فتنه و ایمان

«قرآن و سنن
الهی در اجتماع بشر»

آیت الله محمدی گیلانی

 فتنه و ایمان

* فتنه در لغت * فتنه خدا و فتنه خلق * لباب و
گزیده معنای فتنه * ایمان، امانتداری دشوار، و حقیقت ملزوم با عهود و
مواثیق: میثاق اخلاص، میثاق صبر و پایداری، میثاق قتال فی سبیل الله *
ایمان و گدازۀ بلاها و سختیها و مصائب مانند حدید محماه یا مانند سنگ تیره در اثر
تابش متمادی لعل و یاقوت میشود، و مشکلات و شدائد همچون کیمیا هویتی را به هویتی
عالیتر تبدیل می‌کند و احیاناً انسان مبتلا خود کیمیای تبدیل کننده می‌شود *
مبتلاترین افراد به آلام و گرفتاریها پیمبرانند و سپس هر کس بقدر ایمانش *
نمونه هائی چند از روایات عترت طاهره علیهم السلام در این باب.

یکی دیگر از سنن الهی و قواعد آفرینش، سنّت فتنه است. این سنّت اگر چه دارای
شعاع گسترده ای است ولی مقصود ما در این گفتار فتنه الله در ارتباط با ایمان است که
در قرآن کریم روی آن اصرار عجیبی شده و معنای آن با غیر این لفظ متکرّراً بیان شده
و در روایات وارده از عترت طاهره با تعبیرات گوناگون آمده است و مناسب است که
مفهوم این لفظ را در آغاز بحث از نظر اهل لغت روشن کنیم سپس وارد بحث شویم:

در لسان العرب می‌گوید: «جامع معنای فتنه، ابتلاء و امتحان و اختبار است، و
ریشۀ آن مأخوذ است از این تعبیر که می‌گوئی: طلا و نقره را مفتون نمودم، بهنگامی
که آنها را گداخته ای تا بدش را از خوب جدا سازی» و در صحاح اللغه نیز قریب بهمین
تفسیر، تفسر کرده است.

و راغب در مفردات نیز همین گونه معنا می‌کند و در بیانی تقریباً طولانی
استعمالات مناسب در قرآن کریم را نقل می‌کند و پس از آن می‌گوید: «والفتنة من
الافعال التی تکون من الله تعالی و من العبد کالبلیة و المصیبة والقتل والعذاب و
غیر ذلک من الافعال الکریهه، و متی کان من الله یکون علی وجه الحکمة، و متی کان من
الانسان بغیر امر الله یکون بضدّ ذلک و لهذا یذم الله الانسان بانواع الفتنة فی کل
مکان…»

«فتنه از افعالی است که هم از خداوند متعال و هم از عبد صادر می‌گردد مانند
بلیه و مصیبت و کشتن و عذاب و غیر اینها از افعال مورد نفرت، و چون از خداوند صادر
شود بر طبق حکمت است و هنگامی که بدون امر خداوند از کسی صادر شود برخلاف حکمت است
و لذا خداوند متعال انسان را بانواع فتنه در هر مکان نکوهش می‌فرماید» سپس شواهدی
بر این مدّعای خویش از قرآن کریم ذکر می‌نماید.

معنای حقیقی فتنه

با تدبّر در تفسیر فوق الذکر از فتنه و تأمل در کلمات محققین از اهل ادب و
تفسیر، بنظر می‌آید که لباب و گزیدۀ معنای فتنه چنین می‌شود: «حقیقت فتنه عبارتست
از افکندن چیزی در عمل شدید گدازنده که آن را دگرگون نموده، و هویّت موجودش را به
هویّتی دیگر اعمّ از اینکه عالیتر یا دانی تر باشد تبدیل نماید، بآنگونه که آتش
طلا را می‌گدازد و اجزاء دخیل و عناصر بیگانه را از آن جدا می‌سازد، و هویّت
مدخولۀ آن را به هویّتی خالص تبدیل می‌نماید».

