خاطره اي از جبهه

خاطراتی از عملیات کربلای 4

آنجا که باید از بدن، پل ساخت

این بار سخن از عملیات غرورآفرین
کربلای 4 است. عملیاتی که آن همه ایثارها و شجاعتها و رشادتهای رزمندگان اسلام را
در سینه خود دارد و برای نسل حاضر ونسلهای آینده خاطرات بسیار عظیم و سازنده و
انسانساز را در خود جای داده است و پیدا نیست که چه کس باید بر این خط غربت و
مظلومیت عملیاتها با آنهمه صحنه ها و خاطرات ژرف و عمیق (که تنها یک نمونه از آن
اگر در دست کشورهای دیگر بود معلوم نبود چه هیاهو و جنجالی راه می انداختند و چه
بهره برداریها که نمی کردند) خط بطلان بکشد و این نمونه های عظیم رشد و کمال
مؤمنین را در پیشگاه بشریت آگاه عرضه نماید.

در این عملیات همانند عملیاتهای
گذشته سپاه اسلام، صحنه های عظیم و غیر قابل وصفی مشاهده می شد. امدادهای غیبی و
الهی متعددی به ظهور پیوست که بطور اختصار به ذکر بعضی از آنها اشاره می شود:

1ـ نارنجک ضامن کشیده عمل نکرد:

بچه ها خود را آماده کرده بودند که
به آب بزنند. همه سر و وضع خود را مرتب می کردند. غواصها با لباس خود و سلاح و …
می رفتند و عده ای در حال مناجات و دعا و عده ای هم سلاح خود را امتحان می کردند و
عده ای تازه شوخیشان گل کرده بود، صحنه هائی که هر کدام یک دوربین را می طلبید تا
اندکی از وضعیت شب حمله رزمندگان را که امام فرمودند: «وقتی رزمندگان ما می خواهند
به خط مقدم جبهه بروند، انگار به حجله عروسی میروند» به تصویر بکشاند ـ که نبود! ـ
. یکی از بچه ها داشت نارنجکهای خود را وارسی می کرد و آنها را به خود می بست. در
این بین بر اثرِ بی احتیاطی ضامن نارنجک از منفذ آن خارج شد و نارنجک بزمین افتاد.
افتادن نارنجک تنها باعث شهادت او و همرزمان نزدیک و جراحت عده ای دیگر نمی شد
بلکه به سادگی دشمن غافل بعث را نسبت به حرکت احتمالی رزمندگان اسلام و نسبت به کل
عملیات و تعیین موضع آنان هشیار می کرد و بعد کافی بود بلافاصله از آن طرف رودخانه
اروند که چیزی بیشتر از چهارصد متر نبود سپاه اسلام را به زیر آتش شدید سلاحهای
سبک و سنگین خود بگیرد که این امر بالطبع در شروع و ادامه عملیات ضربه جبران
ناپذیری وارد میکرد. برادر رزمنده به شدت دستپاچه شد که چرا با بی احتیاطی باعث
شهادت خود و جمعی دیگر از سربازان امام زمان می شود و … لذا با سر و صدا فریاد
زد: بچه ها! زود بخوابید که نارنجک دارد منفجر می شود.

همه به هر صورتی بود از او فاصله
گرفتند و در سر جای خود روی زمین خوابیدند و اندکی منتظر ماندند که دیدند خبری از
انفجار نشد. لحظات کوتاه ولی بسیار سختی می گذشت. در این لحظات فرد همه چیز خود را
تمام شده می بیند و خودش را خوب می شناسد و این صحنه ها دروس خودشناسی جبهه هستند
که در طول اقامت یک رزمنده در جبهه خصوصاً در مواقع عملیات بارها و بارها اتفاق می
افتد.

بهر حال بچه ها ابتدا خیال می کردند
که او با آنها شوخی کرده است ولی وقتی از جای خود بلند شدند دیدند که او هنوز
دستپاچه شده و دارد در آن تاریکی و در میان آن علفزارها و نخلستانهای کنار اروند
دنبال نارنجک خود می گردد جدّی بودن قضیه را بیشتر باور کردند. بالاخره برادر
رزمنده نارنجک خود را پیدا کرد و در حالی که هنوز مضطرب و شتاب زده بود به سرعت
تصمیم گرفت آن را از زمین بردارد و به دور از بچه ها پرتاب کند. در این کار البته
خطر انفجار هنوز به قوت خود باقی بود ولی چاره ای نبود و او بایستی برای حفظ جان
بچه ها جان خود را به خطر بیندازد. لذا با سرعت زائدالوصفی نارنجک را بلند کرد و
با همه قدرت و توان آن را دهها متر آنطرف تر پرتاب کرد و بچه ها باز خوابیدند که
از شر ترکشهای احتمالی آن در امان بمانند. مدتی صبر کردند، لحظاتی کوتاه اما بسیار
سنگین سپری می شد، امّا باز نارنجک منفجر نشد. بچه ها سرشار از نشاط و شادی بلند
شدند، خود را تکاندند و به کار خودشان مشغول شدند در حالی که برای همه آنها این
امر محرز شده بود که در ابتدای عملیات، خداوند اولین امداد و نصرت خود را بر آن
جمع نازل کرد و خطر را از آنها برطرف نمود و اضطراب ونگرانی آنها را به آرامش و
اطمینان و قوت قلب بدل نمود وحرکت آنها را نیز از دید دشمن بعثی همچنان در
غافلگیری و استتار نگه داشت.

