مروري گذرا بر ساير مكاتب اخلاقي

قسمت چهارم

اخلاق و تربيت اسلامي

مروري گذرا بر ساير
مكاتب اخلاقي

حجة الاسلام محمد حسن
رحيميان

بديهي است براي تحقق
بخشيدن به اخلاق و فضائل اخلاقي قبل از هر چيز لازم است ماهيت آن شناخته شده و
معلوم گردد كه اخلاق از چه مقوله­اي است تا با تأكيد و تقويت ريشه­هاي آن، راه
براي تحقق و رشد و كمال فضائل اخلاقي هموار شود.

از آنجا كه در طول تاريخ
بشر، اخلاق همواره به عنوان مهمترين عامل خوشبختي انسان مطرح بوده است تقريباً
تمام حكما و دانشمندان و مصلحان بيشترين توجه را بدان معطوف داشته و مكاتب فراواني
را در اين زمينه بوجود آورده و بر اساس بينش و در محدودۀ تفكرشان نظريات گوناگوني
را در رابطه با ماهيت اخلاق و روشهاي تربيت اخلاقي ارائه داده­اند كه با مروري
گذرا بر مهمترين آنها و بياني اخلاقي اسلام و روش تربيت اخلاقي قرآن آگاهي يافت.

نظريه سقراط و افلاطون

سقراط و افلاطون، اخلاق
را از مقولۀ علم مي­دانستند و بر آن بودند كه با گسترش علم و دانش در جامعه، مردم
خوبيها و بديها، زشتيها و زيبائي­ها را از يكديگر تشخيص داده و از بديها و زشتيها
دور و به اخلاق پسنديده و كارهاي خوب آراسته مي­گردند و بدينگونه تعليم را عين
تربيت دانسته­اند.

از اين گروه كه اخلاق را
از مقولۀ علم و آگاهي دانسته­اند بايد پرسيد كه: چه تضميني براي تلازم بين علم و
اخلاق دارند؟ و اگر چه علم و آگاهي به خوبيها و بديها مي­تواند نقش مثبت و سازنده­اي
در اصلاح اخلاق داشته باشد ولي ميدانيم آنگاه علم، ثمربخش است كه مورد عمل قرار
گيرد وگرنه.

«الْعلمُ بِلا عمَلٍ
كَالشَّجرِ بِلا ثمَرٍ» دانش و علمي كه به كار بسته نشود همانند درختي است كه ميوه
ندهد.

بار درخت علم ندانم بجز
عمل             با علم اگر عمل نكني شاخ بي­بري

پس با توجه به عدم تلازم
بين علم و عمل، اين نظريه نمي­تواند فضائل اخلاقي را براي انسانها تضمين نمايد.
حضرت اميرالمؤمنين (ع) مي­فرمايد:

«ربِّ عالمٍ قَد
قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لا يَنْفَعُهُ» (بحار ج 1 ص 99)

«چه بسا دانشمندي كه
ناداني­اش موجب هلاكت او شده و دانش او نتوانسته به او سودي برساند».

نكته ديگر آنكه دانش اگر
توأم با ايمان نباشد نه فقط ممكن است مورد عمل قرار نگيرد كه گاهي مورد سوء
استفاده نيز قرار گرفته و چراغي مي­شود در دست دزد و تيغ برنده­اي در دست زنگي
مست.

گذشته از اينها دانش
آدمي هر چه هم رشد و تكامل پيدا كند باز هم محدود است و خصوصاً در جهات معنوي و
روحي با توجه به پيچدگيها و ويژگيها و ابعاد ناشناخته آن، اگر به سرچشمه وحي اتصال
نيابد و با علم لايتناهي خداوند خالق و حكيم، پيوندي نداشته باشد، مصون از اشتباه
نخواهد بود و مسلّم است كه:

ذات نايافته از هستي بخش               كي نتواند كه شود هستي بخش

و تازه علم راه را به
انسان نشان مي­دهد چرا كهعلم و آگاهي نور است و انسان را در طول به اهداف او ياري
مي­كند ولي تعيين هدف در حيطه علم نيست بلكه تنها در پرتو ايمان به مبدأ و معاد
است كه انسان مي­تواند هدف و مقصد اصلي خود را بازشناسد. مگر اين شيطان نبود كه با
برخورداري از آگاهي و علم فراوان و حتي علم به خدا و نبوت و معاد و… از فرمان حق
سرپيچي كرد و با خودبيني و تكبر كافر گرديد؟

