نكته هايى اخلاقى از كلمات امام خمينى 2 سلام الله عليه

قسمت دوم
نكته :8 توجه به عزّ ربوبيّت و ذلّ عبوديت
استاد الهى ما فرمايد: توجه به عزّ ربوبيت و ذلّ عبوديت يكى از منازل مهمّه سالك است كه قوّت سلوك هركس به مقدار قوّت اين نظر است بلكه كمال و نقص انسانيت تابع كمال و نقص اين امراست.()
شرح: اين منزل يكى از منازل مهم سلوك به شمار مي‌رود زيرا توجه به ذلّ عبوديت باعث تقويت خضوع و فروتنى در برابر خالق مىشود و اين خود باعث تقويت ملكه رضا و تسليم مىگردد كه نهايت آن حال محو و نابودى سالك در ذات احديت است. انسان وقتى خود را مملوك خدا مىبيند و همه شئون خود را از خدا مىبيند و هرگونه استقلالى را از خود نفى مىكند، خود را به تمام معنى عبد و بنده خدا مىيابد و خدا را مالك مطلق و حقيقى خويش مىبيند در اين صورت است كه وى به وظيفه بندگى قيام مىكند و در مسير عبوديت الهى گام بر مي‌دارد. روح عبادت چيزى نيست جز اينكه انسان خود را به مملوكيت خدا در آورد و در تمام اعمال اختيارى تبعيت از خواست و رضاى مولاى خويش كند. بنابراين عبادت خدا و بندگى او جز اين نيست كه انسان خود را در پيشگاه الهى چيزى به حساب نياورد و خويشتن را به تمام معنى در مملوكيت خدا در آورد.از اين رو لازمه بندگى تابع بودن مطلق است.
هر اندازه انسان بيشتر به وابستگى و مملوكيت و بنده بودن خود التفات و توجه پيدا كند و هرچه بيشتر به وظيفه بندگى كه همانا اطاعت محض از ربّ و مولاست قيام كند به همان اندازه در مسير نزديكى به خدا به پيشرفتهاى بيشترى نائل مي‌آيد. بنابراين مهمترين اثرى كه از اين توجه نسبت به خود و خداى خود براى انسان حاصل مى شود فروپاشى غرور و منيّت و انانيت و خودبينى است كه بزرگترين و مهمترين عامل و مانع در دورى و بعد انسان از قرب و جوار حقتعالى است. به همين خاطر است كه حضرت امام مىفرمايند :هرچه نظر انيّت و انانيّت در انسان غالب باشد از كمال انسانيت دور و از مقام قرب ربوبيّت مهجور است و حجاب خودبينى از جميع حجب ضخيمتر و ظلمانىتر است و خرق اين حجاب ازتمام حجب مشكلتر و خرق همه حجب را مقدمه است بلكه مفتاح مفاتيح غيب و شهادت خرق اين حجاب است،() اين توجه به خود شامل دو امر است يا اينكه انسان عملى كه انجام مي‌دهد آن را از خود ببيند و براى خود در انجام آن استقلالى قائل باشد و يا اين است كه دائم توجه و وجهه باطنش به تهذيب ظواهر و معطوف به شهوات و لذات و نفسانيات بوده باشد. حضرت اميرالمؤمنين كه از قهرمانان وادى عبوديت حقتعالى است در بيانى گوهربار مىفرمايند :«الهى كفى بى عزآ ان تكون لك عبدآ و كفى بى فخرآان اكون لى ربآ»() پروردگارا اين عزت براى من بس كه بنده تو باشم و اين افتخار براى من بس كه تو رب ومالك من باشى.امام خمينى مىفرمايند: باز تذكر مي‌دهم كه در هر حال به خود اميدى نداشته باشد كه غير از حقتعالى از كسى كارى بر نمي‌آيد و از خود حق تعالى با تضرّع و زارى توفيق بخواه كه تو را در اين مجاهده اعانت فرمايد تا بلكه ان شاءاللّه غالب آيى.()
نتيجه عبوديت حقيقى
«قال الصادق(ع): العبودية جوهرة كنهها الرّبوبيّه».() وقتى انسان به وظيفه بندگى عمل كند و به تمام معنى خود را در مملوكيت خدا در آورد و دل را تسليم حق كند در اين صورت خداوند نيز او را به بندگى مىپذيرد و به اين مقام مفتخر مىكند؛پس از وصول سالك به مقام فنا كه عبارت از عبوديت كامل است، خداوند به مرتبه ولايت خود در چنين بنده‌اى تصرّف مىكند و در نتيجه بنده‌اى كه به فنا رسيده و ذات او در ذات حق فانى شده است به ولايت خدا در عالم تصرّف كرده و به ربوبيّت حق در عالم ربوبيّت دارد.به همين خاطراست كه حقتعالى در قرآن كريم هدف خلقت جن وانس را، عبادت بيان كرده است. «و ما خلقت الجنّ والانس الّا ليعبدون»() زيرا كه تنها با عبادت حقيقى است كه مىتوان به جوار قرب و رحمت خداوند رسيد.