و چون ایمان به خداوند متعال صرف گفتن: «آمنّا- ایمان آوردم» نیست بلکه حقیقت
ایمان، امانتداری است توأمان با دشواریها، و واقعیّتی است ملزوم عهود و میثاقها:
میثاق اخلاص در عبادت و نیایش، میثاق جهاد، میثاق صبر بر مکاره و استقامت در
مهاول، میثاق قتال فی سبیل الله تا انتفاء هرگونه قوۀ خطر انگیز از روی زمین که در
طریق دعوت الی الله یا آزادی پذیرش دعوت مزبور یا مایه گمراهی و ارتداد اهل ایمان
است، میثاق اداء حقوق خالق و خلق، میثاق تأدیه حقوق نفس خویش… و بنابراین، صرف
گفتن: «آمنّا» ایمان آفرین نبوده و حقیقت ایمان به مجرّد گفتن مذکور، نمی‌شود بلکه
در محک تجربه اش می‌اندازند و در بوتقه آزمونش می‌گدازند تا اگر مغشوش است سیه روی
شود و از لقاءالله تعالی و لقاء ملائکه الله و مجالست و مجاورت انبیاء و شهداء و
صدّیقین که جزاء ایمان است نومید شود.

و همین است مدلول آیات شریفه در آغاز سورۀ مبارکه عنکبوت: «$|=Å¡ymr& â¨$¨Z9$# br& (#þqä.uŽøIムbr& (#þqä9qà)tƒ $¨YtB#uä öNèdur Ÿw tbqãZtFøÿãƒ، ô‰s)s9ur $¨ZtFsù tûïÏ%©!$# `ÏB öNÎgÎ=ö6s% ( £`yJn=÷èu‹n=sù ª!$# šúïÏ%©!$# (#qè%y‰|¹ £`yJn=÷èu‹s9ur tûüÎ/ɋ»s3ø9$#» ُُُ«آیا مردم می‌پندارند
که بصرف گفتن «آمنّا» بحالشان واگذار می‌شوند و در بوتقۀ گدازنده آزمون افکنده نمی‌شوند؟
و حال آنکه مدّعیان ایمان پیش از اینها را در گدازه آزمون افکندیم چه سنّت خداوند
است که حقیقت امر را که بر او مکشوف است، روشن سازد و راستگویان و دروغگوها در علم
و روشنگری آشکار و از هم ممتاز گردند».

تبدیل هویت

آنان که در دعوای
ایمان استوار و صادقند و دشواریهای امانتداری را تحمّل نموده اند و از انجام عهود
ومواثیق، سرفرازانه بدر آمده اند، گدازۀ آزمون الهی و بوتقۀ فتنه الله تعالی
هویّتشان را دگرگون می‌نماید، و بهویّت دیگری تبدیل می‌کند، مانند حدیدۀ محماه
یعنی قطعه آهنی که در کوره گداخته شود و تیرگی آن زدوده گردیده و رنگ و خاصیّت
آتشی پیدا کند و هویّت آهنی به هویّت آتشی تبدیل شود، یا همچون سنگ تیره بی‌ارزش
که سالهای متمادی در اثر تابش آفتاب و گداختگی متوالی از حالت تیرگی و بی‌ارزشی
بدرآید، و مبدّل بگوهر گرانقیمت لعل و یا یاقوت پرارزش و یا الماس روشن ارزشمند
شود، و با گداختگی پیاپی، تبدیل ماهیّت داده و جوهر و گوهر کاملی گردد.

گدازه بلایا و محنتها
و صبر بر مکاره و تحمل سنگینیهای امانتداری خدائی، تبدیل هویّت می‌نماید و از
یاسربن عامر و سمیّه بنت خیاط کنیزک سیاه، حقیقتی دیگر پدید می‌آورد یعنی الگوی
صبر و استقامت، و نمونۀ فداکاری در راه حق و عدالت، و اسوه صدق و صفا و مقاومت می‌سازد:

همچو سنگی کوشود کل
لعل ناب                             پر شود او از صفات آفتاب

وصف آن سنگی نماند
اندر او                                   پر
شود از وصف خور او پشت ورو

و همین فتنه پایه
اساسی استحاله و تبدّل ذات و صفات آدمی و وصول بمقام فناء و بقاء بالله تعالی است
و فناء افعالی و صفاتی و احیاناً ذاتی با گدازۀ ابتلاء و محنت و مصائب ممکن است:

نان مرده چون حریف
جان شود                                         زنده
گردد نان و عین آن شود

هیزم تیره حریف نار
شد                                          تیرگی رفت و همه انوار شد

در نمکسار ار خر مرده
فتاد                                      آن
خریّ و مردگی یکسو نهاد

صبغة الله هست رنگ
خمّ او                                    پیسها
یک رنگ گردد اندر او

