میزِ جنابعالی می بينیم!!!

ـ اینها که تو می گوئی قانون نیست!!! قانون همان کاری است که ما می کنیم، تو
خواه راضی باشی و خواه ناراضی! کارهای ما قانون است نه آنچه شما می گوئید!!

و همچنین یادم می آید روزی یکی از کردها را دستگیر کرده و او را به قزل قلعه
آورده بودند. او هم عصبانی شده و فریاد می زد: چرا مقررات بین المللی زندانها را
رعایت نمی کنید؟ چرا! چرا! «ساقی» که آن وقت رئیس قزل قلعه بود، او را صدا کرد
گفت: اين تيرها را که کنار درب قزل قلعه نصب کرده اند مي بيني؟ گفت: آری! ساقی
گفت: این قانون هائی که تکرار می کنی، مربوط است به آن طرف تیر، آن طرف تیر، قانون
همان کاری است که ما انجام می دهیم!!

اشاعره هم ـ تقریباً – همينگونه می اندیشند. آنها منکر حسن و قبح عقلی هستند و
معتقدند خداوند مانند دیکتاتورها ـ نعوذ بالله ـ هر کاری را که بخواهد انجام می
دهد، و لذا هیچ فرقی ندارد که امام حسین (ع) را به جهنم ببرد و شمر را به بهشت!!
بهمین دلیل عدالت را جزء اصول دین نمی شمرند.

امّا معتزله ـ مانند شیعیان ـ قائل به عدالت خداوند هستند و معتقدند که: خدا
عادل است و ظلم نمی کند و ظلم هم همانگونه که برای ما قبیح است، در مورد خداوند
قبیح بلکه اقبح است. و لذا علمای کلام، معتزله و امامیّه را «عدلیه» می نامند.

حقیقت کلام خداوند

کلام خداوند نیز یکی از مسائل مورد اختلاف است که همواره بین اشاعره و معتزله
و دیگر فرقه های اسلامی مورد بحث و گفتگوهای زیاد قرار گرفته است.

طرفداران واصل بن عطا (معتزله) مانند ما شیعیان معتقدند که خدا متکلّم است و
کلام خداوند به صورت صوت و صدا هم در می آید امّا نه به این معنی که خداوند حنجره
ای داشته باشد و از حنجره اش صدا خارج شود؛ و به عبارت دیگر: صوت، قائم به خدا
نیست، بلکه قائم به فرشته یا درخت و امثال ذلک است. در قرآن می خوانیم: «و کلّم
الله موسی تکلیما» ـ و خداوند با موسی سخن گفت: این کلام خدا عبارت از صوتی بود که
در درخت ایجاد شد و موسی آن را با همین حروف معمولی شنید «انی انا ربّک» ـ من
پروردگار تو هستم. حال چه از درخت صدا خارج شده باشد و چه توسط فرشته ای بوده
باشد، در هر صورت با همین حروف و به صورت صدا، خداوند با حضرت موسی سخن گفت و حضرت
موسی(ع) هم آن سخنان را شنید.

بنابراین، کلام خدا عبارت است از اصوات و حروفی که از سوی باریتعالی ایجاد می
شود ولی قائم به خود خدا نیست مانند صدای ما انسانها که قائم به ما است به این
معنی که از دهان و حنجره ما خارج می شود، بلکه قائم به اشیاء دیگری است یا قائم به
فرشتگانی است که توسط آنها القاء می گردد.

یکی از مشخصات کلام الهی این است که حادث می باشد یعنی قدیم نیست پس آن درخت
که حضرت موسی(ع)، کلام خدا را از آن شنید، آن کلام در همان وقت ایجاد شده بود. و
مانند آن قرآن است که کلام خدا و حادث می باشد برای اینکه خداوند کلامی را به حضرت
جبرئیل(ع) القاء کرده و جبرئیل هم به پیامبر(ص) رسانده. پس کلام را پیامبر اکرم(ص)
از جبرئیل می شنید ولی خداوند آن را بر جبرئیل القاء می کرد و او آن را برای
پیامبر تکرار می نمود.

و از این روی، معتزله مانند شیعیان امامیّه عقیده دارند که قرآن، کلام خدا و
حادث است ولی نه به آن معنی که قائم به خدا باشد بلکه قائم به جبرئیل است، مانند
دیگر کلامهای خداوند که قائم به فرشتگان یا درخت و امثال ذلک می باشد ـ ولی حنابله
(طرفداران احمد بن حنبل) معتقد بودند که کلام خدا اصوات و حروف است و قائم به خدا
است و قدیم هم می باشد. دستة دیگری از اهل سنّت معتقد بودند که کلام خداوند عبارت
از اصوات و حروف است و قائم به خدا هم می باشد ولی حادث است نه قدیم. امّا اشاعره
چنین عقیده دارند که اصلاً کلام خدا، اصوات و حروف نیست و قدیم می باشد. و به
عبارت دیگر معتقد به کلام نفسی برای خداوند می باشند. یعنی بجز علم و اراده یک
حالت نفسانی را برای خداوند قائل هستند! البته این در جای خودش بحث مفصّلی دارد که
معلوم شود آیا کلام نفسی فرض می شود یا نه؟

و چون در زمان حضرت علی(ع) نیز، این بحث تا اندازه ای رایج بوده است، لذا حضرت
در این خطبه ـ اجمالاً ـ آن را مطرح کرده و می فرمایند: «کلام خدا حادث است و قائم
بخدا نیست»؛ زیرا اگر بگوئیم کلام، صفتی است قائم به خداوند و حادث، پس لازمه اش
این است که بگوئیم: خداوند محل حوادث است و این محال است زیرا خداوند جسم نیست که
محل حوادث باشد.

