عنصر مبارزه در زندگی امامان

عنصر مبارزه در زندگی
امامان

حجه الاسلام و
المسلمین سید علی خامنه ای

مطلبی که از این
شماره تحت عنوان مبارزه در زندگی امامان علیهم الاسلام از نظر خوانندگان محترمی می
گذرد نتیجه بحثی است که  جناب حجه السلام و
المسلمین آقای خامنه ای در جلسه افتتاحیه دومین کنگره جهانی امام رضا (ع)ایراد
کرده و سپس با اضافات و اصلاحاتی توسط معظم له تنقیح و آماده چاپ گردیده است.

پاسدار اسلام ضمن
آرزوی توفیق برای جمهور محبوب و سپاس گزاری از کنگره جهانی امام رضا (ع)که این اثر
نفیس را جهت نشر در اختیار این مجله گذاشته است امیدوار است که با تقدیم این مجله
گذاشته است امیدوار است که با تقدیم این بحث جالب به امت پاسدار اسلام گامی در جهت
تبین سیره معصومین و اهداف والای آنان برداشته باشد.

خدا را شکر که یکی از
آرزوهای دیرین در این اجتماع براورده می شود. غربت ائمه (ع) به دوران زندگی این
بزرگوار منتهی نشد بلکه در طول قرن ها عدم توجه به ابعاد مهم و شاید اصلی زندگی
این بزرگواران غربت تاریخی آن ها استمرار بخشید. یقینا کتاب ها و نوشته ها در طول
این قرون ارزش بی نظیری برخوردارند زیرا توانسته اند مجموعه ای از روایاتی را که
در باب زندگی این بزرگواران هست برای آیندگان حفظ کنند لکن عنصر مبارزه سیاسی حاد
که خط ممتد زندگی ائمه هدی علیهم السلام را در طول 250 سال تشکیل می دهد در لا به
لای روایات و احادیث و شرح حال های ناظر به جنبه های علمی و معنوی گم شده است.

عنصر مبارزه سیاسی
حاد در زندگی امامان

زندگی ائمه علیهم
السلام را ما به عنوان درس و اسوه باید فرا بگیریم و نه فقط به عنوان خاطره های
شکوهمند و ارزنده و این بدون توجه به روش و منش سیاسی این بزرگواران ممکن نیست.

بنده شخصا علاقه ای
به این بعد از زندگی ائمه علیهم السلام پیدا کردم و بد نیست این را عرض کنم که اول
بار این فکر برای بنده در سال 1350 و در دوران محنت باریک امتحان و ابتلا دشوار
پیدا شد. اگر چه قبل از آن به ائمه به صورت مبارزان بزرگی که در راه اعلای کلمه
توحید و استقرار حکومت های الهی فدارکاری می کردند توجه داشتم. اما نکته ای که در
آن برهه ناگهان برای من روشن شد این بود که زندگی این بزرگواران علیرغم تفاوت
ظاهری که حتی بعضی در آن احساس تناقض کرده اند در مجموع یک حرکت مستمر طولانی است
که از سال یازدهم هجرت شروع می شود و 250 سال شروع به غیبت صغری است خاتمه پیدا می
کند. این بزرگواران یک واحدند، یک شخصیتند، شک نمی توان کرد که هدف و جهت آن ها
یکی است پس ما به جای این که بیائی زندگی امام حسن مجتبی را جدا زندگی امام حسین
(ع) را جدا و زندگی امام سجاد (ع) را جدا تحلیل کنیم تا احیانا در دام این اشتباه
خطرناک بیفتیم که سیره این سه امام به خاطر اختلاف ظاهری با هم متخالف و متعارضند،
باید یک انسانی را فرض کنیم که 250 سال عمر کرده و در سال یازدهم هجرت قدم در یک
راهی گذاشته و تا سال 260 هجری این را طی کرده است تمام حرکات این انسان بزرگ و
معصوم با این دید فهم و قابل توجیه خواهد بود.

هر انسانی که از عقل
و حکمت برخوردار باشد ولو نه از عصمت در یک حرکت بلند مدت، تاکتیکها و اختیارهای
موضعی خواهد داشت. گاهی ممکن است لازم بداند تند حرکت کند و گاهی کند. گاهی ممکن
است به عقب نشینی حکیمانه دست بزند اما همان عقب نشینی هم از نظر کسانی که علم و
حکمت او را و هدف داری او را می دانند یک حرکت به جلو محسوب می شود. با این دید
زندگی امیرالمومنین با زندگی امام مجتبی (ع) با زندگی حضرت ابی عبدالله (ع) با
زندگی هشت امام دیگر تا سال 260 یک حرکت مستمر است.

