اجتهاد در اصول دين و تقليد در فروع آن

تفسير سوره لقمان

قسمت بيست و سوم

اجتهاد در اصول دين و
تقليد در فروع آن

آية الله مشكيني

«و اذا قيل لهم اتبعوا
ما انزل الله قالوا بل نتبع ماوجدنا عليه اباؤنا اولوكان الشيطان يدعوهم الي عذاب
السعير»

(سوره لقمان- آيه 21)

هنگامي كه (از جانب
پيامبران) به آنها (كه شرك را برگزيده­اند) گفته مي­شود: پيروي نمائيد از آنچه
خداوند نازل نموده است، گويند بلكه از آنچه پدران خويش را بر آن يافته­ايم پيروي
مي­نمائيم،‌ آيا اگر شيطان آنان را به سوي جهنم هم فرا خواند (باز آنها پيروي
خواهند نمود؟)

تقليد در اصول دين جايز
نيست

قرآن كريم در آيه فوق
كساني را كه در برابر دعوت و منطق انبياء الهي لجوجانه مي­گويند: ما در انتخاب
عقيده پيروي از پدران خود مي­نمائيم، مورد انتقاد قرار داده است. كار اين مشركان-
در حقيقت- همان تقليد در اصول دين است، زيرا دعوت پيامبر از آنان، دعوت به اصول
دين بوده است ولي آنها در برابر ايشان ادعا مي­كرده­اند تنها راهي كه نياكان ما
انتخاب نموده­اند راه صحيح است!‌ و اين معنايش همان تقليد در اصول اعتقادات مي­باشد
كه از نظر عقل و دين پذيرفته نيست و اين مسأله در علم كلام مطرح شده است،‌ البته
در فروع دين تقليد براي غيرمجتهد واجب است.

بنابراين اگر اعتقاد شما
به مبدأ- مثلاً- بر اساس گفته پدر و مادر و يا شخص ديگري باشد، تقليد در اصول دين
به حساب آمده و درست نخواهد بود، بلكه بايد خودتان با استدلال و منطق، اين مسأله
را براي خود حل نموده و پذيرفته باشيد. اما در فروع دين كه عبارت از مسائلي است كه
قسمتي از آن در توضيح المسائل و ساير رساله­هاي عمليه آمده است، تقليد براي كسي كه
خود مجتهد نيست واجب و ترك تقليد حرام مي­باشد، پس اين دو مسأله نبايد با هم
اشتباه شود.

چرا تقليد در اصول نيست؟

چرا انسان بايد در اصول
دين، مجتهد باشد ولي در فروع دين مي­تواند مجتهد نباشد و از مجتهد تقليد نمايد؟
پاسخ اين است كه ميان اين دو، تفاوت­هائي وجود دارد، از آنجمله اين كه اصول دين و
مذهب محدود به پنج اصل مي­شود كه عبارت است از: توحيد و نبوت و معاد و عدل و
امامت. و مجموعه مسائل مربوط به اين پنج اصل حدوداً از بيست مسأله تجاوز نمي­نمايد
و بهمين دليل هر فردي مي­تواند تلاش نمايد تا آنها را از روي دليل بفهمد و در آن­ها
مجتهد گردد، برخلاف فروع دين كه تنها نمازش چهار هزار مسأله دارد چه رسد به روزه
و  حج و ساير فروع. بطوري كه اگر كسي
بخواهد در تمام اين مسائل مجتهد شود نياز به عمري بابركت و استعدادي سرشار و
فراغتي كافي دارد از اين رو بايد تمام عمرش را در اين كار مصرف نمايد و به كارهاي
ديگر نخواهد رسيد، و معلوم است كه تمام مردم نمي­توانند بدنبال آن رفته و بقيه
كارها را رها نمايند.

تفاوت ديگري كه بين اين
دو موجود است اين است كه اجتهاد در اصول دين مي­تواند دو درجه­اي باشد ولي در فروع
دين يك درجه بيشتر وجود ندارد.

