یاران امامان

یاران امام هشام بن حَکَم

سید محمد جواد مُهری

«این یاور و ناصر ما است با قلب و زبان ودستش»

«همواره مورد تاییدات روح القدسقرار گیری»

این دو سخن گهر بار که اعترافی است در حق یکی از یاران
وفادار امامان ونیایشی است به درگاه ایزد منان که صاحبش را در میدان های جهاد،
دلاوری وشجاعت می بخشد و او را بر یکه تازانِ بظاهردلاورِ فرقه ها و گرایش ها و
مکتب های مخالف، چیره می سازد، از جمله افتخاراتی است که «هشام بن حکم» از مولا و
پیشواو مراد خود، امام صادق (ع) دریافته وبه آن مباهات می کند.

هشام کیست؟

ابو محمد، هشام بن حکم کِندی بغدادی،در کوفه به دنیا آمد و
در بغداد سکونت و به تجارت پرداخت. مدّتی به شهرها و ولایت های دیگر مسافرت می کرد
و دردوران آخر عمرش به کوفه منتقل شد و درگوشه ای پنهان از دید جاسوسان هارون
الرشید، جان سپرد. او از شاگردان امام صادق (ع)و از خواصّ اصحاب آن حضرت و امام
کاظم (ع)بوده و در طول عمرش مناظره ها و احتجاج ها و گفتگو هایزیادی با اصحاب
مذاهب و فرقه هایگوناگون در توحید، امامت و سایر اصول دین و مذهب داشته و در تمام
مراحل بحث، به برکت دعای امام صادق (ع)که از خداخواست، همواره او را مؤید به
تاییدات خویش بدارد، بر هر صاحب نظری درمکتبهای مختلف فائق آمده و تمام صاحبان
مِلَل و نِحَل را از میدان یکّه تازی خارج ساخته و از آسایش خود در این راه پر پیچ
و خم گذشته تا حقی را احقاق کند و باطلی را نابود سازد.

هشام که از چشمۀ زلال اهل بیت،جرعه ای نوشیده و درسهائی در
خداشناسی و خود شناسی فرا گرفته، از مقدسات دین باتمام وجود پاسداری کرد و
پیشامدهای ناگوار سرنوشت را با جان و دل خرید و سرانجام، جان را در راه این فروغ
افشانی،نثار مکتب والای خود کرد.

او مدافع سر سخت مذهب و بر کنندۀریشه های فاسد بدعت ها و
گمراهیهای دوران خویش می باشد. هشام، مرد میدان استدلال و نخستین دانشمندی است که
اصول فقه (مباحث الفاظ) را به رشتۀ تحریردر آورد، و سترگ عارفی است که درپهنۀ
پهناور الهیات، پرواز گرفت و به اوج قلّه های خدا شناسی رسید.

 

هشام، ابر مردی که با زبان شیوایش به جهادی بی امان در
سراسر عمر پر افتخارش پرداخت. او برای رساندن پیام حقّ امامان به هر شهر و دیار و
هر کوی و برزن روانه شدتا پردۀ ظلمت زای جهل را از چهرۀ حقیقی اسلام با بحثهای بی
پرده خویش در نوردد وحقّانیّت اهل بیت را بر ملا سازد و عالمان تیره بختی که
آگاهانه حق را زیر پا گذاشته و از ناحق به دفاع برخاسته بودند، رسوا و مفتضح سازد.

کارنامة او صفحۀ زرّینی از تاریخ انسانیّت را به خود اختصاص
داده است. اوهر جا که مجلس بحثی برگزار می شد، وصاحبان مذاهب گوناگون، مردم را گرد
خودجمع کرده و با استدلال رنگارنگ آنان رافریب می دادند، حاضر می شد و با شمشیربرّان
سخن، چنان بر سر آنها می کوفت که شرمنده، مجلس را ترک می گفتند و خود را از او
پنهان می داشتند.

