هدايت در قرآن
بررسي آيه ميثاق
قسمت چهارم
آية الله جوادي آملي
چنانچه در شماره پيش اشاره شد آيۀ
ميثاق ميان مفسرين مورد اختلاف است كه منظور از اخذ ميثاق چيست؟ كساني كه آن را به
همان معني ظاهريش تفسير نمودهاند براي اخذ ميثاق زمان و مكان مشخصي قائل شده و به
اتكاء بعضي از روايات گفتهاند كه در جائي بنام «عالم ذر» از بني آدم، ميثاق
يكتاپرستي و توحيد گرفته شده است. در مقابل، مفسرين ديگري وجود چنين عالمي را
انكار نموده و براي اخذ ميثاق تفسير و معناي ديگري ذكر نمودهاند.
و بدين ترتيب روشن ميشود كه زمينه
بحث در اين قسمت بررسي دلايل هريك از اين دو نظريّه و در نهايت انتخاب نظريه مورد
قبول خواهد بود.
ادله انكار عالم ذر
در بين ادلهاي كه منكرين عالم ذر
اقامه نمودهاند دليل سوّمشان اين است كه آنچه از آيه استفاده ميشود برخلاف آن
چيزي است كه درباره عالم ذر معروف است كه خداوند از صلب آدم ابوالبشر ذريه از صلب
بني آدم است نه از صلب آدم، در اين صورت اگر عالم ذر وجود داشته باشد اختصاص به
بعضي از اولاد آدم خواهد داشت و شامل همگان نخواهد شد و اين معنا با عموميّت دو
تعليلي كه براي اخذ ميثاق در ذيل آيه ذكر شده است منافات دارد.
دليل چهارم منكرين اين است كه اگر
عالم ذر شامل تمام فرزندان آدم شود و همه در آن هنگام از صلب آدم استخراج شده و
پيمان از آنان گرفته شده است، بنابراين چگونه در آن موطن اخذ ميثاق خداوند به آنها
فرموده: من از شما ميثاق و تعهد يكتاپرستي ميگيرم كه مبادا در قيامت بگوئيد: چون
پدران ما مشرك بودند ما شرك ورزيديم، چه اينكه همه در عرض هم از صلب آدم خارج شدهاند
و نسبت طولي در كار نبوده است، يعني از پدر و پسر يكباره و در يك محل تعهّد
خداپرستي گرفته شده است.
پنجمين اشكال آنان عبارت است از
اينكه رواياتي كه در آن عالم ذر مطرح شده است ارتباطي به تفسير آيه ندارد، بلكه در
آنها مسأله ديگري مطرح شده است كه عبارت از مسأله فطرت و سرشت انسان است و به اين
واقعيت اشاره دارد كه انسان بر فطرت توحيد سرشته شده است، نه اينكه صحنهاي بنام
عالم ذر وجود داشته و ذريه آدم از پشت وي استخراج شده و از آنها اخذ ميثاق به عمل
آمده باشد. و دليل اينكه روايات مزبور ناظر به تفسير آيه نيست اين است كه آيه از
استخراج ذريه از ظهور بني آدم سخن بميان آورده و آن روايات به ذريّه خود آدم
ابوالبشر اشاره مينمايد.
گذشته از اين اشكال، چنين تفسيري با
علت اخذ ميثاق كه در ذيل آيه شريفه آمده است سازگار نيست، زيرا مشركين ميتوانند
باز در قيامت احتجاج نموده و بگويند: پروردگارا! تو در موطن پيش از دنيا از ما
ميثاق گرفتي ولي آن موطن، موطن شهود و حضور بود، ما در آنجا عبوديت خويش و ربوبيّت
ترا شاهد بوديم و به آن شهادت داديم، چنانچه اكنون كه در قيامتيم همين را مشاهده
مينمائيم و جاي غفلت نيست، ولي در دنيا چنين شهودي در كار نبود، بلكه ما را با
جهاز فطري و قواي ظاهري و باطني آفريدي و رها نمودي و ما در اثر تربيت سوء
خانوادگي و محيط شرك آلود اجتماعي از تو غافل شده و شرك ورزيديم، عالم ذر عالم،
عالم تكليف نبود تا تعهد و ميثاقي كه در آنجا سپرديم براي ما در دنيا تكليف و
تعهّدي ايجاب نمايد.
