شناخت خداوند

درسهائی از نهج
البلاغه

خطبه 186

آیت الله العظمی
منتظری

شناخت خداوند

وَ إِنَّ اللهَ- سُبحانَهُ-
یَعُودَ بَعْدَ فَناءِ الدُّنیا وَحْدَهُ لاشَیَ مَعَهُ، کَماکانَ قَبلَ ابتِدائِها
کَذلِکَ یَکُونُ بَعدَ فَنائِها بِلا وَقتٍ وَ لامَکانٍ وَ لاحِینٍ و لازَمانٍ، عُدِمَتْ
عِندَ ذلِکَ الاجالُ وَالاَوقاتُ، وَزالَتِ السِّنُونَ وَ السّاعاتُ، فَلاشَیءَ إِلاَّ
اللهُ الواحِدُ القَهّارُ الذَّی إِلَیهِ مَصیرُ جَمیعِ الاُمُورِ، بِلا قُدرَةٍ مِنها.
کانَ ابتِداءُ خَلقِها، وَ بِغَیرِ اِمتِناعٍ مِنها کانَ فَناؤُها، وَ لَو قَدَرَتْ
عَلَی الاِمتِناعِ لَدامَ بَقاؤُها، لَم یَتَکاءَدُهُ صُنْعِ شیِ مِنّها إِذصَنَعَه،ُ
وَ لَم یَؤدُهُ مِنها خَلْقُ ما بَرَأهُ وَ خَلَقَهُ، وَلَم یُکوِّنُها لَتَشدِیدِ
سُلطانٍ، وَلالِخَوفٍ مِن زَوالٍ وَ نُقصانٍ،

موضوع بحث، تفسیر
خطبه 186 از نهج البلاغه با شرح محمد عبده یا خطبه 228 با شرح فیض الاسلام است.
این خطبه دربارۀ خدا و صفات و افعال خدا، مطالب بسیار ارزنده ای دارد که سیّد رضی
«ره» از این خطبه چنین تعریف کرده است:

«… وَ تَجْمَعُ هذِهِ
الخُطبة من اُصُولِ العلمِ مالا تَجْمعه خطبةٌ غَیرها» در این خطبه از پایه های
علمی مطالبی آمده است که در هیچ خطبۀ دیگری وجود ندارد.

در بحث گذشته، تمام
فرمایشات حضرت امیر (ع) در این مطلب دور می‌زد که خداوند قادر است موجودات را پس
از آفرینش، متلاشی سازد و آسمان ها و زمین و افلاک را از هم بپاشد. اکنون این بحث
را با فرازهائی دیگر از خطبه حضرت، دنبال می‌کنیم:

«و ان الله سبحانه-
یعود بعد فناء الدنیا وحده لاشیء معه»

خداوند منزّه از هر
نقص، پس از نابودی جهان، تنها خواهد بود، بی‌آنکه هیچ موجودی با او باشد.

تنها ذات پروردگار،
ماندنی است

پس از اینکه خداوند
تمام جهان را متلاشی و نابود می‌سازد، تنها می‌ماند در حالی که هیچ چیز با او نیست
« ‘@ä. ô`tB $pköŽn=tæ 5b$sù. 4’s+ö7tƒur çmô_ur y7În/u‘ rèŒ È@»n=pgø:$# ÏQ#tø.M}$#ur »
[1]
هر چه روی
زمین است فانی می‌شود و تنها ذات پروردگارت که صاحب جلال و ارجمندی است، باقی می‌ماند.

سبحان: مصدر است برای
فعل محذوف و فعلش «سبَّحتُ» می‌باشد یعنی تسبیح می‌کنم و منزّه می‌دانم خدا را از
هر نقص و عیب. پس سبحان، مفعول مطلق نوعی است یعنی آن گونه تسبیحی که لایق شأن او
است.

«کما کان قبل
ابتدائها یکون بعد فنائها بلا وقت و لا مکانٍ و لاحینٍ و لازمانٍ»

همچنانکه پیش از
آفرینش دنیا وجود داشت، پس از نابودی آن نیز وجود دارد، بی‌آنکه گاه و جا و هنگام
و زمانی باشد.

