وزن اجتماعی زن در جاهلیت واسلام

وزن اجتماعی زن در جاهلیت واسلام

 

مرحوم آیت الله علامۀ طباطبائی

عربها درشبه جزیرۀ عربستان که منطقۀ گرمسیروخشکی است سکونت
داشتند، اکثرایشان قبائل چادرنشین دور ازتمدن بودند که باچپاول وغارتگری زندگی می
کردند، ازطرفی باایران وازطرفی با روم وازطرفی با بلاد حبشه وسودان همسایه بودند.
ازاینرو عمدۀ عادات ورسومشان رسوم وحشیگری بود، وگاهی درمیان آنها پاره ای ازعادات
روم وایران وبرخی ازعادات هند ومصر قدیم نیز یافت می شد.

عرب برای زن استقلالی در زندگی قائل نبود وحرمت وشرافتی
برای اوجز حرمت وشرافت خانواده نمی شناخت ، به زنان ارث نمی داد، وتعدد زوجات
رامانند یهود بدون هیچ تحدیدی جایز می دانست، وهمچنین طلاق رابدون هیچ قید وشرطی
تجویز می کرد ودختران رازنده بگورمی نمود . وابتداء آن را بدون هیچ قید وشرطی
تجویز می کرد ودختران را زنده بگور می نمود. وابتداء آن ازبنی تمیم بود که نعمان
بن منذر درواقعه ای عده ای ازدخترانشان رااسیرکرد، وآن موجب خشم ایشان شد وبهمین
جهت بدین عمل مبادرت ورزیدند ، بعد این خوی به سایر طوایف عرب نیز سرایت کرد.

عربها دختر را عار می شمردند وهنگامی که خبرتولد دختری به
پدر داده می شد بواسطۀ آن خبر شوم!خود راازمردم پنهان می کرد، ولی ازپسر خوششان می
آمد ودرزیادی آن ولو بوسیلۀ پسر خواندگی والحاق می کوشیدند وحتی درموردی که بازن
شوهرداری زنا کرده بودند فرزندش راپسر خوانده می کردند، وگاهی میان رجال وبزرگان
وزورمندان برسرپسر خواندگی نزاع در می گرفت!

دربرخی ازخانواده ها برای زنان وبویژه برای دوشیزگان درامر
ازدواج کم وبیش استقلالی پیداشده بود ورعایت رضایت وانتخاب زن می شد، واین امر
شبیه عادات اشراف ایران بود که زنانشان روی اصل تمایز طبقات، امتیازاتی داشتند.

درهر صورت رفتار عرب بازنان ترکیبی ازرفتار متمدنین ایران و
روم ورفتار اهل توحش وبربریت بود، چون زنان رادرحقوق خود مستقل نمی دانستند وبه
آنها حق شرکت درامور اجتماعی مثل حکومت وجنگ وازدواج راجز درموارد استثنائی نمی
دادند، ولی محرومیت زنان ازباب تقدیس رؤساء خانواده ها وپرستش ایشان نبود، بلکه
ازباب غلبۀ زبردست واستخدام زیردست بود.

محرومیتها وبدبختیهائی که زنان داشتند چنان نفوسشان را زبون
وفکرشان راناتوان کرده بود که در حوادث ووقایع مختلف اوهام وخرافات عجیبی درنظرشان
مجسم می شد که درکتب تاریخ ضبط شده است.

این بود قسمتی ازاحوال زن درجامعه انسانی دردورانهای مختلف
پیش ازاسلام وزمان ظهور آن، که رویهمرفته می توان این نتایج راازآنها گرفت:

1ـ زن راانسانی هم افق باحیوان یاانسان ضعیف وپستی می
شمردند که اگرحریتی درزندگی بدست آورد وازقید تبعیت آزاد شود ازفساد وشرّش نمی
توان ایمن بود. نظریه اول باحال مردمان وحشی، ودوم باحال سایرین مناسبتراست.