دليل ديگر آنها اين است كه آيه بطور
صريح دلالتي بر عالم ذر ندارد، بنابراين قابل تطبيق بر تمثيل هست، و ما در كتاب و
سنت و در ادبيات عرب از اين قبيل تمثيلات بسيار مييابيم، بنابراين مسأله عالم ذر
و اخذ ميثاق مطرح نيست، بلكه منظور اين است كه خداوند با ارائه آيات آفاقي و انفسي
آنچنان خود را براي فطرت انسانها آشكار نموده كه جايي براي انكار او در دنيا و
احتجاج عليه او در آخرت باقي نمانده و فطرت هر كس بر عبوديت خويش و ربوبيّت او
شهادت ميدهد بطوري كه گويي تعهد به يكتاپرستي خداوند سپردهاند.
چنانچه مسائل تكويني را در موارد
ديگر به صورت تمثيل ذكر فرموده است، بيآنكه از آن بعنوان تمثيل ياد كرده باشد.
براي نمونه در سوره مباركه «فصّلت» ميخوانيم: «فَقالَ لَها و للاَرض ائتيا
طَوْعاً اَو كَرْهاً قالتا اَتَيا طائِعينَ»[1]
خداوند به آسمان و زمين فرمود: با ميل و با اجبار بيائيد (و اطاعت نمائيد) گفتند:
ما از روي ميل آمديم و سر به فرمان نهاديم.
و يا در سوره حشر ميفرمايد: «لَو
انزلنا هذَا القرآنَ عَلي جَبَلٍ لَرَأَيتهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مَنْ خََشْيِة
اللهِ»[2] اگر
اين قرآن را بر كوهي نازل مينموديم، كوه را از خشيت الهي خاضع و متلاشي، ميديدي.
همانطوري كه اگر كسي درباره مطلبي
مشكل به فكر فرو رود از دشواري آن به سردرد دچار ميشود بگونهاي كه حتي مغزش گوئي
متلاشي ميشود، هضم معارف سنگين و پر محتواي قرآن حتي براي موجودي به صلابت كوه هم
دشوار ميباشد، سپس ميفرمايد: «و تِلكَ الأَمثالُ نَضْرِبُها لِلنّاس لَعَلَّهُمْ
يَتَفَكَرُونَ» ما اين مَثَلها را براي مردم ميآوريم شايد به انديشه و تفكّر
وادار شوند، يعني چنين مسألهاي اتفاق نيفتاده كه قرآن را بر كوه نازل سازيم و كوه
از تحمل آن ناتوان گردد، بلكه آن را بعنوان ضرب المثل ذكر نمودهايم.
چنانچه در پايان سوره احزاب ميفرمايد:
«اِنّا عَرَضْنا الأَمانَةَ عَلَي السَّمواتِ وَالأَرضِ وَالْجِبال فَاَبَيْنَ
اَن يَحمِلْنَها وَ اَشْفَقْنَ مِنْها وَحَمَلها الأِنسانُ اِنَّه كانَ ظَلُوماً
جَهُولاً»[3] و
امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشتيم همه از تحمّل آن سر باز زدند و
انسان آن را پذيرا شد؛ انسان بسيار ستمكار و نادان است امانت ياد شده عبارت از
تكليف است و يا معرفة الله كه در اين آيه عرضه آن به آسمانها و زمين و كوهها
بعنوان تمثيل ذكر شده است نه اينكه صحنه عرض امانتي در كار باشد.
شهادت تكويني
بنابراين، در آيه ميثاق هم صحنهاي
بنام عالم ذر وجود ندارد و از باب تمثيل ذكر شده و شهادت به ربوبيت حق، شهادت به
لسان تكوين است، چنانچه در مورد كفار در قرآن آمده «شاهِدِينش عَلي اَنفُسِهِم
بِالكُفِر» مشركين به كفر خويش شهادت ميدهند، چنين نيست كه با زبان اعتراف به كفر
نمايند، بلكه همان خضوع آنها در برابر كفر شهادت عملي آنها به كفر خودشان ميباشد،
بعضي از بزرگان شهادت اعضاء آدمي را در قيامت به اعمالي كه انجام دادهاند به
شهادت تكويني تفسير نمودهاند. كسي كه بصورت خنزير محشور ميشود، دست و پا و ديگر
اعضا و جوارح او كه به آن شكل در آمده است از شهوتراني او در دنيا حكايت مينمايد
و كسي كه بصورت مورچه محشور ميشود همين حالت او از تكبّر و بيماري خودبزرگ بيني
او در دنيا خبر ميدهد، حالا اين تفسير با ظواهر تمام آيات مطابقت مينمايد يا نه،
مطلب ديگري است، ولي شهادت عملي هم يك گونه شهادتي است و شهادت تكويني نيز شهادت
به حساب ميآيد.