امام مى فرمايند :كسى كه با قدم عبوديت سير كند و داغ ذلت بندگى را در ناصيه خود گذارد وصول به عزّ ربوبيّت پيدا كند.() در هر حال عبوديت و عبادت حقيقى زمانى براى سالك دست مي‌دهد كه هيچ منفعت طلبى و هواى نفسى در آن نباشد. حتى اگر عبادت براى دورى از دوزخ و يا رسيدن به بهشت باشد، نزد عرفا عبادت واقعى تلقى نمىشود. زيرا كه در مسلك عرفا اينگونه عبادت نيز از روى هواخواهى و منفعت طلبى است و در نظر اولياء الله اين نوع عبادت نوعى شرك محسوب شده و جز دورى از خدا براى عابد نتيجه‌اى نخواهد داشت. كما اين كه امام خمينى(ره) مىفرمايند :تا رسوم عبوديت و غيريت و انانيت باقى است و عابد و معبود و عبادت و اخلاص و دين در كار است شوب به غيريّت و انانيّت است و اين شرك است پيش ارباب معرفت.()
نكته :9 توجه به حضور خداوند
مؤمن آن كسى است كه قلبش حضور حق و احاطه قوى آن ذات مقدّس را دريافته باشد و عظمت و جلال او را وجدان كرده باشد.()
در باب حقيقت ايمان و شرايط آن از دير باز گفت و گوهاى دامنه دارى در ميان پيروان مكاتب الهى به ويژه متكلّمان مسلمان صورت گرفته است، در قرآن كريم و روايات كه دو منبع اصلى اخلاق اسلامي‌اند در بيان اهميّت و جايگاه ايمان گفتههاى فراوانى وجود دارد. در بيان منزلت و جايگاه رفيع ايمان همين بس كه پيامبر در نصايح خود به ابوذر غفارى مىفرمايد: اى ابوذر، هيچ چيز در نزد خداوند محبوبتر از ايمان به او و خوددارى از آنچه نهى مىكند نيست.() و نيز امام صادق(ع) در توصيف منزلت و جايگاه مؤمن مىفرمايد: هرگاه حجاب از چشمان مردم برداشته شود و به وصل ميان خداوند و بنده مؤمن او نظر كنند، هر آينه گردنهاى آنان در مقابل مؤمنان خاضع، امور مؤمنان براى آنها سهل و اطاعت از ايشان برايشان نرم و لطيف خواهد شد.()
نكته: مراتب ايمان
بايد دانست كه حقيقت ايمان داراى مراتب و درجات و قابل نقصان وكاهش است.پس از آنكه فرد اسلام آورده و شهادتين را به
زبان جارى كرد چون حقيقت شهادتين رابه قلب خود برساند داخل در ايمان اصغر كه پايينترين مراتب ايمان است شده است. همچنان كه حقتعالى در وصف گروهى كه از حد اسلام زبانى خارج نشده و به ايمان نرسيده‌اند مىفرمايد :«قل لم تؤمنوا ولكن قولوا اسلمنا»() چون بنده از حد ايمان قلبى خارج شده و به ايمان بااعضا و جوارح روى آورد داخل در ايمان اكبر، و چون ايمان را به روح و جان خود رسانيد به ايمان كبرى رسيده است. بنابراين به همه اين افراد مؤمن مىگويند منتهى با احتساب درجات بطورى كه از روايات و آيات معلوم مى شود، عوامل بسيارى در كاهش يا افزايش ايمان در انسان مؤثرند؛ به عنوان مثال خداوند در سوره انفال آيه 2 مىفرمايد: مؤمنان آن كسانى هستند كه چون ياد خدا شود، دلهايشان بلرزد و چون آيات او بر ايشان خوانده شود بر ايمانشان بيفزايد و بر پروردگار خود توكل كنند.
