بعثت رسول خدا (ص)

درسهائی از تاریخ تحلیلی

بخش دوم

قسمت هفتم

بعثت رسول خدا (ص) 

حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی

بحثهای مقدماتی

قبل از ورود در داستان بعثت رسول خدا (ص) و تاریخ آن بعنوان
مقدمه و مَدخل برای این داستان تذکر یکی دو مطلب لازم بنظر رسید زیرا در تحلیلهای
تاریخی آینده و گروه بندیها وموضع گیریها اطلاع از این مطالب از نظر تاریخی ضروری
بود، وشاید لازم بود این تذکرات را در آغاز بحث تاریخ تحلیلی یاد آور میشدیم لکن
موفق نشدیم:

1- وضع اجتماعی و سیاسی جزیرة العرب و بخصوص منطقه حجاز
وشهر مکه قبل از اسلام …

عربهای ساکن جزیرة العرب قبل از اسلام عمدتاً به دو دسته
تقسیم میشوند:

الف – عربهای بومی و به اصطلاح اهل تاریخ عرب«مُستَعرِبه»
که خود را از دودمان حضرت اسماعیل (ع)میدانند و به آنها «عدنانیّون» گویند، و
اینان عموماً در همان منطقۀ حجاز و نجد و اطراف مکه و صحراهای شمالی سکونت داشته
اند …

ب – عرب یمن که همان قبائل «حمیر» هستند که به آنها
عرب«عاربة» و عرب جنوبی هم میگفتند، و اینان نسبشان به«یَعرَب بن قحطان» و حضرت
هود (ع) میرسد و به اینان نیز «قحطانیون» گویند، و بگفتۀ برخی از اهل تاریخ قحطان
ازفرزندان نوح (ع) بود که از بابل و به یمن آمده و در آنجا به سلطنت رسیده و
فرزندان وی، پس از او بسلطنت یمن برگزیده شده و حکومت حمیریان و سبائیان را در
آنجا تشکیل دادند، که قرنها در یمن حکومت کردند و تمدنهائی بوجود آوردند که اجمالی
از آنرا ذیلاً خواهید خواند.

و علّت اینکه آثار عرب یمن از نظر تمدن و تاریخ بیشتر ازعرب
حجاز ثبت شده وضع جغرافیائی و آب و هوای عربستان بوده، زیرا منطقۀ یمن بخاطر آب و
هوای مناسب و وجود آب و مرتع در قدیم محل سکونت و توقف مردم و موجب ایجاد شهرها و
زندگی و ایجاد تمدن و آبادی بوده است، و ما نیز بحث خود را ازهمان قوم سبأ که در
قرآن کریم نامشان آمده شروع میکنیم: قرآن کریم دربارۀ قوم سبأ – که بزرگترین حکومت
را درجنوب شبه جزیرۀ عربستان یعنی کشور یمن تشکیل دادند وحکومت آنان چنانچه نقل
شده تا سال 115 قبل از میلاد امتداد یافت – چنین گوید:

(ô‰s)s9 tb%x. :*t7|¡Ï9 ’Îû öNÎgÏYs3ó¡tB ×ptƒ#uä ( Èb$tG¨Yy_ `tã &ûüÏJtƒ 5A$yJÏ©ur ( (#qè=ä. `ÏB É-ø—Íh‘ öNä3În/u‘ (#rãä3ô©$#ur ¼çms9 4 ×ot$ù#t/ ×pt6Íh‹sÛ ;>u‘ur ֑qàÿxî   (#qàÊtôãr’sù $uZù=y™ö‘r’sù öNÍköŽn=t㠟@ø‹y™ ÇP̍yèø9$# Nßg»oYø9£‰t/ur öNÍköŽoK¨Zpg¿2 Èû÷ütF¨Zy_ ö’tA#ursŒ @@à2é& 7Ý÷Hs~ 9@øOr&ur &äóÓx«ur `ÏiB 9‘ô‰Å™ 9@ŠÎ=s%    y7Ï9ºsŒ Nßg»oY÷ƒt“y_ $yJÎ/ (#rãxÿx. ( ö@ydur ü“Ì“»pgéU žwÎ) u‘qàÿs3ø9$#  r $uZù=yèy_ u öNæhuZ÷t/ tû÷üt/ur “tà)ø9$# ÓÉL©9$# $uZò2t»t/ $pkŽÏù “\è% ZotÎg»sß $tRö‘£‰s%ur $pkŽÏù uŽö¡¡9$# ( (#r玍ř $pkŽÏù u’Í<$uŠs9 $·B$­ƒr&ur tûüÏZÏB#uä   (#qä9$s)sù $uZ­/u‘ ô‰Ïè»t/ tû÷üt/ $tR͑$xÿó™r& (#þqßJn=sßur öNåk|¦àÿRr& öNßg»oYù=yèyfsù y]ƒÏŠ%tnr& öNßg»oYø%¨“tBur ¨@ä. A-¨“yJãB 4 ¨bÎ) ’Îû y7Ï9ºsŒ ;M»tƒUy Èe@ä3Ïj9 9‘$¬7|¹ 9‘qä3x©)[1]

یعنی – مردم سبأ را در جایگاهشان برهانی بود: دو باغستان از
راست وچپ (بدانها گفته شد) بخورید از روزی پروردگارتان و سپاسگزاری وشکر وی را بجا
آرید، که شهری پاکیزه و پروردگاری آمرزنده دارید:ولی آنها (از اطاعت حق و
سپاسگزاری او) روی گرداندند و ما نیز سیلی سخت بر آنها فرستادیم، و دو باغستان (پر
نعمت) آنها را بدو باغستان تبدیل کردیم که بار درختانش میوۀ تلخ و شوره گز و اندکی
سدر بود، و این کیفر ما بدان جهت بود که کفران نعمت کردند، و آیا ما جز کفران پیشه
راکیفر کنیم؟ و میان آنها و دهکده های دیگری که در آنها برکت دادیم دهکده های
دیگری قرار دادیم و در آنها مسیرهائی برای رفت و آمدشانمعین کردیم و بدانها گفتیم:
در آنها شبها و روزها با ایمنی راه بروید، وآنها گفتند: پروردگارا میان منزلگهای
ما فاصله انداز و به خویشتن ستم کردند، و ما آنها را موضوع قصه ها (و عبرت دیگران)
قرار دادیم و تار ومارشان کردیم، که در این داستان برای هر صبر پیشه و سپاسگزاری
نشانه ها و عبرتهائی است.

و بشرحی که ما در تاریخ زندگانی پیغمبران و انبیاء
الهینگاشته ایم [2] بگفتۀ
مورخان پادشاهان سبأ حدود سال 850 قبل ازمیلاد دولتی در یمن تشکیل دادند که متجاوز
از ششصد سال حکومتشان طول کشید. و از آثار و کشفیّاتی که اخیراً بدست آمده و اکنون
در موزه های اروپا نمونه های آن موجود است معلوم شده که مردم سبأ از عالیترین
تمدّنها برخوردار بوده اند، و درساختن ظروف طلا و نقره و بناهای مجلّل، و آبادی و
تزیین شهرها مهارتی کامل داشته اند.

از کارهای مهم پادشان سبأ که با نبودن وسائل امروزی انجام
داده اند ساختن سدّ «مأرب» است، و مأرب نام شهری بوده که سلاطین سبأ آنجا را
پایتخت خود قرار داده بودند.این شهر در دامنۀ درّه ای قرار داشته که بالای آن درّه
راکوههائی بزرگ تشکیل میدهد و در میان آن ذرّه تنگه ای کوهستانی وجود دارد و دو
طرف آن تنگه دو کوه معروف بکوه«بلق» است که فاصلۀ آنها ششصد قدم میباشد.