2ـ زن راازهیکل اجتماع خارج دانسته تنها وزنی که برای او
قائل بودند این بود که اواز شرائط مورد نیاز اجتماع می دانستند. مانند مسکنی که
باید بدان پناه برد، یا او رامانند اسیر دستگیر شده ای می شمردند که ازتوابع دستۀ
پیروز است وباید ازکارش استفاده برد وازمکرش برحذر بود.

3ـ زن راازعموم حقوقی که ممکن بود ازآنها منتفع شود محروم
می داشتند مگر بمقداری که بازگشتش بانتفاع مردانی می شد که براوقیمومت داشتند.

4ـ اساس رفتارشان بازن غالبیت قوی ومغلوبیت ضعیف وبعبارت
دیگر قریحۀ استخدام بود، این در مردمان غیرمتمدن ، واما ملل متمدن علاوه براین زن
راانسان ضعیف الخلقه ای می دانستند که نمی تواند درزندگی مستقل باشد. وازشرش نمی
توان درامان بود، ودر بعضی ازطوایف این روشها ونظریات باهم مخلوط شده بود.

اسلام برای زن چه ارمغانی آورد؟

دنیا بطور کلی دربارۀ زن ـ بنحوی که ذکر کردیم ـ قضاوت می
کرد وپیوسته اورا درزندان ذلت وخواری محبوس می داشت بطوری که ناتوانی وزبونی،
طبیعت ثانیه وی شده بود وگوشت واستخوانش برآن روئیده، حیات ومماتش باآن بستگی پیدا
کرده بود، وکلمات زن باناتوانی وخواری مترادف شده بود. وعجب اینست که امر، نزد خود
زنان هم بدین منوال بود.

هیچ ملتی ازوحشی ومتمدن نیست جزاینکه مثلهائی ازضعف وزبونی
زن دارد، ودرتمام لغات عالم باهمه اختلافی که درریشه وروش ولحن دارد انواع
استعارات وکنایات وتشبیهات مربوط به لفظ زن موجود است که باآنها ترسو وخوار وزبون
وبدبخت وبیچاره وتوسری خورمورد تعریض وسرزنش قرارمی گیرد. وصدها وهزارها مانند این
شعر درنظم ونثرهای هرلغتی وجود دارد:

وما ادری ولست اخال ادری 
اقوم آل حصن ام نساء

یعنی نمی دانم وای کاش می دانستم که«آل حصن»مردمند یا
زنانند؟ !

وهمین کافی است که اعتقاد جامعۀ انسانی رادربارۀ زن برای
اهل بحث وتحقیق اثبات کند ولو اینکه کتب تاریخی که نظریات ملل مختلف را جمع بزن
جمع آوری کرده دردسترس نباشد، زیرا صفات وروحیات هرجمعیتی درلغت وادبیاتشان جلوه
می کند.

ازپیشینیان هم چیزی که موقعیت زن رادر اجتماع تثبیت
کندواهمیت شأن اورابرساند نقل نشده ، مگرمختصری درتورات وسفارشی که ازعیسی بن مریم
درباره سهل گرفتن کاربرزنان وارفاق بایشان.

واما اسلام یعنی آئین پاکی که بوسیلۀ قرآن نازل شده، درحق
زن کاری کرد که دنیا ازقدیمترین ایام آنرا نمی شناخت، وساختمان فطری راکه دنیا
ازروز اول ویران نموده وآثارش رامحو کرده بود ازنوبنیانگزاری نمود، واعتقادی را که
دربارۀ هویت زن داشت وعملا برطبق آن رفتار می کرد، ملغی ساخت.

