داستان بعثت رسول خدا (ص)

داستان بعثت رسول خدا
(ص) و کیفیت آن از نظر روایات اهل سنت

بخش دوم

قسمت دوازدهم

حجه السلام و
المسلمین رسول محلاتی

و ثانیا صرف نظر از
این اشکالات ایا به بینیم به راستی می توانیم با توجه به سایر مدارک قرآنی  و حدیثی و معیارهای عقلی و نقلی مضامین این
روایات را بپذیریم ؟

الف) در این حدیث
آمده بود که وقتی جبرئیل بر آن  حضرت نازل
شد رسول خدا (ص) را سه مرتبه به سختی فشار دهید به حدی که فرمود:

«حتّی بلغ من الجهد»

یعنی تا حدی که طاقتم
تمام شد.

و یا در حدیث ابن
اسحاق که از عبید بن عمیر نقل شده این گونه آمده است که رسول خدا فرمود: جبرئیل
چنان به سختی مرا فشار داد که

حتی ظنت انه الموت

یعنی تا جائی که گمان
کردم مرگم فرا رسیده.

که در این جا چند
سوال پیش می اید:

1.                
این که آیا جبرئیل از
پیش خود این چنین رسول خدا (ص) را تحت فشار و شکنجه قرار داد یا از طرف خدای تعالی
؟

لابد می گوید از طرف
خدای تعالی این ماموریت را داشته که رسول خدا را با این شکنجه به خواندن وادار کند
و گرنه از پیش خود حق چنین جسارتی و جرئت چنین شکنجه و آزاری را نسبت به آن شخصیت
بزرگواری که در اثر عبادت و پرهیزکاری بدان درجه از مقام و عظمت رسیده که در
آستانه نبوت و مقام رسالت الهی و خاتمیت قرار گرفته نداشته است وشان و مقام رسول
خدا (ص) به او اجازه چنین کاری را نمی داده.

اگر چه از گفتار برخی
از اینان ظاهر می شود که جبرئیل از پیش خود این کار را کرده چنان چه ابن کثیر در
سیره خود ( ج 1 ص 393) از ابوسلیمان خطابی نقل کرده که در توجیه عبارت فوق در این
حدیث گفته:

«و انّما فعل ذلک به
لیبلو صبره ویحسن تادیبه فیرتاض لاحتمال ما کلّفه به من اعباء النبوه»

یعنی جبرئیل این کار
را کرد تا صبر و بردباری آن حضرت را بیازماید و نیکو ادبش کند تا برای تحمل بار
سنگین سختی های نبوت که بدان مکلف شده بود آماده گردد…

ولی این حرف با صریح
آیه کریمه قرآنی که درباره فرشتگان می فرماید:

«لا یعصون الله ما
امرهم و یفعلون ما یومرون»

مخالف است، و فرشتگان
الهی بدون فرمان و امر الهی کاری انجام نمی دهند.

و اگر می گوئید به
دستور خدای تعالی این کار را انجام داده اشکال بیشتر می شود و این سوال پیش می آید
که وقتی جبرئیل به آن حضرت گفت: بخوان! و رسول خدا (ص) پاسخ داد: نمی توانم بخوانم
دیگر به چه منظور و انگیزه ای برای بار دوم به سوم آن حضرت را تحت فشار قرار داده
و دستور خواندن و فرمان کاری را که نمی تواند انجام دهد به او می دهد ؟ و آیا این
دستور چیزی جز تکلیف مالایطاق است؟[1]

و اگر می خواست با
این فشار آن پیامبر درس نخوانده را به خواندان وادارد و سواد خواندن را به او یاد
دهد که این هم امری نامعقول است زیرا اگر مسئله جنبه اعجاز داشته که دیگر نیازی به
انجام آن با این اعماق شاقه نداشته، و اگر هم از طریق غیر اعجاز و به طور عادی
بوده که با سواد شدن جز راه آموختن و تحصیل مقدور نیست؟!

و خلاصه به هر ترتیبی
که بخواهیم این مطلب را توجیه کنیم نمی توانیم!

2. آیا این مضمون در
مورد کیفیت نزول وحی با آیات کریمه قرآنی که جریان نزول وحی را بر رسول خدا (ص)
خیلی طبیعی و ساده در عین حال محکم و جدی نقل کرده منافاتی ندارد.