خاک یمن پهناور و حاصلخیز بود ولی مانند سایر نقاط عربستان
آب در آنجا فراوان نبود و رودخانه های مهمّی نیزنداشت، گاهگاهی در اثر بارانهای
فصلی سیلی بر میخاست و درمیان دشت پهناور بهدر میرفت، از اینرو مردم یمن بفکر
ساختن سدّ افتادند تا آبهای زیادی باران را در پشت آن سدّها ذخیره کنند و در فصل
تابستان از آنها استفاده نمایند. و روی این فکر- بگفتۀ برخی – سدّهای بسیاری
ساختند که مهمترین آنها سدّمأرب بود و سدّ مزبور را در میان فاصله دو کوه «بَلق»
زدند. و روی اصول هندسی در دو طرف آن دریچه هائی برای استفاده از آب سدّ قرار
دادند و در اوقات لازم میتوانستند بوسیلۀ آن دریچه ها آب را کم و زیاد کنند.

طول این سدّ – بگفته مورخین – در حدود هشتصد قدم بوده، وعرض
آن حدود پنجاه قدم.

در اثر بستن این سدّ دو طرف آن بیابان بشهرهای سر سبزیکه
بگفتۀ بعضی مجموعاً سیزده شهر بود و مزارع و باغات پر میوه تبدیل شد، و آن ریگهای
سوزان بباغ جنان مبدّل گشت، و دربارۀ توصیف آن شهرها و فراوانی نعمت آنها سخنها
گفته اند:بگفتۀ برخی کسی که در آن باغها قدم میگذارد درختان میوه دار آن بحدّی بود
که تا ده روز راه، رنگ آفتاب را نمیدید، واین راه بسیار را در زیر سایۀ درختان خرم
و پر میوه طی میکرد.و برخی گفته اند: زنها زنبیلها را روی سر میگذاردند و چون چند
قدم از زیر درختان میگذشتند زنبیلهاشان پُر از میوه میشد. [3]

بهر صورت در اثر بستن آن سدّها از هوای لطیف و میوه های فراوان
و آبهای روان و سایر نعمتهای بیحساب آنجا استفاده میکردند.

و البته سزاوار چنان بود که مردم سبأ در برابر آنهمه نعمت
بیکران که خدا به ایشان بخشیده بود سپاسگزاری او را انجام دهند، و خدائی را که از
آن بیچارگی و گرسنگی نجاتشان داده بود شکر گویند، ولی تدریجاً غفلت بر آنها چیره
گشت و بسرکشی و خود پرستی دچار شدند.

خدای تعالی برای ارشاد و هدایتشان پیمبرانی فرستاد [4] ولی
آن مردم بجای اینکه سخنان پیمبران الهی را بشنوند و به موعظه ها و نصیحتهاشان گوش
دل فرا دهند، به تکذیب آنها پرداخته و درعیاشی و شهوترانی مستغرق گشتند، و شاید
مانند سایر ملتهای سرکش و شهوتران که انبیاء را سدّ راه لذت و شهوت خود میدیدند،
به آزار آنها نیز کوشیدند، و بدین ترتیب مستحق عذاب الهی گشتند.

خدای تعالی سیل «عرم» را بر آن سدّ عظیم گماشت تا آن را
ویران ساخت، و آب، تمام دشت و باغات و خانه ها را بگرفت وهمه را ویران کرد ، پس از
چندی آن وادی خرم را بصحرائی خشک و سوزان مبدّل ساخت و بجای آن همه درختان میوه
دار وباغات سر سبز چند درخت اراک و درخت شوره گز و اندکی درخت سدر بجای ماند، و آن
بلبلان خوش الحان جای خود رابفغان بومان سپردند.