قبل و بعد رُتبی

خداوند همانگونه که
قبل از آفرینش جهان بود، بعد از آن نیز خواهد بود. این «قبل» و «بعد» که در جملۀ
حضرت آمده است، قبل و بعد رتبی است نه زمانی، یعنی در آن رتبه ای که خدا هست و
موجودات دیگر نیستند و فروغی ندارند. این عالم قبل از اینکه وجود پیدا کند، عدم
محض بود و با ارادۀ حضرت حق، موجود شد و فروغی پیدا کرد، یک روز هم این فروغ از
بین می‌رود و از هم می‌پاشد، در آن وقت نیز قدرت مطلقه- مانند همیشه- بدست خداوند
است. «Ç`yJÏj9 à7ù=ßJø9$# tPöqu‹ø9$# ( ¬! ωÏnºuqø9$# ͑$£gs)ø9$#» [2] – آن روز
پادشاهی و سلطنت از آن کیست؟ خاصّ خدای یکتای قهار است.

بنابر این قبل، قبل
زمانی نیست زیرا قبل از خلقت این عالم، زمانی نبوده است و زمان جزء دنیا است یعنی
نمی‌شود بگوئیم یک وقت «زمان» بوده که عالم نبوده است برای اینکه اگر زمان را جلو
بردیم، حرکت لازم می‌آید و حرکت هم نیاز به مادّه دارد و این سه (زمان- حرکت-
ماده) با هم هستند. و به عبارت دیگر: زمان چوب گز و مقدار حرکت است و حرکت هم
مربوط به مادّه می‌باشد پس اگر عالم ماده نباشد، حرکت نیست و اگر حرکت نباشد زمان
نیست.

از این روی، وقتی
گفته می‌شود: وقتیکه خدا بود و جز خدا هیچ چیز نبود، از باب مسامحه است یعنی مرتبه
عالم ربوبی، عالمی است که خدا هست و موجودات دیگر نیست و در مرتبۀ بعد عالمی که
خدا هست و موجودات دیگر نیست و در مرتبۀ بعد عالمی که همین عالم ماده است با حرکت
و زمانش، به اراده خداوند مخلوق می‌شوند. و در آنجا نیز که می‌فرماید: خداوند تنها
برمی‌گردد (یعود وحده) این یک نحوه مسامحه است و به تعبیر ما است که می‌گوئیم:
خدائی که تنها بود، آنگاه عالم را خلق کرد و دوباره تنها برمی‌گردد در حالی که
دنیا فانی شده است، نه اینکه تغيير و تحولي در خداوند پيدا شود. و لذا حضرت براي
اينکه کمال مطلب را بیان کرده باشند می‌فرمایند: «بلا وقت و لا مکان، ولا حین و لا
زمان» یعنی همچنانکه خداوند پیش از آغاز آفرینش جهان وجود داشت، پس از فنا و زوال
آن نیز وجود دارد بی‌آنکه وقت و زمان و گاه و جائی در میان باشد چرا که وقتی دنیا
فانی شد و خداوند تنها شد، دیگر زمان و مکان معنی ندارد زیرا که زمان و مکان مربوط
به عالم مادّه و جهان مادّی است.

خداوند زمان و مکان
ندارد

همانگونه که بیان شد،
زمان مقدار حرکت است و حرکت مربوط به مادّه است پس اگر عالم مادّه نباشد حرکت نیست
و اگر حرکت نباشد زمان نیست. پس خدا زمان ندارد.

و امّا مکان،
آنچنانکه پیروان فلسفه مشّاء مانند ارسطاطالیس آن را تعریف می‌کنند، عبارت است از
«سطح مقعّر جسم حاوی نسبت به جسم محوی». مثلاً کوزه ای که در آن آب ریخته می‌شود
دارای دو سطح است: 1- سطح ظاهر که محدّب است. 2- سطح باطن که مقعّر و تماس با آب
دارد. آنان این سطح مقعّر از کوزه (یا هر چیز دیگر را) نسبت به سطح محدّب آب مکان
می‌نامند.

و پیروان فلسفه اشراق
که در رأس آنها شیخ اشراق قرار دارد چنین می‌گویند: «مکان عبارت است از بعد
مجرّد». اگر فرض کردیم هیچ چیز حتی هوا و اتر هم در این عالم وجود نداشته باشد،
بالاخره فضائی که دارای طول و عرض و عمق است وجود خواهد داشت، آن خلأ و فضای مجردی
که بعداً پر از اجسام می‌شود، آن را مکان می‌نامند. پس مکان هم یکی از موجودات و
مخلوقات خدا است و ما چون جسمیم، نیاز به مکان و زمان داریم یعنی باید یک فضائی را
پر کنیم و چون ماده ایم، حرکت داریم و حرکت نیاز به زمان دارد. ولی خداوند فوق
عالم ماده است، پس نه زمان دارد و نه مکان.

«عدمت عند ذلک الآجال
و الاوقات وزالت السّنون و الساعات»

در آن حال که دنیا
معدوم می‌شود، تمام اوقات و زمانها نیست و نابود می‌شوند و سالها و ساعتها از میان
می‌روند.

