تجسم ایثار

پیام شهید

این وصیت نامه ها انسان را میلرزاند
و بیدار می کند. (امام خمینی)

تجسم ایثار

تجسم ایثار در جبهه های ایران اسلامی
بقدری فراوان است که انسان را به حیرت وا می دارد. راستی چه بزرگمردانی در شهرها و
روستاهای مختلف به چشم می خورند که بحق، در آزمایش بزرگ الهی با سربلندی قبول شدند
و با گرفتن بالاترین نمره، مدرک افتخار و عظمت و سرافرازی را از دست بزرگ معلّم
انسانیّت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله گرفتند و اکنون که فارغ التحصیل
مدرسه عشق و ایثار شده اند، جا دارد که از آنها به عظمت یاد شود.

یکی از این فارغ التحصیلان مدرسه
عشق، شهید حاج محمد حسن مرادی است که پس از شهادت دو فرزندش، خود نیز به این مدرک
افتخار آفرین دست یافت.

او از آغاز به انقلاب و امام علاقه و
محبتی فراوان داشت. و به همین جهت با بردن نام امام خمینی در سال 1347 در ایستگاه
راه آهن قائمشهر، توسط عناصر وابسته به طاغوت، دستگیر و زندانی گردید.

در اردی بهشت ماه 59 بود که فرزند
ارشدش شهید مصطفی مرادی در کاروان 72 نفری یاران حسین زمان از قم به سوی باختران،
جهت سرکوب ضد انقلاب روانه شد و پس از درگیر شدن و زخمی شدن و بهبود یافتن، دوباره
به مبارزه بی امان با مزدوران پرداخت و به لقاءالله رسید.

در تاریخ 24/3/64 نیز فرزند دیگرش،
شهید علی اکبر مرادی با شرکت در خط اول عملیات قدس به شهادت رسید.

این بار، این پیرمرد خداجوی، پرچم
خونینی را که از دست دو فرزند برومندش بر زمین افتاده بود، بدست گفت و با ثبت نام
در بسیج به عنوان نیروی رزمنده راهی جبهه های حق علیه باطل شد و پس از سه ماه تلاش
مستمر در کردستان به خانه برگشت. برای چهارمین بار در تاریخ 6/12/64 بهمراه راهیان
کربلا، عازم جبهه گردید و با اصرار زیاد، به طور داوطلبانه به شهر فاو رفت و با
دفع پاتک نیروهای صهیونیستی عراق در شب 25/12/64 در ادامه عملیات والفجر هشت با
اصابت خمپاره، ندای حق را لبیک گفته و به شهادت که آرزوی دیرینه اش بود، مفتخر
گردید.

قسمتی از وصیتنامه شهید حاج محمد حسن
مرادی

«… اینجانب محمد حسن مرادی در حالی
عازم به جبهه می شوم که سنگینی مسئولیتی که بر دوشم گذاشته شده، بیش از پیش احساس
می کنم و این احساس وظیفه و مسئولیت مرا برآن داشت که در جبهه های حق علیه باطل به
یاری رزمندگان همیشه در صحنه و دلاوران همیشه مقاوم بشتابم، سنگینی وظیفه مرا حرکت
داد تا در این راه مقدس قدم برداشته و ادای وظیفه نمایم… من احساس کردم که اگر
ما در سال 61 هجری در صحنه کربلا حضور نداشتیم که به ندای «هل من ناصر» امام حسین
«ع» لبیک گوئیم ولی در این زمان که امام امت ـ که از فرزندان برحق آن امام شهید است
ـ راه مقدس او را ادامه می دهد، لازم است هر چه توان داریم به ندای حسین زمان خود
لبیک گفته و در راه رهبر انقلاب که همان راه امام حسین «ع» است، فعالانه شرکت
نمائیم…»

قسمتی از وصیتنامه پاسدار شهید مصطفی
مرادی

«من در حالی وصیتنامه خود را می
نویسم که عازم به سرحدات جمهوری اسلامی، به استان مظلومان ایران «کردستان» به
سنندج می باشم تا به کمک و یاری دیگر برادران جان برکف بشتابم. این وظیفه دینی و
عقیدتی مرا برآن داشت تا در مرزهای وطن از مرزهای مکتبی خود دفاع کنم… و با
مزدوران از خدا بی خبر تا آخرین نفس بجنگم و سنندج مظلوم را از لوث وجود مزدوران،
پاک گردانم و اگر این کار عملی گردد، زمانی است که به ندای «هل من ناصر ینصرنی»
حسین زمان لبیک گفته ام، و در این موقع می توانم به راحتی بجنگم و علاقه خودم را
نسبت به اسلام و قرآن و وفاداری ام را به امام عزیز و ولایت فقیه ثابت گردانم…».

قسمتی از وصیتنامه پاسدار شهید علی
اکبر مرادی

«… از خدا تقاضا کرده ام که مرا در
بستر نمیراند و به دست شقی ترین بندگان بمیراند. و آرزو دارم که خداوند به من
ایمانی عطا کند که راه حسین «ع» را دنبال کنم…

امت ایران! درخت انقلاب اسلامی برای
سیراب شدن احتیاج به خون دارد. امام زمان صدا می زند «هل من ناصر ینصرنی» بر ملت
ایران است که این پیام را لبیک گویند و این درخت را با خون خود آبیاری کنند».