پس مسأله شهادت به وحدانيّت الهي از
قبيل شهادت تكويني است چه اينكه انسان از نظر تكويني بگونهاي آفريده شده است كه
محتاج و نيازمند است و اين احتياج خويش را احساس مينمايد و براي رفع آن به كسي
تكيه نميكند كه نيازهاي او را برآورده سازد و گر چه در تعيين مصداق اشتباه پذير
است. ولي وجدان او به او ميگويد بايد به كسي تكيه نمايد كه قادر به تأمين تمام
نيازهاي او باشد و نيز به احتياجات وي علم داشته باشد و روشن است كه چنين موجود
توانا و عالمي جز خدا نميتواند باشد.
مرحوم سيد شرف الدين رضوان الله عليه
در مورد آيه شريفه «اِنَّما اَمْرُهُ اِذا اراداَ شَيْئاً اَن فَيَكُوْنَ» نيز ميگويد
منظور اراده تكويني الهي است نه لفظي كه به صرف آن شيء موجود ميشود و سپس به دعاء
هفتم حضرت سجاد عليه السلام در صحيفه سجاديه استشهاد مينمايد «فَهِيَ
بِمَشِِيَّتِكَ دَونَ قَولِكَ مْؤتَمِرَةٌ وَ بِاِرادِتِكش دُوْنَ نَهْيكَ
مُنْزَجِرَةٌ» يعني اشياء تابع اراده تو ميباشند، هر چيز موجود ميگردد و اگر
نخواهي از انجام عمل باز ميايستند و نيازي به امر و نهي لفظي نيست، پس «افعل و لا
تعفل»، «كن ولاتكن» در كار نيست بلكه بمحض ارادۀ ايجاد شيئي، آن شيء وجود پيدا مينمايد،
البته خطابهاي تشريعي حساب ديگري دارد.
تمثيل
مرحوم شيخ الدين سپس اضافه مينمايد
كه: آيه «فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الأرضُ» آسمان و زمين بر مرگ و هلاك
تبهكاران گريه ننمود، نيز از باب تمثيل بوده و حالت عدم انفعال اين اشياء را در
مرگ آنها نشان ميدهد چنانچه از حالت انفعال موجودات در شهادت حضرت سيد الشهداء عليه
السلام نيز به گريه تعبير گرديده است. پس اگر تمثيل در لسان عربي فصيح فراوان يافت
ميشود چه اشكالي دارد كه آيات ياد شده ميثاق نيز تمثيل باشد.
در اشعار فصيح عربي نيز تمثيل به كار
ميرود، مرحوم علامه بحرالعلوم اشعاري بصورت محاوره ميان كربلا و كعبه دارد كه در
آن كربلا با دلائلي كه ميآورد، افضليت خويش را بر كعبه ثابت ميسازد.
در دعاي صباح ميخوانيم «اللّهُمَّ
يامَنْ دَلَعَ لِسانَ الصَّباحِ بِنُطقِ تَبَلُّجِه» اي خداوندي كه زبان صبح را با
بيان گويا ظاهر ساختي. معلوم است كه صبح واقعاً داراي زبان و نطق نميباشد، بلكه
از باب تمثيل ذكر شده است. بنابراين، نظر مرحوم سيد شرف الدين اعلي الله مقامه در
مورد آيات ذر و شهادت زباني و اخذ ميثاق به صورت معمولي و متعارف در كار نبوده
است، بلكه اين مسأله از باب تمثيل در آيه چنين آمده است.
پاسخ به اشكالات
ولي معتقدين به عالم ذر از اشكالاتي
كه به نظريه آنها شده است جوابهائي دادهاند كه ذيلاً نقل ميشود:
اشكال اوّل آنها اين بود كه اگر چنان
صحنهاي در كار بوده است، چگونه بسياري از مردم پس از آمدن بدنيا آنرا از ياد برده
و به شرك و بت پرستي ميپردازند؟
به اين اشكال چنين پاسخ دادهاند:
آنچه را كه از آن صحنه به ياد انسانها مانده است محور تعهّد است كه عبارت از گرايش
به كمال مطلق ميباشد، كدام انسان است كه چنين تمايلي در او نباشد؟ و اين تمايل
نتيجه همان شهادت و سپردن ميثاق است و لازم نيست تمام جزئيات و خصوصيّات آن به
يادش باشد، اگر كسي در روزي معين و در مكاني مشخص و با حضور افرادي، تعهّدي سپرد و
پس از چندي تنها اصل تعهد به يادش مانده و تاريخ آن تعهد و محلّ آن و تعداد و
اسامي افراد حاضر در آن مجلس را فراموش نمود، آيا ميتوان گفت كه چون خصوصيات محل
سپردن تعهّد را از ياد برده است بنابراين تعهّدي در كار نبوده است؟ ميثاق گرفتن نه
براي اين است كه آن صحنه ميثاق گرفتن و ميثاق سپردن در ياد باشد بلكه به ياد ماندن
محور تعهّد و ميثاق كافي است، پس هر فردي بهنگام مراجعه به فطرت گرايش به كمال
مطلق را در خويش مييابد كه همان اصل آن تعهّدي است كه سپرده است، و فراموش شدن
موطن و خصوصيات ميثاق مانافاتي با اصل اين مسأله ندارد.
