یاران امامان

یاران امامان

(6)

عماربن یاسر

همانگونه که خوانندگان عزیز ملاحظه می‌فرمایند، از چندی پیش بخشی نوین تحت
عنوان «یاران امامان» به مجله اضافه شده است. نظر ما در این بخش این بود که نظری
کوتاه و گذرا بر زندگی و شرح حال برخی از یاران صدّیق و باوفای امامان بیافکنیم،
همان ها که با فداکاری ها و ایثارها و از خود گذشتگی ها سخنان گهربار امامان را
تحت شرایط بسیار سخت و طاقت فرسا به ما رساندند و با جان خود مکتب را از سقوط
رهانیدند و از انحراف‌ها و کژیها و بدعت ها بیمه کردند. البته خداوند حافظ مکتب
بوده است و آنان وسائطی بیش نبودند ولی در هر حال، آنان به وظیفه خود خوب عمل
کردند و دین خود را به اسلام و مسلمین ادا نمودند.

در این بخش بنا بود از آن یارانی سخن بمیان آوریم که عامّه مردم کمتر نام آنها
را شنیده و از شرح حال آنان اطلاع چندانی ندارند ولی چندی پیش حادثه ای اتفاق افتاد
که ناچار شدیم از آن اصحاب مشهور و بنام امامان نیز مطالبی- هرچند کوتاه- بنویسیم
چرا که دیدیم هنوز یارانی چون ابوذر غفاری، عماریاسر، مقداد کندی وو… نیز قدرشان
مجهول است. چندی پیش در مجلس ختم یکی از دوستان حاضر شدیم، در آنجا یکی از
سخنرانان مطالب ارزنده ای را بیان کردند ولی در ضمن صحبت، داستانی از عمار نقل
کردند که بدون شک ساخته و پرداختۀ امویان بود و آنان این داستان را برای بدجلوه
دادن و کوچک شمردن اصحاب عظیم الشأن پیامبر (ص) و علی (ع)جعل کرده بودند و
متأسفانه آن سخنران محترم نیز، این داستان را با آب و تاب نقل می‌کرد.

این حادثه برای ما خیلی دردناک بود که ببینیم این بزرگان بنام نیز قدرشان
مجهول است. و لذا این بار، بحث خود را به عمّاریاسر اختصاص می‌دهیم، هموکه پیامبر (ص)
درباره اش فرمود:

«عمّار مع الحق والحق مع عمّار حیث کان»- عمار با حق است و حق با عمار هرجا که
باشد. (یعنی هرجا حق باشد، عمّار، گرداگرد آن می‌چرخد).

عمّار کیست؟

عمّار فرزند یاسر، از اولین کسانی است که در خانه ارقم بن ابی ارقم که به
«دارالاسلام» معروف شده بود، اسلام آورد. مورخین گویند: همین که خبر بعثت پیامبر (ص)
به وی رسید، به خانۀ ارقم شتافت که اسلام آورد. به در منزل که رسید، صهیب رومی،
این صحابی جلیل القدر را دید که در آنجا ایستاده است. هر دو خواستند غرض خود را از
همدیگر مخفی نگهدارند، از این روی، عمّار با دلهره از صهیب پرسید:

–       
چه می‌خواهی؟

–       
تو چه می‌خواهی؟

–       
من آمده ام سخنان محمّد (ص) را بشنوم!

–       
پس من هم به همین منظور آمده ام.

و هر دو با هم بر پیامبر (ص) وارد شدند و با هم اسلام آوردند و یک روز کامل در
خدمت پیامبر (ص) و شنیدن آیات قرآن گذراندند. آنگاه عمار به منزل رفت و پدر و
مادرش و همچنین برادرش عبدالله پس از وی اسلام آوردند.

اسلام آوردن در آن شرایط بسیار سخت و دشوار برای هرکس میسّر نبود. این خانوادۀ
فداکار و مخلص در شرایطی اسلام آوردند که از هیچ شکنجه و بلائی در امان نبودند.
پدر و مادر عمّار (یاسر و سمیّه) با گفتن «لااله الاالله» و «محمدرسول الله» در
زیر شکنجه های طاقت فرسای ابوجهل و سایر جاهلان مشرک، به شهادت رسیدند و لذا این
زن و شوهر، اوّلین شهیدان اسلام به حساب می‌آیند ولی عمّار پس از شکنجه های زیاد،
با تقیّه خود را از دست جانیان رهانید و هنگامی که به خدمت حضرت رسول (ص) رسید،
نوشته اند که: با اظهار معذرت و پوزش، داستان خود را برای حضرت نقل کرد، حضرت در
پاسخ فرمود: عمار! قلبت را چگونه می‌بینی؟ عرض کرد، در ایمان و اطمینان کامل هستم.
حضرت فرمود: اگر دگر بار از تو خواستند بتهای آنان را به خوبی یاد کنی، یاد کن.