و اگر بگوئیم کلام، قدیم است، لازم می آید دو قدیم پیدا شود یعنی همانگونه که
خداوند قدیم است، یک صفتی هم به نام کلام خدا قدیم باشد، آن وقت شریک برای خدا فرض
کرده ایم و این شرک است. البته اشاعره به چنین چیزی معتقدند و می گویند: تمام صفات
خدا قدیم است و زاید بر ذات می باشد و لذا به آنها اعتراض می شود که اگر صفات
خداوند زائد بر ذات و قدیم باشند، پس باید معتقد به قدمای ثمانیه باشیم یعنی هشت
قدیم را بپذیریم که یکی خداوند است و هفت قدیم دیگر، صفات هفتگانه اش!! و این
عقیده حتی از عقیده مسیحیان نیز بدتر است زیرا آنها معتقد به اقانیم ثلاثه اند و
اینان به هشت قدیم!

بنابراین، اگر گفته شود کلام خدا قدیم است و غیر از ذات خدا است، لازم می آید
که علاوه بر ذات، معتقد به یک قدیم دیگر باشیم و این شرک است. لذا حضرت می فرماید:
«و انما کلامه سحبانه فعلٌ منه انشأه» کلام خدا کاری است از سوی خداوند که آن را
ایجاد کرده و این کار حادث است و قدیم نیست.

اگر دو قدیم باشد، دو خدا هست!

«و مثله لم یکن من قبل ذلک کائناً و لو کان قدیماً لکان إلهاً ثانیاً»

و مانند آن کلام، پیش از آن نبوده است و اگر قدیم باشد پس باید (همان کلام)
خدای دیگری باشد!

در بعضی از نسخه‌های نهج البلاغه «و مِثلَه» را «و مَثَّلَهُ» نوشته اند. پس
اگر مَثَّله باشد به این معنی است که: کلام خدا فعلی است که آن را ایجاد کرده و
ممثّلش نموده یعنی به صورت حروف آن را درآورده و بر پیامبر القاء شده است، پس آن
چیزی که بر زبان پیامبر جاری می شود و آنچه در قرآن نوشته شده، در حقیقت تجسّم
کلام خدا است که پس از انشاء و ایجاد آن، خداوند آن را به صورت خط و حروف درآورده
است.

و اگر آن را «مِثله» بخوانیم، مِثله مبتدا است و معنای جمله چنین می شود: این
کلام مانند صوتی است که در فضا ایجاد شده و ـ مثلاً ـ از درخت یا بوسیله فرشته بر
پیامبر القاء شده و پیش از این موجود نبوده است بلکه توسط جبرئیل حادث می شود یا
توسّط درخت بر حضرت موسی القاء می گردد.

و اگر این کلام خدا قدیم باشد، همانگونه که حنابله معتقد بودند که اصوات و
حروف هست ولی قدیم می باشد یا آنگونه که اشاعره عقیده داشتند که اصلاً اصوات و
حروف نیست بلکه کلام نفسی می باشد در حالی که قدیم نیز هست یعنی قائم به نفس
خداوند است و قدیم است، لازمة این دو سخن این است که یک قدیم دیگری بجز ذات اقدس
باریتعالی فرض شود، پس اگر کلام خدا قدیم باشد باید یک خدای دوّمی فرض شود زیرا دو
قدیم بمعنای دو خدا است.

البته همانگونه که تذکر دادیم، اشاعره نیز تنها به دو قدیم اعتقاد دارند بلکه
هشت قدیم و در حقیقت، هشت خدا برای خود قائل هستند که یکی ذات خداوند است و دیگران
صفات هفتگانه اش: عالم، مرید، قادر، حی، متکلّم، سمیع و بصیر زیرا هر صفتی را قدیم
می دانند مرحوم حاج ملا هادی سبزواری می گوید: «و الأشعری بازدیاد قائله» ـ اشاعره
قائلند که صفات خدا زائد بر ذات خدا است و قدیم می باشد.

بنابراین، اگر کسی معتقد باشد کلام خدا قدیم است، به دو قدیم اعتقاد پیدا کرده
که یکی ذات خداوند است و دیگری کلام خداوند و همانگونه که حضرت امیر(ع) می فرماید:
اگر قدیم دیگری باشد معنایش این است که خدای دیگری است در حالی که ادلّة توحید ما
را راهنمائی کرده که واجب الوجود بیش از یکی نیست و قدیم می باشد.

ادامه دارد