نظريه ارسطو

گروه ديگري مانند ارسطو
علم را به تنهائي كافي و كارساز ندانسته، اخلاق و فضيلت را دستاورد عقل و خرد
دانسته­اند. در اين روش نقش اساسي را از آنِ اراده كه نشأت گرفته از عقل آدمي است
دانسته­اند و بنابراين، با تقويت و تحكيم اراده و خرد، انسانها مي­توانند غرائز و
تمايلات سركش خود را مهار و تعديل كرده و به فضائل اخلاقي دست يابند.

اين نظريه نيز كه
دستيابي به اخلاق و فضائل نفساني را در پيروي از خرد دانسته خالي از اشكال نيست و
جاي اين سؤال هست كه: در هنگام برخورد بين اراده و فرمان عقل با طوفان غرائز سركش
چه تضميني براي پيروزي اراده و عقل در اين جنگ سرنوشت ساز وجود دارد؟ بلكه اين يك
امر وجداني است كه بدون كمك گرفتن از نيروي سوّمي، عقل و اراده  در مقابل تمايلات نفساني معمولاً محكوم به شكست
مي­باشد و به قول اميرالمؤمنين (ع):

كم من عقل اسير عند هوي
امير

(نهج البلاغه، كلام 203)

چه بسا خردي كه اسير و
مغلوب فرمانروائي هواي نفنس است.

پيوند اخلاق و عاطفه

بسياري از حكماء،
معتقدند كه اخلاق ريشه در عواطف انسان دارد. عواطفي كه انسان را با عالم خارج از
خود پيوند ميزند و هدف آنها رساندن خير به ديگران است. در اين نظريه فعل اخلاقي هم
از نظر مبدأ و انگيره و هم از جهت هدف از دائره «خود» خارج است.

اين نظريه تا حدودي مورد
قبول بيشتر مذاهب و اديان بوده و در اسلام نيز مسأله محبت و عواطف مورد توجه قرار
گرفته است.

حضرت اميرالمؤمنين (ع)
مي­فرمايد:

«فَاحْبِبْ لِغيركَ ما
تُحِبُّ لِنَفسِكَ واَكْرِهْ لَهُ ما تُکْرِه لَها»

(نهج البلاغه فيض ص 921)

براي ديگران دوست بدار
آنچه را براي خويش دوست مي­داري و مپسند براي آنان آنچه را براي خود نمي­پسندي.

در نظريه­اي كه محور
اخلاق را عواطف دانسته، نيز اشكالاتي وجود دارد از جمله اين كه: در اخلاق مساله
اختيار و اكتساب بايد ملحوظ شود و بهمين جهت عواطفي كه به صورت غريزي در انسان
وجود دارد در زمره امور اخلاقي محسوب نمي­شود مانند محبت پدر و مادر نسبت به فرزند
كه امري است غريزي و قهري و اگر چه قابل ستايش است ولي عنوان فعل اخلاقي بر آن
صادق نيست در حالي كه مواردي نيز هست كه ارتباطي به عواطف و غيردوستي ندارند ولي
در عين حال در زمره اعمال اخلاقي محسوب مي­شوند مانند انساني كه براي حفظ عزت و تن
ندادن به ذلت، جان مي­بازد.

از طرفي غيردوستي و
عاطفه ممكن است در خارج از دايره همنوعان و انسانها به شكل يك عمل ارزشمند اخلاقي
متجلي شود مانند احسان به يك سگ، ولي همين غيردوستي و عاطفه در مورد برخي از
انسانها مانند چنگيزها، هيتلرها وو… به صورت يك امر ضد اخلاقي است.

آري! اگر عاطفه و حب با
كمك فطرت خداجوئي و ايمان به مرجع و متعلق اصلي خود يعني «خدا» دست يافت و از
كانون حق به سوي پديده­ها به عنوان آيات و نشانه­هاي محبوب مطلق كه جمال و كمال
مطلق است، بازتافت و به صورت طولي به آنها تعلق گرفت، مي­تواند معيار اخلاق و
فضائل شود.