از رهروان عشق جز افسانه ای نماند                آشفته را ز سیل بلا خانه ای نماند

بلبل ز دستبرد خزان خامشی گرفت          الآفغان بوم بویرانه ای نماند

پراکنده شدن بسیاری از قبائل عرب یمن در نقاط مختلف جزیرة
العرب

باری با ویران شدن سدّ مأرب و خشک شدن آن شهر ها ومزارع
خرّم و سر سبز بسیاری از قبائل عرب یمن به نقاط مرکزی وشمالی جزیرة العرب کوچ
کردند که از آن جمله قبیلۀ خزاعه بودکه به حجاز کوچ کرده و در آنجا سکنی گزیدند، و
از آنجمله قبائل غسّان و نحم و تغلب و دیگران که نام دیگرشان قبائل «آلجُفته» است
بودند که به شامات رفته و در آنجا سکونت اختیارکرده و همان قبیلۀ غسّان بودند که
بعدها حکومت غسّانیان را درسر حدات شام تشکیل داده و با حمایتی که دولت روم از
امیران ایشان را تا سر حد پادشاهی قدرت دادند، و در برابر ایشان لخمیان بودند که
تحت الحمایه پادشاهان ساسانی ایران بوده و ازایشان طرفداری میکردند … و این دو
دسته تا زمان ظهور اسلام نیز در آنجا حکومت داشته و سپس منقرض گشتند …و قبائل
اوس و خرزرج نیز که در یثرب سکونت گزیدند ازهمین مهاجران یمن و عربهای قحطان
هستند، جز اینکه برخی چون ابن اسحاق هجرت آنها را به سرزمین حجازۀ به زمان قبل از
ویران شدن سدّ مأرب نسبت داده اند، اگر چه اصل هجرت دررابطه با ویرانی همان سدّ
بود …بدین شرح که گفته اند: قبائل مزبور یعنی قبائل خزاعه و آلجفتِه و اوس و
خزرج همین که آثار ویرانی سدّ را مشاهده کردند، و دانستند که بزودی سدّ مزبور
ویران خواهد شد بهمراه عمرو بن عامر لخمی که بزرگ آنها بود از یمن کوچ کرده و
بسرزمین حجاز و نقاط شمالی جزیرة العرب رفتند، و بهمان گونه که گفته شد قبیلۀ
خزاعة در حجاز و نزدیکی مکه، و آل جفته درسر حدات شام، و اوس و خزرج در یثرب سکونت
اختیار کردند …

و قبائل دیگر «حمِیَر» و «سبأ» مانند قبائل «مِذحج»
و«کِندة» و «أنمار» و اشعریان دریمن ماندند، و پادشاهان«تُبَّع»[5] در
همین قبائل پادشاهی کرده و داستان «ربیعة بن نصر» که یکی از همین پادشاهان «تبّع»
بوده و خواب وحشتناکی که دیده بود و «شِق» و «سَطیح» را برای تعبیر آن خواست از
همین پادشاهان یمن بود[6]
چنانچه «تِبّان آسعد» نیزکه به یثرب حمله کرد، و مدتها با آنها جنگید و بالاخره
نیزنتوانست کاری از پیش ببرد [7] و پس
از آنکه دو تن از عالمان یهود آن شهر را با خود بُرد از تصرف آن شهر منصرف شده و
به یمن بازگشت و در مراجعت سر راه خود بمکّه آمده و جامه ای بر خانۀ کعبه پوشانید
از همین پادشاهان «تُبَّع» – و به اصطلاح از«تبابعة» بوده است. [8]

آخرین پادشاه این خاندان که سلطنت او در یمن بدست لشگر حبشه
بر چیده شد و خود او نیز در جنگ با آنان کشته شد«ذونواس» بود، که در قرآن کریم در
سورۀ بروج و داستان اصحاب اخدود به سر گذشت او اشاره شده، و هم او بود که آن حفره
های آتش را که بصورت کانالهائی در آورده بود حفر کرده و مردم نجران را که حاضر
نشدند از آئین مسیح دست بردارند به آن طرز دلخراش سوزاند.

سر کردۀ لشگر حبشه که توانسته بود ذونواس و لشکریان او را
شکست داده و به فرمانروائی پادشاهان «تُبّع» در یمن خاتمه دهد و بر آنجا مسلّط شود
طبق بسیاری از روایات همان «ابرهة» بود که بعدها در یمن کلیسا و معبدی ساخت و در
صدد بر آمد تا به شهر مکه حمله کند و خانۀ کعبه را ویران سازد و خداوند او و
لشکریان را بوسیلۀ پرندگان «ابابیل» نابود ساخت.