آری، اینطور است فنای
ارادۀ عبد در اراده تشریعی حقّتعالی در همین عبادات مرسومه نوعی فناء برای عبد می‌آورد
و اراده عبد رنگ اراده حق بخود می‌گیرد: «sptóö7Ϲ «!$# ( ô`tBur ß`|¡ômr& šÆÏB «!$# Zptóö7Ϲ ( ß`øtwUur ¼ã&s! tbr߉Î7»tã» (بقره- 138) و راز
شدّت ابتلاء پیمبران صلوات الله علیهم و اوصیاء و اولیاء و مؤمنان برگزیده نیز
همین است و چنانکه در آغاز بحث اشاره کردیم، روایات مأثوره از اهل بیت عصمت علیهم
السّلام در این باره بسیار است و امام المحدثین جناب کلینی(ره) در اصول کافی بابی
را به این امر اختصاص داده و بنام «باب شدّة ابتلاء المؤمن» نامیده است که چند
نمونه را نقل می‌کنیم:

شدّت ابتلاء مؤمن

در صحیح هشام بن سالم
از امام صادق (ع) آمده که فرمود: «انّ اشدّ النّاس بلاءاً الانبیاء ثم الذین
یلونهم ثم الامثل فالامثل»- مبتلاترین مردم به بلاهای شدید پیمبرانند و بعد از
آنان جانشینانشان و سپس:

آنکه در این بزم
مقرّب تر است                                   جام بلا بیشترش می‌دهند

و از امام محمّد باقر
(ع) روایت می‌کند که فرمودند: «انّ الله تبارک و تعالی اذا احبّ عبداً غتّه
بالبلاء غتّاً و شجّه بالبلاء شجّاً فاذا دعاه قال: لبیک عبدی لئن عجلت لک ما سألت
انّی علی ذلک لقادرٌ ولئن ادّخرت لک فما ادّخرت لک فهو خیرٌ لک».

«خداوند تبارک و
تعالی چون بنده ای را دوست داشت، او را در بلاء غرق می‌کند، و سیلاب بلاء بر سرش
ریزان می‌سازد و هنگامی که خدای را می‌خواند، خداوند متعال لبیک می‌گوید و می‌فرماید:
بنده ام! اگر در قضاء حاجتت شتاب کنم من بر آن حتماً قادرم، و اگر آن را برای تو
اندوخته کنم همانا آن برایت بهتر است» و همچنین از امام باقر (ع) روایت می‌کند که
فرمودند:

«ان الله عزوجل
لیتعاهد المؤمن بالبلاء کما یتعاهد الرجل اهله بالهدیة من الغیبة و یحمیه الدنیا
کما یحمی الطبیب المریض».

«خداوند عزّوجلّ با
ارسال بلاء پیاپی از مؤمن تفقّد می‌فرماید همانگونه که مرد غایب از اهل خویش با
ارسال هدیه پیاپی از آنان تفقّد و دلجوئی می‌نماید، و خداوند متعال مؤمن را از
دنیا پرهیزش می‌دهد چنانکه طبیب بیمار را پرهیز می‌دهد» و از امام صادق (ع) نقل می‌کند
که فرمودند:

«دعی النبی (ص)الی
طعام فلما دخل منزل الرجل نظر الی دجاجة فوق حائطٍ قد باضت فتقع البیضة علی وتد فی
حائط فثبتت علیه ولم تسقط ولم تنکسر، فتعجّب النبی (ص)منها فقال له الرجل: أعجبت
من هذه البیضة، فوالّذی بعثک بالحق مارزئت شیئاً قطّ؛ فنهض رسول الله (ص)ولم یأکل
من طعامه شیئاً وقال: من لم یرزأ فما الله فیه من حاجة».

«پیغمبر اکرم (ص)به
میهمانی دعوت گردید، و چون داخل منزل میزبان شد، مرغ خانگی را دید که بر روی دیوار
تخم نهاده، تخم غلطید بر روی میخی که در دیوار کوفته شده بود و روی همان میخ ماند
نه افتاد و نه شکست، پیغمبر (ص)متعجّب شد، میزبان عرض کرد: یا رسول الله! از
ماجرای این تخم مرغ تعجب می‌کنی؟ سوگند بخدائی که ترا بحقّ مبعوث فرمود مصیبت زیان
هیچ چیز هرگز بمن نرسیده است. پس رسول الله (ص)برخاست و از غذای وی چیزی میل نکرد
و فرمود: کسی که هرگز مصیبت ندیده خداوند متعال به وی بی‌اعتناء است.