آنجا که عقاب پر بریزد               از پشۀ لاغری چه خیزد

سخنان بزرگن دربارۀ هشام

شیخ مفید «ره» درباره اش گوید: هشام فقیهی است که روایتهای
زیادی نقل کرده و از اصحاب امام صادق و امام کاظم علیهما السّلام بوده است. کنیه
اش ابا محمد و ابا الحکم می باشد. در کوفه سکونت داشت. آنقدر نزد امام صادق (ع)
قرب ومنزلت داشت که روزی در «مِنی» بر آن حضرت وارد شد و در آن هنگام نوجوانی بود
که تازه خطّ شاربش نمایان گشته بود. درمجلس حضرت، بزرگان و زعمای شیعه ازقبیل
حمران بن اعین، قیس ماصر، یونس بن یعقوب، ابو جعفر احول (مؤمن طاق) و دیگران نشسته
بودند، و با اینکه همه از هشام بزرگتر بودند، حضرت او را نزد خود فراخواند و در
بالای مجلس جای داد. وقتی حضرت به چهرۀ حاضرین نگریست و آنان راشگفت زده یافت، فرمود:
«هذا ناصِرنا بِقَلبِهِوَ لِسانِهِ وَ یَدِهِ» این مرد یاور ما است با قلب وزبانش
و دستش … مخالفان که مقام والای اورا درک کردند، به او حسد ورزیده ناچار باتهمت
های ناروا، او را متّهم کردند و آنچه نباید می گفتند دربارۀ او گفتند در صورتی که
او از همۀ آن سخنان یاوه و از هرتباهی، مبرّا و منزّه است.

شیخ مفید «ره» همچنین نقل می کند:او دربارۀ اسماء خداوند از
امام صادق (ع)پرسید و حضرت او را پاسخ داد. آنگاه فرمود: ای هشام! مطلب را فهمیدی
آنچنانکه دشمنان ملحد و مشرک ما را دفع کنی وسر جایشان بنشانی. عرض کرد: آری. پس از
آن، حضرت برای وی دعا کرد و فرمود:«نَفَعَکَ اللهُ بِهِ وَ ثَبَّتَکَ عَلَیهِ» –
خداوند از این علم تو را سودمند کند و بر آن استوار بدارد.

هشام می گوید: بخدا قسم، پس از آن روز، هیچ کس در توحید و
خدا شناسی،نتوانست بر من چیره شود.

ابن الندیم درباره اش گوید: هشام بنحکم از متکلّمین شیعه
است و از آنان که در امام شناسی حق سخن را ادا کرده و ازمذهب به خوبی پشتیبانی
کرده است. او درعلم کلام و حاضر جوابی مهارتی بی نظیرداشت. از او پرسیدند: آیا
معاویه در جنگ بدر شرکت داشته؟ گفت: آری ولی از آن سوی. یعنی از سوی مشرکین.

زرکلی در اعلام خود گوید: هشام بن حکم فقیه، سخندان و
احتیاج گر. او ازبزرگان امامیه است که در کوفه متولّد شده.در مجلس یحي بن خالد
(برمکی) حاضرمی شد. و در مجالس بحث، رشتۀ سخن را دلاورانه بدست می گرفت.

مؤرخان و اصحاب رجال هر جا نامی ازهشام برده اند، او را به
عظمت و بزرگی یادکرده اند و حتی تاریخ نویسان و دانشمندان اهل سنّت نیز به فضل و
کمال و دانش و علوّ مقام او اعتراف کرده اند. و هر چه دربارۀ اوگفته شود، مانند
سخنان امام معصوم ماعلیهم السّلام نیست. دو سخن بزرگ از امام صادق (ع)درباره اش
نقل کردیم و اینکروایتی دیگر از آن حضرت در مدح هشام نقل می کنیم که این روایت را
مرحوم اینشهر آشوب در صفحه 862 کتاب «معالمالعلماء» آورده، که حضرت فرمود: «هشام
بن الحَکَم رائدُ حَقِّنا و سائِقُ قَوِلنا، المُؤَیّدُلصدقنا والدافع لباطل
اعدائنا. من تبعخه وتبع اَثَره تَبِعنا وَ مَن خالَفَهُ و أَلحَدَ فیه فَقد
عاداناو أَلحَدفینا» – هشام بن حکم پشتیبان حقّ ما بازگو کنندۀ سخنان ما و تأیید
کنندۀ راستی و صداقت ما و رد کننده و در هم کوبندۀ باطل دشمنان ما است. هر که از
او پیروی کند و راهش را دنبال نماید از ما پیروی کرده و هر که با او مخالفت ورزد و
او را به الحاد و شرک متهم سازد، با ما دشمنی کرده و ما را متهم به الحاد نموده
است.

ما در برابر این سخن سترگ امام و ستایش آن حضرت از یار
صدّیق و باوفایش،چه می توانیم بگوئیم، جز اینکه سر تسلیم در برابر آن همه عظمت و
بزرگواری که هشام از پیشوایان معظّم ما به ارث برده، فرودآوریم.

