شناخت خداوند

خطبه 186

آیت الله العظمی منتظری

درسهائی ازنهج البلاغه

شناخت خداوند

همانگونه که درگذشته بیان شد، حضرت امیر(ع)دراین خطبه برای
شناساندن خداوند بیشترروی صفات سلبیه تکیه کرده اند زیرا احاطه برذات خداوبحث
درصفات کمالیه حق تعالی برای ما میسر نیست . وصفات سلبیه ـ همانطورکه عرض شدـ
عبارت است از یک سلسله نقص ها وعیب هائی درموجودات عالم که ناشی ازضعف وجودی
موجودات می باشدووقتی گفته می شود:خداونداین نقصها رانداردوازاین عیب ها مبرااست ،
درحقیقت ازراه صفات سلبیه ، خداوند معرفی شده است.

مقول بتشکیک

همانگونه که نوردارای مراتبی است، موجودات نیزدارای مراتب
وجودی هستند. مثلادرحالی که یک لامپ پنج شمعی دارای نوربسیار ضعیفی است، قطعا
60شمعی ازآن بیشترنوردارد وهمینطوربالا می رود تابه هزار شمعی وبیشترمی رسد
وازآنجا فراتررفته تابه خورشید می رسد که کانون نوراست همانطورکه خورشید دارای
نوراست، لامپ پنج شمعی هم نور دارد ولی باهم تفاوت دارند ازنظر مقدارواندازۀ نور
واین چیزها راکه یک حقیقت است ودارای تفاوت است درفلسفه «مقول بتشکیک »می نامند
یعنی طبیعتی که دارای مراتب است، مرتبۀ شدید، مرتبۀ متوسط ومرتبۀ ضعیف دارد.

درجات وجود

پس نور دارای مراتب است وهر چه ضعیف ترشود مانند این است که
باظلمت وتاریکی ـ که ضد خودش می باشدـ قرین وترکیب شده است وهرچه تاریکی بیشترآن
رااحاطه کند، ازقدرت ودرجۀ نورانیتش کاسته می شود، مثلا نوری که درحاشیه تاریکی
قرارگرفته خیلی نورضعیفی است اما هرچه بالاترمی رود و قویترمی شود، جنبۀ ظلمت درآن
ضعیف تروجنبۀ نورانیت نیرومندتر و شدیدترمی گردد. وجود وهستی هم همینطوراست ، وجود
هم حقیقتی است که مقول بتشکیک می باشد به این معنی که تمام موجودات ازنظرمراتب
وجودی یکسان نیستند بلکه هریک درمرتبۀ خاصی قرارگرفته که ازلحاظ شدت وضعف با دیگری
تفاوت دارد وبعضی ازلحاظ وجودی مقدم وبعضی ازدیگر مؤخرند، پس همانگونه که نور
برخورشید اطلاق می شود وبریک نورضعیف پنج شمعی نیز اطلاق می گردد، تمام موجودات
عالم نیز دارای وجودند گرچه وجود درهریک نسبت به وجود درهریک نسبت به وجود دیگری
تفاوت دارد.

عالم ماده از کهکشانها وافلاکش گرفته تا زمین ما، چون ماده
است وجود ضعیفی دارد. همین ماده ای که ماتریالیست ها غیرازآن راقبول ندارند ومی
گویند:ما غیرازآن راقبول ندارند ومی گویند:ماغیر ازعالم ماده هیچ وجود وهستی دیگری
رانمی یابیم ، این پست ترین مراتب عالم وجود وهستی است. ودلیل ضعف بیش ازحدش همین
است که دراثرحرکت می خواهد به تکامل برسد وحرکت مخصوص موجودات ضعیف است که می
خواهند ازضعف رو به کمال بروند.