امام صادق به يكى از پيروان خود فرمود: اى عبدالعزيز به راستى ايمان ده درجه است به مانند نردبان كه بايست پله پله از آن بالا رفت.پس كسى كه داراى دو درجه از ايمان است به آنكه داراى يك درجه از ايمان است نبايد بگويد تو را ايمانى نيست و همينطور تا به دهمى برسد و آن را كه در درجه پايينتر از توست نبايد ساقط از ايمانش پندارى كه اگر چنين باشد آنكه در درجه بالاتر از توست مىبايست تو را ساقط از ايمان پندارد.()
انسان مؤمن چون به درجه فناى فى الله رسيد و ذات خود و ذوات همه عالم را نابود و فانى در ذات حقتعالى ديد، خدا را همه جا مشاهده كرده و احاطه و قدرت و علم و ساير اسماء و صفات او را در همه جاى اين عالم به عينه مشاهده خواهد كرد. نتيجه اين شهود كه همانا عبارت اخراى وصول به مرتبه حق اليقين است همان است كه نه تنها از اين بنده گناهى سر نمي‌زند، كه حتى فكر گناه هم نخواهد كرد زيرا چنين كسى از آنهايى است كه دائم (چه ايستاده، چه نشسته، چه خوابيده) به ياد خدابوده و هر لحظه بر ايمانشان افزوده مى شود، بنابراين مؤمن واقعى كسى است كه احاطه پروردگار را با تمام وجود احساس كرده و در نتيجه هيچگاه نافرمانى مولاى خود را نكند.
آثار و فوايد ايمان
از مهمترين فوايد و آثار ايمان كه خداوند براى مؤمنان بيان كرده و در قرآن به آنها اشاره فرموده مىتوان به موارد زير اشاره كرد:
ـ1 آرامش روحى :«هوالذى انزل السكينة فى قلوب المؤمنين ليزدادوا ايماناً مع ايمانهم».()
ـ2 روشن بينى وتشخيص حق ازباطل :«يا ايّها الذين آمنوا ان تتقوالله يجعل لكم فرقانآ».()
ـ3 بركات دنيوى :«ولو انّ اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الأرض.»()
ـ4 محبوبيت دربين مردم :«انّ الذين آمنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودآ.»()
5 ـ فلاح و رستگارى اخروى :«يا ايّها الذين آمنوا هل ادلّكم على تجارة تنجيكم من عذاب اليم تؤمنون بالله و رسوله و
تجاهدون فى سبيل اللّه باموالكم وانفسكم ذلكم خيرلكم ان كنتم تعلمون»()
امام مىفرمايند: ايمان فقط اين نيست كه ما اعتقاد داشته باشيم كه خدايى هست و پيغمبرى هست وچه..،نه ايمان يك مسئله‌اى بالاتر از اين است اين معانى را كه انسان ادراك كرده به عقلش، بايد با مجاهدت به قلبش برساند كه قلبش آگاه بشود، بيابد مطلب را.خيلى چيزهاست كه انسان به برهان مى داند كه فلان قضيه فلان طور است يا فلان طورنيست لكن چون ايمان نيامده است تأثير نمىكند مثلا نوع مردم اين طور هستند كه در يك شب تاريكى اگر يك مرده‌اى در محلى باشد پيش او مىترسند بخوابند و همه عقيدهشان هم اين است كه مرده هيچ اثرى ندارد هيچ كارى از او نمي‌آيد عقلشان مىگويد كه اين مرده است. لكن اين مطلب به قلب نرسيده اين فرق مابين ادراك عقلى و ايمان است. اگر مسأله عقلى را قلبش نفهميده باشد، باورش نيامده باشد آن مسأله عقلى تأثيرش كم است.ايمان عبارت ازاين است كه آن مسائلى را كه شما با عقلتان ادراك كرده‌ايد آن مسائل را قلبتان هم به آن آگاه شود، باورش بيايد، اين محتاج به يك مجاهده‌اى است تا به قلب، شما بفهميد.()
نكته :10 تعريف دنيا
مقصود از دنيا هر چيزى است كه انسان را از حقتعالى به خود مشغول كند.()