سلیمان بن جعفر جعفری گوید: از امام رضا (ع)پرسیدم: نظر شما
دربارۀهشام چیست؟ فرمود: «خدایش بیامرزد اوبندۀ خیر خواهی بود، و از سوی دوستانش
که به او حسد می ورزیدند، أذیّت و شکنجه شد.»داود بن قاسم گوید: از امام جواد (ع)پرسیدم:
دربارۀ هشام بن حکم چه می فرمائید؟ فرمود: «خدا او را رحمت کنید، او چقدر از اهل
بیت دفاع و حمایت می کرد.»

مناظرۀ هشام با عمرو بن عبیدیونس بن یعقوب گوید: گروهی
ازاصحاب، در محضر امام صادق (ع)نشسته بودند، از جمله حمران بن اعین،مومن طاق، هشام
بن سالم و برخی دیگر که در میان آنها هشام بن حکم نیز دیده می شد.هشام از همه
جوانتر بود. حضرت پرسید: ای هشام! عرض کرد: لبیک یا ابن رسول الله فرمود: به من
خبر بده که با عمروبن عبیدچه کردی و چگونه سئوالهای خود را بر اومطرح نمودی؟

هشام: من هم از شما خجالت می کشم و هم هیبت و عظمتتان،
زبانم را لال کرده است.

امام صادق (ع): هر چه به تو دستورمی دهم، اطاعت کن.

هشام: به من خبر دادند که عمرو بن عبید در مسجد بصره می
نشیند (و مردم رافریب می دهد) و این بر من گران آمد. پسبه سوی او روانه شدم. روز
جمعه ای بود که به مسجد بصره رسیدم، در آنجا دیدم جمعیّت زیادی گرداگرد عمرو بن
عبیدحلقه زده اند و از او پرسش می کنند و اوپاسخ می دهد. مردم را کنار زدم تا به
مجلس او نزدیک شدم، در گوشه ای – متواضعانه –نشستم. آنگاه پرسیدم: ای دانشمند! من
مرد غریبی هستم،اجازه دهید از شما سئوالی کنم؟بپرس.

–       
آیا چشم دارید؟!

–       
سئوالی از این بهتر نیافتی، فرزندم!

–       
استدعا دارم بپذیرید و سئوالهایم راپاسخ دهید!

–       
ای جوان! بپرس، گر چه سئوالت احمقانه است.

–       
باز تکرار کردم. آیا شما چشم دارید؟

–       
آری!

–       
با آن چه کار می کنید؟

–       
رنگها و اشخاص را می بینم وتشخیص می دهم.

–       
بینی دارید؟

–       
آری!

–       
با آن چه کار می کنید؟

–       
بوها و روایح را استشمام می کنم.

–       
دهان دارید؟

–       
آری!

–       
با آن چه می کنید؟

–       
مزۀ غذاها را می چشم.

–       
دل دارید؟

–       
آری!

–       
با آن چه می کنید؟

–       
بتوسط آن، هر چه بر اعضا و جوارحم می گذرد، تشخیص می دهم.

–       
آیا با وجود این همه اعضا، نمی توانیداز قلبتان صرف نظر کنید؟!

–       
هرگز!

–       
چرا؟ با اینکه تمام اعضایتان سالم هستند.

–       
فرزندم! اعضای بدن هر چه رااستشمام کنند یا ببینند یا مزه اش را بچشند،ناچار
باید به قلب رجوع کنند تا به اطمینان برسند و شک آنها برطرف شود. و خلاصه قلب،
مرجع تمام اعضای بدن است.

–       
پس خداوند قلب را برای زدودن شک و گمانهای اعضا آفریده است؟

–       
آری!

–       
ای ابامروان! خداوند اعضای تو را رهانکرده بلکه برای آنها پیشوائی قرار داده
که درست را از نادرست تشخیص دهند، ولی این مردم را بی آنکه برای آنها امام
وپیشوائی تعیین کند، رها می سازد تا در شک و سردرگمی شان باقی بمانند؟!!

این سخنم که تمام شد، سکوت کرد،آنگاه رو به من نموده پرسید:
آیا تو هشام نیستی؟ گفتم: نه! گفت: پس با او همصحبت بوده ای؟ گفتم: نه! گفت: پس
تواهل کجا هستی؟ گفتم: کوفه! گفت: پس تو همو هستی! آنگاه مرا در برگرفت و احترام
شایانی کرد و تا آنجا بودم، لب به سخن نگشود. پس از تمام شدن سخنان هشام، امام
صادق (ع) از خوشحالی – تبسّم کرد و فرمود: ای هشام! چه کسی این سخن را به تو
آموخت؟ هشام می گوید، عرض کردم: ای فرزند رسول خدا، این سخن- نا خود آگاه – بر
زبانم جاری شد. حضرت فرمود: ای هشام! بخدا قسم، ای در صحف ابراهیم و موسی نوشته
شده است.