این را در آن سال
بنده متوجه شدم و با این دید وارد زندگی این بزرگوار شدم و هر چه پیش رفتم این فکر
تایید شد.

البته بحث در این باب
در گنجایش یک مجلس نیست ولیکن توجه به این که زندگی مستمر این عزیزان معصوم و
بزگوار از اهل بیت رسول خدا (ص) با یک جهت گیری سیاسی همراه است قابل این هست که
مورد یک بحث جداگانه قرار بگیرد و بنده امروز به این مطلب خواهم پرداخت. در پیام
ارسال گذشته اشاره کردم به مبارزه حاد سیاسی در زندگی ائمه و در زندگی هشتم (ع)
امروز این جمله را مایلم با شرح و تفضیل عرض کنم.

اولا: مبارزه سیاسی
با مبارزه حاد سیاسی که ما ائمه (ع)نسبت می دهیم یعنی چه ؟

منظور این است که
مبارزات ائمه معصومین (ع)فقط مبارزه علمی و اعتقادی و کلامی نبود، از قبیل مبارزات
کلامی که در طول همین مدت شما در تاریخ اسلام مشاهده می کنید ، مثل معتزله و
اشاعره و دیگران. مقصود ائمه از این نشستن ها و حلقات درس و بیان حدیث و نقل معارف
و بیان احکام فقط این نبود که یک مکتب کلامی یا فقهی را که به آن ها وابسته بود
ثابت کنند چیزی بیش از این بود.

هم چنین در یک مبارزه
مسلحانه هم نبود از قبیل آن چیزی که در زندگی جناب زید و بازماندگانش و همچنین بنی
الحسن و بعضی از آل جعفر و دیگران در تاریخ زندگی ائمه دیده می شود. آن نوع مبارزه
را هم ائمه (ع)نداشتند البته همین جا اشاره کنم بعدا اگر رسیدیم و وقت بود یک قدری
تفصیلی تر عرض خواهم کرد. آن ها را به طور مطلق تخطئه هم نمی کردند بعضی را تخطئه
می کردند به دلائلی غیر از نفس مبارزه مسلحانه. بعضی را هم تایید کامل می کردند در
بعضی هم شرکت می کردند به شکل پشت جبهه.

به این حدیث از امام
صادق (ع) توجه کنید:«لَوَدَدت انَّ الخارجَّی یخرج من آل محمد و علیَّ نفقة عیاله».
هر آینه دوست دارم که خروج کننده ی آل محمد قیام کند و مخارج خانواده اش بر عهده
من . لکن خودشان به عنوان ائمه (ع)آن سلسله ای که ما می شناسیم وارد در مبارزه
مسلحانه نبودند و نمی شدند. مبارزه سیاسی نه آن اولی است و نه این دومی بلکه عبارت
است از مبارزه ای با یک هدف سیاسی آن هدف سیاسی چیست؟ آن هدف سیاسی عبارت است از
تشکیل حکومت اسلامی و به تعبیر ما حکومت علوی.

ائمه از لحظه وفات
رسول الله تا سال 260 در صدد بودند که حکومت الهی را در جامعه اسلامی بیاورند این
اصل مدعا است. البته نمی توانیم بگوئیم که می خواستند حکومت السلامی را در زمان
خودشان یعنی هر امامی در زمان خودش به وجود بیاورند. آینده های میان مدت و بلند
مدت و در مواردی هم نزدیک مدت وجود داشت. مثلا در زمان امام مجتبی (ع) ماندری لعله
فتنه لکم و متاع الی حین . در جواب آن کسانی از قبیل مسیب ابن نجبه و دیگران که می
گفتند: چرا شما سکوت کرده اید؟ اشاره به همان آینده است. و در زمان امام سجاد به
نظر بنده برای آینده میان مدت بود که باز در این باره شاهد و مطالبی هست که عرض
خواهم کرد. در زمان امام باقر احتمال زیاد این است که برای آینده کوتاه مدت بود .
از بعد از شهادت امام هشتم به گمان زیاد برای آینده بلند مدت بود. خلاصه حکومت
برای کی؟ مختلف بود اما همیشه بود. همه کارهای ائمه (ع)غیر از آن کارها معنوی و
روحی که مربوط به اعلا و تکمیل نفس یک انسان و قرب او به خداست، یعنی درس حدیث علم
، کلام محاجّه با خصوم علمی ، با خصوم سیاسی، تایید و حمایت یک گروه، رد یک گروه و
غیر ذلک همه در این جهت است برای این است که حکومت اسلامی را تشکیل بدهد این
مدعاست.

