فتنه و ایمان

آیت الله محمدی گیلانی

« قرآن و سنن الهی در
اجتماعی بشر»

فتنه و ایمان (4)

*ظهور ناصیه فتنه و طلوع
شاخ شیطان از بصره

*نکوهش امیرالمؤمنین
علیه‌السلام از مردم بصره

*روئیدن تیزترین شاخهای
فتنه با رنگهای متضادّ در بصره *پدیدآمدن علم کلام *حلقه درس حسن بصری ریشه سیاسی
داشت *انگیزه حکومت اموی در ترویج مذهب جبر *عکس العمل علویِّین و مدرسه محمدبن
الحنفیه *معبد جهنی تلمیذ ابی ذرغفاری و مقاومت وی در مقابل حکومت اموی *غیلان
دمشقی و عمر بن عبدالعزیز و اضطهاد و قتلش بدست هشام *کیفیت انتقال حرکت قدریه
بحلقه درس حسن بصری بنقل از طبقات المعتزله *اتهام قاضی القضاه که خلفاء اربعه
معتزله بودند! *واصل بن عطاء و منزلت بین المنزلتین *نصیحت امام صادق علیه‌السلام
بواصل و پرخاشگری او.

در شمارۀ پیشین برخی از
روایات باب فتن را نقل کردیم که در بعضی از آنها مشرق مدینه طیبه را خاستگاه فتن شمرده
و مطلع شاخها و نواصی شیطان بحساب آورده بود و فاضل محترم آقای عینی شارح صحیح
بخاری تصریح کرده بودند که این اخبار مطابق با عیان است چه این فتنه‌ها و ملاحم
مانند وقعه جمل و صفین و ظهور خوارج از سرزمین عراق و نجد و بلاد شرقی عراق که
جملگی جانب شرقی مدینه را تشکیل میدهد، نشأت گرفته است. و ما باین مناسبت، دعاء
لطیفی را که در جنب رکن عراقی خواندنش هنگام طواف مشروع است: «اعوذ بالله من
الشقاق و النفاق و سوء الاخلاق» یادآور شدیم، تو گوئی که یاد عراق، فتنه‌های
اسفبار و نفاقهای نفرت‌انگیز و خونریزیها و بدکرداریهای در امتداد تاریخش را تداعی
می‌کند که حتی می‌بایستی هنگام طواف بیت‌الله تعالی، در جوار رکنی که بنام عراق
است بخداوند متعال پناه برده شود. و اینک لازم است دانسته شود که رستنگاه تیزترین
شاخهای شیطان در سرزمین عراق همانا بصره بوده است که امیرالمؤمنین علیه‌السلام
چنانکه در نهج‌البلاغه آمده دربارۀ مردم فرموده: «کُنتُم جُندَ المَرأَةِ و
أَتباعَ البَهیمَةِ رَغا فَأَجَبتُم وَ عَقَرَ فَهَرَبتُم، اَخلاقُکُم دِقاقٌ، وَ
عَهدکُم شِقاقٌ، و دینُکُم نِفاقٌ…» (خطبه 12 شرح النهج‌عبده).

«شما سپاه زنی بودید و
پیروان چهارپائی، که چون غرّیدن گرفت و کف بر لب آورد بدنبالش روان شدید و همینکه
پیِ آن قطع شد و از پا در آمد، رو بگریز نهادید، پست اخلاق و پیمان شکنید، و آئین
شما دوروئی است».

تیزترین شاخهای فتنه که
در قرن اول هجری در این سرزمین، روئید همانا بحث از اصول عقائد است که در اندک
مدتی دارای انشعابات متضادّی شد، و علی‌الدوام، تنازعات و تشاجرات اسفباری را بین
اهل بحث، موجب شده و میشود و مستمراً تشدید اختلاف کرده و می‌کند و برای دفاع، هر
یک از سردمداران قشری از اقشار عامّه مردم را مشغول ساخته و می‌سازد، و پدیدآور
علمی بنام «علم کلام» گردید.