نظريه وجداني بودن اخلاق

نظريه ديگر مبتني بر
وجداني بودن اخلاق است. معتقدان به اين نظريه مي­گويند كه: در نهاد انسان جز عاطفه
و عقل، نيروي ديگري نيز بنام «وجدان» وجود دارد و اخلاق و كارهاي اخلاقي از اين
نيرو نشأت مي­گيرد.

كانت جزء معتقدين به اين
نظريه است و مي­گويد: فعل اخلاقي فعلي است كه به فرمان وجدان بدون توجه به هيچ
گونه هدف يا غرضي از انسان صادر مي­شود.

طبق اين نظريه براي دست
يابي به اخلاق متعالي، بايد نداهاي مخالف وجدان را خاموش و زنگارها و غبارها كه
وجدان را مي­پوشانند زائل نمود تا نداي وجدان تقويت و راه براي تجلي و حاكميت آن
هموار شود.

چنانچه سعدي گويد:

حقيقت سرائي است آراسته            هوي و هوس گرد برخاسته

نبيني كه هر جا كه
برخاست گرد        نبيند نظر گر چه بيناست
مرد

ترا تا دهن باشد از حرص
باز               نيايد به گوش دل از غيب
راز

قرآن مجيد در رابطه با
اين نيرو و كاربرد آن در تشخيص و تميز خوبيها و بديها مي­فرمايد:

«وَ نفسٍ وَ ما سَوّيها
فَألَهَمَها فُجُورها وَ تَقْويها»

(سوره والشمس)

قسم به نفس و آن كه نفس
را معتدل آفريد پس بديها و خوبيها – زشتيها و پاكيها- را بدو الهام فرمود.

در مورد نظريه وجداني
بودن اخلاق نيز بايد توجه داشت كه اگر وجدان به عنوان يك عامل مستقر از فطرت
خداشناسي و ايمان به خدا فرض شود، نظريه درست و كاملي نبوده و براي نيل به فضائل و
مكارم اخلاقي داراي كاربرد قطعي نيست و اين درست است كه وجدان يك عامل امر كننده و
نهي كننده است و قادر است خير و شر و زيبائي­ها و زشتيها را تشخيص دهد ولي اين
نيرو نيز آنگاه مي­تواند نقش خود را در تحقق اخلاق و ارزشهاي اخلاقي ايفا نمايد كه
همراه با فطرت خداشناسي و ايمان به خدا قرار گيرد. و در حقيقت وجدان همچون اراده و
عقل در ديار نفس و روان انسان تا آنجا مي­توانند نقش مؤثري ايفاء نمايند كه طوفان
سركش و ويرانگر غرائز، فضاي صاف و آرام آن را آشفته و تيره و تار نكرده باشد،
بديهي است كه در حالتهاي بحراني تسلط شهوت، غضب، جاه طلبي، آزمندي و… وجدان و
امثال آن كان لم يكن بوده و در چنين شرائطي است كه نياز به يك نيروي برتر كه مكمل
و پشتوانه اصلي وجدان، عقل و … است احساس ميشود.

پيوند اخلاق و جمال

گروهي ديگر اخلاق را از
مقوله زيبائي و جمال دانسته­اند. زيبائي چيست؟ و از چه مقوله ايست؟ مطلق است يا
نسبي، در جاي خود قابل بحث است ولي بهر صورت بر مبناي اين مشرب براي نيل به اخلاق
متعالي بايد حسّ زيبائي و زيبادوستي در بشر رشد يابد آنچنانكه زيبائيهاي معنوي و
عقلي را همچون زيبائيهاي محسوس درك نموده و از آن احساس لذت كند.

زيبائي صداقت، امانت،
يكرنگي و… چنان در عالم معني روح انگيز و دلربا است كه اگر انسان به درك آن دست
يافت ديگر هرگز گرد دروغگوئي، خيانت،‌ نفاق و… نخواهد رفت.

