مُسْتَضْعَفْ كيست؟

درسهائي از نهج البلاغه

خطبه 231

مُسْتَضْعَفْ كيست؟

آيت الله العظمي منتظري

وَّ لا يشقَعُ اسمُ الاِستِضْعافِ عَلي مَن بَلَغَتْهُ الحُجَّةُ فَسَمِعَتهآ
اُذُنُهُ وَوَعاها قَلْبُهُ

إِنَ أَمرَ ناصَعبٌ مُّستَصعَبٌ،‌لايَحِملُهُ إِلّا عَبدٌ مُّومِنٌ امتَحَن
اللهُ قَلْبَهُ لِلايمانِ

موضوع بحث، ادامۀ خطبه 189 از نهج البلاغه با تفسير محمد عبده يا 231 با شرح
فيض الاسلام است. در قسمت گذشته، در رابطه با وجوب هجرت به سوي امام و تعيين ملاك
هجرت و مصداق مهاجر از نظر حضرت امير (ع) قسمتهائي از اين خطبه شريفه بحث شد.
اكنون به ادامۀ بحث:

«و لا يقع اسم الاستضعاف علي من بَلَغَتْه الحجَّة فَسَمِعَتْها ادُنُهُ
وَوَعاها قَلبُه»

و نام استضعاف (و ناتواني از رسيدن به حقيقت) بر كسي نهاده نمي­شود كه خبر
حجَّت خدا به او برسد پس گوشش آنرا بشنود و قلبش آن را دريابد و درك كند.

ضعيف و مستضعف

مستضعف يا ضعيف و ناتون فرق مي­كند. ضعيف كسي است كه ذاتاً ناتوان است ولي
مستعضف كسي است كه مستكبرين او را ضعيف نگهداشته­اند يعني شخصي كه استعداد و هوش
دارد و ذاتاً مي­تواند پيشرفت كند ولي عدّه­اي سدّ راه او شده­اند و نمي­گذارند
پيش برود. برخي از اين مستضعفين، توان اين را دارند كه از زير بار مستكبرين شانه
خالي كنند و هجرت نمايند،

مستضعفين ادّعائي

در آيه 97 از سوره نساء مي­خوانيم:

«اِنَّ الَّذينَ توفيهُمُ المَلائكَةُ ظالِمي قالُوا فِيْمَ كُنْتُم قالُوا
كُنّا مُسْتَضْعَفينَ في الأرضِ قالوا اَلَمْ تَكُن أَرْضُ الله واسِعَةٌ فتها
جروا فيها فاوئك مَاؤاهُم جَهَنَّمُ وساءتَ مصيراً»

كساني كه در حالي كه بخود ظلم مي­كنند، فرشتگان جانشان را مي­گيرند، از آنها
مي­پرسند؟ چگونه بوديد؟ مي­گويند: در زمين مستعضف بوديم، پاسخ مي­دهند: آيا زمين
خدا پهناور و وسيع نبود كه در آن هجرت كنيد؟ همانا جاي آنان در جهنم است و چه
بدسرانجاميست.

ملاحظه بفرمائيد خداوند اينها را «ظالمي انفسهم» معرفي كرده است يعني كساني كه
به خودشان ظلم مي­كنند زيرا به وظائف اسلامي كه بر عهدۀ آنان است، عمل نمي­كنند.
آن وقت در بازخواست فرشتگان و جنود عزرائيل كه براي قبض روح و گرفتن جانشان مي­آيند،
خود را مستعضف معرّفي كرده و اظهار ناداني و ناتواني از دريافت حقيقت مي­نمايند،
در آنجا پاسخ مي­شنوند كه: كجا بوديد؟ آن روزها كه داشتيد عيّاشي مي­كرديد و به
فساد مي­گذرانديد، چرا به دستورات الهي پشت كرديد، اكنون استضعاف را دليل كارهاي
بد و زشت خود قلمداد مي­كنيد، اگر آمريكا، شوروي و بساري از سران كشورهاي اسلامي
كه دست نشاندگان ابرقدرتها بودند، شما را به حالت استضعاف نگه داشته بودند، مي­توانستيد
از آن ديار بيرون برويد و به ساير سرزمينهاي الهي سر بزنيد. زمين خدا كه آنقدر
وسعت داشت كه شما را دربر گيرد، چرا به ساير اماكن هجرت نكرديد؟ اگر نداي حق به
شما نمي­رسيد، چرا به شهرها يا كشورهاي ديگر مسافرت نكرديد كه پيامهاي الهي را
دريابيد و علوم اسلامي را فرا گيريد و خود را از عذاب الهي برهانيد و به وظايف
ديني خود عمل كنيد؟

و در اينجا اين نكته را تأكيد مي­نمايم به برادران و خواهران كه اينقدر به
روستا و يا شهر خود نچسبيد، اگر مجال خدمت كردن به اسلام و قرآن نداريد و شرايط
خدمت را در دريا آبا واجدادي خود نمي­يابيد، پا را فراتر گذارده، به جاهاي ديگري
مهاجرت كنيد كه مجال خدمت بيشتر و فراهم­تر باشد.