واینکه ماتریالیست ها ومادییّن معتقد به عالمی غیر ازعالم
ماده نیستند برای این است که نمی توانند عوالم وجودی قوی تررا درک کنند، مانند آن
کسی که دریک کوخ تاریکی بایک لامپ پنج شمعی زندگی کرده وهیچگاه نور خورشید راندیده
است، اگر خورشید رابرای اووصف کنند، او نخواهد پذیرفت زیرا نوری بیش از نور لامپ
پنج شمعی ـ درتمام عمرش ـ ندیده است ونمی تواند درک کند که نور قوی تری وجود دارد.
یابچه ای که دررحم مادر است ، اگر به اوبگویند، عالمی وسیع ترازرحم مادر زندگی
کرده واگر ادراکی داشته باشد، محدود به همان جا است نه فراترازآن.

ولی وقتی به دنیا می آید، تازه می داند که درآنجا زندانی
بوده است وهمین مطلب درمورد ما صدق می کند:هرچه به ما بگویند، این عالم ، ظلمت است
وپست ترین مراحل وجود وهستی است وهستی مراتب بسیارکاملتری ازماده دارد، درذهن ما
که باماده سروکارداریم نمی گنجد ونمی توانیم عالم مجردات رادرک کنیم وقیامت وبهشت
وجهنم راتصورنمائیم .

ماتریالیست ها هم که فکرشان محدود به عالم ماده است، خیال می
کنند هستی ووجود مساوق باماده می باشد درصورتی که عالم ماده درنظر یک فیلسوف الهی
بلکه یک مؤمن الهی، پست ترین مراحل هستی است . ولذا خداوند برای اینکه تا اندازه
ای بهشت رابرای ما توصیف کند، می فرماید:«جَنَة عرضها السَّموات والأرضُ» بهشتی که
به هریک ازشما مؤمنان می دهیم ، به وسعت آسمانها وزمین است. البته این برای تقریب
ذهن است وگرنه حقیقت عالم مجردات وعالم آخرت بالاترازاین است.

عالم ماده ، پست ترین عوالم وجود

وازاین روی می بینیم حضرت امیر(ع)وقتی که می خواهد خدا رابه
ما معرفی کند ازراه صفات سلبیه واضافیه وارد می شود زیرا ذات خداوند قابل درک
نیست، ذات الهی بالاترین مرحله هستی است وتمام هستی ها ظل و پرتو وسایۀ وجود
خداوند است. وجود باریتعالی مانند نورغیرمتناهی است که همه اش نور باشد وابدا
مخلوط به ظلمت نباشد و عوالم بالاترو والاتر ازماده که از نوربیشتری برخوردارند،
وجودشان قوی ترونیرومندتر است تا اینکه یک پرتو بسیار ضعیفی ازاین نورغیرمتناهی به
عالم ماده می رسد، لذا این عالم ، پست ترین مرحله ازمراحل وجود است.

وبدینجهت می بینیم حضرت علی(ع)نقص ها وضعف هائی راکه دراین
هستی های ضعیف نهفته است، می شمارد وبه ما می فهماند که خداوند این نقص ها راندارد
تاما بفهمیم خداوند موجود کاملی است که کمال هستی رادارد وضعف ها ونقص ها که ناشی
ازپائین بودن ومنحظ بودن مرتبۀ وجودی است، دراوراه ندارد لذا می فرماید:

«لایُقال کانَ بعد أن لَم یَکُن فَتَجری عَلیهِ الصِّفات
المُحدثاتُ»

گفته نمی شود بود پس ازنبودن زیرا دراین حال صفات تازه پدید
آمده ، براوجاری می شود.

زمان ازلوازم ماده است

ما موجودات حادثیم زیرا درمرحله ای اززمان هستیم که قبل
ازآن نبوده ایم وپس ازآن هم می میریم وازبین می رویم ولی حدوث درمورد خدا محال است
زیرا حدوث بمعنای وجود بعدالعدم است . وچنین نیست که خداوند روزی معدوم بوده وپس
ازآن موجود شده باشد زیرااین نقص است وناشی ازضعف هستی می باشد ولی خداوند ازازل
بوده وهمیشه هست ، واصلاً نمی توان درمورد خداوند زمانی فرض کرد زیرا زمان
نیزازلوازم عالم ماده است وخداوند وجود محض وهستی غیرمتناهی می باشد.

