بررسی آیه میثاق

هدايت در قرآن

قسمت هشتم

بررس آيه
ميثاق   آية الله جوادي آملي

در رابطه با آيه
شريفه ميثاق نظر استادعلامه طباطبائي رضوان الله تعالي عليه و اشکالات پنچ گانه اي
که بر آن وارد بود بيان شد. بنابراين بايد ديد که براي احتراز از اشکالات ياد شده
آيه شريفه را بر چه معنائي مي توان حمل نمود؟

معناي تمثيلي:

چنانچه گفتيم
جمعي از مفسران و از جمله مرحوم سيد شرف الدين رضوان الله عليهم آيه مزبور را حمل
بر تمثيل نمود ه اند. ما اگر اين نظريه را بعنوان يکي از احتمال ها بپذيريمهيچ يک
از آن اشکالات پنچگانه ديگر وارد نخواهد بود چنانچه آيه کريمه (( فقال لها و للارض
ائتيا طوعا او کرها قالتا اتينا طائعين))[1]
–خداوند به آسمان و زمين فرمود: با ميل و يا به اجبار بيائيد (و اطاعت نمائيد)
گفتند: ما از روي ميا آمديم و سر به فرمان نهاديم بر همين معناي تمثيلي حمل گرديده
است.

و اگر حمل بر
نمثيل نشود و بخواهيم ظاهر آيه محفوظ بماند بايد موطن ميثاق را به موطن عقل و وحي
و رسالت تفسير نمائيم تا آن اشکالات پيش نيايد زيرا ظاهر آيه به سبق و تقدم موطن
ميثاق اشاره دارد و نشان مي دهد که آن موطن قبل از تکليف است و خداوند عقل داده که
حجت دوروني است و سپس وحي فرستاده و انبياء را اعزام نموده و آنگاه انسان را مکلف
ساخته اس. بنابراين هر دو حجت دروني و بيروني پيش از تکليف مي باشد. و بيدن ترتيب
انسان را از ميان ديگر موجودات حائز اين خصيصه و ويژگي مي يابيم و به همين دليل
اخذ ميثاق تنها به او اختصاص يافته است ولي اگر آيه را بر موطن ملکوت حمل نمائيم
اين اشکال پيش خواهد آمد که تمام اشياء در مخزن الهي داراي چهره ملکوتي اند و
انسان از هيچ  ويژگي در اين مرحله برخوردار
نيست تا تنها از او ميثاق گرفته شود. پس اشکال اول که بر نظريه استاد وارد مي شود
بر اين نظريه واردنيست.

موطن عقل و وحي:

اشکال دوم نيز
متوجه اين تفسير نيست زيرا در سراسر قرآن کريم چه درباره دنيا و چه درباره آخرت
هنگامي که سخن ازاحتجاج مطرح است خداوند مي فرمايد: ما به شما عقل داديم و براي
شما پيامبر فرستاديم ولي در هيچ جا به فطرت ملکوتي احتجاج نشده است که بفرمايد: ما
شما را در عالم ملکوت آورديم و از چهره ملکوتيتان ميثاق گرفتيم. پس اگر حمل بر
موطن عقل و وحي و رسالت شود با احتجاج هاي قرآن هماهنگ خواهد بود و چون اين موطن
موطن عقل و وحي و موطن علم حصولي است و با غفلت همراه مي باشد جا دارد که در موطن
غفلت تعهد گرفته شود.

رد اشکال سوم:

اشکال سومي که در
آن نظريه وجود داشت اين بود که خداوند چگونه از ملکوت تعهد مي گيرد تا درعالم ملک
خلافي از آنها سر نزند و اين کار مانند اين است که از انسان بيدار تعهد بگيرند تا
هنگامي که به خواب فرو مي رود حرف زشت نزند و يا با پايش ظرف کسي را نشکند! عالم
ملکوت عالم شهادت و حضور است و اين عالم عالم غفلت و غرور ولي بر اين نظريه اخير
اين اشکال هم وارد نيست زيرا در  اين عالم
گرچه انسانها خوابند و به فرموده علي عليه السلام: مردم خوابند و آنگاه که بميرند
بيدار مي شموند. اما اين خواب همراه با عقل و وحي است که نمي گذارد آن خواب به
خوابي سنگين تبديل گردد که ديگر بيداري در پي نداشته باشد. خداوند به او عقل داده
تا خود را گرفتار طبيعت نسازد و چنين خوابي بر او مستولي نشود. پس اگز خود را به
لذت هاي طبيعي سپرد اين چراغ دروني را به دست خويش خاموش خواهد کرد. اميرمؤمنان
علي عليه السلام مي فرمايد: (( نعوذ بالله من سبات العقل)) – به خداوند پناه مي
برم از خفتن عقل. و نز خداوند وحي فرستاده و به وسيله پيامبرانش  آن را به بشر ابلاغ فرموده تا انسان را از غرور
و غفلت رهائي بخشد.انساني که گرفتار گناه و معصيت است خفته است و تنها با نور افکن
درون بيدار مي شود. سراسر عالم آيات و بينات است بنابراين اگر هم ميثاق مي گيرند
آن ميثاق با عقل ارتباط مي يابد زيرا در موطن ميثاق شهوت و غضب را راهي نيست زيرا
هنگامي که اين موطن تمام شد مسئله شموت و غضب مطرح مي گردد و از اينرو در آن موطن
است که عقل ((بلي)) مي گويد.

