دستی که هرگزاز سینه جدا نشد

خاطره ای از جبهه

دستی که هرگزاز سینه جدا نشد

فضای جبهه آکنده از عطر شهیدان است، سرشار از عشق به سید
الشهدا است؛ بهر جا بنگری نامی از حسین می یابی یا بر سر در سنگری و یا نوشته بر
پرچمی بر فراز یک خود رو و یا بر لوله یک تانک و یا بردستۀ یک تفنگ و حتی بر سینه
و بازو و پشت صدها بسیجی.

محال است روزی را در جبهه به شب برسانی و بارها و بارها نام
مقدس حسین (ع) را از زبان عاشقان رزمنده اش نشنوی، حسین معشوق رزمندگان اسلام است.
وقتی خدا دوستدار دوستداران حسین است چرابسیجی عاشق حسین نباشد. از حسین حسین گفتن
در سر نماز و مدام آرزوی زیارت آن حضرت نمودن و برگزاری مراسم عزاداری و سوگواری
بخصوص در شب های حمله از یک طرف و آخرین و واپسین لحظات عمرشهدائی که یک عمر حسین
حسین گفته اند نیز از طرف دیگر همه  و همه
نمودار این عشق پر شور رزمندگان اسلام به حسین (ع) است. تماشائیترین لحظات عمر و
حتی تاریخ بشریّت را می توان در آخرین لحظات عمر یک شهید دید و ادراک کرد، اگر چشم
بصیرتی باشد و اگرحبابهای دنیوی و ظلمانی، چشم خدائی انسان را کور نکرده باشد،
زیباترین صوت ها و نیایشها و طنین ها را می توان در آخرین دم یک شهیدشنید و این در
حالی است که گوش انسان را صدای دنیا مشغول نکرده باشد و از بانگ دنیا طلبی و دنیا
خواهی پر نشده باشد.

آری! می توان این لحظات زیبا و این طنین های دلنواز را در
جبههشنید و در حمله ها دید و حتی به تصویر کشید و به قلم آورد امّا «شنیدنکی بود
مانند دیدن». انسانهای معدودی هستند که به دلیل هم افق و همطراز بودن با این شهدای
عزیز و ارجمند می توانند بیانگر پاره ای از اینخاطرات باشند.

در این نوشتار، خاطرۀ واقعی از آخرین لحظات یک شهید عزیز
آورده می شود. یکی از رزمندگان اسلام سراپا عاشق و دلسوختۀ حضرت اباعبدالله حسین
(ع) بود و قبل از عملیات حالات و رفتار و سکنات و حال و دعای او زبانزد بچه ها
بود. عشق و ارادات خاصّی به حضرت سید الشهداء داشت: برای او آمدن به جبهه جز
انگیزه زیارت سید الشهداء چیز دیگری نبود. طرد قوای کافر صدام از میهن پاک اسلامی
و برطرف نمودن شر صدام صهیونیست از کشور مظلوم عراق و یاری کردن حسین زمان، خمینی
بت شکن، در طول این انگیزه قرار داشت. کربلا خواهی تنها انگیزۀ این برادر نبود و
نیست بلکه. انگیزۀ همه رزمندگان اسلام است، منتهی مراتب دارد.

برای نمونه در عملیات خیبر که رزمندگان با گذاشتن دهها
کیلومتر ازهور العظیم، و فتح جزایر، کاری بی نظیر در تاریخ جنگهای دنیا آفریدند
یکی از رزمندگان اسلام بی توجّه به اهمیّت نظامی و سیاسی و حتی اقتصادی فتح جزایر
خطاب به دوستش کرد و گفت: برادر میدانی چقدرباید خدا را شکر کرد که ما در این
عملیات علیرغم همه مشکلات موفق شدیم بیش از 40 کیلومتر دیگر به کربلا نزدیک تر
شویم و چه بسیار رزمندگانی بودند و هستند که در خدا حافظی با بازماندگانشان به
آنان وعدۀ فتح کربلا و باز شدن راه زیارت حرم حسینی را داده و میدهند واین برادر
یکی از این سیل خروشان مشتاقان کربلا و قطره ای از این دریای بی پایان ملت سراپا
شوق به حسین بود. شاید خیلی ها شهادت رادر چهره او می دیدند، آخر قبل از عملیات،
مسافرهای سفر آخرت هر یک به نحوی مشخص می شوند. عده ای در خواب می بینند که در صحن
و حرم اباعبدالله (ع) هستند، عده ای دوستان شهید خود را در خواب می بینند که در
جوار آنها هستند و مژدۀ وصل را از زبان پاک و شیرین شهدا می شوند امّا این علائم و
نشانه ها تنها در خواص منتشر می شود و گاه در حد یک الی دو نفر از دوستان نزدیک
علائم دیگری در این عزیزان قبل از شهادت دیده می شود که تقریباً برای عموم مشخص
است و آن حالات عرفانی و تب و تاب و سوز و گداز و گریه ها و ندبه ها و رُخسارهای
نورانی آنان است. با آنان تکلّم می کنی با تو تکلم می کنند ولی می فهمی که در این
دنیا نیستند، روح آنان آنقدر بزرگ است و تنشان آنقدر حقیر که حصار تن را شکسته
است. در درونشان خدای می داند که چه می گذرد اما ساکت و آرام و خموشند و دم بر نمی
آورند. از همه بزرگترند و پاک تر و از همه خود را حقیر تر و عاصی تر می بینند و او
نیز چنین بود.

