تفسير سورۀ لقمان
قسمت بيست و پنجم
راز مهلت دادن به كفار
آية الله مشكيني
«نُمَتّعُهُم قَليلاً ثُمّ
نَضْطَرُّهُم اِلي عذابٍ غَليظٍ»
(سوره لقمان- آيه 24)
اندكي از متاع دنيا را در اختيار
آنان (كافران) ميگذاريم و سپس به تحمل عذاب شديد (در آخرت) دچارشان مينمائيم.
«نمتَّعهم قليلاً» به معني اندك بودن
مدت انتفاع و بهرهبرداري از مواهب و نعمتهاي زندگي است، و منظور قرآن، آن عدّه
از مردمي ميباشند كه علي رغم مشاهده معجزات پيامبر و شنيدن پيام آسماني او، راه
كفر و عناد را در پيش گرفته و حاضر به پذيرش اسلام نبودهاند.
چرا خداوند به كفّار فرصت ميدهد؟
در اينجا اين سئوال به ذهن ميآيد
كه: چرا خداوند متعال، اصلاً چنين فرصتي در اختيار كفّار قرار داده و به مجرّد
سرپيچي از پذيرش پيام الهي به زندگي آميخته به كفرشان پايان نميدهد؟
صرف نظر از آيۀ فوق، اين پرسش در
مورد افراد فاسق نيز مطرح است كه: چرا خداوند به اينگونه افراد كه سراسر
زندگانيشان به گناه و معصيت سپري ميگردد، فرصت ادامه حيات ميدهد، مثلاً هفتاد
سال به يك شخص تبهكار عمر ميدهد و او تمام اين مدت طولاني را به فسق و فجور ميگذراند؟
آيا بهتر نيست كه هر چه زودتر به عمر اين قبيل افراد پايان داده و يا حدّاقل، قدرت
انجام گناه را از آنان سلب فرمايد، تا گناهي از آنها سر نزند؟!
پاسخ اشكال:
اين سئوال اختصاصي به كفّار عصر نزول
اين آيه ندارد بلكه ميتواند در هر زماني مطرح باشد، ولي پاسخ آن روشن است، چه
اينكه خداوند پيش از خلقت انسان، پروندهاي بنام «لوح محفوظ» براي جميع افراد بشر
گشوده و خصوصيات زندگي هر انساني را كه تا دامنه قيامت ديده بدنيا ميگشايد و از
آنجمله ميزان روزي و مدت زمان حيات او را در آن ثبت و ضبر فرموده و آن را با
فرشتگان در ميان گذاشته است. بنابراين اگر پس از آمدن انساني به دنيا و گرايش او
به كفر و يا انجام معصيت، جان او را در نيمه راه زندگي بگيرد و يا بواسطه ابتلاي
به بيماري او را از استفاده از روزي معيّنش محروم گرداند، برخلاف وعده و نوشته خود
عمل نموده و «كريم» يك چنين كاري انجام نميدهد. و اگر چنين نمايد، ميتوانند فرشتگان
بگويند: خداوندا! براي فلان انسان- مثلاً- هفتاد سال عمر تعيين نموده بودي، چرا
فرصت پايان بردن اين عمر طبيعي را به او ندادي؟
وآنگهي اگر مهلت به آنها ندهد،
درباره آنان اتمام حجّتي ننموده است بلكه ميتوانند در برابر خداوند احتجاج نموده
و بگويند: پروردگارا! اگر به ما مهلت ميدادي، سرانجام در اواخر زندگي به خود آمده
و توبه مينموديم و به صراط مستقيم دين باز ميگشتيم، ولي هنگامي كه مدت مقرّر عمر
خويش را طي نمودند، و در عين حال بر همان كفر و عصيان خود باقي ماندند، خداوند در
قيامت به آنها ميفرمايد: «اَوَلَمْ نُعَمِرّكم مايَتَذَ كَر فيهِ»[1] آيه
من به شما آن مقدار عمر و زندگي نبخشيدم تا هر كس بخواهد تذكّر و پند گيرد؟
جبر يا اختيار
پاسخ سوّم اين است كه خداوند اين
جهان را، جهان اختيار قرار داده است، و اگر به مجرّد پافشاري بر كفر، جان كسي را
بگيرد و يا به صرفِ گناه، هر عضوي را كه وسيله انجام آن گناه بوده است فلج نمايد،
در اينصورت سلب اختيار از مردم نموده و جهان اختيار به جهان اجبار تبديل خواهد شد،
چه اينكه ديگر مردم از ترس، ترك گناه مينمايند و كسي جرأت نافرماني پيدا نميكند،
و در نتيجه انسان به آن تكامل مطلوب، در سايه عبادت اختياري نخواهد رسيد.
