تجسم ایثار

تجسم ایثار

این وصیت‌نامه‌ها
انسان را میلرزاند و بیدار می‌کند.                                                    امام‌خمینی‌(ره)

شهید سید حمزه در
سال 1300 در روستای جورد از توابع دماوند در خانواده‌ای متدین چشم به جهان گشود و
دوران کودکی را در کنار پدر و مادر سپری نمود. اجدادش بواسطه مؤذّن بودن مسجد
روستا به مؤذّن مشهور بودند سید حمزه نیز این سنت حسنۀ خانوادگی خود را حفظ کرده،
در سه وقت صبح و ظهر و مغرب از بام مسجد اذان سر می‌داد و مردم را به اقامه نماز
فرا می‌خواند. آن شهید دارای شش پسر و سه دختر است.

فرزندانش را در
دامنه کوههای لواسانات حوالی دماوند بزرگ کرد پسرانش وقتی پا به سن بلوغ می‌گذاشتند
نظر باینکه روستا محدود بین کوهها بود امرار معاش از طریق کشاورزی و باغداری دشوار
بود جهت تأمین معيشت به تهران هجرت می‌کردند.

شهید سید حمزه در
جمع خانواده‌های معظم شهدا و… بعنوان پدر نمونه اظهار می‌دارد. «بچه‌های من
همینکه به سن بلوغ می‌رسیدند جهت تأمین معيشت زندگی به تهران می‌رفتند و در آن
محیط طاغوتی و پر از فساد روزها کار می‌کردند و شبها یا در پیاده‌روها و یا در
مغازه‌ها با مشکلات دست و پنجه نرم می‌کردند اینطور خداوند اینها را حفظ کرد و
بزرگ نمود و تربیت کرد. این امانتهائی که خداوند بما داد نمونه شدند و برای من درس
شدند من از اینها درس می‌گرفتم. من هم چند بار در جبهه شرکت کردم اما قبول نشدم به
درگاه خداوند! اگر قبول می‌شدم من هم شهید می‌شدم».

چه نیکو وصف کرد
آن شاعر که گوید:

گوهر پاک بیاید
که شود قابل فیض

ورنه هر خشت و
گلی لؤلؤ و مرجان نشود

شهید سید حمزه
اوایل سال 1361 مشرف به زیارت امام رضا (ع) در مشهد بود. خبر شهادت فرزندش سید
کاظم را که در عملیات بیت المقدس به درجه رفیع شهادت نائل آمده بود شنید و موفق به
شرکت در مراسم تشییع جنازه شهید نشد و وابستگانش پیکر شهیدش را در بهشت زهرا بخاک
سپردند و این در حالی بود که شهید خود را از شهادت خود خبر داده بود.

او هنگامی که
برای آخرین بار اعزام می‌شد با مشت به پشت مادر می‌زد و می‌گفت: «تو مادر شهیدی و
خودت را آماده کن» و سفارش همان و نائل آمدن به مقام رفیع شهادت همان. همچنین پس
از گذشت چند ماه از شهادت و مدفون شدن سید داوود در بهشت زهرا که همزمان با سید
کاظم در عملیات بیت المقدس به فیض شهادت نائل آمده بود. سید حمزه از شهادت سید
داوود با اطلاع شد و این در حالی بود که سید داوود بمدت دو سال در سپاه دماوند خدمت
می‌کرد و هنوز موفق به دیدار تنها فرزندش نشده بود که با رضایت همسر محترمه‌اش به
جبهه اعزام و پس از مقاومتهای شگفت‌انگیز و پیروزی آفرینیهای فراوان با 11 تن از
برادران سپاه دماوند به شهادت رسیدند.

شهید سید حمزه
اواخر سال 1361 در جبهه بوکان بعنوان رزمنده اداء‌دین می‌کرد که پس از هشت ماه بی‌اطلاعی
از سید کریم مطلع شد که وی (سومین فرزند) مفقودالاثر شده است.