زمان، جزء معنی فعل نیست

نمی شود گفت :خدابود پس ازآن که نبود، دراین جملۀ
حضرت«کان»به فعل ماضی و«یکون»به فعل مستقبل آمده است. درنحو می خوانیم که کان برای
فعل گذشته است ویکون برای آینده. ولی واقع مطلب چیزدیگری است، یعنی :زمان جزءمعنی
فعل نمی باشد لذا می گویند:فعل ماضی برای تحقق است وفعل مستقبل برای ترّقب. پس
درموردی که می خواهی بگوئی، مطلبی محقق است فعل ماضی رابکارمی بری ودرمورد چیزی که
انتظارداری محقق شود، ازفعل مستقبل استفاده می کنی.

بنابراین ، فعل ماضی برای تحقق است یعنی می خواهد بگوید:یک چیزی
درخارج حقیقتاً واقع شده وفعل مستقبل برای ترّقب است یعنی انتظار داریم که آن شیء
درخارج واقع شود ولی درعالم ماده که «زمان»دارد وتمام کارها بازمان انجام می
پذیرد، تحقق اشیاء با زمان گذشته تطبیق می شود وترقبش بازمان آینده، زیرا ماده
هماهنگ بازمان است ولی خداوند تبارک وتعالی فوق عالم زمان است، برای اینکه زمان
همانطور که درگذشته بحث شدـ مقدارحرکت است وحرکت هم ازخواص ماده است ، پس اگر
موجودی فوق ماده باشد، حرکت وزمان درآن نمی تواند راه داشته باشد.

وازاین روی ، هرگاه فعل ماضی رادرمورد خداوند به کار می
گیریم ومثلا می گوئیم :«کانَ اللهُ سَمیعاً بَصیراً»«کان»دراینجا دلالت برزمان
ندارد بلکه برتحقق شیء دلالت می کند همانطور که فعل مستقبل برای ترقب وانتظار شی
ءدلالت می نماید ، بااین تفاوت که اگردرموجودات مادی آنها را استعمال کردی ، چون
ماده هماهنگ بازمان است لذا قهرا«کان»درمورد زمان گذشته و«یکون»درمورد آینده صدق
می کند.

درگذشته می گفتند:هرگاه افعالی را درمورد خداوند به کارمی
گیریم ، این افعال اززمان منسلخ اند، یعنی زمان درآنها بوده وچون درمورد خداوند
استعمال شده ، زمان ها را ازآن ها جدا کرده ایم ولی حق مطلب این است که اصلا
درفعل، زمان نیست.

پس نمی توانیم بگوئیم خداوندبود شده پس ازآنکه نبوده است
زیرا این ازصفات موجودات حادث است واگرکسی درمورد خدا این اشتباه رامرتکب شود، یکی
ازصفات حادث رابرای خدا قائل شده است«فَتَجری عَلیهِ الصّفاتُ المُحدثاتُ»نسخه های
مختلف نهج البلاغه این جمله رادوگونه نوشته اند، برخی«صفات»رابا«الف ولام»ذکرکرده
اند (الصفات) که دراین صورت صفات موصوف می شود ومحدثات صفت آن یعنی صفتهائی که
حادث اند. ولی بنظر می رسد که«بدون الف ولام»همانگونه که برخی دیگرازشارحین نهج
البلاغه نقل کرده اند، درست ترباشد (فتجری علیه صفات المحدثات) یعنی جاری می شود
برخدا صفات موجودات حادث واین عبارت است ازصفاتی که درمورد من وشما وسایرموجودات
به کار گرفته می شود.

«وَلایکونُ بَینَهاوَبَینَهُ فَصلٌ وَلا لَه عَلَیها فَضلٌ»

ودرآن صورت فرقی بین اووآن محدثات وجود ندارد وهیچ مزیت
وبرتری نسبت به آنها نخواهد داشت.