توضيح مطلب اينكه در
اصول دين هر كس مي­تواند براي هر اصلي يك دليل ساده داشته باشد تا پايه و اعتقادش
را به آن محكم نمايد مثلاً بگويد: براي اين جهان، خالقي يكتا وجود دارد، به اين
دليل كه اگر يك ساختمان معمولي بخواهد بنا شود نيازمند به بنّائي است و هيچ گاه
اتفاق نمي­افتد كه صبح از خواب بلند شويم و ببينيم ساختماني در نقطه­اي خالي خودبخود
بالا رفته و در و پنجره در آن كار گذاشته شده است، آيا اين بناي باعظمت آفرينش را
ممكن است باني و خالقي نباشد و خودبخود به وجود آمده باشد؟

در روايت است كه پيامبر
اكرم (ص)با اصحاب از راهي مي­گذشتند، پيرزني در كنار راه مشغول نخ ريسي بود.
پيامبر از او پرسيد: چگونه خدا را شناختي؟ پيرزن دست از كار كشيد و گفت: اگر دست
من اين دوك را به حركت نياورد، حركت نخواهد كرد، پس اين جهان پهناور چگونه مي­تواند
بدون خالقي در حركت باشد؟ پيامبر سپس روي به اصحاب نموده و فرمود: «عليكم بدين
العجايز». اين همان دليل انّي است كه عبارت از پي بردن به مؤثر از راه اثر است و
در بحث گذشته به آن اشاره شد.

و يا در مورد اصل نبوت
مي­تواند به اين دليل قناعت نمايد كه چون ادّعا كننده­ داراي معجزاتي هست پس راست
مي­گويد و پيامبر است و نيز در مورد معاد بگويد: اگر ظلم كردن و تحت ستم قرار
گرفتن- هر دو- به همين عالم ختم شود و روزي براي رسيدگي به كار ظالم و گرفتن داد
مظلوم نباشد، بي­عدالتي، جهان را فرا خواهد گرفت، بنابراين لازم است چنان روزي
وجود داشته باشد كه همان معاد است.

چنانچه مي­بينيم اينها
همه دلائل ساده­اي هستند كه هركس مي­تواند براي خويش استدلال نمايد ولي اين يك
مرحله از اجتهاد در اصول دين است. مرحله دوم آن اين است كه براي هر يك از اين
اصول، دلائل مختلف علمي داشته باشد و نيز براي مسائل متفرّع بر آنها نيز دلائلي
جداگانه اقامه نمايد، مثلاً بگويد به اين دليل خداوند داراي صفات ثبوتيه است و به
اين دليل جبر و تفويض باطل است و به اين دليل صراط، حق است. و بدين ترتيب براي هر
يك از شاخه­هاي متفرّع از اصول دين هم دليل و برهان قانع كننده داشته باشد، و نيز
با مكتب­هاي ديگر هم آشنائي داشته و پاسخ به اشكالات آنها و دلائل بطلانشان را هم
بداند.

ولي در فروع دين اجتهاد
داراي يك درجه بيشتر نيست و آن اين است كه هر مسأله فرعي را با آن كلّيه ادلّۀ آن
درك نمايد و چنانچه گفتيم همه افراد نمي­توانند در مسائل فرعي مجتهد شوند و لذا
تقليد براي غيرمجتهدين در آنها بي­اشكال است.

مسائل مربوط به اصول
اعتقادات و دلائل آن در علم كلام مورد بحث قرار مي­گيرد و از اينرو به كساني كه در
اين بخش مجتهد مي­باشند، متكلّم گفته مي­شود ولي فروع دين و تمام مسائل مربوط به
آن در علم فقه مطرح مي­شود و به همين جهت به مجتهدين در اين بخش، فقيه مي­گويند.

با اين توضيح، معناي
تقليدي كه در آيه مورد نظر، از آن انتقاد شده است،‌ روشن مي­گردد و معلوم مي­شود
كه چرا سرانجام چنين تقليدي دوزخ سوزان الهي است،‌ و كسي كه در اصول دين به تقليد
اكتفا نمايد، در واقع به دعوت شيطان به جانب جهنم پاسخ گفته است.«اولوكان الشيطان
يدعوهم الي عذاب السعير».