آن جا که می گوید :

«#Óyr÷rr’sù 4’n<Î) ¾Ínωö6tã !$tB 4Óyr÷rr&»[2]

و آن جا که می
فرماید:

«ö@è% !$yJ¯RÎ) O$tRr& ׎|³o0 ö/ä3è=÷WÏiB #Óyrqム¥’n<Î)»[3]

و آن جا که گوید:

«!$¯RÎ) !$uZø‹ym÷rr& y7ø‹s9Î) !$yJx. !$uZø‹ym÷rr& 4’n<Î) 8yqçR z`¿Íh‹Î;¨Z9$#ur .`ÏB ¾Ínω÷èt/ 4»[4]

و آیا جریان وحی در مورد دیگر پیامبران الهی این گونه بوده است .

باری از این قسمت بگذریم و به قسمت دیگر این حدیث بپردازیم .

ب) در این حدیث آمده بود که رسول خدا (ص) برخاسته و در حالی که قلبش مضطرب و
لرزان بود. به نزد خدیجه آمد و از اضطراب و نگرانی داشت به خدیجه فرمود:

«لقد خشیت علی نفسی»!

من بر خویشتن بیمناکم!

و خدیجه برای این که همسر بزرگوارش را از نگرانی و اضطراب بیرون آورد آن سخنان
را گفت و او را دلداری داده و سپس او را به نزد ورقه بن نوفل برد و او نیز آن
سخنان را گفت و رسول خدا (ص) در اثر سخنان آن دو از اضطراب و نگرانی بیرون آمده و
آسوده خاطر شد…!

که در این جا باز سوالاتی پیش می آید:

1.               
چگونه می توان پذیرفت که رسول خدا (ص) از آمدن جبرئیل و آن چه بر او خوانده که
آیا از جانب خدای تعالی بوده شک و تردید داشته و با گفتار خدیجه و ورقه شک و تردید
آن حضرت بر طرف گردیده، و آیا چنین پیغمبری در آینده چگونه می تواند در کارها
تصمیم گیری کند و به وحی الهی یقین حاصل کند

و از این رو از برخی شارحین حدیث مانند قاضی عیاض نقل شده که گفته معنای این
جمله شک و تردید نیست بلکه معنای آن این است که من ترس آن را دارم که نتوانم تحمل
بار سنگین نبوت را بنمایم… زیرا شک و تردید پیش از نزول فرشته الهی اگر بود معنی
داشت ولی پس از نزول فرشته بر رسالت آن حضرت شک آن حضرت و ترس از تسلط شیطان معنی
ندارد…[5]

ولی شما خواننده محترم با مختصر دقتی در صدر ذیل حدیث و دنباله آن به خوبی می
فهمید که این توجیه از روی ناچاری است و مخالف با صریح حدیث است… چنان چه نووی
گفته.[6]

و از این توجیه مضحک تر و مخدوش تر توجیهی است که کرمانی (شارح بخاری) کرده که
گوید: معنای جمله:

«خشیت علی نفسی»

این است که من ترس چیزی شبیه دیوانگی و جنون را بر خود دارم!

یعنی می ترسم که جنّ زده و یا دیوانه شده باشم! که باید گفت وضع چنین پیغمبری
که پس از نزول فرشته وحی و رسالت دچار چنین حالتی شده باشد معلوم نیست!

و با کمال تاسف باید گفت این روایات با امثال این توجیهات دستاویز خوبی برای
دشمنان اسلام و کشیشان مغرض مسیحی است تا از رسول خدا به کمک این گونه احادیث همان
چهره ای را ترسیم کنند که خود می خواهند و همه اسلام و پیامبر بزرگوار آن را زیر
سوال ببرند.!

