بررسی آیه میثاق

هدایت در قرآن

بررسی آیه میثاق

قسمت ششم

آیة الله جوادی آملی

خداوند انسان را با عقل و ادراک در
این نظام هستی آفریده و سراسر جهان را با پدیده های شگفت انگیز، آیات الهی قرار
داده است و گویی که انسان را با مشاهده این آیات به اعتراف به ربوبیت خویش فرار
خوانده است و آنان «بلی» گفته اند. بنابراین تعهّد و اعتراف به وسیله کلام حقیقی
صورت نگرفته است بلکه زبان حال است و موطن آن همین دنیای موجود می باشد، این نظریه
ای است که از سوی منکرین عالم ذر اظهار شده است.

زمان اخذ میثاق

ولی آنچه بر این نظریه وارد است این
است که ظاهر آیه دلالت بر این دارد که موطن اخذ میثاق قبل از این موطن دنیا بوده
است و از اینرو در آیه جمله «اُذکُر» در تقدیر است، یعنی بیاد آور که قبلاً در
موطنی خداوند از تو میثاق گرفته است و «اَخَذَ» به معنی گرفتن میثاق در گذشته می
باشد. چه اینکه استعمال فعل ماضی یا برای گذشته است و یا برای مستقبل محقق الوقوع
که در حکم ماضی باشد.

و از اینرو در سوره «مائده» می
فرماید: «و اذ قال الله یا عیسی ابن مریم ءانت قلت للنّاس اتّخذونی و امّی الهین
من دون الله قال سبحانک ما یکون لي ان اقول ما لیس لي بحقّ ان کنت قلته فقد علمته
تعلم مافی نفسی ولا اعلم ما في نفسک انّک انت علاّم الغیوب»[1]

به یاد آور زمانی را که خداوند به
عیسی بن مریم می گوید: آیا تو به مردم گفتی: من و مادرم را دو معبود غیر از خدا
انتخاب نمائید؟ او می گوید: منزّهی تو، من حق ندارم آنچه شایسته من نیست بگویم،
اگر چنین سخنی گفته باشم تو می دانی، تو از آنچه در روح و جانم می گذرد آگاهی و من
از آنچه در ذات تو است آگاهی ندارم، زیرا تو با خبر از تمام اسرار و نهان ها می
باشی.

در آیه یاد شده با اینکه خطاب خداوند
به عیسی در قیامت خواهد بود، با این حال از آن به «قال» که فعل ماضی است و برای
گذشته استعمال می گردد، تعبیر شده است، چرا که این خطاب در قیامت به طور قطعی
اتفاق خواهد افتاد و مستقبل محقق الوقوع می باشد.

ولی در آیه میثاق گرچه «اَخَذَ» فعل
ماضی است ولی در همان ظرف گذشته هم استعمال شده است، چرا که استعمال فعل ماضی برای
زمان مستقبل در صورتی صحیح است که مصحّحی در کار باشد و در آیه مزبور نه تنها چنین
مصحّحی وجود ندارد بلکه جمله مقدّر «اذکر» دلیل بر تقدّم چنان موطنی است.

به نظر مادّیین، زندگی انسان با
تولّد آغاز و به مرگ پایان می پذیرد، چنانچه قرآن کریم در سوره «جاثیه»می
فرماید:«وقالوا ماهی الاّ حیاتنا الدنیا نموت ونحیا و ما یهلکنا الاّ الدّهر و ما
لهم بذلک من علم ان هم الاّ یظنون».[2]

(کافران) گفتند زندگی ما جز همین
حیات دنیا نیست گروهی از ما می میرند و گروهی جای آنها را می گیرند و چیزی جز
طبیعت ما را از بین نمی برد!! آنان این سخن را باور ندارند وتنها چنین می پندارند.

به نظر این افراد، بشر پیش از آمدن
به دنیا، عالمی را پشت سر نگذاشته و عوالمی را در پیش ندارد بلکه انسان در اثر فعل
و انفعالات ماده فوراً به وجود می آید و سپس می میرد و پروردگار آفریننده و هلاک
کننده ای وجود ندارد. قرآن کریم در برابر چنین منطق بی پایه ای خاطرنشان می سازد
که تو پیش از آمدن به این دنیا، عالمی را پشت سر گذاشته ای و در آنجا تعهد
یکتاپرستی سپرده ای، و نیز عوالمی را پیش رو داری «و من ورائهم برزخ الی یوم
یبعثون»[3] و از
پی آنان عالم برزخ است تا روزی که برانگیخته گردند.

«قل الله یحییکم ثم یمیتکم ثم یجمعکم
الی یوم القیمة لا ریب فیه و لکنّ اکثرالناس لا یعلمون. و لله ملک السّموات و
الأرض و یوم تقوم السّاعة یومئذ یخسر المبطلون»[4] بگو
خداوند شما را زنده می سازد و سپس می میراند و بار دیگر در روز قیامت که در آن
تردیدی نیست، شما را جمع آوری می نماید ولی اکثر مردم نمی دانند مالکیت و حاکمیت
آسمان ها و زمین برای خدا است و آن روز که قیامت برپا می گردد، باطل گرایان زیان
خواهند دید.