شهید سید حمزه
هنوز در بوکان بود که خبر شهادت فرزند چهارم خود سید ابوالقاسم را شنید و چون پیکر
شهید در منطقه جا مانده بود لازم ندیدند که مراجعه کنند و در مصاحبت خود با
خانواده‌های معظم شهدا فرمودند: «وقتی خبر شهادت هر یک از فرزندانم را می‌شنیدم
سجده شکر بجای می‌آوردم» سید جعفر اخوی سید قاسم که در معیت هم در عملیات والفجر
مقدماتی شرکت داشتند می‌گوید ما با 300 متر فاصله از هم حرکت می‌کردیم که بعلت موج
گرفتگی خبر شهادتش را در یکی از بیمارستانهای تهران شنیدم. از سید ابوالقاسم سه
دختر به یادگار مانده است.

شهید سید حمزه سه
بار از طریق بسیج سپاه دماوند به جبهه اعزام شد بار اول 15/10/61 لغایت 30/1/62
بیش از سه ماه در منطقه کردستان با ضدانقلاب مبارزه می‌کرد بار دوم 25/11/62 به
ندای هل من ناصرنی امامش لبیک گفت و با راهیان طرح لبیک به جنوب اعزام شد و بار
سوم 10/10/65 شاهد و ناظر همه عملیاتهای حال و آینده گردید و شلمچه را کربلا و
سکوی عروج خود ساخت و با وجودیکه بیش از 65 سال از عمر گرانمایه‌اش می‌گذشت در
جبهه در همه کار پیش قدم بود. در برنامه‌های صبحگاهی پابپای جوانان می‌دوید و با
ذکر حسین حسین حسین جان رفع خستگی می‌کرد. نمازهای شب و نوافل را مقید بود و هر جا
اجتماعی بود شمع محفل دلباختگان طریق نور بود.

سه ماه قبل از
اعزام به جبهه از ایشان سؤال شد حاجی امسال به جبهه نخواهی رفت؟ فرمود الآن مشغول
درس در کلاس نهضت سوادآموزی هستم این دوره تمام شود می‌روم.

او پنج بار مشرف
به مکه معظمه شده و برای تک تک شهدایش حج بجا آورده بود و امسال نیز طی نامه‌ای که
از جبهه برای بنیاد شهید دماوند نوشته بودند جزء متقاضیان حج تمتّع سال 66 نیز
منظور شده بودند که اعزام های مجدد و مکرر او سعی صفا‌و‌مروه شد و در منای کعبۀ
وصل یار قربان شد و حجش مقبول افتاده چه قبول افتادنی.

قسمتی از
وصیتنامۀ شهید سید داوود سجادیان

سخنم را با سخن
شیوا از امام عزیز آغاز می‌کنم که خط سرخ شهادت خط آل محمّد و علی است.

بلی برادر و
خواهر خط سرخ شهادت خطی است که آغازش از هابیل بدست قابیل و در امتداد این خط بر
می‌خوریم به علی (ع) که در محراب نماز بدست منافقی چون ابن ملجم به شهادت می‌رسد.
و حسین سرور آزادگان که فقط و فقط بخاطر حفظ مکتب و حاضر نبودن در رفتن به زیر بار
ظلم بدست یزید شربت شهادت نوشید و تمام امامان شیعه تا به عصر حاضر که مشاهده
کردید و می‌کنید. که چه شهیدانی را تقدیم مکتب می‌کنیم و بخاطر اسلام چه کسانی را
از ما می‌گیرند چرا که می‌گوئیم که تا زنده هستیم و تحت هیچ شرایطی زیر بار ظلم
ابرجنایتکارها نخواهیم رفت و بهای سنگین این سخن را هم با دادن بهشتی و رجائی و…
می‌پردازیم و خواهیم پرداخت…

قسمتی از
وصیتنامۀ شهید سید کاظم سجادیان

حضور شما پدر و
مادر عزیزم در صحنه است که توطئه ستمگران و حیله گران تاریخ را خنثی می‌کند حضور
شما در صحنه است که گرد یاس و درماندگی بر چهره‌های منافقین بی‌آبرو می‌پاشد.