2.از این روایات استفاده می شود که آگاهی خدیجه و ورقه بن نوفل و یقین آن ها
به نبوت رسول خدا (ص) بیش از خود آن حضرت بوده و آن ها سبب شدند تا رسول خدا به
نبوت خویش مطمئن گردد و از گفتارشان آرامش و یقین پیدا کند، و آن وقت این سوال پیش
می آید که آیا خدیجه و ورقة بن نوفل این علم و یقین را از کجا آموخته بودند که فرق
میان فرشته و شیطان چیست و معیار شناخت فرشته کدام است؟ و روی این حساب رسول خدا
(ص) به علم و دانش آنان در ادامه کار خود نیازمند بوده و جالب تر و یا مضحک تر از
این ها حدیثی است که ابن هشام در سیره خود به دنبال این ماجرا یعنی آمدن رسول خدا
(ص) به خانه و گزارش کار خود به خدیجه از ابن اسحاق نقل کرده و متن آن چنین است:

«قال ابن اسحاق و حدثنی إسماعیل بن أبی حَکیم: مولی آل الزبیر: أنه حُدّث عن
خدیجه رضی الله عنها: أنها قالت لرسول الله (ص: أیِ ابنَ عمّ أتستطیع أن تُخبرنی
بصحاحبک هذا، الذی یأتیک إذا جاءک؟ قال: نعم؛ قالت: فإذا جاءک فأخبرنی به. فجاءه
جبریلُ (ع)کما کان یصنع فقال رسول الله صلی الله علیه و سلم خدیجه: یا خدیجه، هذا
جبریلُ قد جاءنی؛ قالت: قم یا بن عمّ،فاجلس علی فخذی الیسری؛ قال فقام رسول الله (ص)،
فجلس علیها؛ قالت: هل تراه؟ قال: نعم؛ قالت: فتحوَّل فاجلس علی فخذی الیمنی؛ قالت:
فتحوَّل رسول الله (ص) فجلس علی فخذها الیمنی؛ فقالت: هل تراه؟ قال: نعم.قالت:
فتحوَّل فاجلس في حجري؛قالت:فتحوَّل رسول الله صلّي الله عليه و سلم، فجلس في
حجرها؛ قالت: هل تراه؟ قال: نعم؛ قال: فتحسَّرت و ألفت خِمارها، و رسول الله صلی
الله علیه و سلم جالس فی حِجرها، ثم قالت له: هل تراه؟ قال: لا؛ قالت یا بن عمّ،
اثبُت و أبشِر،فوالله إنَّه لَملَکٌ و ما هذا بشیطان.[7]

یعنی ابن اسحاق از اسماعیل بن ابی حکیم وابسته به خاندان زبیر[8]  روایت کرده که گوید از خدیجه رضی الله عنها
روایت شده که به رسول خدا عرض کرد ای عمو زاده آیا می توانی هر گاه این کسی که می
گوئی نزد تو می آید به نزدت آمد مرا خبر کنی؟

رسول خدا گفت : آری

خدیجه- پس هر گاه به نزدت آمد مرا خبر کن.

این گفت و گو گذشت و جبرئیل همانند گذشته به نزد رسول خدا آمد ، رسول خدا به
خدیجه فرمود:

خدیجه! این جبرئیل است که آمده

خدیجه- ای عموزاه برخیز و روی زانوی جپ من بشین!

رسول خدا برخاست و روی زانوی چپ خدیجه نشست.

خدیجه- آیا او را می بینی؟

رسول خدا” آری:

خدیجه- برخیز و بیا روی زانوی راست من بنشین!

رسول خدا برخایت و روی زانوی چپ خدیجه نشست.

در این جا باز خدیجه پرسید آیا او را می بینی ؟

رسول خدا فرمود: آری.

 خدیجه گفت: برخیز و در دامان من بنشین

و رسول خدا برخاست و در دامان خدیجه نشست

باز خدیجه پرسید آیا او را می بینی؟

رسول خدا (ص) فرمود: آری

در این جا خدیجه سر خود را برهنه کرد و روسری و مقعنه خود را از سر برداشت و
رسول خدا هم چنان در دامان خدیجه نشسته بود و در این وقت خدیجه از رسول خدا (ص)
پرسید:

آیا باز هم او را می بینی ؟

فرمود: نه!

خدیجه گفت: ای عموزاه ثابت قدمخ باش و مژده بگیر که این فرشته است و شیطان
نیست!!