پديد آمدن علم کلام

در وجه نامیدنش، به این
نام، اختلاف کرده‌اند، بعضی‌ها گفته‌اند: چون مهمترین مسئله مورد بحث در آن عصر،
مسئله کلام الله و خلق قرآن بوده لذا این علم نوظهور را بنام علم کلام نامیدند. و
بعضی گفته‌اند: چون مبنای آن، صرف کلام در احتجاج بر عقائد بوده بدون هیچ ثمرّه
عملی، باین جهت کلام نامیده شد. و برخی گفته‌اند: چون اینگونه روش در طرق احتجاج
بر عقائد شبیه به علم منطق در استدلال بر اصول فلسفی بوده، طبعاً نامی برای آن
انتخاب شد که مرادف منطق باشد یعنی کلام.

امویان و ترویج مذهب جبر

حلقه درس حسن بن یسار
بصری که منبت علم کلام گردید، ظاهراً دارای ریشه سیاسی بوده زیرا سیاست حکومت اموی
اعتقاد به جبر را ترویج می‌کرده تا به این وسیله اقشار مردم را معتقد کند که حکومت
بنی‌امیه یک قضای محتوم و قدر حتمی تغییر ناپذیر است، و این خدا است که این خاندان
زورگو و ستمکار فرومایه را بر اریکه سلطنت مستقر ساخته و مردم هیچگونه اختیار و
ارادۀ آزادی را واجد نیستند و بی‌جهت خیال و تصور تغییر حکومت اموی و واژگونی آن
را در سر می‌پرورانند، زیرا با جبر آفرینش و قضاء محتوم آسمانی نمیتوان پنجه داد،
و این حکومت استبدادی را با همه ستمگریهای توانفرسا، قانون تغییرناپذیر خلقت بر
خلق تحمیل نموده است، و به آنان آزادی اراده و اختیار در سرنوشتشان نداده است، پس
می‌بایستی به این قضاء حتمی و قدر جزمی بدون هیچ وسوسه‌ای اضطراراً تن در دهند و
مرارت و تلخی آن را بدون ترش‌روئی و واکنش نوش‌جان کنند!

این عقیده سعادت سوز در
تاریخ انسان ریشه‌دار است و دست‌‌آویزی قوی برای ستمکاران در ادامه ستمکاری و بقاء
حکومتشان بر اقشار مردم بوده است و به این وسیله مردم را تخدیر می‌کرده‌اند و با
دست وعاظ السلاطین و مزدوران در شعاع حکومت خویش منتشر می‌ساختند، و بزرگسالان را
با زور یا شیّادی به آن معتقد می‌کردند، و طبعاً خردسالان بر آن پرورش می‌یافتند و
مآلاً روح مقاومت و مقابله از مردمی که چنین نشأت یافته‌اند مسلوب می‌شود و زبونی
و انقیاد در مقابل هر تجاوزی برای آنها طبع ثانی میشود.

و قدر به معنای جبر مورد
عنایت قرآن واقع شده، چنانکه قدر به معنای تفویض نیز مورد اعتناء قرآن است و این
هر دو عقیده را مردود می‌شناسد که در جای خود روشن گردیده و ما در این مقام به
اشاره‌ای اکتفاء می‌کنیم. اما راجع به جبر که در امم پیشین ریشه داشت میفرماید: «ãAqà)u‹y™ tûïÏ%©!$# (#qä.uŽõ°r& öqs9 uä!$x© ª!$# !$tB $oYò2uŽõ°r& Iwur $tRät!$t/#uä Ÿwur $uZøB§ym `ÏB &äóÓx« 4
šÏ9ºx‹Ÿ2 z>¤‹x. šúïÏ%©!$# `ÏB óOÎgÏ=ö7s% …» (انعام –
148)

«طولی نمی‌کشد که مشرکان
خواهند گفت: اگر خدا میخواست ما مشرک نمیشدیم و چیزی را بهوای خود حرام نمی‌نمودیم،
چنان بودند آنهائی که انبیاء را پیش از اینها تکذیب نمودند» مشرکان عصر نزول قرآن
همانند مشرکان طول تاریخ شرک در عقائد و نافرمانی خود را به مشیّت حتمی و قضاءِ
الهی مستند می‌کردند!