انزال پدیده ها به مقدار معین

تمام پدیده های هستی به طور عموم و
انسان بطور ویژه، قبلاً عالمی را پشت سر گذاشته که از آنجا تنزّل نموده و به عالم
بعدی آمده است «و اِن مِن شیٍ الاّ عندنا خزائنه و ما نزّله الاّ بقدر معلوم»[5] و
بدان که هیچ چیزی در عالم نمی باشد جز آنکه خزانه و منبع آن نزد ما است ولی ما از
آن به جز مقدار معینی به عالم نمی فرستیم.

و در سوره «حدید» می فرماید: «و
انزلنا الحدید فیه بأس شدید و منافع للناس»[6] و آهن
را که در آن هم سختی وهم منافعی برای مردم موجود است نازل نمودیم. و در سوره «زمر»
می فرماید: «و انزل لکم من الأنعام ثمانیة ازواج»[7] و
نازل نمود از برای شما هشت قسم از چهار پایان را.

در این آیات انزال، تنها به معنی خلق
و آفرینش نیست، بلکه علاوه بر آن به مسأله دیگری هم اشاره دارد و آن این است که
آنها را از عالم دیگری به این عالم تنزل داده است. آهن هائی که در کوهها و معادن
وجود دارند و حیوانات و چهار پایانی که آفریده شده اند، همه آنها مانند سایر
موجودات عالم، ریشه در عالم دیگر دارند و از آنجا نازل گردیده و به این جهان راه
یافته اند، چنانچه در سوره (حجر) به وجود مخازن آن نزد پروردگار اشاره شده بود.

پس تمام اشیاء سابقه هستی در عالم
غیب داشته و دارند و مانند کتابهائی نیستند که چون از قفسه پائین آورده شوند، جایشان
خالی شود و یا همچون قطرات بارانی که اگر از ابر فرو ببارد دیگر چیزی در آن بالا
باقی نماند، بلکه می توان گفت این اشیاء مانند علومی می باشند که از مغز و اندیشه
یک دانشمند تراوش نموده و بصورت سخنرانی یا نوشته پیاده شده است و با این کار آن
علوم در قوّه عاقله وی فروکش نمی نماید، بلکه آنچه را که در اندیشه دارد به آن جامه
لفظ و یا کتابت پوشانیده و بدین ترتیب آنها را قابل شنیدن و خواندن می نماید ولی
همچنان در مغز او پابرجاست.

با این توضیح روشن شد که تنزّل پدیده
های هستی از خزائن غیب به معنی تجافی وتهی شدن جای آنها نیست بلکه تنها مرتبه ی
نازل آن در اختیار بشر قرار می گیرد.

مطالبی را که اکنون شما در این نوشته
و یا در هر کتابی می خوانید چنین نیست که در مغز نویسنده به صورت مادّه ای جای
داشته باشد، و سپس از مغز به روی صفحه کاغذ انتقال یابد؛ چرا که افکار و اندیشه ها
از مقوله مادیّات نمی باشند تا مکانی برای آنها تصوّر شود، بلکه موجوداتی مجرّدند
که در گوشه ذهن کسی جای ندارند، بلکه ذهن انسان به آنها می رسد و آنها را به صورت
نوشتار و گفتار و یا اختراع و ابتکار اظهار می نماید، پس چنانچه این ها پیش از
آنکه به ذهن ما برسد وجود داشته اند، تمام پدیده های عالم نیز قبل از آمدن در این
جهان در خزائن غیبی وجود داشته اند «وعنده مفاتح الغیب لا یعلمها الاّ هو»[8]
کلیدهای غیب نزد او است و جز او کسی از آن آگاهی ندارد «له مقالید السموات والأرض»[9]
کلیدهای آسمان و زمین در اختیار او است.

صرف اراده بدون حرکت

مسأله دیگر این است که آیا این تنزل
از مخزن غیب به عالم طبیعت، با حرکت و تلاش خداوند انجام می پذیرد و یا به صرف
اراده او صورت می گیرد؟

حضرت امیر مؤمنان علیه السلام در این
باره می فرماید: «فاعل لا بالحرکة» کار خداوند با حرکت و تلاش نیست، ما که کاری را
انجام می دهیم با حرکت اعضاء و در افق زمان است و نیز هر چیزی را که می نویسیم و
هر حرفی که می زنیم چنین می باشد، چرا که موجوداتی زمانی می باشیم و جز این چاره
ای نداریم ولی خداوند خالق و آفریدگار زمان و مکان است و به فرموده امیر مؤمنان
علیه السلام: «و کیف علیه ما هو اجراه» خداوند که خود حرکت را آفریده است، محکوم
حرکت نخواهد بود و کار او در قلمرو حرکت نمی باشد و این برای ابطال هرگونه منطق
دیالیکتیکی سندی قاطع می باشد؛ آنها که معتقدند هر موجودی متحرک است و موجودی غیر
متحرک اصلاً نیست، با این گونه تفکر نمی توانند خدا را ثابت نموده و باور نمایند،
چرا که خداوند خارج از این محدوده حرکت است و آنان ذات مقدس او را در چهار چوب این
محدوده جستجو می نمایند!!