مستعضفين واقعي

در ادامۀ آيه گذشته مي­فرمايد:

«اِلّا المُستَضْعَفين مِنَ الرِّجالِ و النَّساأِ وَالوِلْدانِ
لايَسْتَطيعُونَ حِيلَةً وَ لايَهْتَدوُنَ سَبيلاً». مگر آن مستضعفين از مردان و
زنان و كودكاني كه حيله­اي نتوانند و راهي نيابند و وسيله­اي نداشته باشند، كه
همانا ممكن است خداوند از آنها بگذرد و عفوشان كند، و خداوند بخشنده و آمرزنده
است.

بنابراين، هر كسي نمي­تواند،‌ عنوان استعضاف را براي خود يدك بكشد و از زير
بار مسئوليت الهي شانه خالي كند مگر آن مستضعفين بيچاره­اي كه واقعاً توان ندارند
و گر چه ميل باطني. آنها اين است كه از ديار خود هجرت نموده و به جائي ديگر مسافرت
كنند و در راه خدا قدم بگذارند ولي واقعاً شرايط مسافرت آنها بقدري دشوار است كه
ناچار به ماندن و درجا زدن مي­باشند، اينها ممكن است مورد عفو و بخشش الهي قرار
گيرند. در غير اين صورت هيچ كس نمي­تواند از وظيفه الهي و مسئوليت شرعي و اسلامي
خود فراتر كند.

كسي كه از عترت دوري جويد، مستضعف نيست

بهمين مناسبت حضرت امير (ع) تأكيد مي­فرمايند كه مستضعف كسي نيست كه نام حجت
الهي به گوشش خورده باشد و كوتاهي كند. آن انساني كه فهميده است علي كانون علم
پيغمبر است اگر سراغ علي نرود، هيچ عذر و بهانه­اي- در روز قيامت يا در عالم برزخ-
نمي­تواند داشته باشد و اگر بگويد من مستضعف بودم، هرگز از او پذيرفته نمي­شود. آن
شخصي كه شنيده است علي باب حكمت است همان حكمتي كه پيامبر شهر آن است و باز هم
نخواهد از راه «باب» به شهر حكومت برسد و به بيراهه مي­رود، و سراغ علي را نمي­گيرد
و به دستورات عترت پيامبر عمل نمي­كند، چنين انساني نمي­تواند ادعا كند كه مستضعف
بوده چرا كه هم نام علي به گوشش رسيده و هم از علي شناختي دارد.

با مراجعه به آيه استضعاف معلوم شد كه دو نوع مستضعف وجود دارد: 1- مستعضفي كه
عذرش پذيرفته نيست زيرا راه گريز دارد و مي­تواند حق را درك كند ولي سستي مي­نمايد
2- مستضعفي كه هيچ راه گريز ندارد و دست يابي به حق برايش ميسّر نيست، چنين انساني
عذرش پذيرفته است و ممكن است خداوند او را ببخشد و از او بگذرد.

عبارت حضرت در نهج البلاغه، ممكن است به هر يك از اين دو احتمال نظر داشته
باشد. حضرت مي­فرمايد: نام مستعضف نمي­شود بر كسي گذشت كه حجّت خدا به گوشش رسيده
و در قلبش هم جا گرفته است. اين عبارت دو احتمال دارد: يا اينكه بگوئيم: اگر كسي
حجت خدا به گوشش رسيده و دستورات خدا را ياد گرفته و در دلش كاملاً جا گرفته است،
اين شخص ديگر مجبور نيست مسافرت كند، چرا كه مستعضف نيست. پس آن مستضعفي كه اهل
عذاب است بر چنين كسي اطلاق نمي­شود، براي اينكه حجت خدا را شناخته و از او پيروي
كرده و نياز به مهاجرت ندارد. و در مورد احتمال دوم: ممكن است نام استضعاف،‌ اشاره
به آيه دوّم باشد كه مي­فرمود: «… مگر مستضعفين از مردان، زنان و كودكاني كه هيچ
حيله­اي ندارند و هيچ راهي نمي­يابند» و حضرت مي­خواهد بفرمايد: اگر كسي نام امام
به گوشش رسيده و دستوراتش را كاملاً ياد گرفته است و مي­داند كه او نايب پيامبر
است و بايد از او پيروي كرد و با اين حال سراغ امام نمي­رود و از او تبعيّت نمي­كند،
اين آدم مستعضف نيست، و نمي­شود او را جزء مستضعفيني حساب كرد كه عذرشان پذيرفته
است چون در دنيا راه و چاره­اي نداشته­اند.

فرض كنيد كودكي كه در يك خانوادۀ صدردرصد مسيحي بدنيا آمده است، اگر پس از رشد
و بلوغ، هرگز نام اسلام به كوشش نخورد و نداند كه پيامبري آمده است و ديني آورده
است كه آن دين ناسخ اديان گذشته است، اين آدم مستضعف است ولي اگر نام پيامبر را
شنيده است و از اسلام اطلاعي دارد بايد تحقيق كند تا به حق برسد و حق را دريابد و
به چنين شخصي نمي­توان مستضعف گفت.