اگرصفات موجودات حادث برخداوند جاری شود، درآن صورت هیچ فرق
وامتیازی بین خدا وسایر موجودات نخواهدداشت زیرا خداـ العیاذبالله ـ حادث می شود
همانگونه که سایرمخلوقاتش حادث اند.

«فَیستَوی الصّانِعُ والمَصنُوع»

پس مساوی می شوند سازنده وساخته شده.

ودرآن صورت، خدائی که صانع وآفریدگار است وباقدرت وارادۀ
خود مخلوقات راایجاد کرده وبه این صورت ساخته است ، باآنها یکی می شود وهیچ
اختلافی بین آنها نخواهدبود.

«وَیتَکافَا المُبتَدع والبَدیعُ».

اگرخدا حادث باشد، همطرازویکسان می شوند پدیده آورنده
وپدیدارشده

سازندگی وابداع

معنای ابداع، همان اختراع وساختن وپدید آوردن وایجاد کردن
است. ومبتدع آن شیء ایجاد شده راگویند. یکی ازصفات خداوند«بدیع»است بروزن«فعیل»به
معنای«فاعل»وسازنده واختراع کننده واشیائی راکه حق تعالی ابداع وایجاد می نماید،
مبدع یامبتدع می نامند. و«تکافو»ازباب تفاعل وازمادۀ کف ءاست یعنی جفت شدن،
همرازوهمسان شدن.

بدیع بروزن فعیل همانگونه که به معنای فاعل می آید مانند«بَدیعُ
السّمواتِ والأرضِ»پدید آورنده آسمانها وزمین، گاهی هم درمفعول استعمال می شود
مانند«قتیل»بمعنای مقتول و«جریح»به معنای مجروح ولی دراینجا «بدیع»بروزن «فعیل»به
معنای فاعل آمده است یعنی اختراع کننده وایجادکننده.

«خلق الخلائق علی غیرمثال خلا من غیره».

خداوند موجودات راآفریده بی آنکه نمونه والگوئی ازدیگری
باقی مانده باشد (وازآنها بخواهداستفاده کند) .

 

 خلاقیت درخداوند
ودرانسان ها

خداوند خالق موجودات است ولی نه مثل انسان ها که اگر چیزی
رابخواهند اختراع کنند، ازنمونه هائی که قبل از آنها وجود داشته استفاده کنند،
مثلا مخترع هواپیما قبل ازاینکه هواپیمایش رابسازد ، آهن، آلومینیوم وسایر مواد
خامی که برای اختراعش لازم داشته ، ازقبل موجود بوده وازآنها استفاده کرده است.
وتازه ازوجود پرندگان برای اختراعش استفاده نموده وپس ازبررسی پروبال ها وچگونگی
پریدن آنها توانسته است، یک هواپیمای ابتدائی بسازد وپس ازبررسی پروبال ها وچگونگی
پریدن آنها توانسته است، یک هواپیمای ابتدائی بسازدوپس ازاودیگران آمده اند وبه
مرور زمان آن راکاملتر نموده اند. بنابراین، موجودات گذشته ، نمونه ای برای روسازی
وبهره برداری این مخترع ودیگر مخترعان بوده است.

ولذا تمام خالقیت وآفرینش مبتدعین ومخترعین این عالم، درحرکت
خلاصه می شود آنها با حرکت دادن آهن، آلومینیوم وسایرمواداز جائی بجای دیگروترکیب
آنها طبق یک نقشه مخصوص ، وضمیمه کردن پیچ ومیخ ها باهم واستفاده ازالگوهاونمونه
های گذشته ای که خداوند آنها راخلق کرده، توانسته اندـ مثلا ـ هواپیمائی رابسازند
واختراع سایرابزاروآلات زندگی هم برهمین منوال است. ولی خداوند مخلوقات
راابتداءایجاد کرده بی آنکه ازدیگران الگو ونمونه ای باقی مانده باشد که ازآنها
بخواهد استفاده کند.