و امّا قدر به معنای
استقلال اسباب و مبادی در تأثیر بگونه‌ای که مبدأ تعالی هیچگونه دخالتی ندارد و
بعبارتی، بمعنای تفویض، کافی است آیه :« ÏMs9$s%ur ߊqåkuŽø9$# ߉tƒ «!$# î’s!qè=øótB 4…» (مائده –64)

عکس‌العلمل علویّین

باری اولین حرکتی که در
مقابل سیاست شوم آل امیّه در ترویج عقیده جبر، پدید آمد، از بیت علویّین در مدینه
منوّره بوده که مظهر آن در آن عصر، مدرسه محمدبن الحنفیه می‌باشد، و از آنجا به
حلقه درس حسن بصری در بصره و به مدرسه غیلان بن مسلم دمشقی منتقل شده است. بلی!
این غیلان قبلاً نزد معبد بن عبدالله بن عویم جهنی بصری تلمیذی کرده بود، و معبد
بن عبدالله از تلامذه جناب ابی‌ذر غفاری است که مانند ابوذر از دشمنان آل امیّه
بوده و در تبعید ابی‌ذر بشام همراهش بود و بهمراه وی بمدینه بازگشت نمود، و معبد
که از افکار ابوذر متاثر بوده، بی‌پرده اعلان کرد که عقیده بجبر یک عقیدۀ الحادی
است، و «لا قَدَر و الأمر اُنُف»: قدر به معنای جبر باطل است، و شئون فرد و اجتماع
مسبوق بتقدیر حتمی نیست، بلکه مردم می‌توانند سرنوشت نو برای خود بسازند و دارای
اراده آزاد و اختیارند.

نوشته‌اند که معبد
همانند معلم خویش ابوذر غفاری مستمراً اعتراض می‌کرده و فریاد می‌زده که خداوند
متعال عادل است و بمردم حریّت اراده و نعمت اختیار داده که می‌توانند سرنوشتشان را
تغییر دهند و این حکومت اموی است که مردم را به این وسیله تخدیر می‌کند تا آنها را
از تغییر سرنوشت نومیدشان سازد و بلامنازغ این حکومت استبدادی ادامه یابد. و حتی
هنگامی که وارد بصره شد، ‌شدیداً به حسن بصری که او را سیدالتابعین! می‌خواندند و
وجیه الملّه! بود، اعتراض کرد که چرا در مقابل ظلم و بدعت آل امیّه ساکت نشسته
است؟! اما دریغا که عافیت‌جوئی مانع از قیام و حرکت بوده و شاید کلام ذهبی را در
میزان الاعتدال که میگوید: «کان الحسن کثیر التدلیس» می‌توان باور نمود زیرا این
قماش ملا نمایان که بیماری اساسی در مزاجشان عافیت‌طلبی است، مقابح نفسانیّاتشان
را باتدلیس: «مصلحت نیست، آقا تقیه لازم است! آقا حوزه بر باد میرود! و امثال
اینها…» مستور می‌کنند.

چنانکه ارباب تراجم
نوشته‌اند: معبد جهنی به صرف این مقابله بسنده نکرد، و مردم را به پیاده‌کردن «اصل
اصیل امر بمعروف و نهی از منکر» در سطح اجتماع دعوت کرد و با محمدبن اشعث علیه آل
امیّه قیام به سیف نمود، و هنگامی که لشکریان حجاج بن یوسف ثقفی او را دستگیر
کردند و انواع عذاب و شکنجه بر او وارد ساختند، حجاج ایشان را بحضور طلبید و گفت:
دیدی چگونه قضاء الهی بر تو جاری شد؟! معبد گفت: مرا بقضاء برگزار کن، حجاج گفت:
آیا این زنجیر که بر تو نهاده شده بقضاء الهی نیست؟ او پاسخ داد: این زنجیر بر
گردنم کار توست… حجاج دستور شکنجه شدید داد و در پایان، او را در سال هشتادم
هجری بقتل صبر مقتول ساخت.

غیلان دمشقی

و امّا غیلان دمشقی که
از دو طریق در عداوت با آل امیه اشباع شده بود، در طبقات معتزله ابن‌المرتضی آمده
که: عمر بن عبدالعزیز خیرالظلمه اموی درباره جبر با غیلان بحث تقریباً مفصلی نموده
و غیلان او را محجوج کرد، عمر از وی تقاضا کرد که او را در امر خلافت یاری کند و
غیلان نیز قبول کرده و گفت: مرا متصدّی فروش متاع خزائن کن تا مظالم بندگان خدا
بآنان رد شود و باین وسیله از مسئولیت عمر بن عبدالعزیز کاسته شود. عمر نیز پذیرفت
و این منصب را به وی داد، و او نیز به مقتضای صراحت لهجه موروث از ابی‌ذر غفاری،
در هنگام حراج اموال خزائن فریاد می‌کرد: آهای مردم! بیائید اموال خیانتکاران و
ستمگران در معرض فروش است! بیائید اندوخته‌های جانشینان نامشروع خلافت اسلامی در
معرض فروش است!