البته این مطلب مورد
اختلاف نظر بوده و خواهد بود بنده هم اصراری ندارم که درک و برداشت بنده قبول
بشود. اصرار دارم که این سر نخ مورد توجه دقیق قرار بگیرد و زندگانی ائمه بازنگری
بشود. تلاشی که ما این چند ساله داشتیم برای این بوده که این مطلب چه نسبت به
مجموع ائمه (ع) و چه نسبت به فرد فرد این بزرگواران به دلائل قابل قبول مستند شد .
البته بعضی از دلائل ، دلائل کلی است مثلا از این قبیل که : می دانیم، امامت ادامه
نبوت است و نبی از اول امام است. جمله ان رسول الله کان هو  الامام … در کلام امام صادق (ع) است. و رسول
الله برای ایجاد نظام عدل و حق الهی قیام کرد و آن نظام را با مبارزات پیگیر خود
به وجود آورد و تا بود از آن حفاظت کرد. نمی شود امام که دنباله نبی است از چنین
نظامی غافل بماند. این یک استدلال کلی است که البته با بحث زیاد و توجه به نکات
گوناگون، می توان نآنرآ

آن را تعقیب کرد بعضی
از دلائل صادره از کلمات خود ائمه (ع) یا مستفاد از روش و زندگی آن ها است که با
توجه به این نکته و با تفطن به این جهت گیری ، همه آن ها معنا پیدا می کند. و
حقیقت این است یک مقداری هم شرایط و اوضاع خاص زمانه می تواند به درک موقعیت آن
روز ائمه کمک کند. کما این که در آن زمان چنین چیزی بود برای ما. در داخل سلول
تاریک و زندان انسان می توانست علت و معنا و وجه: السلام علی المعذب فی قعر السجون
و ظلم المطامیر ذیل الساق المرضوض بحلق القیود را درست بفهمد به هر حال این آن جهت
گیری خطی است که می خواهیم درباره آن یک قدری بحث کنیم و من برداشت های ذهنی خود
را بر این مجلس و معظم عرصه بدارم.

عنصر مبارزه سیاسی را
اگر بخواهیم مشخص بکنیم به طور خلاصه باید بگویم نه آن چیزی است که در مبارزات
کلامی مشاهده می شود و نه آن چیزی است که در مبارزه مسلحانه برای کسانی که تاریخ
قرن دوم هجری را خوب می داند و حرکات بنی العباس را از سال های قبل از 100 هجری تا
132 که آغاز حکومت بنی العباس است مطالعه کرده اند، مبارزه حاد سیاسی در زندگی
ائمه را می توان تشبیه کرد به آن چیزی که در زندگی بنی العباس مشاهده می شد. البته
اگر کسی در زندگی بنی العباس و مبارزات آن ها دعوت آن ها مطالعه نکرده باشد این
تشبیه کاملا رسا و گویا نیست، همان جور چیزی در زندگی ائمه (ع) هم است، منتهی با
فرق های جوهری میان هدف بنی العباس با هدف ائمه و روش های آن ها با روش های ائمه و
اما شکل و نقشه کار تقریبا به هم نزدیک است لذا در بعضی از موارد می بینیم که این
دو جریان با هم مخلوط می شوند یعنی بنی العباس به خاطر نزدیکی طرز کارشان یا
تبلیغاتشان و دعوتشان با آل علی (ع) در مناطق در مناطق دور از حجاز و عراق است این
طور وانمود می کنند که همان خط آل علی هستند.