اما راجع به هویت زن:

اسلام بیان کرد که زن مانند مرد، انسان است، ودرماده
وعنصرهرانسانی چه نروچه ماده دوانسان شرکت دارد وهیچکس بردیگری برتری ندارد
جزبواسطۀ تقوی. خداوند درسورۀ حجرات می فرماید:«یاایها الناس انا خلقناکم من ذکرو
انثی وجعلنا کم شعوبا وقبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقیکم ». [1]

ای مردم!جز این نیست که ما شما راازیک نر ویک ماده آفریدیم
وتیره تیره وقبیله قبیله تان گرداندیم تا یکدیگر را بشناسید، همانا گرامی ترین شما
نزد خدا پرهیزکارترین شماست.

دراین آیه هریک ازافراد بشر مرکب ازدوانسان نروماده قرار
داده شده که هردو بیک نسبت مادۀ وجود اویند واو مجموع ماده ای است که ازآن دو
گرفته شده، این سخن مانند گفتارآن شخص نیست که گویند:

وانما امهات الناس اوعیة

یعنی مادران مردم تنها ظرفهائی برای وجود ایشانند!وهمچنین
مانند گفتارشاعری دیگر نیست که گویند:

بنونا  بنو   ابنائنا   
وبناتنا    بنوهن   ابناء  
الرجال   الأباعد

یعنی پسران پسران ما پسران مایند، واما دختران ما، پسرانشان
پسران مردان بیگانه اند، بلکه همه رامخلوق وترکیب شده ازهمه شمرده وبنابراین همه
مانند هم خواهند بود مگرکسی که تقوایش بیشترباشد، وبیانی کاملتروبلیغ ترازاین بیان
نیست. ودرسورۀ آل عمران می فرماید:«انی لااضیع عمل عامل منکم من ذکروانثی بعضکم من
بعض»[2]:من
کارهیچ صاحب کاری راچه مرد وچه زن ضایع نخواهم کرد، برخی ازبرخی هستید.

دراین آیه تصریح شده به اینکه نزد خدا عملی ضایع وکوششی بی
فایده نخواهد بود ودرمقام تعلیل می فرماید:«بعضکم من بعض»، واین جمله تعبیر صریح
ازنتیجه آیۀ سابق است که می فرماید:«انا خلقناکم من ذکروانثی»، وآن اینکه :مرد وزن
هردو ازیک نوعند وفرقی دراصل وسنخ وجود ندارند.

عمل این دو صنف نزد خدا باطل نمی شود وازصاحبش بدیگری تجاوز
نمی کند هرکس گروگان عمل خویش است ، نه چنانکه مردم می گفتند که زنان مرهون کارهای
زشت خودشانند، ولی کارهای خوب منافع وجودشان ازآن مردان است. . .

درصورتی که کارهرکس برای خودش بود وبرتری جز به تقوی نبود
واخلاق فاضله ازمراتب ایمان وعلم نافع وعقل متین وخوش خلقی وشکیبائی وبردباری همه
ازتقوی شمرده شد. روی این اصل، زنی که درجات ایمان راداراشده، یا دانش فروانی
اندوخته، یا به زیورخرد آراسته، وباخلق خوش پیراسته است دراسلام ذاتا برمردانی که
دراین صفات بپایۀ اونمی رسند برتری دارد، زیرا بزرگی وبرتری منوط به تقوی وفضیلت
است.

آیات زیرنیز همان معنای آیۀ سابق رابطور واضح تر افاده می
کند:

«من عمل صالحا من ذکراوانثی وهو مؤمن فلنحیینه حیوة طیبة
ولنجزینهم اجرهم باحسن ما کانوا یعلمون»[3]

کسی که کارشایسته ای کرد چه مرد وچه زن درحالی که ایمان
دارد، البته اوراباحیات خوشی زنده سازیم ومزدشان رابه بهترین کاری که می کردند
بدهیم.

«ومن عمل صالحا من ذکر او انثی وهو مؤمن فاولئک یدخلون
الجنة یرزقون فیها بغیرحساب»[4]

کسی که کار شایسته ای کرد چه مرد وچه زن درحالی که ایمان دارد
اینان به بهشت درآیند ودرآنجا بی حساب روزی داده شوند.