اگر بخواهيم
ظواهر روايات هم محفوظ بماند بايد بپذيريم که در عالم ملکوت عده اي با اين ربوبيت
رب العالمين و عبوديت خويش را معاينه و مشاهده نمودند کفر ورزيدند و تنها در زبان
بلي گفتند در صورتي که ممکن نيست در موطن ملکوت همه چيز را بالمعاينه ببينند و در
عين حال در درون منافق و کافر گردند. بنابرابن موطن ميثاق همين موطن عقل و وحي است
نه موطن ملکوت.

اگر از انسان در
همين موطن که موطن ظاهري است و از راه سمع و بصر عالم مي شود تعهد بگيرند حجت
بالغه الهي بر او تمام مي شود چرا که موطن اخذ ميثاق با موطن تکليف يکي است و ديگر
نمي تواند بگويد آنجا که من تعهد سپردم موطن غفلت نبود و اينجا که مرا مکلف ساخته
اي موطن غفلت و لغزش است در آنجا از چهره ملکوتي من ميثاق گرفتي و در اينجا از
چهره آغشته به ظلمتم تکليف مي طلبي؟! و بدين ترتيب مي بينيم که اشکال چهارم نيز بر
اين تفسير وارد نمي باشد.

رد اشکال پنجم:

اشکال پنجم اين
بود که اگر موطن اخذ ميثاق عبارت از موطن ملکوت باشد در آنجا مسئله پدر بودن و
فرزند بودن مطرح نيستو بنابراين با ذيل آيه: ((او تقولوا انما اشرک اباؤنا من قبل
و کنا ذرية من بعدهم افتهلکنا بما فعل المبطلون.)) سازگار نمي باشد ولي اگر خطاب
به نشاه عقل و وحي باشد يعني به همين انسانهاي عاقلي کهحجت وحي بر آنها تمام شده
است اين اشکال پيش نمي آيد چرا که در اين نشاه است که بهضي آباء و بعضي ابناء مي
باشند و جاي تاثير گذاشتن محيط بر روي افراد است در اينجاست که به انسان مي گويند
: ما به تو عقل داديم تا در انتخاب عقيده مستقل بوده و وارث ناآگاه و بي اراده
عقايد پدران خويش نباشي و براي تو پيامبر فرستاديم تا نگويي پدران ما مشرک بودند و
ما  راهي جز تبعيت از آنها نداشتيم!.

پس هر فردي که از
صلب پدرش استخراج شد از او ميثاق گرفته شده است و اين افراد ذريه نسل قبل اند و
نسل قبل ذريه نسل قبل تا برسد به آدم سلام الله عليه و ((ذر)) عبارت از ذريه اند
نه ذرات ريز و عالم ذر هم به آن معنا نيست بلکه عالم ذريه است و آن عالم هم در
همين نشاه مي باشد. اين خلاصه احتمالي است که در آيه داده مي شود. نظريات ديگري هم
در مورد آيه وجود دارد که بايد به بررسي آنها پداخت تا ببينيم کداميک مي تواند
نظزيه نهائي باشد.