چرا تقليد در فروع است؟

چرا تقليد در فروع دين
جايز يا واجب است؟ پاسخ به اين سؤال بسيار ساده و روشن است، شما در همين زندگي
روزمرّه خويش وقتي دقت نمائيد مي­بينيد تنها در قسمت­هاي محدودي از آن نياز به
مراجعه به متخصّص نداريد، مثلاً اگر خودتان بنّا نباشيد براي ساختن خانه،‌ نيازمند
به بنّا مي­باشيد و اگر بنّا باشيد براي در و پنجره لوله­كشي و سيم كشي ساختمان
و  غيره نياز به مراجعه به متخصّصين آنها
داريد.

ساختمان وجود خودتان را
در نظر بگيريد، براي درمان آن نياز به طبيب پيدا مي­نمائيد و براي پوشش بدن محتاج به
بزّاز و خيّاطيد و براي تأمين مواد غذائي لازم به ديگران كه هر يك تخصّصي در كار
خويش دارند احتياج خواهيد داشت.

بنابراين مراجعه به
متخصّص مسأله­اي است كه بخشي عظيم از زندگي ما را فرا گرفته است، و از سوئي نيازي
هم نيست كه ما بدانيم مثلاً بيماري ما كه در اثر تورّم غدّه تيروتيد است اين غدّه
اصلاً چيست و جرّاحي به چه ترتيبي روي آن انجام مي­گيرد و يا داروهاي تجويز شده چه
فعل و انفعالات شيميائي روي موضع درد خواهند داشت، ما تنها كاري كه مي­كنيم
دستورات پزشك را بي­چون و چرا مي­پذيريم و عمل مي­نمائيم و اين خود تقليد است كه
عبارت است از قبول قول يگران بدون دانستن دليل آن، بنابراين تقليد مسأله­اي عقلي
است و اختصاص به مكتب و مذهبي خاص ندارد، انسان در هر موردي كه نياز به چيزي داشته
باشد اگر خود در آن مورد، متخصّص نباشد، بحكم عقل به متخصص آن بايد مراجعه نمايد و
لذا عُقلا هم در سرتاسر عالم همين گونه عمل مي­نمايند.

در امور مذهبي و احكام
شرعي هم كه انسان به فقيه و مجتهد مراجعه نموده و از او تقليد مي­نمايد، روي همين
قاعده و قانون عقلائي است. كسي كه بدون داشتن تخصّص فقهي به نظر خويش عمل نمايد
مانند بيماري است كه با وجود طبيب بر طبق نظريه خود، به درمان خويش بپردازد و دارو
تهيه نمايد، اگر در نتيجۀ اين درمان نادرست، بدرود زندگي گويد در قيامت جاي عذري
برايش نيست، همينطور فردي كه بدون توجه به نظريات و فتاواي مجتهد به انجام اعمال
مذهبي بپردازد، اعمال او باطل بوده و در قيامت مورد مؤاخذه قرار خواهد گرفت.

ولي چنانچه گفتيم در
مورد اصول اعتقادي تقليد از ديگران جايز نيست و اين خود يكي از نقاط تفاوت ميان
اصول دين و فروع است، البته در فروع دين هم اگر انسان به مرحله اجتهاد برسد، ديگر
تقليد بر او جايز نيست، لذا هنگامي كه علما در شاگردانشان قدرت اجتهاد مي­بينند در
اجازه نامه اجتهاد او مي­نويسند: يحرم عليه التقليد- تقليد بر اوجايز نيست.

«و من يسلم وجهه الي
الله و هو محسن فقد استمسك بالعروة الوثقي والي الله عاقبة الامور»

(سوره لقمان- آيه 22)

هركس كه با تسليم و رضا
بسوي خدا روي آورد و نيكوكار باشد پس به محكم­ترين دستگيره الهي چنگ زده و همانا
پايان كار بسوي خدا است.