نظريه­اي كه اخلاق را از
مقوله زيبائي و جمال دانسته است، گرچه گوشه­اي از حقيقت اخلاق را بيان داشته و اين
يك حقيقت است كه همه خوبيها، زيبا و تمام بديها، زشت هستند و در انسان نيز احساس
زيبا دوستي وجود دارد ولي اگر اين احساس نيز در كنار فطرت خداجوئي و ايمان به خدا،
به او كه جمال مطلق است متصل گردد با كمك وحي انسان را به فضائل و محاسن اخلاقي مي­رساند
وگرنه به خودي خود و مستقل از خدا و ايمان به او، هرگز به صورت قطعي كارساز نخواهد
بود و تضميني براي درستي و شمول تشخيص اين احساس در همه موارد وجود ندارد.

نظريه هگل

برخي ديگر اخلاق نيكو را
پيروي از قوانين اجتماعي دانسته­اند. هگل كه اين نظريه را مطرح كرده است ميگويد:
انسان با فضيلت و اخلاق آن كسي است كه در باطن خويش مطيع قانون باشد و در مقام علم
آن را بكار گيرد و سود خويش را تابع خير- كه همان قانون و نظام اجتماعي است- قرار
دهد.

اما نظريه­اي كه اخلاق
را پذيرش و پيروي از قوانين اجتماعي دانسته است داراي اشكالي اساسي است چرا كه
اخلاق و عمل به قوانين اجتماعي دو موضوع جداگانه هستند و در هر كدام فلسفه خاص خود
نهفته است نتيجه پايبندي و عمل به مقررات اجتماعي، رعايت حقوق ديگران و كسب رفاه
اجتماعي است در حالي كه دستاورد اخلاق و مكارم آن انسان سازي و نيل به تكامل معنوي
و روحاني است و به عبارت ديگر آن يك عدل و داد و 
انصاف را در جامعه برقرار مي­كند و اين يك فضيلت و كمال را به ارمغان مي­آورد.

حضرت اميرالمؤمنين (ع)
فرموده است:

«الْعَدلُ انَّك اِذا
ظُلِمْتَ اَنْصفتَ و الْفَصْلُ انَّكَ اِذا قدرْتَ عَفَوْتَ»

(فهرست غرر 237)

عدل آن است كه اگر به تو
ظلم شد (با ستم كنندۀ به تو دور از افراط و تفريط) با انصاف رفتار كني و فضيلت آن
است كه اگر قدرت يافتي او را عفو نمائي.

پس ملازمه­اي بين احترام
به قانون و رعايت اصول عدالت اجتماعي با اخلاق و فضائل اخلاقي نيست و انسان مي­تواند
در عين قانوني بودن فاقد ملكات و مكارم اخلاقي باشد.

نسبي بودن اخلاق

عده­اي نيز اخلاق را
نسبي دانسته و معيار نيك و بد را قبول يا رد جامعه مي­دانند. به نظر آنان آنچه
مورد پسند و قبول افكار عمومي است فضيلت و اخلاق است و آنچه برخلاف آن است رذيله و
سوء خلق به حساب مي­آيد.

نظريه نسبي بودن اخلاق
نيز بر پايه قابل اعتمادي استوار نيست و هرگز رد يا قبول افكار عمومي و جامعه نمي­تواند
در همه جا و در همه موارد معيار ثابتي براي ارزشها و ضد ارزشهاي اخلاقي باشد.
بديهي است كه جامعه چيزي جز مجموعه افراد نيست و چه بسيار است جوامعي كه خود دچار
بدترين انحطاطهاي اخلاقي بوده و حتي بسياري از امور ناپسند و گناهان زشت را به
عنوان كمال و فضيلت مي­پندارند كه نمونه­هاي آن را در تاريخ جوامع گذشته و معاصر
بسيار مي­توان يافت.

و اگر از باب احتياط
موارد و زمانهاي خاصي را استثناء كنيم، قرآن مجيد با صراحت و به صورت مكرر، اكثريت
مردم را- كه نظر آنها افكار عمومي ناميده مي­شود- با عناوين «لايَعْلمُونَ» (نمي­دانند)
«لايؤمنُون» (ايمان نمي­آورند) «لايعقلون» (تعقل نمي­كنند) «لِلْحَقّ كارهُونَ»
(حق را خوش ندارند) «الكافرون، الفاسقون و…» توصيف فرموده است.