نظريه بيضاوي و
زمخشري:

مرحوم ميرداماد
در تعليقه اش بر اصول کافي دو نظريه ديگر از تفسير بيضاوي و کشاف نقل نموده و آنها
را رد نکرده است.خلاصه آنچه از بيضائي نقل نموده اين است که: خداوند سراسر عالم را
آيات آفاقي وانفسي خويش قرار داد و افراد بشر را از آن مقدار عقل و خرد برخوردار
ساخت که به ربوبيت رب العالمين و به عبوديت خويش پي ببرند ((حتي صاروا بمنزلة من
قبل لهم آلست بربکم قالوا بلي)) چناچه مي بينيم سوال و پاسخ لفظي در کار نبوده
بلکه به منزله اين است که گفته باشد: آيا من پروردگارتان نيستم؟ و آنها بگويند:
آري!و سپس شاهدي هم از آيه 44 سوره ((اسراء)) مي آورد که: ((تسبح له السموات السبع
والارض ومن فيهن و ان من شيء الا يسبح بحمده ولکن لاتفقهون تسبيحهم انه کان حليما
غفورا)): آسمانهاي هفتگانه و زمين و هرچه در آنها است به تسبيح خداوند مشغول اند و
موجودي نيست جز اينکه ذکرش تسبيح و ثناي او است ولي شما تسبيح آنها را نمي فهميد
همانا او بسيار بردبار و آمرزنده است.

البته اين مطلب
از بيضاوي نيست بلکه او نيز از زمخشري نقل نموده که وي اين آيه را به ترتيبي که
گفتيم حمل بر تمثيل نموده است و گفته است که خداوند تمام جهان را نشانه ها و علائم
وحدانيت خويش قرار داده بگونه اي که اگر انسان تفکر نمايد پي بردن به وحدانيت
پروردگار چندان برايش دشوار نبوده و اعتراف به ربوبيت رب العالمين خواهد نمود چرا
که هر چه در عالم هست جز آيه و نشانه وجود او چيزيز نيست.

علامت هايي که از
سوي بشر تعيين گريده گاه جنبه قراردادي دارد به اينصورت که مثلا لباس سياه را
نشانه عزاداري و پرچم سه رنگ را علامت استقلال يک مملکت قرار داده اند و اينطور
نيست که تکوينا اينها علامت باشد بلکه علامت بودنشان اعتباري است نوع ديگر
قراردادهاي تکويني موسمي هستند مثلا سرسبزي دزخت نشانه آب است ولي نه هميشه بلکه
تا هنگامي که درخت خشک نشود و به مجرد خشکيدن ديگر علام وجود آب نخواهد بود.

بنابراين آيا
جهان که آيات الهي است از کدام قبيل است؟ روشن است که وجود پديده هاي هستي به طور
تکويني علامت ها و نشاهنه هاي ذات آفريدگارند و از نوع علائم قراردادي نيستند
چنانچه علامت بودنشان هم مقطعي و موسمي نمي باشد مثلا يک درخت کائنا ما کان وکائنا
مايکون از آن زمان که روئيده و وجود پيدا نموده و تا هنگامي که هست آيت پروردگار
است آيا درخت چيزي دارد که نتوان آن را جزء آيات الهي به حساب آورد؟ ميوه و تنه و
شاخه ها و برگها و ريشه هايش همه وهمه آيات الهي به حساب مي آيند.

همه اشياء آيات
الهي است:

ما وقتي مي
گوئيم: ((الشجر آية الهية)) آيا از قبيل ((الا ربعة زوج)) است که زوجيت در درون
ذات اربعه نيست بلکه متاخر از آن بوده و لازمه ذات است اگر چنين باشد که درون ذات
درخت آيه نباشد در اين قسمت محتاج به خدا نبوده و مستقل است و لذا خدا را نشان نمي
دهد و آيه نيست در صورتي که چنين نمي باشد بلکه آيه بودن عين ذات شجر است و حقيقت
آن با حقيقت آيه بودن يکي است يعني دو لفظ اند که داراي يک مصداق مي باشند وقتي که
آيه بودن عين ذات شجر بود تمام ذرات وجودش نشانه وجود و قدرت پروردگار است. اين
است که حضرت سيد الشهداء عليه السلام به درگاه خدوند عرضه ميدارد: ((عنيت عين لا تراک))
اين جمله نفرين نيسن و امام نمي خواهد بگويد: کور باد ديده اي که ترا نبيند. بلکه
يک جمله خبري است و به اين معني است که: کور است ديده اي که ترا نبيند. هر که را
ديده بينائي باشد خدا را در تمام موجودات عالم مي بيند و به اين حقيقت پي مي برد
که: تسبيح گوي او نه بني آدمند و بس بلکه (( ان من شيء الا يسبح بحمده))نه تنها
بلبل غزلخوان بر شاخساران زمزمه تسبيح او مي نمايد بلکه خود شاخ و برگها نيز
((سبوح قدوس)) مي گويند. پس سراسر هستي آيات تکويني خدايند و تنها آناني از مشاهده
و درک اين حقيقت بي خبرند که ديده بينايشان نيست.