کوتاه سخن اینکه هشام مرد علم و عمل بود. او تا توانست، از
محضر امامان استفاده برد و هر چه بر دانشش افزوده می شد، آن رابه دیگران می آموخت
و با کمال تواضع وفروتنی، گواهی می داد که آنچه دارد ازعلم و عمل، از درگاه اهل
بیت پیامبر (ص)فرا گرفته است. [1]

مناظره ها و احتیاج های زیادی از او در کتابهای مختلف رجال
و حدیث و تاریخ نقل شده که فهرست برخی از آنها را یاد آور می شویم و خوانندگان
عزیز را به کتابهائی که آنها را نقل کرده اند، ارجاع می دهیم:گفتگو با اباضی ها –
با یکی ازبرهمن ها – با ابوشاکر دیصانی – باجاثلیق –با ابن ابی العوجا – با ابی
هذیل علاف –با ابراهیم بن یسار معتزلی – با ابو حنیفه – گفتگودرباره نیاز مردم به
حجت و پیشوا – دربارۀحقّانیّت علی (ع)- دربارۀ برتری علی (ع)در تمام کمالات و
فضائل بر تمام مردم –دربارۀ وجوب پیروی از امام حق – با گروهی از اهل شام و با
بسیاری دیگر از پیروان مذاهب و گرایشهای مختلف.

او همچنین دارای تألیفات ارزشمندبسیاری است که ابن الندیم
17 کتاب ازکتابهایش را بر شمرده است از جمله :کتاب الامامه – کتاب المیزان – کتاب
الالفاظ – کتاب في الجبر و القدر – کتابالوصیة – کتاب الرد علی الزنادفة –
کتاباختلاف الناس في الامامة – کتاب الدلالاتعلی حدوث الأشیاء و کتاب التدبیر.

وفات هشام

هشام که دارای عقیده ای راسخو ایمانی تزلزل ناپذیر بود و در
حقّانیّتمذهب، مهر سکونت یا تسلیم بر دهان دیگرانزنده بود، از سوی حکومت های
عبّاسی مورددشمنی و عداوت قرار گرفت و حسودان ودشمنان دین که سخت از دست و زبان او
بهستوه آمده بودند. نزد خلفای وقت به بد گوئیو شایعه پراکنی پرداختند و از سوئی
دیگر،آوازۀ علمی او آفاق را پر کرده بود تا آنجا کهیحیی بن خالد برمکی او را مجلس
خود،مقرّب دانسته و برنامۀ بحث و گفتگو میان اوو دیگر اربابان مکتب ها را به
عهدهمی گرفت و در بسیاری از مجالس،هارون الرشید که سخت به شگفتی و تعجباز آن همه
حاضر جوابی و شهامت هشامفرو رفته بود، از پشت پرده به گفتگوهایشگوش می داد، و پس
از آنکه دید، هشام برتمام مخالفانش چیره می شود کینه او را بهدل گرفت و سخت بر
آشفت و دیگر توان دیدنهشام را نداشت، لذا هاشم از شهر فرار کرد وبه کوفه گریخت.
چندی بعد در کوفه وفاتکرد و از شرّ دشمنان رهائی یافت.

هارون الرشید که بسیاری از دوستان وخویشان هشام را دستگیر
کرده بود تا او رادریابد، وقتی خبر مرگش به او رسید گفت:خدا را شکر که از او رها
شدیم!! [2]

او پس از عمری خدمت خالصانه در راهدین و مذهب، در سال 197
هجری درکوفه، به سوی بهشت جاودان شتافت.مراجع

اصول کافی – رجال نجاشی – رجال کشی –معجم رجال الحدیث –
الامام الصادقو المذاهب الاربعة – اعیان الشیعه – سفینة البحار –بحار الانوار –
اعلام زر کلی – فهرست ابن الندیم.

 



[1] – هشام بن حکم همیشه می گفت: «اللهم ما عملت و اعمل من خیر مفترض و
غیر مفترض فجمیعه من رسول الله (ص) و اهل بیته الصادقین علیهم السلام حسب منازلهم
عندک، فاقبل ذلک کلهمني و عنهم واعطني من جزیل جزاک به حسب ما أنتأهله»