با بچه ها که تکلم می کرد همچون پروانه به گرد شمع او می
چرخیدند چشمها همه به دهان او خیره می شد و او از حسین (ع)می گفت و ازمظلومیت او و
از شهدای کربلا و از رشادت و جوانمردی ابوالفضل (ع) علمدار حسین (ع) و از مظلومیّت
او و از شهادت قاسم و اکبر و وفای بهعهد یاران اباعبدالله و اشک در چشمان همه حلقه
می زد. همه سراپاگوش بودند. به آرامی صحبت می کرد، گوئی کربلا و عاشورا را دیده
است. می سوخت و می گفت و سیلاب اشک یک دم از چشمان پاک وزیبایش بند نمی آمد. همه
در چهرۀ او شهادت را می دیدند. روزهای قبل از عملیات یکی پس از دیگری سپری میشد و
او را می دیدی که در تنگ غروب که سرخی افق جبهه را می پوشاند و تداعی گریه خون
آسمان بر حسین (ع)در روز عاشورا را می کند، بر لبۀ خاکریز ایستاده است و روبه سوی
کربلا کرده است و با حضرت گفتگو می کند.

سخن می گفت و بیاد مصیبت های حسین (ع) اشک می ریخت و بر
قاتلان او و وارثان قاتلانش لعن و نفرین می فرستاد. صبحگاهان او را می دیدی که دو
دستی کتاب دعایش را چسبیده و زیارت عاشورا را می خواند. «یا أبا عبد الله إنّی
أتقرب إلی الله و إلی رسوله و إلی أمیر المؤمنین و إلی فاطمة و إلی الحسن و إلیک
بموالاتک و بالبراتة من أعدائک … أللّهمَّاجعلنی عندک و جیها بالحسین (ع)فی
الدنیا و الآخرة» و به سجده می رفت و ذکر سجده اش «أللّهم ارزقنا شفاعة الحسین یوم
الورود و ثبت لنا قدمصدق عندک مع الحسین و أصحاب الحسین الذین بذلوا مهجهم دون
الحسین علیه السّلام» بود. از خدا همجواری و شفاعت حسین و یارانش رامی خواست، با
دوستی حسین به خدا و رسول و حضرت امیر و حضرت فاطمه و امام حسن تقرب می جست.

روزها و روزها گذشت تا وی دوشادوش سائر برادران همرزم خود
در عملیات لشکریان اسلام شرکت کرد. در میدان جنگ شجاعانه به پیش می تاخت و کفار
بعثی را به جهنم و اصل می کرد. هر لحظه سپاه اسلام به پیروزیهای بیشتری دست می
یافت و دشمن زبون تنها با آتش شدید ازخود دفاع می کرد و هر چنده گاه یک بار عزیزی
غرق در خون، «یاحسین» گویان و «یا مهدی ادرکنی» گویان بر زمین می افتاد که نه؛
بلکه بر بال ملائک جای می گرفت و دیگر همرزمانش با صلوات علی گونه به پیش می
تاختند.

میدان نبرد حسینیان با یزیدیان بسیار دیدنی است. رگبارهای
آتشین سینۀ کفار را می درید و غرش رگبارهای بچه ها یک لحظه قطع نمی شد.بچه ها بی
محابا در مقابل آتش دشمن جلو می رفتند و او نیز در این معرکه بر دشمن می تاخت.
ساعاتی از عملیات می گذشت سپیده از افق سرمی زد و چشمان افق این بار بر شهدای این
عملیات خون گریه می کرد. نماز صبح در حال رزم را بچه ها خوانده بودند و چه نمازی!
بر دستی تفنگ و بر لب ذکر خدا، همه در حال راه رفتن و پیشروی نماز می خواندند.
خدایا! این چه میدان نبردی است که دوربین و ابزار مادّی بتواند این اوج معنویّت را
بنگارد و به تصویر بکشاند؟!