همانگونه که در سورۀ فیل در قرآن کریم آمده، و ما نیز
درمقالات گذشته در احوالات اجداد رسول خدا (ص) داستان آن را بتفصیل نقل کرده ایم.

کشور یمن سالها در دست همین لشکریان حبشه و دست نشاندگان
نجاشی اداره میشد که طبق نقل برخی این مدت هفتاد و دو سال بوده که به این ترتیب پس
از ابرهه، فرزندش یکسوم بن ابراهة، و پس از او برادرش مسروق بن ابرهة، در آنجا
فرمانروائی کردند تا اینکه «سیف بن ذی یزن» یکی ازبازماندگان همان قبائل حمیر با
اشارۀ نعمان بن منذر و کمک پادشاهان ساسانی ایران و یاری آنها توانست حکومت از
دسترفتۀ خود را در یمن باز یابد و پس از جنگ سختی که با آنها کرد بکمک سربازان
ایرانی حبشیان را از سرزمین یمن بیرون رانده، وچنانچه گفته شد پس از گذشت هفتاد و
دو سال حکومت حبشیان دوباره بر آن سرزمین حاکم شدند.

و اما در مورد عرب حجاز

عربهای حجاز که نسبشان بحضرت اسماعیل (ع) میرسد همانا هستند
که پس از آن حضرت در آن سرزمین نشو ونما یافته و تدریجاً نسل آنها زیاد شد، و
قبائلی را تشکیل میدادندهمانگونه که اهل تاریخ نوشته اند: پس از توقف هاجرهمسر
گرامی ابراهیم خلیل و فرزندش اسماعیل علیهما السلام درمکه، قبیله ای بنام «جرهم»
که از بادیه نشینان بیابانهایاطراف بودند، با اطلاع از جوشیدن و پیدا شدن آب در آن
منطقهبنزد هاجر و اسماعیل آمدند و با اجازۀ هاجر در آن سرزمین توقف و سکنی کردند.

ابراهیم خلیل (ع)گاهگاهی بدیدن هاجر و اسماعیل می آمد و با
بزرگ شدن اسماعیل مأمور به ذبح او و بنای خانه کعبه گردید بشرحی که در تواریخ
مذکور است.

پس از اینکه اسماعیل دوران بلوغ را پشت سر گذارد بفکر
ازدواج افتاد و از همان قبیلۀ جرهم دختری را به زنی گرفت و پس ازمدتی بدستور
ابراهیم او را طلاق داده و زن دیگری از ایشان بگرفت و این زن دختر مضاض بن عمرو
جرهمی بود که بگفتۀ اهل تاریخ خداوند دوازده پسر و یک دختر از آن زن به اسماعیل
عنایت فرمود که یکی از آنها «نابت بن اسماعیل» بود.

پس از وفات اسماعیل ریاست مکه را فرزندش «نابت»بعهده گرفت،
و پس از او قبیلۀ جرهم، ریاست شهر مکه و تولیتخانۀ کعبه را بخود اختصاص داده، و
فرزندان اسماعیل را از این منصبها بی بهره ساختند.

اینان سالها بر مکّه فرمانروائی کردند و تدریجاً به ستمکاری
وفساد در آن مکان مقدس دست زدند تا جائیکه گویند: مردی ازآنها بنام «اساف» بن
بغیّ، با زنی با نام «تائلة» دختر وائل درخانه کعبه زنا کرد و خداوند آندو را به
جرم این بی احترامی و گناه بصورت دو قطعه سنگ مسخ فرمود، و مردم مکه برای عبرت
دیگران آن دو صورت سنگی را در نزدیکی کعبه گذارده بودند، ومردم آندو را تماشا
میکردند …