توجه به پروردگار

هر كس بايد توجّه باطني
او به «الله» باشد، يعني فكر و مغز و روحش در برابر دستورات الهي تسليم و
فرمانبردار باشد. قرآن در اين آيه شريفه، از اعتقاد و تسليم مزبور به «تسليم وجه»
تعبير نموده است، البته وجه به معني چهره و رخ مي­باشد ولي در اينجا منظور، روي
قلب است، يعني دل به چيزي جز فرامينِ «الله» نسپرد و متوجه غير او نباشد، سپس
اضافه مي­نمايد: «و هو محسن» ممكن است كسي در مرحله اعتقاد چيزي را بپذيرد اما طبق
آن اعتقاد عمل ننمايد، و لذا آيه مي­فرمايد، هم از نظر اعتقادي پذيراي دستورات و
فرموده­هاي الهي باشدو هم در مرحله عمل به مقتضاي عقيده­اش عمل نمايد. چنانچه در
آيات ديگر ايمان و عمل صالح در كنار هم آمده است. پس اگر انسان اين دو را دارا
باشد به حلقه محكم و ناگستني دست يافته است و باصطلاح هم از حكمت نظري برخوردار گرديده
و هم به حكمت عملي رسيده است. «عروه» در زبان عربي به معني حلقه است و «وثقي» به
معني محكم و مطمئن مي­باشد. پس تمسّك به «عروة الوثقي» به معناي چنگ زدن و گرفتن
آن حلقه معنوي است كه انسان را از سقوط  در
عذاب آخرت و بدبختي­هايي كه معلول گرايش­هاي شرك آلود مي­باشد، رهائي مي­بخشد و به
بهشت مي­رساند.

عاقبت امور به سوي خدا
است

«والي الله عاقبة
الامور»: عاقبت و خاتمۀ امور بسوي «الله» است. امر گاهي به معني كار است، يعني در
نهايت خداوند به پاداش و كيفر آنها رسيدگي مي­نمايد و گاه به معني «شيء» است،‌
يعني همه اشياء بسوي خدا مي­روند و صيرورت هر چيز به جانب «الله» است و گاه به
معني فرمان است،‌ خداوند صاحب دستور واقعي است و هر كس در دنيا حكم و دستوري مي­دهد،
بايد نشأت گرفته از دستور او باشد، پيامبران هم فرامينشان را از خدا گرفته و به
مردم ابلاغ مي­نمايند،‌ اگر فقيه هم ولايت دارد،‌ حكم او لازم الأجرا است براي
اينكه برداشت او از كتاب خدا و سنت پيامبر است و لذا در جاي ديگر قرآن مي­فرمايد:
«وله الحكم» حكم و فرمان براي خدا است،‌ يعني جز فرمان او فرماني نيست، پس اطاعت
از غير آن لازم نمي­باشد. رئيس جمهور، دولت، مجلس و هر فرد و ارگاني هم كه از سوي
ولّي فقيه و رهبر منصوب شود، از اين نظر موافقت دستور آنها لازم است كه با ولايت
فقيه ارتباط مي­يابد. پس همه فرمانها به خداوند منتهي مي­گردد.

معني اول هم با آيه قابل
انطباق است،‌ زيرا خداوند است كه در نهايت به اعمال نيك و بد، پاداش و كيفر مي­دهد،
و در قيامت به حساب عمل هر كس رسيدگي خواهد نمود، معني دوم كه امر در آيه به معني
«شيء» باشد نيز صحيح است چه اينكه تمام موجودات اين جهان از كوچكترين ذرات اتم تا
بزرگترين كهكشانها وجود و حركتشان را از خداوند گرفته و در نهايت به دستور او
پايان مي­يابند و در سوره مباركه «تكوير» به چنين نهايتي اشاره شده است «اذا الشمس
كوّرت و اذا النجوم انكدرت… هنگامي كه خورشيد تاريك و ستارگان تيره شوند…

ادامه دارد