آن كسي كه نام عترت و اهل بيت پيامبر(ص) به گوشش رسيده ولي به سراغ آنها نمي­رود
و بي­اعتنايي مي­كند، روز قيامت نمي­تواند ادعا كند كه مستعضف بوده است و عذرش
پذيرفته نيست. آن كسي كه سخن علي«علي» را شنيده است كه مي­فرمايد: من وصي و جانشين
پيامبرم، بر او واجب است كه اين مطلب را تحقيق و بررسي كند، شايد حق غير از آن
چيزي است كه تاكنون به او رسيده است، و نمي­شود از چنين سختي به آساني گذشت،
خصوصاً كه علي(ع)را به عنوان عترت پيامبر(ص) شناخته است و در دلش جاي گرفته است.

بنابراين، بر انسان لازم است تحقيق و بررسي كند و به اعتقاد آبا و اجدادش
اكتفا نكند، در غير اين صورت، روز قيامت مسئول خواهد بود و عذرش پذيرفته نمي­باشد.

«انَّ أمرنا صعبٌ مستصعبٌ، لايحمله الاّ عبدٌ مؤمنٌ امتحن الله قلبه للإيمان»
شناخت مقام ما (و يا امر امامت) بسيار سخت و دشوار است و هر كس نمي­تواند آن را
بفهمد مگر بندۀ مؤمني كه خداوند قلبش را براي ايمان آزمايش كرده باشد (و مي­تواند
مؤمن واقعي باشد).

امر امامت بسيار دشوار است

در اين خطبه حضرت مي­خواهد مردم را به عترت پيامبر(ص) توجه بدهند، زير پس از
وفات حضرت رسول (ص) شرايط طوري شد كه علي (ع) و اولاد علي(ع) را از صحنه كنار
زدند. در زماني بني اميه كار به جائي رسيد كه علي (ع) با آن سوابقي كه در اسلام
داشت و اولين شخصي بود كه به پيامبر(ص) ايمان آورد و در تمام جنگها پشتيبان و حامي
اسلام بود، در خطبه­هاي جمعه و پس از نمازهاي جماعت، در اثر تبليغات سوء بني اميه،
او را لعن مي­كردند. و در آن دوران و دوران بني عباس بقدري بر اولاد علي(ع) سخت
گذشت و بقدري عترت پيامبر اكرم(ص) مورد اهانت و ضرب و شتم و شكنجه و… قرار
گرفتند كه اگر پيامبر(ص) بجاي سفارش به پيروي از آنان و عترت را در عرض كتاب خدا
قرار دادن، سفارش به اذيت و آزار آنها كرده بود، بيش از اين كاري نمي­توانستند در
حق آنان بكنند.

آري! پس از وفات پيامبر(ص) شرايط  طوري
شد كه كسي سراغ عترت پيامبر را نمي­گرفت مگر آنان كه ايمانشان خيلي محكم و استوار
بود و خداوند ياريشان كرد كه تحت تأثير تبليغات سوء و شرايط اجتماعي موجود قرار
نگيرند و به سراغ اهل بيت عصمت و طهارت بروند و از آنها پيروي بنمايند.

بنابراين، مراد حضرت- ظاهراً- از كلمۀ «امرنا»‌ امامت يا مقام عترت پيامبر است
كه هر كس نمي­تواند آن را درك كند مگر اينكه امتيازي داشته باشد.

صعب: بمعناي سخت و دشوار است.

مستصعب: يعني در نهايت سختي و دشواري است.

لايحمله: هيچ كس تحمّل آن را نمي­تواند بكند.

حق جويان، مؤمنين واقعي­اند

عامّه مردم بيشتر دنبال جو و تبليغات مي­روند، «همجٌ رعاعٌ يميلون مع كل ريح»،
پس در محيطي كه پس از نماز يا در خطبه­هاي نماز جمعه، مي­ديدند علي(ع)مورد لعن و
نفرين خطيب يا امام جمعه قرار مي­گيرد، آنها كه ايمانشان ضعيف بود و تحمّل امر
امامت را نداشتند، به دنبال همان جوّ فاسد مي­رفتند ولي در همان شرايط سخت،
انسانهائي ممتاز و حق جو بودند كه نه تنها دست از علي و آل علي برنداشتند بلكه در
اين راه نهايت ايثار و فداكاري كردند و جان باختند. لذا حضرت از امر امامت يا
پيروي از عترت پيامبر(ص) به عنوان «صعبٌ مستصعبٌ» يعني بسيار دشوار، ياد مي­كند،
چرا كه در چنان جوّي، اگر كسي مي­خواست برخلاف جوّ موجود حركت كند، بسيار مشكل و
دشوار بود و از اين روي، آن افراد ممتاز و مؤمنين واقعي در اين راه بسا از جان و
مال و فرزندان خود مايه مي­گذاشتند تا از حق و حقيقت دفاع نمايند.

ادامه دارد