درقرآن شریف ازخوارشمردن دختران با بلیغ ترین وجهی مذمت
شده. درسورۀ نحل می فرماید:

«واذا بشراحدهم بالانثی ظل وجهه مسودا وهو کظیم یتواری من
القوم من سوء ما بشر به ایمسکه علی هون ام یدسه فی التراب الاساء ما یحکمون»[یعنی
هرگاه مژدۀ دختری به یکی ازایشان داده شود رویش سیاه گردد درحالی که گرفته وغمزده
است، ازبدی این خبرخود راازمردم نهان سازد (او می اندیشید) که آیا اوراباخواری
نگهدارد یا درخاکش فرو کند چه بد است قضاوتی که می کنند]. وموضوع پنهان شدن ازمردم
فقط برای این بود که دخترراعارمی دانسته. وعمده علت عار شمردنش هم این بود که فکر
می کردند این دختربزرگ خواهد شد وروزی بازیچه ووسیلۀ استفادۀ دیگری خواهد گشت،
وآنرا یک نوع چیرگی شوهردرامر زشتی می شمردند که لکۀ ننگش بد امن پدر وخانوادۀ
دختر خواهد ماند!وازهمین جهت دختران را زنده بگور می کردند. پروردگار متعال براین
امر بسیار سختگیری کرده درآیۀ (9) ازسورۀ تکویر می فرماید:«واذا المؤودة سئلت بای
ذنب قتلت»[یعنی هنگامی که راجع بدختر زنده بگورشده سوال شود که به چه گناهی کشته
شد].

متأسفانه هنوز بقایائی ازاین خرافات نزد مسلمانان مانده که
از پیشینیان به ارث برده اند ومربیان زنگ آنرا ازدلهای ایشان نزدوده اند، مثلا زنا
رابرای زن وخانوادۀ اوننگ می دانند گرچه توبه کند، ولی برای مرد ننگی نمی دانند
هرچند برآن اصرار داشته باشد، بااینکه اسلام همۀ ننگها وقباحتها را درمعصیت دانسته
وبین مرد وزن زنا کار فرقی نگذاشته است.

وزن اجتماعی زن:

اسلام مرد وزن راازلحاظ تدبیر شئون زندگی بوسیله اراده وکار
مساوی می داندوازاینرو هردودر تحصیل احتیاجات زندگی وچیزهائی که مایۀ قوام حیات
انسانی است ازخوردن وآشامیدن وسایر لوازم بقاء مساویند. درآیۀ (195) ازسورۀ آل
عمران می فرماید:«بعضکم من بعض»[یعنی شما انسانها برخی از برخی هستید وتفاوتی
درسنخ وجود ندارید]. بنابراین زن می تواند مانند مرد مستقلا اراده کند، مستقلا
کارکند ومالک نتیجۀ کاروکوشش خود شود ونفع و ضرر کارش مربوط بخودش می باشد.

پس مرد وزن بنظر اسلام وبرحسب آنچه قرآن ثابت می کند
مساویند. وخدا است که حق راباسخنان خویش ثابت می نماید، ولی برای زن دوچیز رامقرر
داشته که ساختمان خدائی ، اورابوسیلۀ آن دو صفت ممتاز ومشخص ساخته است:یکی آنکه زن
بمنزله کشت است که نوع انسانی بوسیلۀ او تکون یافته ونشو ونما می نماید وبقائش
بوجود اوبستگی دارد. دوم آنکه وجود زن مبنی برلطافت وحساسیت است واین امر دراحوال
ووظایف اجتماعی اوتأثیر دارد.