و همچنین از امام
صادق (ع) روایت می‌کند که فرمودند: «قال الله عزّوجلّ: لولاان یجد عبدی المؤمن فی
قلبه لعصبت رأس الکافر بعصابة حدیدة لایصدع رأسه ابداً».

«خدای عزّوجلّ می‌فرماید:
اگر سبب هوس انگیزی و شک در قلب بندۀ مؤمنم نمی‌گردید هر آینه عصا به آهن بر سر
کافر می‌بستم و جمجمه پولادینش می‌دادم که حتی به دردسر هرگز مبتلا نگردد» (اصول
کافی جلد دوم از طبع جدید صفحه 252 تا صفحه 257)

حدیث اخیر که از صنف
حدیث قدس است ظاهراً ملهم از این آیات شریفه از سوره مبارکه زخرف است: «ولولا ان
یکون الناس امّة واحدة لجعلنا لمن یکفر بالرحمن لبیوتهم سقفاً من فضة و معارج
علیها یظهرون، و لبیوتهم ابوباً و سرراً علیها یتکئون، و زخرفاً وان کل ذلک لمّا
متاع الحیاة الدنیا والآخرة عند ربک للمتقین».

(33 الی 35)- «اگر نه
این بود که جملگی مردم امّت واحدۀ کافرکیش می‌شدند، هر آینه سقفهای خانه های کفّار
را از نقره قرار می‌دادیم و نردبانهائی برای بالا رفتنشان می‌افراشتیم و با دربهای
متعدد عماراتشان را می‌آراستیم و تختهای گوناگون جهت آسایششان می‌نهادیم که بر
آنها تکیه زنند، و بنقوش طلائی، آن بناها را مزیّن می‌کردیم، و همۀ اینها جز بهره
گیری از زندگی دنیای زودگذر چیز دیگری نیست، و زندگانی جاویدان اخروی نزد
پروردگارت از آن متقین است».

مقصود آنکه موهبت
وسائل بهره گیری از متاع دنیا و اسباب عیش و کامرانی و تجّملات آزنواز و بناهای
منقوش زیبا و سریرها و آرایشها و زیبائیهای اثاث البیت و امثال اینها، بکفّار و
فجار از باب کرامت آنان نزد خداوند متعال نیست، بلکه این امر خود دلیل روشنی است
بر بی‌ارزشی دنیا و هوان و بی‌مایگی آن، که بدشمنان حق و حقیقت ارزانی می‌دارد و
با این زیبائیهای فریبنده در همین نشاه آنان را شکنجه می‌دهد و اینهمه تجمّلهای
چشمگیر و نعمتهای خیره کننده در واقع زشتیها و نقمتهای نعمت نما می‌باشند و خداوند
متعال ابرار و صالحان را از دلباختگی به این امور محفوظ می‌فرماید، و چنانچه اهل
ایمان و تقوی مفتون نمی‌گردیدند به یقین خدای عزّوجلّ، بیش از اینها بکفّار و
اشرار می‌داده است و حتّی سقفهای عمارتهایشان را از سیم و نردبانهای آنها از زر می‌نموده
و آن بنا را با دربهای زیبای گوناگون مزیّن می‌فرمود، و سریرهای آرامبخش را تکیه
گاهشان می‌ساخت، ولی برای آنکه مبادا مردم یکنواخت و یکسان کافر شوند و اساس توحید
و عبادت برچیده شود، چنین کاری انجام نپذیرفت. و در عوض به پیمبران صلوات الله
علیهم و اوصیاء و اولیاء علیهم السلام و مؤمنان گزیده، بلایا و مصائب و شدائد
موهبت می‌فرماید، تا با کیمیای این مواهب، استعدادهای ذاتی آنان، بارز گردد و مس
وجودشان به طلای ناب فضیلت تبدیل شود همانطور که به اعتقاد کیمیاگران، فلزّات در
اثر برخورد با کیمیا تبدیل هویّت می‌دهند و به زر ناب مبدّل می‌شوند، محنتها و
آلام و مشقّتها و مصائب نیز همچون کیمیا، هویّت آنان را دگرگون می‌کند و به
هویّتهای نورانی منقلب می‌سازد و احیاناً خود آنان کیمیای تبدیل کننده می‌شوند، و
زهر را شهد و خاک را زر و جهل را علم می‌نماید:

گفت پیغمبر که از بهر
مهان                                     حق، نجس را پاک گرداند بدان

او اگر زهری خورد
شهدی شود                                        تو اگر شهدی خوری زهری بود