پس با توجه به واقعيت
فوق الذكر افكار عمومي و خوشايند مردم نمي­تواند به عنوان يك اصل ثابت و كلي،
معيار فضيلت و اخلاق نيكو باشد.

اخلاق و منفعت خواهي

برخي ديگر اخلاق را به
معني تيزهوشي و دورانديشي بر مبناي «سود» و منفعت خواهي دانسته­اند آنها مي­گويند
چون انسان همواره به حسب طبع خويش در پي «سود» و منفعت خويشتن است ناچار بايد با
دورانديشي مصالح و منافع اصولي و درازمدت خويش را در پرتو التزام به حسن معاشرت با
مردم و حفظ روابط اجتماعي كه همان اخلاق است تأمين نمايد.

اينان اخلاق را وسيله­اي
براي دست يابي به سود بيشتر و زندگي بهتر و نيل به لذتها و تمايلات خويش دانسته­اند
و اگر مثلاً به راستي و درستي پايبند هستند نه به خاطر انجام يك تكليف و تعهد
انساني والا است بلكه براي تحكيم شخصيت و جلب اعتماد و جذب منافع مادي است و اگر
خيانت در امانت نمي­كنند نه بخاطر برخورداري از يك فضيلت است بلكه براي آن است كه
با صرف نظر و اغماض از يك منفعت گذرا و ناچيز به سودي دير پاي و افزونتر دست
يابند!!

اخلاقي كه در جهان به
اصطلاح متمدن امروز و بخصوص در غرب رواج دارد و به طور عمده از همين مقوله است.

ديل كارنگي در مقدمه
كتاب اخلاقي خود بنام آئين دوست يابي چنين مي­گويد:

در سايۀ دستورهائي كه در
اين كتاب شرح داده شده است جماعت بسياري از فروشندگان توانسته­اند بر مقدار
محصولات خويش بيفزايند و بسي از آنان مشتريهاي تازه بدست آورند در صورتي كه تا آن
تاريخ كوشش بي­فايده در جلب آنان مي­كردند. بسي از كارفرمايان در ميان زيردستان
خود به اين وسيله كسب نفوذ و  احترام
نمودند… پيروان اين مكتب به اصطلاح اخلاقي- كه مي­توان آن را به اخلاق انتفاعي
ناميد- اگر نسبت به ديگران موازين ادب و اخلاق را رعايت مي­كنند و آنان را مورد
محبت و احسان ظاهري خود قرار ميدهند انگيزه­اي جز خودپرستي و حبّ ذات و كاميابي
ندارند. ارزش اين نوع اخلاق شبيه است با ارزش رفتار كسي كه براي بهره­گيري بيشتر
از شير و گوشت گوسفند و گاو، باركشي از قاطر و سواري گرفتن از اسب به آنها غذا و
آب ميدهد، سلامتي آنها را تأمين مي­كند و بالأخره از هر اقدام و روش لازمي كه براي
رام كردن و بهره­جوئي بيشتر مفيد باشد نسبت به آنها دريغ نمي­كند و اين است اساس
شكل گيري استعمار نو. در دهۀ اخير كه پيروان همين مكتب اخلاقي نسبت به ملتها و
كشورهائي كه در اثر فشارهاي احمقانه و خشن استعمار كهن بجان آمده و سر به شورش
برداشتند. استعمارگران با اتخاذ اين شيوه نوين سخاوتمندانه به اين كشورها، استقلال
عطا فرمودند! وامهاي كلان و طويل المدة در اختيار آنان گذاردند! براي كمك به ادارۀ
كشورهايشان در ابعاد گوناگون مستشار و كارشناس برايشان فرستادند. در اين كشورها
براي خدمت به مردم بيمارستانها، مدارس،‌ دانشگاهها، حمامها، كليساها، راهها، راه­آهنها
و… ساختند و انجمنهاي دوستي و همكاري تشكيل دادند و… در سطح بين المللي نيز
سازمان ملل البته با حق وتو و شوراي امنيت با عضويت دائمي خودشان و سازمان حقوق
بشر! و دهها سازمان كوچك و بزرگ بين المللي ديگر به عنوان دفاع و حمايت از انسانها
و حتي حيوانات برقرار كردند تا بدينوسيله پوششي براي چهرۀ زشت خودپرستي­شان فراهم
كرده و بهتر بتوانند به چپاول، غارت، استثمار، استعمار، باركشي خود ادامه دهند و
از خون ملتهاي محروم و مخازن سرشار آنان، خود را فربه و نيرومند نگهدارند!