آنگاه در شأن عمار این آیه شریفه نازل شد: «مَن کَفَر بِالله مِن بَعد ایمانِه
الّا مَن اکرِهَ و قَلبُهُ مُطمئِنٌّ بِالایمانِ، ولکِن مَن شَرَح بِالکُفرِ صدرا
ً فَعلیهِم غضبٌ مَن الله ولَهُم عَذابٌ عظیم»- و هر که پس از ایمان آوردنش، به
خدا کفر ورزد، نه آنکه مجبور شده و دلش اطمینان دارد و به ایمان اقرار دارد، بلکه
آن کس که سینه به کفر گشاید، غضب خدا بر آنان باد و عذابی بزرگ در انتظارشان است.

و همین آیه بود که «مبدأ تقیّه» را در شریعت مقدّس تصویب کرد. بعلاوه اینکه
گفتار پیامبر نیز این مبدأ را تقویت می‌نماید، آنگاه که به عمار فرمود: «فإن
عادوافعد»- اگر باز هم از تو پرسیدند، تو بتهای آنان را به خوبی نام ببر تا در
امان باشی.

تاریخ نویسان می‌گویند: هنگامی که حضرت بر آل یاسر گذشت که شکنجه می‌شدند،
فرمودند: «صَبرا ً آل یاسِر فإنَّ موعدَکم الجَنّه»- ای آل یاسر! صبر کنید (و
شکنجه دشمنان خدا را در دنیا تحمّل نمائید) که وعدل شما بهشت است. و همین شکنجه ها
بود که نشانه اش تا آخر عمر بر کمر عمار نمایان بود و او در تمام مدّت، لحظه ای از
حق روگردان نبود.

آری عمار بقدری به این راهی که اختیار کرده بود، اطمینان و ایمان داشت که می‌گفت:
اگر دشمنان، ما را اینقدر بزنند و شکنجه دهند که حتّی از چوبهای خشک نخلستان های
دوردست مدینه نیز برای زدن به ما استفاده کنند، بازهم ما می‌دانیم که بر حقّیم و
آنها بر باطل.

حضرت امیر (ع)آنجا که یاد از اصحاب با وفای پیامبر (ص) می‌کند، تنها نام عمّار
را می‌برد و چنین می‌فرماید:

«فیهم عماربن یاسر، و این مثل عمار؟! والله لقد رأیتنا مع النبی (ص)و ما
تقدّمنا خمسه الاکان سادسهم ولا اربعه الا کان خامسهم…»

در یاران پیامبر (ص)عماربن یاسر بود و کیست مانند عمار؟! بخدا قسم اگر ما را
با پیامبر می‌دیدی، هرگاه پنج نفر از ما (درکاری) پیشقدم می‌شدند ششمین آنها او
بود و هرگاه چهار نفر پیشقدم می‌شدند، پنجمین نفر عمار بود.

در هر صورت، عمّار کسی بود که هرگز تغییر نکرد و لحظه ای بغیر از حق فکر نمی‌کرد
و پس از پیامبراکرم (ص)که بسیاری از مسلمین، نسبت به ولایت (اصل مسلّمه اسلام) بی‌تفاوت
یا روگردان شدند و طبق روایتی که از امام صادق (ع)نقل شده است «ارتدّ الناس بعد
رسول الله الا ثلاثه او خمسه- و فی روایة الاسبعة» عمّار از همان چندنفر معدودی
بود که لحظه ای از خاندان پاک پیامبر (ص) روی گردان نشد و از ولایت دفاع کرد و
همانگونه که درباره اش فرموده اند:«و هو من الذین لم یغیّروا ولم یبدّلوا بعد
نبیهم- او از کسانی است که پس از پیامبر هرگز تغییر نکردند و از حق و حقیقت دست
برنداشتند، چرا که به قول پیامبر بزرگ اسلام (ص) هرجا حق باشد، عمّار دور حق می‌چرخد،
و چون حضرتش نیز فرموده است: هرجا علی باشد، حق دور علی می‌گردد.

پس هرجا علی باشد، عمّار دور علی می‌گردد و همراه او است و زهی سعادت و
خوشبختی که تاریخ کسی را همراه همیشگی علی (ع)معرّفی کند.

مقام عمار در روایات

درباره عمار روایتهای بسیاری از پیامبر و امامان علیهم السلام نقل شده است که
همه دلالت بر علو مقام او دارد، و هرکس خواهان شناختن این مرد بزرگ است باید به
کتابهای رجال و تراجم مراجعه کند چرا که این محتصر گنجایش تعریف از فضائل این
صحابی جلیل را ندارد و ما برای تیمّن و تبرک به چند حدیث اکتفا می‌کنیم.

* مالک اشتر گوید: بین عمار و خالدبن ولید، درگیری لفظی رخ داد، خالد از او
نزد رسول خدا (ص)شکایت برد، حضرت فرمود:

«انّهُ من یُعادی عَمّارا ً یُعادیهِ الله، و مَن یُبغُِض عمّارا ً یبغضه
الله، و مَن سبّهُ سبّهُ الله».