حضور شما عزیزان
شجاع و با نور ایمان است که خط اصیل اسلام را بر ایران و بیاری خدا بر جهان حاکم
خواهد نمود و حضور شما امت مؤمن و از جان گذشته است که روشنفکران غرب و شرق زده را
برای همیشه رسوا می‌کند حضور شما در صحنه تمام (من ها) و منیّتهای شیطانی را
کوبیده و شما هستید که دماغ آمریکا و نوکرانش را بخاک مالیده‌اید.

اینجانب از تمام
برادران و خواهران ایرانیم می‌خواهم که امام را تنها نگذارید و امید است که یار و
یاور امام راه اسلام است ادامه بدهید و از معلمان هم می‌خواهم شما هم به بچه‌ها
درسی را بیاموزید که خدا راضی باشد.

پدر یا مادری که
پسرش را به مدرسه می‌فرستند به امید اینکه بچه‌ها را با ایمان کنید پس معلم نقش
پدر و مادر را اینجا در حق بچه‌ها بازی می‌کند…

… قسمتی از
وصیتنامۀ برادر مفقودالاثر سید کریم سجادیان

بنام خداوند
بخشنده مهربان و ستایش نامحدود آفریدگاری راستین که بندگانش را راهنمائی کرد تا
معتقد شوند که بعد از هر پیشوائی پیشوای دیگری خواهد بود. و بدینگونه بوظایف خود
آشنا گرداند. خداوندی که دین مقدسش را در دوره و زمانی بوسیله پیغمبران امین و
سفرای راستین خود برای اهل ایمان و یقین کامل گردانید و ستایش نامحدود به خداوند
عالم که امام خمینی بت شکن را بر ما عرضه کرد تا دین مقدسش را پیاده کند و درود بر
امام خمینی و درود بر شهدای راستین انقلاب اسلامی ملت ایران و سایر جهان.

«فالذین هاجروا
واخرجوا من دیارهم واوذوا فی سبیلی و قاتلوا وقتلوا لاکفّرنّ عنهم سیئاتهم
ولادخلنهم جنات تجری من تحتها الانهار ثوابا ً من عندالله»…

… ای پدر و
مادر خداوند متعال شما را دارد امتحان می‌کند و ببینید تا چه حدی اسلام را یاری می‌کنید.
مبادا از این امتحان خیلی مهم خوب درنیائید که من مطمئن هستم که خوب در می‌آئید…

قسمتی از
وصیتنامۀ شهید سید ابوالقاسم سجادیان

امروز که حاکمیت
خدا در جامه اسلامی ما که با استقامت و با پشتکار مردان و زنان مؤمن و متقی همراه
با امام امت و ولایت روح الله در ایران این سرزمین عاشقان تشیّع تحقق یافت، به
جبهه می‌رویم که اسلام را پیروز و صدامیان را نابود کنیم.

«ان الجهاد باب
من ابواب الجنه. فتحه الله لخاصّه اولیائه» همانا جهاد دری از درهای بهشت است که
خداوند برای دوستان خاص خویش گشوده است.

ای جوانان، اسلام
به کمک شما احتیاج دارد. درخت اسلام خون می‌خواهد و اگر به حد کافی خون به این
درخت (اسلام) نرسد خشک می‌شود، به جبهه می‌رویم که انشاءالله اسلام را زنده کنیم و
راه انبیاء را زنده کنیم، به جبهه می‌رویم تا راه شهداء را زنده کنیم که فریاد این
رهبر عزیزمان با دل و جان بپذیریم، به جبهه می‌رویم که حق را از باطل، مظلوم را از
ظالم جدا کنیم، به جبهه می‌رویم که ریشه صدامی را از بن برکنیم.

اما شما گوش
بفرمان رهبر عزیزمان باشید. تا کفر از این دنیا برکنده شود انشاءالله…