آری! اینجا است که آدمی بی اختیار به
یاد آیه شریفه «و کان حقّاً علینا نصر المؤمنین» می افتد که خداوند نصرت مؤمنین را
یکی از حقوقی می داند که بر  عهده خود
گذاشته است.

2ـ ایثار یک برادر روحانی

بچه ها به خط زده بودند و داشتند تند
و تند از بین معبرهای باز شده توسط برادران ایثارگر و شجاع تخریب عبور می کردند.
در یکی از این معبرها، موانع کاملاً مرتفع نشده بود و نیروهای پیاده به هنگام تردد
از میان یک معبر به یک سیم خارداری که حدود دو متر به صورت انبوه سطح زمین را
پوشانده بود، برخوردند. ستون متوقف شد. چه باید کرد؟ چگونه از آن می توان گذشت؟ از
این صحنه ها، شبهای عملیات مکرر اتفاق می افتاد که در حین پیشروی در معبر رزمندگان
به میدان مین برخورد کرده اند که یا کاملاً خنثی نشده و یا قابل پیش بینی نبوده
است و بارها و بارها اتفاق افتاده است که عده ای داوطلب شده اند که پیشقدم و
پیشمرگ دسته شوند و روی مین بروند و با رفتن خود چند متر ـ آری تنها چند متر ـ راه
را پاکسازی کنند. چون در عملیات، گاهی آنقدر وقت مهم است که نمی توان بچه ها را
منتظر کرد تا مین ها خنثی بشوند. چون با اتلاف وقت ضربات دیگری ممکن است وارد
بشود، لذا بعضی از این عزیزان حاضر می شدند که برای چند متر پاکسازی میدان مین،
جان خود را قربان کنند که این منطق را جز عشاق خود باخته نمی فهمند و کافی است ذهن
عاقلان و روشنفکران در همان لحظه برخورد با خطر از کار بیفتد و پای استدلال به
میان کشیده شود که آیا صحیح است برای پاکسازی چند متر میدان مین کشته شوم و…
بعضی دیگر خود را پرت می کنند که مین های زیادتری را با کشیده شدن بدنشان در میدان
مین خنثی کنند و این اوج ایثار است.

بهر حال در این معبر همه مانده بودند
که چه کنند که ناگاه یکی از برادران عزیز روحانی که هم وظیفه ارشاد بچه های گردان
را داشت و هم پیشاپیش آنها حرکت می کرد گفت: بچه ها! شما را قسم می دهم که من روی
این سیم خاردارها می خوابم و شما به سرعت از روی من رد شوید. و بعد منتظر جواب
نماند و خود را روی سیم خاردارها انداخت و فشار و تیزی آنها را به بدن خویش
خرید.بچه ها ابتدا نمی رفتند، حد اقل می خواستند یکی از خودشان این کار را بکند
ولی حاج آقا روحانی که به صورت روی سیم های خاردار خوابیده بود بچه ها را قسم می
داد که وقت را تلف نکنید وتعارف نکنید و از روی پشت من عبور کنید. بچه ها به سرعت
از روی او رد می شدند، هر کس حداقل دو یا سه قدم باید روی بدن این روحانی ایثارگر
بگذارد و بعد از قدم آخر خود را به آنطرف مانع پرت کند. بیش از شصت و هشت نفر از
بچه ها بدین ترتیب از روی بدن این عزیز گذشتند و به پیشروی خود به سوی دشمن ادامه
دادند. این ایثارگری نقش بسیار مهمی در کسب و تصرف مواضع دشمن و انهدام نیروهای
فریب خورده بعثی بود در صورتی که اگر بچه ها پشت آن مانع زمین گیر می شدند شاید
همگی یا غالب آنان مورد اصابت تیر و محصور آتش دشمن می شدند.

آری! بچه ها گذشتند و به هدف خود
رسیدند و این عزیز روحانی نیز از جان خود گذشت و به هدف خویش که وصال محبوب بود
رسید و به جوار حق تعالی شتافت و سعادت ابدی را نصیب خود ساخت. فردای عملیات پیکر
غرق به خون این برادر روحانی در زیر تابش آفتاب حکایت از فتح الفتوحی دیگر می کرد.

منطقه عملیاتی کربلای 4                                       غلامعلی
رجائی