کاملی گر خاک گیرد زر
شود                                    ناقص
ار زر برد خاکستر شود

جهل آید پیش او دانش
شود                                    جهل
شد علمی که در ناقص رود

مانند غذای مقوی و
سالم و غذای گندیده فاسد، چه غذای مقوی و سالم در مزاج بیمار و علیل مبدّل به خلط
گندیده و فاسد می‌‌شود و سبب تشدید بیماری او می‌شود، ولی غذای گندیده و فاسد در
مزاج انسان تندرست و قوی البنیه ممکن است بکمک قوت بنیه و سلامت مزاج به خلط
شایسته ای تبدیل شود، و توان و نیروی بیشتر وی گردد.

از خود رستن و بحق
پیوستن

و حاصل آنکه گدازه
فتنه ها و محنتها و بلاها منشأ ولادت ثانی و تبدیل مزاج روحانی می‌شود و لوج به
ملکوت سماوات میّسر می‌گردد چنانکه از حضرت عیسی (ع) روایت شده که فرمودند:

«لن یلج ملکوت
السموات من لم یولد مرّتین»- «هرگز به ملکوت آسمانها راه نمی‌یابد کسی که دو بار
ولادت نیافته است» و مراد از حدیث: «موتوا قبل ان تموتوا» نیز همین است که با
گدازه فتنه ها و تحمّل دشواریها و ریاضتهای نفسانی از حیات بهیمی و حیوانی و رذائل
نفسانی بمیرد تا مزاج روحانی یافته و در حیات روحانیّت متولّد گردد، و انفطام از
این امور بهیمی مدخلی است برای ولادت ثانی و تبدیل مزاج:

شرط، تبدیل مزاج آمد
بدان                              کز مزاج
بد بود مرگ بدان

چون مزاج آدمی گل
خوار شد                           زرد و بد رنگ و سقیم و خوار شد

چون مزاج زشت او
تبدیل یافت                                 رفت زشتی و رخش چون شمع تافت

پس حیات ماست موقوف
فطام                                  اندک اندک جهد کن تم الکلام

و تا آدمی از پستان
مام دنیا منفطم نگردد مزاج وی تبدیل نمی‌پذیرد، و با انفطام از حیات فریبا و
زودگذر و انقطاع از عادات پلید و اخلاق زشت، حیات نوین روحانی که همان ولادت ثانی
و حیات دوّم است از طریق موت اختیاری برای او حاصل می‌شود و بعبارتی:

ممکن است از تعلقات
دنیا با ریاضت دشواری چشم پوشید و از وابستگی به مقام و جاه و مال دل کند و بوسیله
ورزشها و تمرینهای نفسانی از این وابستگیها منقطع شد امّا خلاصی از تناقضات نفسانی
و اضطرابهای قلب و وسوسه های آسایش سوز نفس امّاره و زفیر و شهیق جهنّم ملکات
گدازنده ممکن نیست مگر با تحقّق بخشیدن: «موتوا قبل ان تموتوا» که همان موت
اختیاری و مرگ تبدیلی است یعنی بطور کلّی از خود رستن و بحق پیوستن و تسلیم بی‌چون
و چرای شریعت الهی شدن است، که همان معنای از خود مردن و بحیات الهی زنده شدن می‌باشد.

وگرنه قلب آدمی دائماً
در قلب و دگرگونی است، و همواره در مسیر طوفانهای اوهام متلاطم و مشکوک آرامش سوز
است، و بادهای صرصر پندارهای آشفته و درهم و برهم و غبارانگیز که غبارش کوری دل می‌آورد،
علی الدوام در وزش است و دل همچون پری در بیابان دچار آن است:

گفت پیغمبر که دل
همچون پری است                       در بیابانی بدست صرصری است

صد هزاران کشتی با
هول و سهم                             تخته تخته گشته در دریای وهم

اینها نمونه ای از
گدازه های ضمیر وجود هر انسانی است که هردم او را آزار می‌دهد چه در بیداری و چه
در خواب و هر کجا که میگریزی با تو هست و گزیری از آن نداری و چگونه توانی گریخت؟
مگر از خویشتن خویش امکان رهائی است؟ خون بخون شستن محال است و محال!

فقط یک راه وجود دارد
و آن عبارتست از آنکه با گدازه فتنه ها و شدائد از خود رستن و بحق پیوستن.

«قل هذه سبیلی ادعو
الی الله علی بصیرة انا و من اتبعنی»