پاسخ دوّمي كه به اين اشكال دادهاند
اين است كه هر كس به خويشتن خويش مراجعه نمايد در مييابد كه به احدي جز به خداوند
تكيه ندارد و هر انساني در هر شرائطي كه باشد ميداند كه بقيّه مردم همچون او
توانائيشان محدود است و بهنگام برخورد با حوادث و مشكلات، تنها قادر عالم و مطلق
است كه قادر به حلّ هر گونه مشكلي ميباشد، از اينرو ميبيند جز به آن كمال مطلق
به جايي وابسته نيست، گر چه از تعهّدي كه سپرده يادش نيست اما اصل تعهّد هيچ گونه
جاي استبعاد نميباشد و بر فرض استعباد، دليل عقلي بر محال بودن آن وجود ندارد.
دليل ديگر منكرين عالم ذر اين بود كه
اگر ممكن باشد انسان پيش از اين عالم، عالم ديگري را پشت سر گذاشته و در عين حال
بياد نداشتن چنان عالمي منافاتي با وجود آن نداشته باشد، پاسخي براي بطلان تناسخ
باقي نخواهد ماند.
معتقدين به عالم ذر در جواب اين
اشكال گفتهاند: مسأله تناسخ به ادلّه ديگري محال است، بطلان تناسخ به اين دليل
نيست كه اگر چنانچه ارواح قبل از تعلّق به ابدان فعلي، در ابدان ديگري بودهاند
بايد مسائلي از جريانات گذشته را بخاطر داشته باشند و چون چيزي به ياد ندارند پس
تناسخي در كار نيست.
امّا اينكه از آيه چنين استفاده
نمودهاند كه استخراج ذريه از ظهور بني آدم بوده است نه از صلب آدم ابوالبشر،
طرفداران عالم ذر ميگويند: اوّلاً در جمله نخست آيه گر چه آمده است «و اذ اخذ ربك
من بني آدم» ولي در جمله بعدي «و اشهدهم علي انفسهم…» منظور شهادت تمام اولاد
آدم به عبوديت خويش و ربوبيت حضرت حق است، بنابراين اخذ ميثاق براي همه بوده است.
و ثانياً روايات، اين مسأله را تبيين
مينمايد كه تمام اولاد آدم را بصورت ذريّه از صلب حضرت آدم استخراج فرموده است، و
روشن است كه چنانچه آيهاي در مطلبي ظهور كامل نداشت، بيان كامل آن از روايات
فهميده ميشود.
و اما اشكال بعدي كه اگر ذريّه از
صلب خود آدم استخراج شده بودند، با تعليل آيه درست در نميآيد، زيرا پدر آنها آدم
ابوالبشر است و او هم موحّد و پيامبر الهي است، بنابراين زمينه چنان احتجاجي كه
پدران ما، ما را به شرك و بت پرستي كشاندهاند اصلاً وجود ندارد، پس چگونه در آيه
آمده است «او تقولوا انما اشرك اباؤنا من قبل و كنّا ذرية من بعدهم…»؟
در پاسخ به آن گفتهاند كه تعليل
ناظر به مجموع است نه به جميع، يعني اگر هر فردي از آنها بگويد چون پدر من مشرك
بوده من مشرك شدهام، اين احتجاج درست نيست، چرا كه پدر همه افراد، آدم ابوالبشر
است ولي چون از مجموع من حيث المجموع اين تعهّد گرفته شده است و همه آن افراد در
عالم بعد از عالم ذر، كه دنيا است يك باره وجود پيدا نمينمايند بلكه تدريجاً
بدنيا ميآيند، بنابراين هر كدام داراي پدري غير از آدم ابوالبشر نيز ميباشند و
آن پدر ممكن است مشرك باشد و فرزند خود را به شرك فرا خوانده باشد. چنانچه چنين
ميثاق يكتاپرستي از آنها گرفته نشده باشد جاي چنين احتجاجي هست، ولي چون پيمان
توحيد سپردهاند، زمينه هر عذري از ميان ميرود.