اکنون تمام افلاک و
ستارگان در حال حرکت اند، زمین نیز با گردش خود دور خود و دور خورشید شب وروز و
ماه و سال به وجود می‌آورد ولی وقتی بّنا شد خورشید فروغ نداشته باشد، زمین متلاشی
شود و از گردش باز ایستد، دیگر ساعتها و روزها و شبها نیست و نابود می‌گردند چرا
که نه زمینی وجود دارد که دور خود بگردد و نه آفتابی که زمین گرد آن بچرخد. پس در
آن حال شب و روز و وقت و زمان که مربوط به عالم ماده و طبیعت است از بین می‌رود.
البته این منافات ندارد با اینکه عالم آخرت خودش دارای نور و ظلمت باشد.

«فلا شیء الا الله
الواحد القهّار الذِّی الیه مَصِیر جمیع الأمور»

هیچ نمی‌ماند مگر
خدای یکتای غالب که بازگشت و سرنوشت تمام کارها به سوی او است.

در آن وقت که بساط
عالم ماده و طبیعت درهم پیچیده می‌شود، چیزی باقی نمی‌ماند جز خدای یکتا که بسیار
قهر و غلبه بر عالم دارد و بازگشت تمام امور و کارها به سوی او است و زندگی و مرگ
تمام جانداران و انسانها در نظرش یکسان است. البته این منافات ندارد که عالم آخرت
باقی باشد زیرا بحث در پاشیدگی و فنای عالم ماده است.

قهار: صیغه مبالغه از
قهر به معنای غلبه است.

«بلا قُدرَةٍ منها
کان ابتداء خَلْقِها و بغَیرِ امتناعٍ منها کَانَ فَناؤُها»

آفرینش موجودات را بی‌آنکه
خود موجودات قدرت و اراده ای داشته باشند، آغاز کرد و بی‌آنکه توان امتناع ورزیدن
داشته باشند، آنها را نابود می‌سازد.

قدرت فقط از آن خدا
است

خلقت تمام موجودات
بدست خدا است. از آغاز این موجودات را ایجاد کرد، بدون اینکه بتوانند قدرت و اراده‌ای
در برابر قدرت او داشته باشند و- مثلاً- از خلقت سرباز زنند، چه اینکه اگر خدا
بخواهد، بمحض اراده اش اشیاء موجود می‌شوند و بمحض اراده اش فانی و نابود می‌گردند
و هیچ موجودی را توانائی قد علم کردن و از خود قدرتی نشان دادن نیست.

«بلا قدره» در اینجا
خبر «کان» است، در حالی که «ابتداء خلقها» اسم «کان» می‌باشد، پس معنای جمله چنین
می‌شود: «کان ابتداء خلقها بلا قدره منها» ابتداء آفرینش موجودات، بدون قدرت
موجودات بود، یعنی موجودات اعمال قدرت نکردند بلکه تنها قدرت خدای لایزال آنان را
آفرید. بچه ای که در رحم مادر ایجاد می‌شود، نه پدر و نه مادر در ایجاد او نقشی
ندارند بلکه تنها قدرت خداوند است و پدر و مادر واسطه هائی بیش نیستند. خدا است که
بچه را در رحم مادر پرورش می‌دهد و آنگاه که مدت حملش منقضی شد، آن را صحیح و سالم
یا ناقص به دنیا خواهد آورد.

و همچنین است فانی
شدن موجودات. آن هنگام که اجل انسان فرا می‌رسد، هرگز لحظه ای نمی‌تواند آن را
بتأخیر اندازد «#sŒÎ) uä!%y` óOßgè=y_r& Ÿxsù tbrãÏ‚ø«tFó¡tƒ Zptã$y™ ( Ÿwur tbqãBωø)tFó¡o„» [3]– و چون
مدتشان به سر رسد و اجلشان فرا رسد، نه ساعتی پس آیند و نه ساعتی پیش تر روند.

هر کس به هر اندازه
هم قدرت و توانائی و سیطره در جهان داشته باشد، چه شاه باشد و چه رئیس جمهور و چه
هر مقتدر دیگری، هرگاه اجلش رسید، نمی‌تواند امتناع کند و از مرگ بگریزد. و تمام
موجودات چنین اند، یعنی چه بخواهند و چه نخواهند، بمحض ارادۀ حق نابود و فانی می‌شوند،
همانگونه که در آغاز، خواه ناخواه، آفریده شدند.

«ولو قدرت علی
الإمتناع لدام بقاؤها»

و اگر توان امتناع
کردن داشتند، برای همیشه باقی می‌ماندند.