این وزن اجتماعی زن است وازاینجا وزن مرد درجامعه نیز معلوم
می شود وهمه احکامی که دراسلام مشترک بین مرد وزن یامختص به یکی ازایشان است
ازتحلیل همین اصل کلی بدست می آید . درآیه (32) ازسورۀ نساء می فرماید:«ولاتتمنوا
مافضل الله به بعضکم علی بعض للرجال نصیب مما اکتسبوا وللنساء نصیب مما اکتسبن واسألوا
الله من فضله ان الله کان بکل شیء علیما»[یعنی آرزو مکنید آنچه راخدا بواسطۀ آن
برخی ازشما رابربرخی برتری داده، مردان ازآنچه بدست آورده اند بهره ای دارند وزنان
ازآنچه بدست آورده اند بهره ای وخدا را از فضلش بخوانید و محققا خدا بهمه چیز دانا
است]. منظوراینست که ملاک برتری هریک اززن ومرد کارهائی است که ساختمان وجودی
وموقعیت اجتماعی اواقتضاء دارد وبعضی ازبرتریها ویژۀ صنف خاصی است مانند برتری مرد
برزن در سهم ارث وبرتری زن برمرد دراینکه هزینه زندگی اوراباید مرد تأمین کند،
ودراین قسمت نباید هیچکدام آرزوی مزیت صنف دیگر رابنماید ، بعضی ازبرتریها برای
هردوصنف میسر است مانند ایمان وعلم وعقل وتقوی وسایر فضائلی که دردین مستحسن شمرده
شده، واینها ازفضل خدااست وباید ازاوخواسته شود. ودلیل براین معنی جمله ایست که
بعدا می فرماید:«الرجال قوامون علی النساء. . . ».

احکام مشترک واختصاصی :

زن درتمام احکام عبادی وحقوق اجتماعی بامرد شریک است
ودرهرامری که مرد استقلال دارد مانند:ارث، کسب، معامله، تعلیم وتعلم ، بدست آوردن
ودفاع از حقوق وغیره زن هم مستقل است مگر درمواردی که با مقتضای طبیعتش مخالف
باشد.

وعمدۀ آنها اینست که زن نمی تواند پستهای حکومت وقضاوت
رااشغال کند ودرمیدانهای جنگ وخونریزی شرکت نماید مگر برای کمک مردان مانند مداوای
مجروحین، وسهمیه اش درارث نصف سهمیه مردان است، وباید حجاب داشته باشد ومواضع
زینتش را بپوشاند، ودراموری که مربوط به استمتاع شوهر است ازاواطاعت نماید.

مزایائی که اززن فوت شده با قرار دادن حقوق دیگری تدارک شده
است، وازآنجمله هزینه زندگی اوبرمرد است، ومرد باید حتی المقدور ازاوحمایت نماید،
وزن حق پرورش وپرستاری فرزندش رادارد. وخداوند متعال برای تسهیل برزن جان وعرض
وآبرویش رالازم الحمایه قرارداده ، وعبادت رادرایام عادت وزایمان ازاوبرداشته ،
وارفاق به او را درهرحال لازم شمرده است .

وحاصل آنچه گفته شد اینکه:زن از لحاظ علم، جز دانستن اصول
معارف وفروع دینی که عبارتست ازاحکام عبادات وقوانین اجتماعی چیزی براو لازم نیست
وازلحاظ عمل هم فقط باید وظایف دینیش راانجام دهد واز شوهرش دراموری که مربوط به
استمتاع اوست اطاعت نماید. واما ادارۀ زندگی فردی بوسیله کارگری، پیشه وری
وصنعتگری وهمچنین تنظیم امور خانه ودخالت درمصالح اجتماعی مانند فراگرفتن انواع
علوم وصنایع مفیده بارعایت حدود ومقررات، هیچیک ازآنها برزن واجب نیست، وورود وی
دراین موارد مانند تحصیل علم وکسب وپرورش نوباوگان واشتغال به سایر مشاغل امری
زائد بروظیفه وموجب برتری وافتخار اوست واسلام تفاخر رابرای زنان جایز بلکه مطلوب
شمرده بااینکه مردان راجز درحال جنگ ازتفاخر نهی فرموده است.