همانا هر کس با عمار دشمنی ورزد، خداوند با او دشمن خواهد شد و هرکس از عمار
متنفر باشد، خداوند از او متنفر خواهد بود و هرکه عمار را دشنام گوید، خداوند او
را دشنام دهد.

مضمون چنین سخن بزرگی از پیامبر فقط دربارۀ علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم
السّلام و خاندان پاکش نقل شده است، ولی در اینجا حضرت همان سخن را دربارۀ عمار
تکرار می‌کند و این والاترین مقام است. تازه کسی آمده است نزد پیامبر و از او
شکایت می‌کند، حضرت که می‌داند همیشه حق با عمار است، بجای باز خواستی از عمّار می‌فرماید:
هرکه با عمار درگیر شود با خدا درگیر شده است. و این قضاوت از پیامبر دربارۀ عمار،
جای هیچ تردیدی باقی نمی‌گذارد که عمار پیوسته حق طلب بوده و هرگز از حق جدا نمی‌شده
است.

* در روایتهای اهل سنت آمده است که روزی عمار همراه با دیگر مسلمانان مشغول
حمل سنگ برای بنای مسجد پیامبر بود، پیامبر نگاهی به عمار انداخت و فرمود:

«مالَهم و لعِمار، یَدعُوهم اِلی الجنةِ و یدعُونهُ الی النار» آنها با عمار
چه کار دارند؟ عمار آنها را همواره به سوی بهشت فرا می‌خواند و آنها او را به جهنم
دعوت می‌کنند؟!

* روزی به پیامبر (ص) خبر دادند که دیواری بر سر عمار خراب شد و او زیر آوار
مرد! حضرت فرمود: عمّار هرگز نمی‌میرد.

* امیرالمؤمنین (ع)می‌فرماید: روزی عمار اجازه خواست که بر پیامبر (ص)وارد
شود. حضرت صدایش را شناخت. فرمود:«مرحَبا ً إئذَنُواللطَّیبِ بن الطّیبِ»- خوش
آمدی! راه را برای انسان پاک فرزند پاک بگشائید تا وارد شود.

* حمران بن اعین گوید: از امام باقر (ع)پرسیدم: نظر شما دربارۀ عمار چیست؟ سه
بار فرمود: «رحم الله عمارا ً»- خدا عمار را رحمت کند. آنگاه ادامه داد:

«قاتَل مَعَ امیرَالمؤمنین صَلَوات اللهِ علیه و آلِهِ و قُتِلَ شهیدا ً»- او
همراه با امیرمؤمنین که درود و رحمت خدا بر او و خاندانش باشد، کارزار کرد و شهید
شد. حمران گوید: در دلم گذشت که چطور این همه منزلت به عمار داده شده است! حضرت به
من نگاهی کرده و فرمود: شاید تو هم مانند دیگران فکر می‌کنی؟! عرض کردم: او از کجا
می‌دانست که در آن روز شهید می‌شود؟ فرمود: هنگامی که دید آتش جنگ برافروخته‌تر
شده و پیوسته انسانها را به کام خود فرو می‌برد، میدان را رها کرد و به سوی حضرت شتافت
و عرض کرد: ای امیرمؤمنان! آیا هنوز وقت آن (شهادت) فرا نرسیده است؟ حضرت می‌فرمود:
به میدان برگرد، تا سه بار و در بار سوم حضرت فرمود: اکنون وقت آن رسیده است. او
به میدان بازگشت و فریاد برآورد: «الیوم القی الاحبه محمدا ً و حزبه»- امروز به
یاران ملحق می‌شوم، پیامبر و پیروانش.

* حنظله بن خویلد عنزی گوید: روزی نزد معاویه نشسته بودم که دو نفر از راه
رسیدند و سر قتل عمار با هم نزاع داشتند، هر یک خود را قاتل عمار می‌دانست و برای
گرفتن جایزه نزد معاویه آمده بودند، او سر این داد می‌زد: من او را کشتم و این سر
آن فریاد می‌زد: من او را کشتم! عبدالله فرزند عمروبن عاص نشسته بود رو به آنها
کرد و گفت: هر یک به دیگری واگذار کند بهتر است زیرا شنیدم پیامبر اسلام (ص) می‌فرمود:
«تَقتُلُهُ الفِئةُ الباغِیَهُ»- گروه ستمگر، عمار را می‌کشند.

ابن عساکردمشقی در تاریخ خود می‌گوید: هنگامی که خبر شهادت عمار را به علی (ع)
دادند، فرمود: هر یک از مسلمانان که خبر قتل عماربن یاسر را بشنود و سوگوار نگردد،
رستگار نیست. خداوند عمار را بیامرزد روزی که اسلام آورد و روزی که شهید شد و روزی
که از قبر بر می‌خیزد.

«رَحمَ اللهُ عَمارا ً یومََ اسلَمَ و رَحم الله عمارا ً یوم قتل و رَحِمَ
الله عَمارا ً یومَ یُبعَثُ حیّا ً».