حبّ بقاء فطری است

حبّ بقاء و ماندن در
همه وجود دارد، یعنی هر کس میل دارد باقی و جاودان بماند و هرگز از بین نرود و لذا
اگر موجودات می‌توانستند، از مرگ بگریزند و از فانی شدن امتناع ورزند، حتماً برای
همیشه در جهان می‌ماندند ولی هر وقت اجل رسید و عمر انسان در این جهان پایان
پذیرفت، خواه ناخواه باید بمیرد و لحظه ای توان مقاومت در برابر ارادۀ حق تعالی
ندارد.

و لذا حضرت می‌فرمایند:
اگر این موجودات قدرت داشتند که از مرگ سرباز زنند، بقاء و زنده ماندنشان برای
همیشه ادامه داشت. معلوم می‌شود حبّ بقاء ذاتی انسان است و هر کس به بقاء خویش
علاقمند است؛ در هر صورت زحمت کشیده و از مال دنیا برای خود، خانه و کاشانه و باغ
وو… درست کرده و آبرو و قدرتی بدست آورده، لذا هیچوقت نمی‌خواهد از بین برود و
تمام اینها را نادیده بگیرد ولی مرگ و زندگی بدست خدا است، همچنان که در آغاز
خلقت، بدون اینکه اراده و توانائی داشته باشد، آفریده شد، وقتی اراده حق تعلق
گرفت، از دنیا باید برود.

«لم یتکاء ده صنع شیء
منها اذ صنعه»

ساختن و آفرینش هیچ
یک از پدیده ها، هنگام آفرینش آنها، برایش دشوار نبود.

آفرینش برای خدا
دشوار نیست

ساختن و ایجاد کردن
هیچ یک از موجودات برای خداوند پیچیده و دشوار نیست و هر چقدر پدیده ای عظیم و مهم
بیاید، آفرینش آن برای خداوند آسان است و هیچ فرقی میان موجودات در این میان نیست
چه آنها که- بنظر ما- آفرینششان شگفت انگیز است و چه آنها که آسان و سهل است، گرچه
آفرینش تمام موجودات الهی، شگفت و حیرت انگیز است ولی برای خداوند هرگز دشواری و
پیچیدگی ندارد.

همانگونه که قبلاً
برای تقریب اذهان نسبت به خلقت از کتم عدم به عرصۀ وجود، مثال زدیم، باز هم تکرار
می‌کنیم: شما در همین جائی که الآن نشسته اید، یک باره در ذهنتان کلّه قند بزرگی
را می‌گذرانید. شما این کلّه قند سیصد تنی را- که در ذهن مجسّم کرده اید- از کتم
عدم به عرصه وجود آورده اید ولی به تخیّل. امّا خداوند به اراده خود، عالم را یک
دفعه خلق کرده و از کتم عدم و نیستی به عرصۀ وجود و هستی آورده است و این خلقت،
حقیقی است نه تخیّلی. و چون انسان جلوه و سایه ای از حق تعالی است لذا جلوه ای از
آفرینش در او هست. پس اگر ما بتوانیم در ذهن و مخیّله خویش یک کلّه قند سیصد تنی
را مجسم و خلق نمائیم، خداوند به محض اراده می‌تواند عالم را بی‌آنکه کاری کرده
باشد و از کارش خسته شده باشد، ایجاد نماید.

خستگی و عجز مربوط به
موجودات عالم ماده است چرا که ما اگر چیزی را ایجاد نمائیم، فاعل حرکتیم و کاری جز
حرکت نکرده ایم و بالطّبع حرکت زیاد، خستگی می‌آورد. بنّا هر چقدر هم که قوی و
نیرومند باشد، اگر از اول صبح تا شب کار کرد، بی‌گمان خسته و مانده می‌شود و نیاز
به استراحت و آسایش دارد چون فاعل حرکت است امّا خداوند از خلقت موجودات خسته نمی‌شود
چون فاعل حرکت نیست بلکه به یک ارادۀ او، عالم ایجاد می‌شود. « !$yJ¯RÎ) ÿ¼çnãøBr& !#sŒÎ) yŠ#u‘r& $º«ø‹x© br& tAqà)tƒ ¼çms9 `ä. ãbqä3uŠsù» [4].

لم یتکاءَدهُ: یعنی
خسته نکرده است او را و برای او مشقت نداشته است. «تکاءد» از باب «تفاعل» است
مانند «تضارب».

«لم یَتَکأَدْهُ» از
باب تفعّل نیز صحیح است. بنابراین تکأد و تکاءد الأمر علیه یعنی سخت و مشقت بار
بود بر او. اصل کلمه «کَأَدَ- کَأداً-» می‌باشد.