که در این جا باز سوالاتی پیش می آید که :

مگر فرشتگان الهی نیز مانند انسان ها مامور و مکلف هستند که به سر و بدن زنان
نگاه نکنند؟

و حکمت حرمت نظر در انسان ها تحریک شهوت جنسی و مفاسد مترتبه بر آن ذکر شده و
مگر فرشتگان نیز شهوت جنسی دارند؟

و اساسا مگر در آن روزگاران حجاب بر زنان فرض شده بود؟با این خود اینان می
گویند: حجاب در مدینه فرض شد؟ و آیا خدیجه این دانش عظیم را درباره شناخت فرشته و
شیطان از کجا آموخته بود که رسول خدا (ص) نیاموخته بود، و مگر خدیجه دانا تر از
رسول خدا بوده ؟ و مگر های دیگری که به ذهن هر خواننده ای خطور کرده بود و پاسخی
هم ندارد!

باری بهتر است از این قسمت روایت هم بگذریم و به قسمت های دیگر آن بپردازیم.

ج- در دنباله روایات صحیح بخاری آمده بود که در اثر فترت وحی روسل خدا (ص)
چنان غمگین شد که چندین بار خواست تا خود را از نوک کوه ها پرت کند و هرگاه که
خودرا به بالای کوه می رساند تا خودکشی و انتحار کند جبرئیل در برابر او ظاهر می
شد و بدو می گفت:

ای محمد به راستی که تو پیامبر خدائی و به این وسیله آن حضرت را دل گرم ساخته
و دلش آرام می شد و از خودکشی صرف نظر می فرمود..

که باز این سوالات مطرح می شود که

مگر رسول خدا (ص) پس از آمدن جبرئیل و سخنان خدیجه و ورقه به گفته اینان هنوز
هم در رسالت خویش تردید داشت!

و مگر جبرئیل که واسطه ای برای نزول وحی بیش نیست چنین مقام و عظمتی دارد که
بتواند قلب مضطرب و مردد رسول خدا (ص) آرام کند؟

و بر فرض آن که چند روزی وحی از آن حضرت قطع شد آیا این قطع وحی و مجوزی برای
انتحار و خودکشی آن حضرت می شود و آیا به راستی رسول خدا نعوذ بالله این اندازه
جاهلانه و کودکانه فکر می کرده؟

و اساسا آیا ما این روایات را باید بپذیریم یا قرآن کریم همه رهبران الهی به
طور عموم فرمود:

«$oYù=yèy_ur öNåk÷]ÏB Zp£Jͬr& šcr߉öku‰ $tR͐öDr’Î/ $£Js9 (#rçŽy9|¹ ( (#qçR%Ÿ2ur $uZÏG»tƒ$t«Î/ tbqãZÏ%qム»[9]  

و از ایشان کسانی را به سمت رهبری و امامت انتخاب کردیم که مردم را به فرمان و
دستور ما راهبری کنند پس از آن که استقامت و بردباری کردند و به آیات ما یقین
داشتند

و درباره خصوص رسول خدا (ص) در ماجرای وحی به صراحت فرمود:

«#Óyr÷rr’sù 4’n<Î) ¾Ínωö6tã !$tB 4Óyr÷rr& $tB z>x‹x. ߊ#xsàÿø9$# $tB #“r&u‘ ¼çmtRr㍻yJçFsùr& 4’n?tã $tB 3“ttƒ …»  [10]

پس خدای تعالی به
بنده اش وحی کرد آن چه را حه وحی فرمود و دلش آن چه را دیده بود تکذیب نکرد آیا
شما او را بر آن چه دیده انکار می کنید و نسبت شک و تردید به او می دهید؟

که زمخشری و دیگران
از دانشمندان اهل سنت آیه «ما کذب الفؤاد ما رأی» را اینگونه تفسیر کرده اند که «لم
یشک فی انّما راه حق»[11]
یعنی شک نکرد که آن چه دیده بود حق بود.

و با رویات دیگری را
که خود در باب وحی از راویان دیگر نقل کرده اید مانند روایت ابن عباس که می گوید:

«…فرجع الی بیته و
هو موقن …» [12]

پس رسول خدا به خانه
بازگشت در حالی که یقین داشت.

و یا روایت عبدالله
بن ابی بکر بن حزم را که در این باره گوید:

«…استعلن به
جبرئیل…. و بشّره برساله ربه حتی اطمعأنّ[13]»

 



[1]
. جالب و خنده دار است که از برخی دانشمندان اهل سنت نقل شده که همین ماجرا را
دلیل بر جواز تکلیف به مالایطاق دانسته و بدان استدلال کرده­اند!(الصحيح من السيره
ج1 ص224)