مرحوم صدوق از
حضرت امام رضا عليه السلام روايتي نقل مي فرمايد که: (( گناه چشم را کور مي سازد))
کودک خردسال به طبيعت اولي تمايل به صداقت و راستگويي دارد و از اينرو براي نخستين
بار که مي خواهد خلاف واقه گفته و دروغ بگويد زبانش گرفته و رنگش سرخ مي شود و مي
ترسد که مبادا از دروغ او کسي آگاهي يابد.

انساني که ديده
فطرتش را با گناه نلبينا نکرده باشد خدا را در تمام صفحات اصلي مشاهده مي نمايد.
وقتي که شخصي به حضرت عرض کرد:ما را به وجود امامي غائب حواله داده اي؟ فرمود:
((گناه نکن تا او را ببيني)).

در روايات ما
آمده است کهمؤمن وقتي گناه مي کند مؤمن نيست چرا که لحظه گناه لحظه غفلت است (( لا
يزني الزاني و هو مؤمن)) کسي که به عمل زشت زنا آلوده مي شود مؤمن نيست. در جوامع
روايي ما به اين مضمون رواياتي هست يعني در آن لحظه نور ايمان او خاموش مي شود و
خداوند را در موجودات نمي بيند. آنگاه آن بيان پر خروش اميرمومنان عليه السلام که
(( دخل في الاشياء لا بالممازجة)) روشن مي گردد.

مرحوم ملاصدرا در اين زمينه مي گويد: دخول صفت فعل است نه
صفت ذات پس معني اين جمله اين نيست که ذات اقدس ((الله))‌ داخل در اشياء است بلکه
فعل ذات اقدس او است که همه جا هست. دل هر ذره را که بشکافيد جز فيض((الله)) چيزي
در آن نمي يابيد اگر هم تاريک باشد آيت تاريک است و اگر روشن باشد آيت روشن است. و
خلاصه چيزي وجود ندارد که خدا را نشان نداده و آيت او نباشد چه آيت کمرنگي باشد و
چه آيت پر رنگ الهي از اينرو شب و روز در قرآن کريم از آيات شمرده شده اند:
((وجعلنا اليل و النهار آيتين)) –شب و روز را دو آيت قرار داديم. اينس که زمخشري
در تفسير کشاف مي گويد: خداوند ادله و براهين ربوبيت خويش را آن چنان به روشني نصب
کرده که عقل ها و بينش ها به آن گواهي مي دهند.سپس موحوم ميرداماد در رابطه با
تسبيح موجودات عالم که در سوره ((اسراء)) آمده است مي گويد: اين تسبيح از انسانها
به زبان مقال است و از غير عقلا به زبان حال ولي براي اينکه ((تسبح)) در آيه شريفه
در هر دو استعمال نشود تا اشکال استعمال لفظ واحد در بيشتر از يک معناي حقيقي پيش
نيايدمي گوئيم يا از باب استعمال مجاز است يا در معني جامعي استعمال شده که عبارت
از نسبيح به زبان حال مي باشد(( فسبحان الذي بيده ملکوت کل شيء )) اشاره دارد به
اينکه در باطن هر موجودي ملکوت استکه مسبح حق تعالي است (( والملکوت باطن الکون))
و خداوند نمي فرمايد که ما دو عالم دنيا و آخرت را قرار داده و آفريده ايم بلکه مي
فرمايد: دو عالم وجود دارد: عالم برون که دنيا است و عالم درون که آخرت مي باشد((
يعلمون ظاهرا من الحيوة الدنيا وهم عن الاخرة هم غافلون))[2]
آنها از ظاهر زندگي دنيا آکاهي دارند و از آخرت بي خبرند.و رابطه ايد با هم رابطه
دو عالم در عرض يکديگر نيست بلکه ارتباطشان ارتباط درون و برون است مانند رابطه
لباس با آستر آن و اين باطن که عالم آخرت استعالم حيات است نه جماد(( و ان الدار
الاخرة لهي الحيوان لو کانوا يعلمون))[3]
–به حقيقت که سراي آخرت عالم حيات است آگر آگاهي مي يافتند.

آنگاه همين مفسر مي افزايد: تسبيح سنگ ريزه ها در دست ميارک
رسول اکرم صلي الله عليه و آله به آن زباني بود که روز قيامت هر موجودي سخن مي
گويد ((يومئذ تحدث اخبارها)) – در آن روز زمين اخبارش را بازگو مي نمايد.

ميرداماد پس اط نقل اين نظريه به رد آن نمي پردازد که
احتمالا دليل رضا و قبول ايشان است.



[1] .سوره فصلت آيه 11