خلائق ، جمع خلیقه است وخلیقه ازباب فعیل بمعنای مخلوق
ازباب مفعول می باشد «وخلق الخلائق علی غیر مثال خلامن غیره»یعنی آفریده مخلوقات
وموجودات را برغیر الگو ونمونه ای که باقی مانده باشد ازدیگران وبه عبارت
دیگر:چنین نیست که خدائی پیش ازخدای عالمیان بوده باشدوآن خدا عالمی راخلق کرده،
انسانهائی راآفریده وآسمان وزمین وکهکشانهاو آفتاب وستارگان راساخته باشدوخدای دوم
ـ العیاذبالله ـ ازاویاد گرفته وروسازی کرده است.

ودرهرصورت سازندگی الهی مانندسازندگی مانیست که اگر بخواهیم
کاخی بسازیم، کاخهای جلوتر ساخته شده رادر مغز خود ترسیم می نمائیم وتازه خیلی
اگرهنر داشته باشیم، ازمجموع آنهایک نقشه جدید وظریفی انتخاب می کنیم واسم آن راابداع
می گذاریم!!

«ولَم یَستَعن عَلی خَلقِها باحد من خَلْقه».

ودر خلقت موجودات ازهیچ یک ازبندگانش کمک نگرفته است.

بی نیازی

بازگردیم به آن مخترعی که می خواست هواپیما رابسازد، قطعاً
به تنهائی آن کاررانکرده است بلکه از وجود آهنگران وکارگران زیادی استفاده کرده که
هریک دربخشی ازکارهای مربوط به هواپیما تخصص داشته اند تا یک هواپیما ایجاد شده
است.

می گفتند برای ساختن«آپولو»سیصد هزار نفربه کار گرفته شدند
تاباکمک همدیگر توانستند«آپولو»رابسازند. ولی خداوند درآفرینش این همه موجودات
بزرگ وکوچک ازهیچ کس استعانت وکمک نجسته است وبه سوی هیچ یک ازبندگانش دست نیاز
درازنکرده زیرا او غنی علی الاطلاق است واین ماهستیم که درتمام افعال وحرکتها
وکارهای روزمره نیاز به دیگران داریم وبه تنهائی از کوچکترین وجزئی ترین کارهای
خودبرنمی آئیم.

«وَانشأَ الأرضَ فَأَمسکَها من غَیر اشتغالٍ».

زمین راایجاد کرد وبدون اینکه مشغول باشد، آن رانگهداشت.

نیروی جاذبه

نیروی جاذبه ای راکه خداوند آفریده است ، زمین وستارگان
وخورشید وافلاک رادرجایگاه های مخصوص خود نگهداشته بدون اینکه باهم برخورد کنند
ویا سقوط نمایند. این جاذبه ای که درزمین هست زمین رادرنقطه خاصی وبافاصلۀ معینی
به خورشید قرار داده که اگرمقدار کمی به خورشید نزدیک بود ، آتش می گرفت ومی سوخت
وهیچ پدیده ای اززندگی درآن وجود نداشت وهمچنین اگربه مقدارکمی ازخورشید دور می
شد، سراسر آن را یخ فرامی گرفت واثری ازحیات درآن باقی نمی ماند. ولی خداوندبانظم
وترتیب خاصی تمام ستاره ها وسیاره ها رادرمدارهای خود نگهداشته بی آنکه بهم بخورند
یاذره ای ازمدارهای خود خارج شوند.

زمین راهم بی آنکه پایه ای داشته باشد درفاصلۀ مخصوصی
ازخورشید نگهداشته بی آنکه برای این کارنیروئی مصرف کند یاکارهای دیگر، او را از
آن باز بدارد ویالحظه ای غفلت نماید چراکه اشتغال وغفلت ونسیان ، ازجمله عوارضی
است که براجسام عارض می شود وخداوند جسم نیست.