و در اثر طول زمان و گذشت روزگار تدریجاً آن دو صورت بهمان
نامهای «اساف» و «تائله» مورد پرستش گروههائی از قبائل خزاعه در آمدند، بشرحی که
در تاریخ مذکور است.باری وضع ستمکاری و فساد بوسیلۀ قبیلۀ جرهم در مکه گسترش یافت
تا اینکه قبیلۀ خزاعة – که از همان قبائل مهاجریمن بودند و پس از مهاجرت از یمن در
همان نزدیکی مکه درجائی که اکنون بنام «مرّالظهران» است سکنی گزیده بودند، آمادۀ
جنگ با قبیلۀ جرهم و نجات مردم و تطهیر آن شهر از ظلم و فساد آنها شدند، و پس از
جنگی که میان آنها واقع شد قبیلۀخزاعه، جرهمیان را شکست داده و از آن شهر بیرون
کردند …و بشرحی که پیش از این در داستان ذبح عبدالله و نذرعبد المطلب بیان
داشتیم آخرین کسی که از قبیلۀ جرهم در مکه حکومت داشت و در جنگ با خزاعه شکست خورد
«عمرو بنحارث بن مضاض جرهمی» بود که چون دید نمی تواند در برابرخزاعه مقاومت کند
بمنظور حفظ اموال کعبه بدرون خانۀ کعبه رفت و جواهرات و هدایای نفیسی را که برای
کعبه آورده بودند واز آنجمله دو آهوی طلائی و مقداری شمشیر و زره و غیره بود همه
را بیرون آورده و در چاه زمزم ریخت، و آن چاه را پر کرده و باخاک یکسان نمود، و
بگفتۀ برخی حجر الاسود را نیز از جای خودکنده و بهمراه آن جواهرات در چاه زمزم
انداخت، و سپس قبیلۀ خود را برداشته و به یمن رفت و بقیۀ عمر خود را با تأسف
بسیاردر یمن سپری کرد …

و از اشعار همین عمرو بن حارث جرهمی است که در تأسف خود
نسبت به گذشته و نعمت از دست رفته اش گوید:

و کنّا وُلاةَ البیت من بعد نابتٍ            نَطوفُ بذاک البیت و الخیرُ ظاهرُ

و نحن ولینا البیت من بعد نابتٍ         بعزّ ٍ فما یَحظَِی لدینا المکاثر

تا آنکه گوید:

و صرنا احادیثاً و کنّا بِغبطَةٍ                       بذلک عَفَتنا السنون الغوابرُ

فسحَّت دموع العین تبکی لِبَلدَةٍ                بها حرم امنٌ و فیها المشاعرُ

و تبکی لبیتٍ لیس یؤذی حَمامُه               یَظَللُّ به أمناً و فیه العصافر

و اشعار زیر هم از او است که قبیلۀ خزاعه را مخاطب
ساختهگوید:

یا ایّها النّاس سیروا انَّ قصرکم          أن تصبحوا ذات یوم لا تسیرونا

حُثُّوا المطیّ وارخوا من أزمّتها          قبل الممات و قَضّوا ما تُقَصُّونا

کُنّا أناساً کما کُنتم فَغَیَّرنا                        دهرٌ فأنتم کما صِرنا تَصیرونا

قَد مال دهرٌ علینا ثمَّ 
أهلکنا                    بالبغی
فیه و بزَّ الناس ناسونا

کُنّا زماناً مُلوکَ الناس قَبلکم            بِمَسکنٍ في حرامِ الله مَسکونا

و همانگونه که در آنجا گفتیم سالها بر این منوال گذشت وکسی
از جای آن هدایا و آهوان طلائی و چاه زمزم خبر نداشت، وافراد زیادی از بزرگان قریش
در صدد پیدا کردن زمزم و حفر آنبرآمدند ولی موفق نشدند تا اینکه این افتخار نصیب
عبد المطلبگردید … بشرحی که گذشت …