با توجه به كلمات بزرگان دنيا و آخرت در نقطه مقابل هم قرار دارند.انسان به طور كلى اعمال خود را يا براى دنيا انجام مي‌دهد و يا براى آخرت و به عبارت ديگر انسان در قلب خود يا محبت دنيا دارد و يا محبت آخرت. همچنان كه پيغمبر فرمود :«حبّ الدنيا و حب اللّه لا يجتمعان فى قلب ابدآ.»()
بايد توجه داشت كه دنيا به زمين و آسمان و درخت و خوراك و پوشاك و امثال آن اطلاق نمى شود. اين همه از نعم الهى و از مظاهر رحمت و قدرت اوست. دنيا چيزى است كه انسان را از خدا منقطع و از ياد او غافل گرداند، يعنى هر چيزى كه انسان مستقلا به آن توجه كند و ميل و گرايش و علاقه‌اى به آن پيدا كند و اين ميل و گرايش در عرض توجه به خدا قرار گيرد؛ حال اين توجه يا از امور دنيوى است و يا حتى مىتواند از امور اخروى باشد كه با اهداف دنيا طلبانه انجام مىگيرد. اگر توجه نفس به امور دنيوى رو به فزونى گيرد رفته رفته بر غفلت او از خدا افزوده مىشود تا آنجا كه ديگر مجالى براى توجه به ذات مقدس حقتعالى باقى نمى ماند.
نكته:11 توكّل
عامه موحدين حقتعالى را خالق مبادى امور و كليّات جواهر و عناصر اشياء مي‌دانند و تصرّف او را محدود مي‌دانند و احاطه ربوبيّت را قائل نيستند، اينها به حسب لقله لسان گاهى ميگويند مقدّر امور حق است…ولى صاحب اين مقام نيستند، نه علماً و نه ايماناً و نه شهوداً و وجداناً. اين دسته از مردم در امور دنيا به هيچ وجه اعتماد به حق نكنند و جز به اسباب ظاهره و مؤثرات كونيه به چيز ديگر متشبث نشوند و اگر در ضمن گاهى توجهى به حق كنند و از او مقصدى طلبند يا از روى تقليد است يا از روى احتياط…طايفه
دوم اشخاصى هستند كه يا با برهان يا با نقل معتقد شدند و تصديق كردند كه حقتعالى مقدر امور است و مسبب اسباب و مؤثر در دار وجود و قدرت و تصرّف او محدود به حدى نيست اينها در مقام عقل توكّل به حق دارند…از اين جهت خود را متوكّل دانند و دليل بر لزوم توكّل نيز اقامه كنند… . يكى آنكه حقتعالى عالم به احتياج عباد است يكى آنكه قدرت دارد به رفع احتياجات يكى آنكه بخل در ذات مقدّسش نيست يكى آنكه رحمت و شفقت بر بندگان دارد. پس لازم است توكّل كردن بر عالم قادر غير بخيل رحيم بر بندگان…اين طايفه به مرتبه ايمان نرسيده و از اين جهت در امور متزلزلند…طايفه سوم آنان‌اند كه تصرّف حق را در موجودات به قلوب رسانده و قلوب آنها ايمان آورده به اينكه مقدّر امور حقتعالى و سلطان و مالك اشياء اوست و با قلم عقل در الواح دلها اركان توكّل را رسانده‌اند اينها صاحب مقام توكّل هستند ولى اين طايفه هم در مراتب ايمان و درجات آن بسيار مختلفند تا به درجه اطمينان و كمال برسد كه آن وقت درجه كامله توكّل در قلوب آنها ظاهر شود و تعلّق و دلبستگى اسباب پيدا نكنند.()
«قال اللّه تعالى: الّذين صبروا و على ربّهم يتوكّلون»()
صاحب منازل السائرين مىفرمايد: توكّل واگذار نمودن تمام امور است به صاحب آن و اعتماد نمودن بر وكالت اوست و بعضى گفته‌اند: «التوكّل على اللّه انقطاع العبد فى جميع مايأمله من المخلوقين؛ () يعنى توكّل بر خدا، بريدن بنده است تمام آرزوهاى خود را از مخلوق و پيوستن به حق است از آنها.»