مؤید آنچه گفتیم سنت پیغمبر اکرم است، واگر طول سخن از حد
نمی گذشت قسمتی ازرفتار پیغمبر راباعیالش خدیجه ودخترش فاطمه سرور زنان جهان
وهمچنین رفتار آنحضرت راباسایر زنان خود وزنان قومش وسفارشهائی که دربارۀ زن
فرموده، وهمچنین آنچه از روش امامان اهلبیت وزنانشان مانند زینب دختر علی وفاطمه
وسکینه دختران حسین ـ برهمۀ ایشان درود فراوان بادـ نقل شده، وسفارشهائی که دربارۀ
زنان کرده اند ذکر می کردیم ، وشاید موفق شویم برخی ازآنها رادربحثهای روایتی که
مربوط به زنان است نقل نمائیم ، هرکس می خواهد به آنها رجوع کند.

پایۀ احکام وحقوق زن :

اسلام پایه احکام وحقوق مربوط به زن رامانند سایر تشریفات
خود برفطرت قرارداده، وکیفیت آن ازبحث دروزن اجتماعی زن معلوم شد، وبرای مزید
توضیح گوئیم:

کسی که دراحکام اجتماع وبحثهای علمی مربوط به آن بحث می کند
نباید تردیدی داشته باشد دراینکه وظایف اجتماعی وتکالیف اعتباری که متفرع برآن است
باید بالاخره منتهی به طبیعت شود، زیرا خصوصیت ساختمان طبیعی انسان است که اورا به
این اجتماع نوعی رهبری کرده ، واین نوع هیچگاه ازاجتماع جدا نخواهد شد ، گرچه ممکن
است عوارضی برای این اجتماع که مستند باقتضای طبیعت است رخ بدهد که آنرا ازمجرای
صحیح خارج سازد، چنانکه ممکن است برای بدن طبیعی عوارضی پیدا شود که موجب نقص خلقت
یاامراض وآفات آن گردد.

بنابراین ، اجتماع چه صالح وچه فاسد باتمام شؤونش بالاخره
منتهی به طبیعت می شود، گرچه میان آنها تفاوتی ازاین جهت هست که اجتماع فاسد درراه
رسیدن به مقصد مصادف باچیزهائی

می شود که آثارش راازبین می برد برخلاف اجتماع صالح.

این حقیقتی است که بحث کنندگان ازاین مباحث صریحاً یا بطور
اشاره آنرا بیان کرده اند، وقبل ازایشان کتاب الهی بابدیعترین بیانی مبین ساخته
است، ودرآیۀ (50) ازسورۀ طه می فرماید:«الذی اعطی کل شیءخلقه ثم هدی»ودرآیۀ (3)
ازسورۀاعلی می فرماید:«الذی خلق فسوی والذی قدر فهدی»ودرآیۀ (8) ازسورۀ الشمس می
فرماید:«ونفس وماسویها فالهمها فجورها وتقویها»وهمچنین سایر آیات قدر. ازاین آیات
استفاده می شود که هرموجودی وازجمله انسان، به آنچه مایۀ کمال اوست باهدایت تکوینی
وفطری رهبری شده است، وبنابراین ، اجتماع واحکام وشوون آن که ازلوازم نوع بشر
ومایۀ کمال وسعادت اوست منتهی به فطرت وطبیعت انسانی وبسته به راهنمائی آن خواهد
بود.

پس تمام اشیاء وازجمله انسان درزندگی وهستی بسوی چیزی که
برای آن آفریده شده اند رهبری می شوند، وباوسائلی که برای رسیدن به مقصد لازم است
مجهز می باشند، واعمال حیاتی که انسان رابسعادت می رساند کاملا بادستگاه فطرت
وآفرینش وفق می شود، وآیۀ (30) ازسورۀ روم اشاره بهمین مطلب است که می فرماید:«فاقم
وجهک للدین حنیفاً فطرة الله التی فطرالناس علیها لاتبدیل لخلق الله ذلک الدین
القیم».