قبائل خزاعة که بر مکه استیلا یافتند دو تیره بودند،
یکی«غُبشان» و دیگر «بنی بکر بن عبد مناة».تیرۀ غُبشان تدریجاً قدرت را از دست بنی
بکر بن عبد مناةگرفت و حکومت مکه را خود بدست گرفتند و سالها در آن شهرحکومت کردند[9] که
برخی مدت حکومت آنها را سیصد سال وبرخی پانصد سال ذکر کرده اند، و چنانچه گفته
اند: دوران حکومت ایشان در مکه دوران میشومی بود، زیرا رسم میشوم بت پرستی در زمان
ایشان در مکه آغاز شد و بجاهای دیگر نیزسرایت یافت، و «عمرو بن لحّی» که نخستین
بُت یعنی بُت«هُبَل» را بصورت سوغات از شام بمکّه آورد، و مردم را به پرستش آن
وادار کرد، و در اثر ثروت بسیار و نفوذی که در مکه ومردم آن سرزمین داشت جمع زیادی
از مردم پرستش بُت هبل راپذیرفتند … از همین خانواده و بلکه رئیس آنها در مکه
بوده است که بدنبال او بتهای دیگری بمکه آوردند و تدریجاً بت پرستی درمیان طوائف
مختلف عرب رواج یافت بشرحی که پس از این خواهد آمد ریاست قبیلۀ خزاعة تا زمان قصیّ
بن کلاب (جدّ ششم رسول خدا (ص) ) ادامه داشت، و در آن زمان قصیّ بن کلاب – که از
تیرۀ قریش و فرزندان اسماعیل بود، و در ماجرای جنگ میان دو قبیلۀ جرهم و خزاعه از
هر دو کناره گرفته و در قسمت جنوبی شهر مکه مسکن داشتند – و در میان قبیلۀ قریش و
بنی کنانة احترام و قدرتی پیدا کرده بود، بنزد رئیس خزاعة که نامش حلیل بن حُبشیة
بود – ریاست شهر مکه را نیز بعهده داشت – رفته ودخترش «حُبّی» را برای خود
خواستگاری کرد، و حُلّیل بن حُبشیة نیز پذیرفت و دخترش را بهمسری قصیّ بن کلاب در
آورد.قصیّ بن کلاب از همسرش «حُبّی» چهار پسر پیدا کرد بنامهای: عبد مناف، و
عبدالدار، عبد العزّی و عبد، و بدنبال آن فرزندان دیگری پیدا کرد و تدریجاً قدرت و
سیادت او در میان قبائل قریش و بنی کنانة فزونی گرفت، و بفکر باز پس گرفتن حکومت
مکه و ریاست شهر و منصبهای آنجا از قبیلۀ خزاعه افتاد، و چون با بزرگان قریش و بنی
کنانة مشورت کرد آنها را نیزبا خود هم عقیده و همراه دید و پس از جنگی که با آنها
کرد خزاعه را شکست داده و از مکه بیرون کرد و قبائل قریش را که در اطراف مکه
پراکنده شده بودند گرد آورده و در مکه جای داد،و برای هر گروه محله ای و جایگاهی
قرار داد، و همانگونه که درمقالۀ پیشین گفته شد خانۀ کعبه را از نو بنا کرده و در
کنار آن نیزخانه ای برای مشورت و تصمیم گیری بزرگان قریش بنا کرد ونامش را
«دارالندوة» گذارد و تمام منصبهای مکه، مانند منصب کلید داری کعبه، و سقایت
حاجیان، و پرچمداری قریش، وپرده ای کعبه و منصبهای دیگر به او واگذار شد، و
تدریجاً بزرگترین قدرتها و سیادتها را در میان قبائل قریش و سرزمین حجاز پیدا کرد،
و فرامین و دستورات او سالها بصورت قانون در میان قریش لازم الاجراء بود … –
بشرحی که در تاریخ زندگانی رسول خدا (ص) در کتاب جداگانه ای نوشته ایم [10] .

و این منصبها پس از او بفرزندش عبدالدار و پس از ویبفرزندان
او و دیگران رسید و طبق مصالحه ای که میان آنها برقرارشد منصب پرچمداری قریش و
پرده داری کعبه و سرپرستی دارالندوة به فرزندان عبدالدار، و منصب میهمان داری و
سقایت حاجیان بفرزندان عبدمناف واگذار شد، و تا زمان بعثت رسول خدا و ظهور اسلام
نیز بهمین منوال بود، بشرحی که انشاء الله تعالی در جای خود مذکور خواهد شد.

 



[1] -سورۀ سبأ آیۀ 15-19.