او نیز نمازش را خوانده بود و اینک موسم خواندن زیارت
عاشورایش بود که هر روز می خواند و امروز نمی توانست. گویا می دانست که امروزخود
حسین را خواهد دید و حضوری خدمت حضرت شرفیاب خواهدشد. خورشید هنوز طلوع نکرده بود
که مورد اصابت تیر دشمن کافر قرار گرفت.تیر به سینۀ او اصابت کرده بود. بر زمین
افتاد و خون از سینۀ پاکش فوار می زد چند تا از بچه ها دور او را گرفتند، دیدند
ذکر خدا و نام مقدس حسین (ع)را بر زبان دارد. هیچکس بر حیات او امیدی نداشت. عده
ایاز بچه ها با صدای بلند گریه می کردند و دیگران بی خبر از این امر با رشادت به
جلو می رفتند. یکی از دوستانش بر سر او خم شد تا ببیند اوچه می گوید که شنید:

برادران! از شما در این آخرت لحظات عمرم یک تقاضا دارم حالا
کهخدا دعای بندۀ گنهکارش را اجابت کرده و نعمت شهادت را نصیب منگردانید. شما می
خواهم که فقط یک کار بکنید و بدنبال و تعقیب دشمنان خدا بروید. فقط روی مرا به طرف
کربلای حسین (ع)بگردانید.

چاره ای نبود او توان در بدن نداشت و الاّ همین را هم طلب
نمی کرد.بچه ها دست پاچه شده بودند از طرفی حالش وخیم بود و امکان جابجائی او مشکل
و از طرف دیگر باید به پشت جبهه منتقل می شد. ولی نمی شودوصیّت او را نادیده گرفت
بنا چار بدن او را به سمت کربلا حرکت و تغییر دادند و خیره خیره به او نگاه می
کردند که دیدند آن عزیز علی رغم آن جراحات و خونریزیها به ناگاه سرش را از زمین
بلند کرد و بر زمین نشست

. نفسش تند تند میزد و خون همچنان از سینه اش فوران میزد. چشمان
بی رمقش گشاد و گشاد تر شد، نوری صورت او را روشن کرده بود. صدای رگبار بچه ها و
زدن تانکها یک لحظه قطع نمی شد. نعرۀ تکبیر از همه طرف شنیده می شد. فضای جبهه پر
از منورهای رنگارنگی بود که دشمن زبون از ترس برای روشن شدن منطقه عملیات می زد و
او را دیدند که درآن حالات که توان سخن گفتن هم نداشت دستش را به سینه به حالت
احترام گذاشت و گفت: «السّلام علیک یا ابا عبدالله» و دیگر بار بر زمین افتاد. بچه
ها که مات حالات او شده بودند در چهرۀ او خم شدند. تبسّمی بر لبهای او دیده می شد
انگار سالهاست که از این دنیا رفته است! او را به پشت جبهه منتقل کردند و از پشت
جبهه به شهرستان مربوطه اش فرستادند.

پس از اینکه پیکر مطهر شهید با شکوه فراوانی تشییع شد و
آماده دفن گردید جسد را که در قبر گذاشتند بند کفن را که باز کردند با پیکر خونین
شهید که دست راستش را به حالت احترام به سید الشهدا به سینه گذاشته بود مواجه
شدند. هر چه کردند که این دست را از سینه جدا کنند و زیر صورت او بگذارند و رو به
قبله کنند نشد شهید آرام خوابیده بود و به وصال حق رسیده بود. آخر الامر جسد را با
همان صورت به طرف راست چرخاندند و قبر را بستند و با شهید برای همیشه وداع کردند.

آری شهید عزیز ما با همان حالت به خاک سپرده شد و حاضر نشد
دستی را که در آخرین لحظات عمر به احترام امام حسین (ع)بر سینه چسبانیده بود پائین
بیاورد. او رفت و این سند گویا و زنده و این شور و عشق خود را در قالب دستی که به
سینه چسبانیده بود به عالم برزخ برد تادر صحرای محشر که مردمان نالان و پریشان از
قبرها نسل به نسل بر انگیخته می شوند، او خرم و سر افراز و شادان با دست ادب بر
سینه به محضر حسین (ع) به صحنۀ محشر در آید.

امید که خداوند ما را نیز از نعمت عظیم شهادت و همجواری
باسید الشهداء (ع) محروم نفرماید و بما توفیق شهادت را مرحمت فرماید.

و السّلام – جبهۀ جنوب – غلامعلی رجائی

24/10/64