پس خداوند به صرف اراده موجودات را
می آفریند و از عالم دیگر به این عالم نازل می فرماید «انما امره اذا اراد شیئاً
ان یقول له کن فیکون»[10]
همانا فرمان خداوند اراده خلقت چیزی را کند و گوید موجود باش بی درنگ موجود خواهد
شد. و اگر در سوره «فصّلت» می خوانیم: «و قدّر فیها اقواتها فی اربعة ایام»[11] یعنی
روزی را در چهار فصل تنظیم نمود، و یا در سوره «حدید» می فرماید: «هوالذی خلق
السموات و الأرض فی ستة ایام»[12] او
است آنکه آسمان ها و زمین را در شش مرحله آفرید، و در سوره «فصلت» فرموده: «خلق
الأرض فی یومین»[13] زمین را در
دو روز خلق نمود، این چهره دیگری است که تدریج پذیر است نه آن چهره امر «کُن» که
خارج از محدوده زمان می باشد.

دو چهره هستی

پس برای اشیاء هستی دو چهره است، یکی
چهره ارتباط با مخزن غیب که با امر «کُن» ایجاد می گردد و دیگر چهره ارتباط با
عالم طبیعت که «یکون» است و تدریجی و در افق زمان می باشد و آیات یاد شده ناظر به
چنین چهره ای است.

امام سجاد در دعائی می فرماید: «وَ
مَضَت علی ارادتک الأشیاء، فهی بِمَشیّتک دونَ قولکَ موئَمَرةً و بارادتک دون نهیک
منزجرةً»[14].

اشیاء بر وفق اراده وخواست تو به کار
رفته اند، پس آن اشیاء به اراده تو بی گفتنت فرمان بردار و به خواست تو بی نهی و
بازداشتنت، بازداشته شوند.

و امیرمؤمنان علیه السلام می فرماید:
«انما کلامه سبحانه فعل منه» سخن خداوند همان فعل او است نه صدائی که شنیده شود،
این کلام، کلام تکوینی است، چه اینکه لفظ برای روح معنا وضع شده و اگر به حضرت
مسیح علیه السلام «کلمة الله» گفته می شود برای این است که غیب و قدرت غائبه الهی
را تفسیر می نماید و پرده از این معنا برمی دارد.

بنابراین اطلاق کلام بر سخن الهی با
اینکه به فرموده امیر مؤمنان علیه السلام از مقوله فعل است، اطلاقی حقیقی است نه
مجازی، و از این نظر سرتاسر عالم هستی «کلمات الله» اند و در همین رابطه قرآن از
آنها به کلمات تعبیر نموده و می فرماید: «ولو انّ ما فی الأرض من شجرة اقلام و
البحر یمدّه من بعده سبعة ابحر ما نفدت کلمات الله..»[15]

اگر تمام درختانی که در روی زمین
وجود دارند قلم شوند و دریاها تبدیل به مرکّب گردند وهفت دریا بر آن افزوده گردند
باز هم کلمات خداوند پایان نپذیرد. پس سراسر جهان سخنان و کلمات حق است و خداوند
هر روز سخنی دارد و کلامی می گوید و هر لحظه حرفی می زند منتهی بعضی کلمات او
کلمات تامّه اند که معصومین علیهم السلام فرموده اند:

«نحن الکلمات التامّات» و در مقام
عرض ادب به پیشگاه آنان می گوئیم: شما کلمات تامّه خدائید، و دیگران کلمات ناقصه
اند، یعنی آنها هم به نوبه خود سخن خدا را به ما تفهیم می نمایند.

البته سخن را هم کلام می گویند ولی
چنین نیست که کلام منحصر به آن باشد، و از اینرو چنانچه گفتیم در قرآن به تمام
پدیده های هستی کلمات الله اطلاق گردیده است. و این اطلاق مجازی نیست بلکه
استعمالی حقیقی می باشد، یک روز به نوری که از سوختن هیزم به وجود می آمد، مصباح و
چراغ می گفتند، بعدها هم که بتدریج چراغ پیه سوز و نفتی وبرقی اختراع شد به آنها
نیز چراغ گفتند، منتها چراغ برق مصداق کامل تری است، بنابراین کلمات تکوینی و لفظی
نیز همه حقیقتاً کلمات هستند ولی بعضی نسبت به بقیه مصداق کامل تر می باشند، چه
اینکه لفظ اصولاً برای موجود خارجی وضع نمی شود، بلکه برای مفهوم کلّی وضع می
گردد، و چنین نیست که اگر مصداق بهتری برایش پیدا شد تحت آن مفهوم کلی داخل نباشد.

ادامه دارد

 



[1] ـ سوره مائده آیه 116.