از جمله این نفائس،
جورابهای خز بوده که سی هزار درهم تقویم شد، در این هنگام فریاد غیلان بلند شد: آیا
کسی هست از طرف مدّعیان خلافت عذری در اندوختن این اموال اقامه کند؟ این جورابها
در خزینه همدیگر را خورده و سائیده شده‌اند و مردم که مالک این اموالند از گشنگی
می‌میرند!

در این وقت هشام بن
عبدالملک که ناظر این جریان بود پیش خود سوگند یاد کرد که اگر روزی بر غیلان دست
یابد، دستها و پاهای او را قطع کند، و همینطور هم شد؛ در زمان خلافت خویش، غیلان
را با یکی از یارانش بنام «صالح» دستگیر نموده و به زندانشان گرفتار کرد و شکنجه
های گوناگون بآنها داد که صالح در زندان مرد، و چون غیلان مرد شناخته شده و مشهوری
بوده، برای مشروع جلوه دادن اعدامش از اوزاعی مزدور فرومایه دربار اموی، فتوی
گرفت، دستها و پاهای غیلان را قطع نمودند ولی آن وارث ابوذر با چنان حالی از زبان
خویش در واژگونی حکومت بنی‌امیه بهره میگرفت و مردم را بقیام علیه این حکومت
ملعونه دعوت می‌کرد و سرانجام زبان او را نیز قطع و مقتولش ساختند!

انتقال حرکت قدریه

و امّا کیفیّت انتقال
حرکت قدریه از مدینه به حلقه درس حسن بصری را صاحب طبقات مذکور چنین نوشته است:

«سند معتزله برای
مذهبشان روشن‌تر از سپیده صبح است زیرا این مذهب به واصل بن عطاء و عمرو بن عبید
اتّصال می‌یابد اتصالی که خدشه‌ای در آن راه ندارد، و این دو نفر این مذهب را از
محمد بن علی بن ابیطالب و فرزندش عبدالله مشهور به ابی هاشم تلقّی کرده‌اند، و
محمد (ابن الحنفیه) آن کسی است که واصل بن عطاء را آن چنان پرورش و آموزش داد که
در این زمینه مردی استوار و محکم گردید و استقلال یافت، و خود محمد بن الحنفیه از
پدرش علی بن ابیطالب علیهم السلام این مذهب را فرا گرفت، و امیرالمؤمنین از رسول‌الله
صلی الله علیه و آله و سلم که «ما ینطق عن الهوی» است فراگرفته است» (طبقات
المعتزله ابن المرتضی – صفحه 7).

و آنگاه صاحب طبقات که
خود معتزلی است و طبقات این فرقه را از زبان قاضی القضاة عبدالجبار در ده طبقه می‌شمارد
و معروفین و مشهورین را به پیروی از قاضی عبدالجبار نام می‌برد و ترجمه آنها را می‌نویسد
و می‌پندارد که: « طبقه نخستین این فرقه، خلفاء چهارگانه یعنی: علی علیه‌السلام و
ابوبکر و عمر و عثمان رضي الله عنهم می­باشند» (ص 9) و ادله‌ای که در این اتهام
بخلفاء اقامه می‌کند اوهن از بیت عنکبوت است و واصل بن عطاء را از طبقه چهارم این
فرقه شمرده است و آغاز ظهور قدریه را ضمن وجه تسمیه این طائفه به «معتزله» چنین
گفته:

«حکایت شده که شخصی بر
حسن بصری وارد شد و گفت این پیشوای دین، جماعتی در زمان ما پدید آمده‌اند که
مرتکبین معاصی کبیره را کافر می‌شمرند و معصیت کبیره در نزد آنان سبب خروج از دین
است و اینها همان گروه و عیدیّه از خوارجند، و گروهی هم بنام مرجئه پدید آمده‌اند
که معتقدند: با ایمان، ‌هیچ معصیت کبیره‌ای زیان‌آور نیست، چنانکه با کفر هیچ
طاعتی سود نمیدهد و عمل را بهیچوجه رکن ایمان نمیدانند؛ نظر شما در این مسئله
اعتقادی چیست؟ حسن برای پاسخ در اندیشه فرو رفت و پیش از آنکه او پاسخ دهد، واصل
بن عطاء آغاز سخن کرده گفت: من می‌گویم مرتکب کبیره نه مؤمن مطلق است و نه کافر
مطلق بلکه او در منزلتی بین این دو منزلت است، نه مؤمن است و نه کافر، سپس برخاست
و بجانب ستونی از ستونهای مسجد کناره گرفت، و برای گروهی از اصحاب حسن که بهمراه
وی برخاسته بودند، این جواب خویش را تبیین نمود حسن گفت: واصل از ما اعتزال جسته
است! و بهمین جهت او و همراهانش معتزله نامیده شدند».

از این هنگام انشعابات
فرقه‌ای خصوصاً قدر بمعنی تفویض بنحو سریع و چشمگیری رو به تزاید و تناسل نهاد و
متشابهات قرآن کریم دست‌آوزیر اهل زیغ و تیره درونان برای اثبات مسلک و مرامشان
گردید همانگونه که قبلاً قرآن مجید زنگ این خطر را نواخته بود: «فَامّا الّذینَ فی
قُلُوبِهِم زَیغٌ فَیَتَّبِعونَ ما تَشابَهَ مِنهُ ابتِغاءَ الفِتنه وَ ابتِغاءَ
تَأویلِهِ».

صاحب طبقات می‌گوید:
[روی اَنَّ واصلاً دخل المدینة و نزل علی ابراهیم بن یحیی فتسارع الیه زید بن علی
و ابنه یحیی بن زید و عبدالله بن الحسن و اخوته… فقال جعفر بن محمد الصادق
لاصحابه: قوموا بنا اليه. فجاءه والقوم عنده اعني زيدبن علي و اصحابه فقال جعفر: اَمّا
بَعدُ فَاِنّ الله تعالی بَعَثَ مُحَمَّداً بالحقِّ وَ البَیِّناتِ وَ النُّذُرِ و
الآیاتِ وَ انَزلَ علیهِ: «و اُولُوا الأَرحامِ بَعضُهُم اَولی بِبَعضٍ فی کِتابّ
الله» فَنَحنُ عِترَهُ رسول‌الله وَ اَقرَبُ النّاسِ اِلیهِ، و اِنَّکَ یا واصِل
أَتیتَ بِامرٍ یُفَرِّقُ الکَلِمَةَ وَ تَطعَنُ بِهِ عَلَی الاَئمَّه و اَنا
اَدعوکُم الی التَِّوبَه» (ص 33):

«حکایت کرده‌اند که واصل
داخل مدینه شد و بر ابراهیم بن یحیی وارد شد. زید بن علی و فرزندش یحیی و عبدالله
محض و برادرانش با بعضی دیگر با شتابی به ملاقاتش رفتند، امام صادق علیه‌السلام
باصحابش فرمودند: برخیزید با ما نزد این شخص برویم پس بر واصل وارد شدند در وقتی
که زید بن علی و یارانش نزد وی بودند. امام علیه‌السلام به وی خطاب کرده فرمودند:
خداوند متعال پيامبر گرامی صلی الله علی و آله را بحق مبعوث فرموده و با دلائل
روشن و بیم آور و نشانه‌های صدق او را فرستاده و آیه «اولوا الارحام…» را بر وی
نازل کرده است و طبق این آیه، ما که عترت رسول‌الله صلی الله علیه و آله هستیم
نزدیکتر به آن بزرگواریم، و توای واصل، چیزی (بدعتی) آورده‌ای که موجب افتراق کلمه
بین امت است و با همین بدعت خویش به پیشوایان دین طعنه میزنی و من تو را دعوت
میکنم که از این کار توبه کنی و بسوی خداوند متعال برگردی».

ولی این نصیحت و موعظت
امام صادق علیه‌السلام کمترین تأثیری در وی نکرد، بلکه بر پرخاشگری او به ساحت
اقدس امام علیه‌السلام افزود و دیگران نیز در این پرخاشگری او را کمک نمودند!.

ادامه دارد