«ولم یَؤُدهُ منها
خلقُ ما برأَه و خلقه»

و آفریدن آنچه آفرید
و خلقت نمود، او را خسته نکرده است. هرگز خسته کننده و سنگین نیست برای خداوند
آفرینش موجودات زیرا خدا جسم نیست که در اثر حرکت خسته و وامانده شود بلکه خلقت
موجودات و پدیده‌ها بمحض اراده اش تحقق می‌پذیرد.

لَمْ یَؤُدهُ: خسته
نکرده است او را. اصل کلمه، «آدَ- أَوداً» می‌باشد، یعنی خسته کرد او را. اسم فاعل
آن «آئد» و اسم مفعولش «مَؤُوْد» است. در آیة الکرسی می‌خوانیم: «لاَیؤُودُه حِفظُهُما»-
خسته نمی‌کند و سنگین نیست برای خداوند حفظ و نگهداری آسمانها و زمین.

بَرَأَ: خَلَقَ،
آفرید و خلقت کرد. بَرَأَ النسمه یعنی انسانها را آفرید. بَرَأَ، بَرْءأً و بُرُوءاً:
از عدم ایجاد کرد و لذا خداوند را «باریء» یعنی آفریدگار می‌گویند، و مخلوقات را
«بَریَّه» می‌نامند. در جملۀ حضرت، «خَلَقَه» عطف تفسیری است بر «بَرَأَهُ».

«وَلَم یُکَوّنها
لتشدیدٍ سُلطانٍ»

و مخلوقات را نیافرید
برای اینکه سلطنت خود را تثبیت و استوار سازد.

خداوند نیازی به خلقت
موجودات ندارد

خلقت خدا برای این
نیست که چیزی عایدش شود و استفاده ای ببرد یا مونس و مددکاری داشته باشد که او را
در حکومتش یاری دهد لذا خداوند فیّاض علی الاطلاق و غنّی بالذات است. خداوند موجود
بی‌پایانی است که عین قدرت و اراده است و تمام عالم هستی، جلوه و پرتو او است. ما
موجودات ضعیف و نیازمندی هستیم که اگر کاری کردیم، زحمتی کشیدیم و یا خانه ای
ساختیم، برای این است که استفاده ای ببریم و تا اندازه ای نیاز خود را برطرف کنیم
و به یک آسایش و آرامش موقّت دست یابیم ولی خداوند کمبودی ندارد و نیازی به آفرینش
ما ندارد که- مثلاً- او را کمک کنیم و در حکومت و سلطنتش یاریش دهیم و یا مونس
تنهائیش باشیم!! و مگر خدائی دیگر وجود دارد که ما را برای دفاع از خویش در برابر
آن خدا آفریده باشد؟! خداوند این موجودات را برای اینکه سلطنت و قدرتش را محکم تر
و استوارتر قرار دهد نیافریده است، او پادشاهی نیست که برای مقابله با پادشاهی
دیگر نیاز به لشکر و ارتش داشته باشد!

من نکردم خلق تا سودی
کنم                                  بلکه تا بر بندگان جودی کنم

«ولا لخوفٍ من زَوالٍ
و نُقصانٍ»

و نه برای ترس از
نیست شدن یا کمبود داشتن است

از خواص موجودات و
اجسام مادّی است که زحمت می‌کشند و تلاش می‌کنند تا کمبودی را جبران کنند. انسان
همواره در تلاش و کوشش است که به یک کمال معنوی یا کمال مادّی دست یابد و از این
راه مقداری از نقصها و کمبودهای خود را جبران نماید. آن کسی که در پی کسب علم و
دانش است، می‌خواهد مقداری از جهل خود را بکاهد و بر معلوماتش بیافزاید و آن کسی
که از صبح تا شب کار می‌کند، زحمت می‌کشد و نانی بدست می‌آورد برای این است که از
نداشتن پول و در نتیجه دست نیافتن به نان خوردن، در هراس است و همچنین، همه
موجودات، از انسانها گرفته تا حیوانات و گیاهان پیوسته در سعی و تلاش برای رسیدن
به کمال می‌باشند، حال چه کمال مادّی باشد و یا کمال معنوی. ولی خداوند که این
موجودات را آفریده است، نه برای ترس از زوال نعمتها و نه ترس از پدید آمدن کمبودها
است زیرا خداوند مبرّا از هر نقص و عیب است، و این نقص است که انسان را وادار به
رسیدن به کمال می‌کند.

ادامه دارد

 



[1]
سوره رحمن- آیه 25 و 26.