درقرآن می خوانیم:«لایَشغَلُه شَانٌ عن شأنٍ»هیچ کاری
خداراازکاردیگر بازنمی دارد. این ماهستیم که اگردریک مسئله ریاضی فکرکنیم ، حتی
صدای کسی راکه جلوی ماایستاده است وباماحرف می زند هم نمی شنویم واگربه امرمهمی
مشغول شویم ، بقدری حواسمان درآن کارگرفته می شود که به هیچ کاردیگری نمی توانیم
فکرکنیم.

«وَارْساهاعَلی غَیر قرارٍ»

وآن را ثابت واستوار گردانید بی آنکه روی چیزی قرارش دهد.

زمین بی پایه وبی ستون

معمولاً اگرما بخواهیم چیزی راثابت نگهداریم ، بایدآن
رابرچیز دیگری قراردهیم ولی خداوند زمین راثابت واستوار نگهداشته بی آنکه آن راروی
چیزی قراردهدیا برایش پایه هائی نصب کند، بلکه همانند دیگرستارگان ، معلق
درفضاوبدون هیچ تکیه گاهی قرار دارد.

ارسی ارساء:به معنای تثبیت وتحکیم است. در زبان عربی،
بندررا«مرسی»می گویند زیرا جائی است که کشتی ها لنگرمی اندازند وازحرکت باز می
ایستند.

«وَاقامَها بِغَیر قَوائِم».

وآن را بدون پایه هابرپاداشته است.

خداوند زمین را بدون اینکه برپایه هائی استوار باشد، حفظ
کرده واز سقوط نگهداشته است.

قوائم:جمع قائمه به معنای پاوپایه است. قوائم اربعه یعنی
پایه های چهارگانه بدن.

«وَرَفعها بِغیرِ دَعائِم».

وبدون ستونهاآن رابلند کرده است.

این جمله تقریبا به یک معنی است باعبارتهای مختلف. حضرت می
فرماید:خداوند زمین را درفضا برافراشته است بی آنکه بوسیله ستونهائی آن راتثبیت
نماید بلکه همچنان درفضای پهناور معلق است ودر مدار خودش وطبق برنامۀ منظم ومرتبی
گردش هائی دورخود وگرداگرد خورشید دارد.

ازاین سخن حضرت همچنین استفاده می شود که زمین کروی است
زیرااگرمسطح بود تنها یک قسمتش درفضا قرار می گرفت ولی ازاینکه حضرت می فرماید:خدا
آن رابلند کرده ودرفضا برافراشته است معلوم می شود که کروی است وزیرش خالی
ازموجودات نیست بلکه آن قسمت که بنظرما می رسد پائین زمین است، قاره های آمریکای
شمالی وجنوبی قراردارد واصلا تمام کرۀ زمین درفضا معلق است.

«وَحَصَّنها مِن الأودِ والأ عِوجاجِ ».

وآن راازهرنوع کجی واعوجاج نگهداشت.

اود واعوجاج هردو به معنای کجی است، واینکه اعوجاج معطوف
به«اود»شده است، برای این است که آن راتفسیر نماید که دراینجا آن را عطف تفسیری می
نامند. وحصنها یعنی حفظ کرد آن را. وحصن در اصل به معنای قلعه است یعنی جای محفوظ
وامن . حضرت می خواهد بفرماید که :خداوندا زمین را حفظ کرده است ازهرنوع کجی ،
گرچه هیچ پایه وستونی هم ندارد. واین تنها ازقدرت لایزال باریتعالی است که اینچنین
محفوظ است.

«وَمَنَعها مِنَ التَّهافت والاِنفراجِ».

وآنرا ازافتادن وشکافته شدن باز داشت.

زمین همچنان به حالت کرویت خود باقی مانده وهیچ شکاف
وانفراجی درآن پیدا نمی شود، بلکه بافاصله خاصی که ازخورشید دارد، بدون هیچ زیاد و
کم وبانیروی جاذبه ای که خداوند برایش قرار داده، آن راازهرنوع پارگی وسقوط
وافتادنی حفظ نموده است.

ادامه دارد