در اين مكتب اخلاقي! هر
گاه رفتار اخلاقي با شيوه­ها و اهداف مذكور مؤثر نيفتاد دو يك فرد و يا يك ملت مثل
يك گوسفند رام و شيرده عمل نكرد و تصميم گرفت شرف و حيثيت انساني خود را حفظ كند
ناگهان وضع به كلي دگرگون مي­شود و به همان آساني كه يك سلاخ، حيواني را به پاي
حاكمي خونخوار سر مي­برد چنين انسانهائي را به مسلخ مي­برند. ميليون ميليون در
جنگهاي كوچك و بزرگ و در شكنجه گاهها و… نيست و نابود مي­كنند.

اگر فرض كنيم كه واقعاً
پيروان اين مكتب با انگيزه سودجوئي و انتفاع در همه موارد پايبند فضائل اخلاقي
باشند و از تمام رذائل اخلاقي اجتناب ورزند آيا چنين اخلاقي مي­تواند داراي ارزش
باشد؟ پاسخ اين سؤال را بهتر است از قول يكي از دانشمندان همان ديار بخوانيم.

كانت مي­گويد:

براي آنكه عمل كسي ارزش
اخلاقي داشته باشد كافي نيست كه آن عمل موافق تكليف باشد بلكه، بايد بر حسب تكليف
باشد اگر نه ممكن است عمل نيكي انجام پذيرد امّا اخلاقي نباشد مثلاً درستكاري
بازرگاني نيك هست اما اگر نظر به مصلحت بازرگاني داشته باشند اخلاقي نيست بلكه
مصلحتي است. همچنين كسي كه از روي رقت قلب يا جلب محبت به مردم احسان مي­كند كار
نيكي انجام داده امّا عملش اخلاقي نيست چون همان كس اگر سخت دل شد يا از مردم آزار
ديد ممكن است احسان نكند.

(سير حكمت در اورپا ج 2/
160)

همانگونه كه در مورد اصل
علم اخلاق گفتيم معيار ارزش گذاري و ارزشمندي هر چيزي با غايت و نتيجۀ آن است. در
مورد افعال اخلاقي كه عمل به مقتضاي صفات اخلاقي است نيز همين معيار صادق است و در
حقيقت توجه به همين غايت و نتيجه است كه به انسان انگيزه مي­دهد و بدنبال آن حركت
به سوي كسب صفات و افعال اخلاقي شكل مي­گيرد. براي پيروان اخلاق انتفاعي كه هدف
اخلاق را جلب منفعت مي­پندارند انگيزۀ اخلاق تا جائي است كه آنها را به اين هدف
نزديك كند اينان در صورتي كه اخلاق حسن همسوي با تمايلات و در مسير تأمين منافع و
كمك به خواسته­هاي مادي آنان باشد به آن گرايش داشته و از اخلاق حسنه به عنوان
ابزاري در جهت تسريع و تسهيل اين هدف استفاه مي­كند ولي آنگاه كه اخلاق با منافع
آنان تلاقي نداشت و بر سر دو راهي انتخاب اين يا آن قرار گرفتند، به آساني تمام
ارزشهاي اخلاقي را در پاي منافعشان قرباني مي­كنند.

بنابر اين اخلاق در اين
مكتب و امثال آن نمي­تواند ارزش بيشتر از همان نتايج و اهداف مورد نظر كه چيزي جز
سودپرستي، خودپرستي و منافع و اميال مادي نيست داشته باشد و چنين اخلاقي نه فقط
موجب كمال و رشد معنوي انسان نمي­شود بلكه يك ضد ارزش است و پوششي است فريبنده بر
دروني پليد و حيواني.