به بيانى ديگر توكّل، اعتماد و اطمينان قلبى انسان به خداوند در همه امور خويش و بيزارى از هر قدرتى غير از او و نتيجه كارها را به او واگذار كردن است. تحقق اين حالت در انسان متوقف است. بر تحقق چند حالت: اول: ايمان به اينكه خداوند بر سختىها و مصائب و دشواريهاى بنده آگاه است و به همه آنها علم دارد. دوم: ايمان به اينكه خداوند در برآوردن حاجات بنده قادر بوده و محتاج به غير خود نيست. سوم: ايمان به اينكه، هيچ قدرت و قوّتى جدا از قدرت خداوند در كار عالم و آدم اثر گذار نيست و همه علل و اسباب مقهور قدرت الهي‌اند و تحت اراده او عمل مىكنند كه خود در واقع مرتبه‌اى از مراتب توحيد است و بالأخره اعتقاد به اينكه خداوند هر وقت خود صلاح بداند، در رفع مشكل و برآوردن حاجت بنده اراده خواهد فرمود پس اساس و ريشه توكّل، توحيد است و جز با حصول توحيد شكل نمىگيرد. با احتساب اين امور انسان متوكّل و مؤمن هرگاه قصد انجام كارى را نمود و اسباب و ابزار عادى آن را نيز فراهم كرد، مي‌داند كه تنها سبب مستقل در تدبير امور خداوند است و هيچگونه اصالت و استقلالى براى خود و اسباب و عللى كه به كار مىگيرد قائل نيست. پس بر خداوند توكّل مىكند. بنابراين توكّل در اين مقام عبارت است از نفى انتساب امور به انسان يا اسباب و علل طبيعى و ارجاع اصالت و استقلال به خداوند است.()
درجات توكل
برخى انسانها توكّل را از حد زبان نگذرانده و در مقام قلب قدرت خدا را محدود مي‌دانند. برخى در حد عقل و به مقام برهان ادراك
كرده‌اند كه خالق و مبدأ امور خداوند است و توكلشان در همين حدّ است. به فرموده امام توكّل براى اين دو گروه ثابت نمىشود. اما آنانكه برهان عقلى را با معارف شهودى آميخته و به عالم قلب و روح رسانده‌اند داراى مراتب متفاوت توكّل هستند. اولين درجه توكّل اين گروه به خداوند، همانند اعتماد انسان است به وكيلى كه براى انجام كارهايش بر مي‌انگيزد. اين مرتبه توكّل براى كسانى است كه در مرحله اول از سلوك الى اللّه هستند. در اين حالت بيشتر توجه سالك معطوف است به اين نكته كه اصل توكل را درست و صواب در خود داشته باشد و در واقع التفات بيشتر فرد به عنوان وكالت است، يعنى نه خود را مىبيند و نه وكيل خود را. هنگاميكه سالك سفر اول را تمام كرده و داخل در سفر دوم شد و به مقام فنا رسيد، از اصل توكّل غافل شده و در خود وكيل يعنى حقتعالى فانى و مستهلك است. اما عالىترين درجه توكل براى كسانى است كه به مقام بقا رسيده و حالتشان ملكه صحو بعد محو و تمكين است، اين گروه كه جماعت اندكى از سلّاك الى اللّه را شامل است هم التفات به اصل توكّل دارند، هم وكيل و هم به خود.
يكى از نكات مهم اين است كه توكّل يكى از منازل ارفع و بلند سالكان الى اللّه است. پيش از اين گفتيم كه كسى مىتواند متوكّل باشد كه چهار مرحله ايمان را قبل از آن، گذرانده باشد آنگاه مىتواند خود را اهل توكّل بنامد. به اين لحاظ مىگوييم توكّل داراى جايگاه بلندى است كه خداوند متوكلين را چنين معرفى كرده است.