حتی لباس سیاه را که
مسِّوده در طلیعه دعوت بنی عباس در خراسان وری بر تن می کردند می گفتند: هذا
السواد حداد آل محمد و شهداء کربلا و زید و یحیی، یعنی این پوشش سیاه ، لباس ماتم
شهیدان کربلا و زید و یحیی است و عده ای حتی از سرانشان خیال می کردند که دارند
برای آل علی کار می کنند. یک چنین حرکتی در زندگی ائمه بودو. منتهی همان طور که
گفتیم با سه تفاوت عنصری در هدف و روش ها و در اشخاص . این معنای مبارزه سیاسی در
زندگی ائمه علیهم السلام است.

ترسیمی کلی از مبارزه
ائمه (ع)

در این جا لازم می
دانم اول ترسیمی کلی از مبارزه ی ائمه علیهم السلام ارائه دهم و بعد برگردیم به
بعضی از نمودارهای این مبارزه در حیات آن بزرگواران.

ترسیم کلی را در
دوران سه امام اول: یعنی امیرالمومنین و امام مجتبی و سید الشهدا علیهم السلام
فعلا مسکوت می گذارم. درباره آن ها بحث زیاد شده و تقریبا کسی شبهه ندارد که در
حرکت آن ها یک جهت گیری سیاسی وجود دارد. از دوران امام سجاد شروع می کنیم.

به نظر بنده از دوران
امام سجاد یعنی از سال شصت و یکم هجری تا سال 260 که دویست سال است سه مرحله را
داریم:

یک مرحله از سال 61
تا سال 135 یعنی شروع خلافت منصور عباسی است؛ که در این مرحله حرکت از یک نقطه
آغاز می شود و به تدریج کیفیت پیدا می کندِ، عمق پیدا می کند، گسترش پیدا می کند و
اوج می گیرد تا سال 135 که سال مرگ سفاح و خلافت منصور است وضع عوض می شود مشکلاتی
پدید می آید که تا حدود زیادی پیشرفت ها را متوقف می کند.

در یک مبارزه سیاسی
چنین چیزی پیش می آید در دوران مبارزات خودمان هم نظیر آن را مشاهده کردیم.

مرحله دیگر از سال
135 تا سال 203 یا 202 است که سال شهادت امام رضا (ع) است که حرکت و مبارزه از یک
نقطه بالاتر از سال 61 و عمیق تر و گسترده تر از آن منتهی با مشکلات جدیدی آغاز می
شود و رفته رفته اوج پیدا می کند گسترش پیدا می کند قدم به قدم به پیروزی نزدیک می
شود تا سال شهادت امام هشتم و این جا باز حرکت متقف میشود.

با رفتن مامون به
بغداد که یکی از فصل های بسیار دشوار در زندگی ائمه (ع) است فصل جدیدی آغاز می شود
که فصل محنت ائمه است با این که گسترش تشیع در آن روز ها بیش از همیشه بود به
اعتقاد بنده به محنت ائمه هم آن روزها بیش از همیشه بوده و این همان دورانی است که
به گمان بنده تلاش و مبارزه برای هدف بلند مدت است. یعنی ائمه بریا پیش از غیبت
صغری دیگر تلاش نمی کنند بلکه زمینه سازی می کنند و بعدها و این دوران از سال 204
ادامه پیدا می کند تا سال 260 که سال شهادت امام عسکری (ع)و شروع غیبت صغری است هر
یک از این سه دوره خصوصیاتی دارد که بنده اجمالا خصوصیات این دوره ها را عرض می
کنم.

دوره اول

دوره اول که دوره
امام سجاد و امام باقر و بخشی از دوران امام صادق (ع) است کار با دشواری فراوانی
آغاز میشود حادثه کربلا تکان سختی در ارکان شیعه بلکه همه جای دنیای اسلام وارد
کرد. قتل و تعقیب و شکنجه و ظلم سابقه داشت اما کشتن پسران پیغمبر و اسارت خانواده
پیغمبر و بردن این ها شهر به شهر و بر نیزه کردن سر عزیز زهرا(س) که هنوز بودند
کسانی که بوسه پیغمبر بر آن لب و دهان را دیده بودند. چیزی بود که دنیای اسلام را
مبهوت کرد کسی باور نمی کرد که کار به این جا بکشد اگر این شعری که به حضرت زینب
منسوب است درست باشد:

ما توهمّت یا شفیق
فوادی              کان هذا مقدرا مکتوبا

بی شک اشاره به این
ناباروی است و این برداشت همه مردم بود ناگهان احساس شد که سیاست ، سیاست دگری
است. سخت گیری از آن چه که تا حالا حدس زده می شد بالاتر است . چیزهای تصورنشدنی،
تصور شد و انجام شد. لذا رعب شدیدی تمام دنیای السلام را فراگرفت مگر کوفه را آن
هم فقط به برکت نوابین و بعد به برکت مختار و الله ان رعبی که در مدینه و در جاهای
دیگر بر اثر واقعه کربلا به وجود آمد حتی در مکه با این که عبدالله بن زبیر هم بعد
از چندی در آن جا قیام کرده بود رعب بی سابقه ای در دنیای اسلام بود. در کوفه و
عراق هم اگر چه حرکت توابین در سال 64 و 65 که شهادت توابین ظاهرا سال 65 است.
هوای تازه ای را در فضای گرفته عراق به وجود آورد اما شهادت همه آن ها تا نفر آخر
مجددا جو رعب و اختناق را بیشتر کرد و بعد از این که دشمنان دستگاه اموی یعنی
مختار و مصعب بن زبیر به جان هم افتادند و عبدالله زبیر از مکه، مختار طرفدار اهل
بیت را در کوفه هم نتوانست تحمل کند و مختار به دست مصعب کشته شد باز این رعب و
وحشت بیشتر شد و امیدها کمتر، و بالاخره وقتی عبدالملک بر سر کار آمد. بعد از مدت
کوتاهی تمام دنیای اسلام زیر نگین بنی امیه قرار گرفت با تمام قدرت و 21 سال هم
عبدالملک قدرت مندانه حکومت کرد.

ماجرای حرّه

در این جا لازم است
مخصوصا ماجرای حره اشاره کنم در سال 64 که سال حمله مسلم بن عقبه به مدینه است، که
آن هم باز موجب شد بیشتر رعب و وحشت ایجاد بشود و اهل بیت کاملا در غربت بیفتد.
جریان این حادثه به طور خلاصه این است که یزید در سال 62 جوانی از سرداران شام را
که بی تجربه بود بر مدینه گماشت و او برای این که شاید مدنی ها را با یزید مهربان
کند عده ای از اهل مدینه را دعوت کرد که بروند با یزید در شام ملاقات کنند این ها
بلند شدند و رفتند با یزید در شام ملاقات کردند یزید جایزه زیادی ( پنجاه هزار درهم
و صد هزار درهم) به آن ها داد ولی این ها که یا از صحابه و یا از اولاد صحابه
بودند وقتی دستگاه یزید را دیدند بیشتر نسبت به او متغیر و خشمگین شدند و به مدینه
برگشتند و عبدالله بن حنظله غسیل الملائکه ادعای امارت کرد وقیام کرد و مدینه را
جدا از حکومت مرکزی اعلام کرد و یزدی هم مسلم بن عقیه را فرستاد و آن چنان فاجعه
ای در مدینه به بارآوردند که در کتب توازیخ فصل گریه آور و ستم بار را تشکیل می
دهد این هم بیشتر موجب شد که مردم احساس رعب و وحشت کنند.

انحطاط فکری

عامل دیگری در کنار
این رعب وجود داشت و آن انحطاط فکری مردم در سر تا سر دنیای اسلام بود که ناشی بود
از بی اعتنائی به تعلیمات دین در دوران بیست سال گذشته. از بس که تعلیم دین و
ایمان و تفسیر آیات و بیان حقائق از زبان پیامبر در دوران 20 سال بعد از سال 40
هجری به این طرف محدود شده بود مردم از لحاظ اعتقادات و مایه های ایمانی به شدت
پوچ و توخالی شده بودند. وقتی انسان زندگی مردم آن دوران را زیر ذره بین می گذارد
و آن را در لا به لای تواریخ و روایات گوناگون مورد ملاحظه قرار می دهد این مطلب
واضح می شود البته علما و قراء محدثین این مطلب واضح می شود البته علما و قرّا و محدثین
و مقدسین در جامعه بودند ( که درباره آن ها 
هم مطالبی عرض خواهم کرد) لکن عامه مردم دچار یک بی ایمانی و ضعفو اختلال
اعتقادی شدید شده بودند. کار به جائی رسیده بود که حتی بعضی از ایادی دستگاه خلافت
نبوت را زیر سوال می بردند. در کتاب ها آمده است که خالد بن عبدالله قسری که یکی
از از دست نشاندگان بسیار پست و دنی بنی امیه بود «کان يفضل الخلافه الي  النبوه» می گفت: خلافت از نبوت بالاتر است!
استدلالی هم که می کرد این بود که ایهما افضل؟خلیفه الرجل فی اهله او رسوله الی
اصحابه؟ شما یک نفر را جانشین خودتان در میان خانواده تان می گذارید این به شما
نزدیک تر است و یا آن کسی که به وسیله او پیامی برای کسی می فرستید؟ خوب پیداست آن
کسی که در خانواده خودتان می گذارید و خلیفه شما نزدیک تر به شما است پس خلیفه خدا
بالاتر از رسول الله است این را خالد بن عبدالله قسری می گفت و لابد دیگران هم می
گفتند. من در اشعار شعرای دوران بنی امیه وبنی عباس که فحص کردم دیدم از زمان
عبدالملک تعبیر خلیفه الله در اشعار تکرار شده که آدم یادش می رود که خلیفه، خلیفه
پیامبر هم هست. تا زمان بنی عباس هم ادامه داشت و در شعر بشار بن برد که درهجو
یعقوب بن داود و منصور گفته نیز همین تعبیر آمده :