خداوند در موارد مختلفي از قرآن كريم
به اين مسأله اشاره فرموده است كه انتخاب راه هدايت و يا طريق ضلالت، به اختيار
خود مردم است. در سوره «دهر» ميفرمايد: «اِنّا هَدَيناهُ السَّبيلَ اِمّا شاكِراً
وِ امّا كَفُوراً»[2]– ما ره اخير
و شر را به او نشان داديم. و به انتخاب انسان است كه كدامين راه را برگزيند، چه در
مرحله امور اعتقايد و يا در مسائل عملي و اخلاقي.
فرصت دنيوي اندك است
بنابراين علّت مهلت دادن به كفّار در
آيه شريفه روشن شد، ولي اين مهلتها گاه بسيار طولاني است مثلاً نهصد سال به مردمي
فرصت ميدهد كه شهري آنچنان در كمال استحكام بسازند كه در دنيا نظيرش ساخته نشده
باشد. «اِرَمَ ذاتِ العِمادِ، لَمْ يُخْلَقْ مٍِثْلُها فِي البِلادِ»[3]– آيا
نديدي كه خداي تو. با مردم شهر «ارم» كه صاحب قدرت بودند چه كرد؟ در صورتي كه
مانند شهر آنها بزرگي و استحكام شهري بنا نشده بود. در عين حال با اينهمه مهلت ميفرمايد:
«نَعَمِتِّهُم قَليلاً»- مهلت اندكي به آنها ميدهيم، زيرا نهصد سال براي ما زمان
زيادي به حساب ميآيد ولي از نظر خداوند- اندك و ناچيز است: «وَ اِنَّ يَوْماً
عِنْدَ رَبِّكَ كَاَلِفِ سَنَةٍ مِمّا تَعُدوْنَ»[4] يك
روز نزد پروردگارت به اندازه هزار سال، از سالهائي است كه شما محاسبه مينمائيد.
پس كم بودن اين مهلت الهي نسبي است. و نيز در مقايسه با حيات اخروي، زندگي دنيا هر
چند سالي هم كه به طول انجامد بسيار اندك است، چنانچه زندگي در رحم مادر نسبت به
زندگي دنيا دورهاي كوتاه مدت به شمار ميرود، زيرا انسان داراي چهار نوع و يا چهار دوره زندگي است.
دورههاي زندگي
1- زندگي در مدتي كه دوران قبل از آمدن به دنيا را ميگذراند و
در رحم مادر است.
2- زندگي در دنيا كه به مدت زندگي او، از تولد تا مرگ محدود
ميگردد.
3- حيات برزخي كه در فاصله ميان دنيا و آخرت قرار دارد.
4- حيات اخروي كه با محشور شدن و حضور در قيامت آغاز شده و سپس
انسان به جايگاهي كه خود در دنيا براي خويش ساخته است رهسپار ميشود، بهشت يا
جهنم، و اين حيات جاوداني و هميشگي است، پس زندگي انسان در دنيا اگر ساليان دراز
هم به درازا كشد و عمر نوح پيدا نمايد، باز در مقايسه با حيات پاينده آخرت كوتاه
ميباشد.
پايان كفّار، عدابي دردناك
سپس به كفّار هشدار ميدهد تا بدانند
كه حيات آنها به همين چند روزه زندگي دنيا ختم نميگردد، بلكه در آن جهان بطور
جاويدان خواهند زيست و به حساب عقايد و اعمالشان بصورت دقيق رسيدگي ميشود: «ثُمَ
نَضطّرهم اِلي عذابٍ غليظٍ» آنچه با عمر دنيوي انسان پايان ميگيرد طغيانها و
عصيانهاي او است. سپس در آخرت به تحمّل عذاب شديد مجبورشان خواهيم نمود، البته اين
شدت، همچنانكه به شدّت كمّي يعني به طولاني بودن مدت تحمّل عذاب اشاره دارد، به
شدت كيفي يعني به دردناك بودن آن نيز توجه ميدهد.