آنچه فطرت دربارۀ وظائف وحقوق اجتماعی افراداقتضا دارد
اینست که چون همۀ انسان ها دارای فطرت بشری هستند باید حقوق ووظایفشان مساوی باشد
نه اینکه دسته ای برخورد ودسته ای محروم شوند، ولی مقتضای مساواتی که بحکم عدل
اجتماعی ثابت است این نیست که هرمقام اجتماعی بهر فردی ازافراد جامعه واگذار شود
بلکه مقتضای عدل اجتماعی وبعبارت دیگر تفسیر مساوات اینست که حق هرحق داری به او
داده شود وتساوی افراد وطبقات به اینست که هرکسی بحق خودش برسد ومزاحم حق دیگری
نشود، وحق کسی ازروی زور وستم پایمال نگردد، ومعنای آیۀ«ولهن مثل الذی علیهن
بالمعروف وللرجال علیهن درجة»هم چنانکه گذشت همین است، زیراآیۀ شریفه درعین حالی
که تصریح به تساوی میان مرد وزن مینماید . اختلاف میان ایشان رانیز امضاء می کند.

دیگرآنکه اشتراک مرد وزن دراصول مواهب وجودی مانند فکر
واراده که اختیارازآنها تولید می شود اقتضا دارد که زن مانند مرد دارای حریت
فکرواراده صاحب اختیار باشد ومستقلاً درشؤون زندگی فردی واجتماعی تصرف نماید،
مگراینکه مانعی جلو این اقتضاءرابگیرد. اسلام به بهترین وجهی حریت واستقلال رابه
زن اعطاء کرد و چیزی راکه دنیا تا آنروز به اونداده بود وصفحات تاریخ وجودش ازآن
خالی بود به وی داد. وزن به برکت این نعمت الهی دارای استقلال اراده وعمل شد که
طبق آن مرد براو ولایت وقیموتی ندارد . درآیۀ (234) ازسورۀ بقره می فرماید:«ولاجناح
علیکم فی مافعلن فی انفسهن بالمعروف».

ولی بااینکه عوامل مذکوره بالاشتراک دروجود زن هست ، ازجهت
دیگری بامرد فرق دارد، زیرازن بطور متوسط درخصوصیات کمالی مانند مغز وقلب وشریانها
واعصاب وقدووزن ازمرد عقب است، وجسم زن بطور کلی نرمتر ولطیف تروجسم مرد سخت تر است،
احساسات لطیفه مانند محبت، رقت قلب، ومیل به جمال وزینت درزن بیش ازمرد، ودرمقابل
، نیروی تعقل درمرد بیش از زن وجود دارد، وازاینرو زندگی زن زندگی
احساسی[وعاطفی]وزندگی مرد زندگی تعقلی است.

بهمین جهت اسلام دروظایف وتکالیف اجتماعی که قوامش به تعقل
یا احساس است میان مرد وزن فرق گذاشته، ومانند ولایت وقضاوت وجنگ راکه احتیاج مبرم
به تعلق [وصلابت] دارد به مرد، ومانند پرستاری وپرورش نوباوگان وتدبیر خانه رابه
زن واگذار نموده است، واین درحقیقت مثل آنست که همۀ میراث دوقسمت شود وزن ثلث سهم
خود رادرمقابل مخارج خود، یعنی برای انتفاع از نصف مال مرد به او واگذار کند پس
بازگشتش به اینست که دوثلث مال دنیا ازلحاظ ملک عین برای مردان، ودوثلث مال ازلحاظ
انتفاع برای زنان است[زیرایک ثلثش رامالکند وازنصف مال مردان هم که مساوی با ثلث
همۀ اموال است بهره مند می شوند]پس تدبیر اکثراموال بدست مردان داده شده چون نیروی
تعلقشان اززنان قویتراست وانتفاع وبهره بردن ازاکثر اموال برای زنان قرار داده شده
چون احساس ایشان غلبه دارد. . .

 



-[1] سوره حجرات آیه 13