ضاعت خلافتکم یا قوم
فالتمسوا       خلیفه الله بین الزق و العود

حتی وقتی هم می خواست
خلیفه را هجو بکند باز خلیفه الله می گفت! همه جا در اشعار شعرای معروف آن زمان
مثل جریر و فرزدق و نصیب و صدها شاعر بزرگ و معروف دیگر وقتی مدح خلیفه را می
سرودند خلیفه الله می گفتند این یک نمونه اعتقادات مردم است و ایمان این جور نسبت
به مبانی دین سست شده بود.

اخلاق مردم نیز به
شدت خراب شده بود. نکته ای را من در خلال مطالعه کتاب اغانی ابوالفرج بازیافتم و
آن این که در سال های ححدود 80 و 90 هجری تا 50 و 60 سال بعد از آن بزرگ ترین
خواننده ها ، نوازنده ها ، عیاش ها و عشرت طلب های دنیا یا از مدینه اند و یا از
مکه . هر وقت خلیفه در شام دلش تنگ می شد و هوس غنا می کرد و خواننده و نوازنده
برجسته ئی می خواست، کسی را از مدینه و یا مکه و مرکز خواننده ها و نوازنده های
معروف و مغنی و خنیاگران برجسته بود برای او می بردند!بدترین و هرزه سراترین شعرا
در مکه و مدینه بودند.

مهبط وحی الهی و
زادگاه اسلام مرکز فحشاء و فساد شده بود خوب است ما این حقايق تلخ را درباره مدینه
و مکه بدانیم. متاسفانه در آثار رایج ما از زندگی ائمه از چنین چیزها اثری نیست.
در مکه شاعری بود به نام عمر بن ابی ربیعه، یکی از ان شاعرهای عریان گوی بی پرده
هرزه و البته در اوج قدرت و هنر شعری. ( داستان های او و این که این قبیل شاعران چه
می کردند یک فصل ننگینی از تاریخ غمبار آن روزگار است و  طواف و رمی جمرات دیگر مشاهد مقدس شاهد هرزگی و
فساد آن ها است و شعر:

بدالی منها معصم حین
جمّرت          و کف خضیب زينّت ببنان

فوالله ما ادری و ان
کنت داریا           بسبع رمین الجمران
بثمان

که در مغنی خوانده
ایم مربوط به همین اوضاع است وقتی ابن عمر بن ابی ربیعه راوی می گوید: در مدینه
عزای عمومی شد و در کوچه های مدینه مردم می گریستند!! هر جا می رفتی مجموعه هائی
از جوان ها نشسته بودند و تاسف می خوردند بر مرگ عمر بن ابی ربیعه!! کنیزکی را
دیدم که دنبال کاری می رود و همین طور اشک می ریزد و گریه و زاری می کند تا رسید
به جمعی از جوانان گفتند: جرا این قدر گریه می کنی؟ گفت به خاطر این که این مرد از
دست ما رفت یکی گفت غصه مخور شاعر دیگری در مکه هست به نام حارث بن خالد مخزومی او
هم مثل عمر بن ابی ربیعه شعر می گوید و یکی از شعرها ی او را خواند وقتی کنیزک این
شعر را شنید اشک های خود را پاک کرد و گفت: «الحمد الله الذی لم یخل حرمه» خدارا
شکر که حرمش را خالی نگذاشت!! این وضع اخلاقی مردم مدینه نبود. داستان های زیادی
را شما می بیند از شب نشینی های مردم مکه و مدینه و نه فقط در بین افراد طبقه پست
و پائین بین همه جور مردم. آدم گدای گرسنه ی بدبختی مثل اشعب طمّاع معروف که شاعر
و دلقک بود، و مردم معمولی کوچه بازار تا آقازاده های معروف قریش و حتی بنی هاشم
که من مایل نیستم از آن ها اسم بیاورم. چهره های معروفی از آقازاده های قریش چه
زنان و چه مردان جزء همین کسانی بودند که غزق در این فحشاء بودند و در زمان امارت
همین شخص (حارث بن خالد) روزی عایشه بنت طلحه در حال طواف بود و این امیر به او
تعلق خاطری داشت وقت اذان شد، آن خاتم پیغام داد که بگو اذان نگویند تا من طوافم
تمام شود او دستور داد اذان عصر نگویند به او ایراد کردند که تو برای خاطر یک نفر
که دارد طواف می کند می گوئی نماز مردم را تاخیر بیاندازند؟ گفت به خدا اگر تا
فردا صبح هم طوافش طول می کشید می گفتم اذان نگویند.

فساد سیاسی

این وضع آن روزگار
است آن وضع فکری؛ این وضع فساد اخلاقی و به جز این دو فساد سیاسی… که این هم یک
عامل دیگر بود: اغلب شخصیت های بزرگ سردرآخور تمنیات مادی که به وسیله رجال حکومت
برآورده می شد داشتند. شخصیت بزرگی مثل محمد بن شهاب زهری که خودش قبلا شاگرد امام
سجاد(ع) هم بود به آن چنان وضعی می افتد که آن نامه معروف امام سجاد(ع) به وی صادر
می شود که در حقیقت نامه ای است برای تاریخ و نشان دهنده این است که او به چه
وابستگی هائی دچار بوده است و امثال محمد بن شهاب زیاد بودند مطلبی را مرحوم مجلسی
رضوان الله علیه نقل می کند از ابن ابی الحدید که تکان دهنده است.

اول مجلسی علیه
الرحمه در بحار از قول جابر نقل می کند که امام سجاد فرمودند:ما ندري کيف نصنع
بالناس، إن حدَّثنا هم بما سمعنا من رسول الله ضحکوا (نه فقط قبول نمی کنند ، بلکه
به تمسخر می خندند) و ان سکتنا لم یسعنا. بعد ماجرائی را ذکر کردند که حضرت حدیثی
را نقل می کند برای جمعی ، کسی در بین آن جمع بود استهزا  کرد و قبول نکرد بعد درباره سعید بن مسیب و
زهری می گوید که از منحرفین بودند (که البته در مورد سعید بن مسیب بنده قبول نمی
کنم و دلائل دیگری هست  که وی جزء حواریون
امام بوده اما در مورد زهری و خیلی های دیگر همین طور است) بعد می گوید ابن ابی
الحدید عده زیادی از شخصیت ها و بیت منحرف بودند و آن گاه از امام سجاد (ع) روایت
می کند که فرمودند: ما بمکه و المدینه عشرون رجلا یحبوننا. بیست نفر در همه مکه و
مدینه نیستند که ما را دوست داشته باشند. در این وضع در دوران امام سجاد(ع) است در
آن وقتی که ایشان می خواهد کار عظیم خود را شروع کند و این همان دورانی است که
امام صادق (ع) بعد ها فرمودند: ارتد الناس بعدالحسین الا ثلاثه. یعنی بعد از
ماجرای عاشورا فقط سه نفر ماندند و سه نفر را اسم می آورد که ابوخالد الکابلی یحیی
بن ام الطویل و جبیر بن مطعم اند (البته علامه شوشتری احتمال می دهند که جبیر بن
مطعم درست نیست و حکیم ابن جبیر بن مطعم است در بحار روایاتی هم هست که چهار نفر
را ذکر می کند و در بعضی از روایات پنج نفر را که این ها با هم قابل جمعند) این
وضع امام سجاد (ع) که در چنین زمین قفری آن حضرت مشغول کار خودشان می شوند.