بعضي از مفسرين گفتهاند: خداوند ميخواهد
به كفّار بفرمايد خيال نكنيد در دنيا از حيطۀ قدرت ما خارجيد و هر كاري كه بخواهيد
ميتوانيد به ميل خويش انجام دهيد، بلكه ما چنين خواستهايم كه اين فرصت چند ساله
زندگي را به منظور آزمايش و اتمام حجّت در اختيار شما قرار دادهايم.
قيموميّت خداوند
يكي از نامهاي خداوند «قيّوم» است و
معنايش اين است كه خدا حافظ و نگهدارنده تمام عالم است و هر حركت و سكون موجودي در
دايره نامحدود قدرت او انجام ميگيرد. بهترين مثالي كه بتواند اين مسأله را به ذهن
ما نزديكتر سازد، سلطۀ روح انسان نسبت به بدن است كه چگونه بدن با اراده و خواست
روان، ميخوابد، بلند ميشود، غذا ميخورد، كار ميكند و هر قيام و قعود بدن به
اختيار او است. البته اين تسلّط و قدرت در مقياس بسيار محدودي است و تنها جنبۀ
مثال و تشبيه دارد، امّا براي قدرت و قيموميّت «الله» بر عالم حدّ و مرزي تصور نميگردد،
از اينرو قرآن با جملۀ «نمتّعهم» ما به آنها نعمت ميدهيم، ميفهماند كه همين
زندگي اندك را هم «ما» به آنها ميدهيم و چنين نيست كه از تحت سلطه و قدرت ما خارج
باشند چنانچه در جهان ديگر تحت قدرت خداوند ميباشند لذا ميفرمايد: «ثمّ نضطرّهم»
سپس آنان را در آخرت به عذاب شديد دچارشان مينمائيم.
«وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ
السَّمواتِ و الْأَرضَ لَيَقُولُنَّ اللهُ قُلِ الحَمْدُ للهِ بَلْ اَكْثَرُهُمْ
لايَعْلَمُونَ»[5]
هر گاه از آنها بپرسي آفريدگار
آسمانها و زمين كيست، مسلماً خواهند گفت «الله» بگو الحمدالله (كه شما خود اعتراف
مينمائيد) ولي اكثر آنها نميدانند.
خداوند مدبّر است
در قسمت قبل گفتيم: مشركين در عصر
بعثت به دستههاي مختلفي تقسيم ميشدند ولي بعضي از آنها چنين نبودند كه خدا را
قبول نداشته باشند بلكه معتقد بودند كه «بُت» وسيله تقرّب آنها بسوي «الله» است،
لذا در آيه شريفه ميفرمايد: اگر از آفريدگار آسمانها و زمين از آنها سئوال نمائي
ميگويند «الله» خالق آنها است، اگر خداوند آنها را آفريده، اداره اين نظام خلقت
و جريان امور جهان هم تحت اراده و قدرت مطلقه او ميباشد و شريكي براي او قابل
تصور نيست، چه اينكه بعضي ديگر از مشركان بر اين اعتقاد باطل بودند كه «الله» خالق
همه چيز است ولي تدبير و اداره قسمتي از جهان هستي را – مثلاً- به ستارگان سپرده
است!!. اين آيه نيز در ردّ چنين پندار غلط و نادرستي است، كه اگر خالق، او است و
شما خود به آن معترفيد، پس خداوند مدبّر عالم هم ميباشد و لذا خداوند «مدبّر»
ناميده ميشود.
حمد فقط مخصوص خدا است
«الحمد لله» معنايش اين است كه تمام
تعريفات مال خدا است و هر حمد و ثنائي از آنِ او است. اگر از زيبائي گل، طراوت
درختان، شيريني ميوه و حسن انساني تعريف مينمائي در حقيقت توصيف «الله» را نمودهاي.
شاعري هنگامي كه اين مصرع را سرود:
حسن يوسف در دو عالم كس نديد
در سرودن مصرع بعدي فرو ماند و هر
چند بيشتر فكر كرد كمتر فكري به جائي رسيد، لذا از شاعري ديگر كمك خواست و او مصرع
بعدي را چنين سرود:
حُسن، او دارد كه يوسف آفريد