.1 توكل را يكى از صفات مؤمنان معرفى كرده و متوكّل را مؤمن مىنامد. از آن جمله در موارد اشاره مىفرمايد :«و على اللّه فليتوكّل المؤمنون.»()
.2 حقتعالى متوكّل را دوست داشته و به او عشق مي‌ورزد و به عبارت ديگر متوكّل محبوب خداست. «ان اللّه يحب المتوكّلين.»()
.3 بر طبق نص قرآن، شيطان بر كسانى كه بر خدا توكّل كرده و به او ايمان دارند هيچ تسلطى نداشته و در آنها راهى براى نفوذ ندارد. اين به آن خاطر است كه متوكّل به لحاظ آنكه در هر كارى به حقتعالى اميد دارد پس در همه حال به ياد خداست و بر كسى كه دائم الذكر است شيطان راه نفوذى ندارد. «انّه ليس له سلطان على الّذين آمنوا و على ربّهم يتوكّلون.»()
.4 بر طبق فرمايش حق در قرآن (البته در گفتار خداوند هيچ كذب و دروغ و خلف وعده‌اى نيست) هر كس در هر كارى بر خدا توكّل كند و امور خود را به حق واگذارد خداوند او را كفايت مىفرمايد: «و من يتوكّل على اللّه فهو حسبه ان اللّه بالغ امره.»()
چند حديث: پيامبر فرمود :«هر كس مايل است پرهيزگارترين و نيرومندترين مردم باشد بايد بر خدا توكّل كند» () و نيز فرمود :«كسى كه به خدا تمسّك جويد خدا او را نجات دهد و هيچ شيطانى به او ضرر نرساند.»()
امام على(ع) فرمود :«هر كه بر خدا توكّل كند سختىها بر او آسان شود.»()
حضرت على بن الحسين(ع) فرمود: روزى بيرون شدم تا به ديوارى رسيدم و بر آن تكيه دادم. ناگاه مردى كه دو جامه سفيد بر تن داشت پيدا شد و در رويم نگريست. پس گفت: اى على بن
الحسين چه شده است كه تو را اندوهگين مىبينم؟ آيا اندوهت براى دنياست كه روزى خدا براى نيكوكار و بدكار آماده است. گفتم: براى دنيا اندوهگين نيستم زيرا آنچه تو ميگويى درست است. گفت: پس براى آخرت است؟ كه وعده‌اى درست و سلطانى قاهر نسبت به آن حكم مىفرمايد.گفتم: براى آنهم اندوه ندارم زيرا چنان است كه ميگويى. گفت: اندوهت پس براى چيست؟ گفتم: از فتنه عبداللّه بن زبير و وضعى كه مردم دارند مىترسم. او خنديد و گفت: اى على بن الحسين آيا ديده‌اى كسى به درگاه خدا دعا كند و مستجاب نشود؟ گفتم: نه. گفت: آيا ديده‌اى كسى بر خدا توكّل كند و خدا كارگزاريش نكند؟ گفتم: نه. گفت: آيا ديده‌اى كسى از خدا چيزى بخواهد و به او ندهد؟ گفتم: نه. پس از نظرم غايب شد.()
حسن به جهم از امام رضا(ع) سؤال كرد:فداى تو شوم حد توكّل چيست؟ فرمود: از احدى غير از خدا نترسى. و پيغمبر فرمود: كسى كه دوست دارد با تقواترين مردم نزد خدا باشد پس توكّل بر خدا كند.()

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. پرواز در ملكوت، ج 1، ص .45
. همان.
. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 77، ص .40
. چهل حديث، ص .12
. شرح الاسماء، الحسنى، ملاهادى سبزوارى، ص .5
. سوره ذاريات، آيه .56
. آداب الصلاة، ص .8
. چهل حديث، ص .329
. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص .92
. امالى، شيخ طوسى، ص 531، ح .1162
. كافى، ج 8، ص 365، ح .556
. سوره حجرات، آيه .14
. خصال، شيخ صدوق، ص 447، ح .48
. سوره فتح، آيه .4
. سوره انفال، آيه .29
. سوره اعراف، آيه .96
. سوره مريم، ص .96
. سوره صف، آيات 10 و .11
. صحيفه نور، ج 11، ص 81 و .82
. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص .300
. تنبيه الخواطر، ورام بن ابى فراس، ص .362
. چهل حديث امام خمينى، ص 215 و 216.
. سوره نحل،آيه .42
. چهل حديث، ص .214
. ر.ك الميزان علامه طباطبايى، ج 11، ص 216 و .217
. سوره آل عمران، آيه .122
. همان، آيه .159
. سوره نحل، آيه .99
. سوره طلاق، آيه .3
. مستدرك الوسايل، محدث نورى، ج 2، ص .288
. همان.
. غررالحكم، ص .253
. اصول كافى، مرحوم كلينى، ترجمه سيد جواد مصطفوى، انتشارات اسلاميه، ج 2،باب توكل.
. روضة الواعظين، فتال نيشابورى، انتشارات رضى، ج 2، ص .425