روش قرآن در عرضۀ معارف اسلامي

«قرآن و سنن
الهي در اجتماع بشر»

فتنه و ايمان

قسمت سيزدهم

روش قرآن در عرضۀ معارف اسلامي

آيت الله محمدي گيلاني

*مقدمه سوم در بيان ضرورت متشابه در قرآن، شناخت مقصد قرآن است*سبيل الله كه
حدود شصت بار در قرآن آمده، استقرار حاكميت قوانين اجتماعي عدل آفرين است*تفسير
سبيل الله براه شعبده ملحق كردن است*حاكميت قوانين، مقدمۀ شكوفائي عبادات و عبادات
وسيلۀ شكوفائي حقائق معارف است*علّة العلل انحطاط مسلمين خلل در حاكميت قوانين
اجتماعي اسلام، سازمندي بين قوانين اجتماعي و عبادات و معارف، و اسلوب بياني قرآن،‌
كليد همۀ معلومات كلّي و جزئي حواس است* نقل كلام معلم اول در اين باره*زيربناي
معلومات، و تفاوت ادراكات*القاء توحيد بمعناي واقعي بقشر گرفتار حسّ، عنادانگيز
است*روش قرآن در عرضه معارف بگونه­اي است كه تصوير آن متناسب با سطح ادراك عامّه
مردم است*اسلوبهاي تمثيلي و تشبيهي همراه با تنزيه و آيات محكمات، تضمين كننده
هدايت است.

مقدمۀ سوّم: در بيان ضرورت متشابه در قرآن كريم شناخت مقصد قرآن كريم است:
مقصد اساسي قرآن چنانكه خود متكرّراً اعلام ميدارد: و «انّ‌ هذا القرآن يهدي للّتي
هي اقوم» همانا هدايت و ايصال انسان به لقاء الله تعالي است و جملگي بحثهاي آن و
مسائل تعليم و تربيت و انذار و تبشيرش پيرامون همين مقصد دور مي­زند و اين مقصد
متقوّم به دو منصر است:

عنصر اوّل: عنصر علم و اعتقاد حق و معارف مربوط به مبدء تعالي از ذات مقدّسه و
صفات جمال و جلال حضرتش و مراحل عود الي الله و معرفت معاد و مواقف معاد و مواقف
يوم الحشر و حساب و كتاب و ميزان و شفاعت و جنّت و نار و ظهور سرائر و صور اعمال
به تناسب آن نشئه و امثال اينها است.

عنصر دوّم: عنصر عمل است كه در بعد اجتماعي يا جعل قوانين، معيشت انسان را بر
اساس عدل اجتماعي استوار مي­كند و بدينوسيله او را از تشويش ضمير در نابساماني
معيشت اجتماعي ضروري رهائي مي­بخشد و در بُعد نفساني و سلوك باطن علاوه بر الزام
به تحصيل مكارم اخلاق، با جعل احكام عبادي، ضمير و قلب او را با صبغۀ انحصار به
مبدء و معاد، متوجه مي­سازد، و با تمرين در عبادت و كوشش، در تثبيت در كرائم
اخلاق، او را به عالم قدس و طهارت اشراف مي­بخشد و آنچه ناديدني است آن بيند و
همين است معناي سير و سلوك الي الله تعالي كه استقرار قوانين عدالت آفرين اسلام در
جامعه و حاكميت آن طريق و مقدمه براي سير و سلوك است و لفظ «سبيل الله» كه حدود
شصت بار در قرآن آمده است،‌ همين استقرار حاكميت قوانين اجتماعي عدالت آفرين اسلام
است كه جاده­ايست هموار و مأمون از راهزنان عقائد، و پاك سازي شده از هر فتنه، و
در اختيار رهروان الي الله تعالي است.

اينكه گفته شده است: «سبيل الله» راه خلق است، ‌سخني است كه لفظ «سبيل الله»
با افتراء بودن آن گواه است،‌ مضافاً بر آن، كانالي است براي جريان پاره­اي از
افكار الحادي، و چنين توجيهي، همانا رقم مغلطه بر دفتر دانش زدن، و سرّ حق با ورق
شعبده ملحق كردن است.

و آنكه آن بزرگ مرد الهي فرموده: «سبيل الله» راهي است كه از ميان خلق مي­گذرد
مرادشان همين است كه گفتم و گرنه نمي­توان پذيرفت كه «سبيل الله» راهي است كه از
ميان خلق مي­گذرد و مردم در حواشي و اطراف آن پرسه مي­زنند، بلكه مراد آن معلم
كبير- جزاه الله است عن الاسلام واهله احسن الجزاء- همين است كه «سبيل الله» راهي
است كه از ميان مردم و در دسترس آنها، به مقصد الله مي­گذرد، و پارسيان و عابدان و
عارفان در متن آن طيّ مراحل مي­كنند، و به نهايت و غايات متناسب با وجهۀ خويش و
اصل مي­گردند: «ولكلٍ وجهة هومولّيهان (سورۀ‌ بقره ‌آيۀ 148).

تقوي بر مبناي اجتماع

و البتّه معلوم است كه عنصر علم و اعتقاد حق، اهمّ امور و اشرف و افضل عناصر
دين است ولي اسلام آنچنان دربارۀ عنصر عمل، اهتمام مي­ورزد كه گوئي اصالت از آن
عمل است و اهمّ اعمال را اصلاح شئون جامعه اعلان فرموده، و احكام و تشريعاتش مانند
نماز و حجّ و جهاد و انفاق و به يك كلام، تقواي ديني را بر مبناي اجتماع بنا نهاده
است،‌ و براي محافظت اين اساس، مضافاً به الزام حكومت در حفظ آن و مضافاً به فريضۀ
دعوت به خير و امر بمعروف و نهي از منكر كه وظيفۀ هر فرد است، هدف مجتمع اسلامي را
كه سعادت حقيقي و صول به «الله» است، همچون رايتي برافراشته نصب العين قرار داده
است و اين رقيب الهي است كه از طريق باطن هماهنگ با حكومت و امّتِ داعي الي الخير
و آمر بمعروف و ناهي از منكر حافظ اين اساسند.

اعجاب انگيز آنكه صعود كلم طيّب و
اعتقاد حقّ را بسوي «الله» در گرو عمل صالح كه در پرتو جامعۀ صالح، امكان پذير
است، ابلاغ فرموده­اند: «اليه يصعد الكلم الطيّب و العمل الصالح يرفعه» (فاطر- آيۀ
10).

بنابراين: «استقرار قوانين اجتماعي
اسلام و حاكميت آن در جامعه، طريق و مقدمه است براي شكوفائي احكام عبادت و امكان
اكتساب مكارم اخلاق و سلوك و سير الي الله تعالي، چنانكه شكوفائي احكام عبادات و
مكارم اخلاق نيز مقدمه است براي شكوفائي معارف حقّه».

نتيجۀ مهمّ اين بيان، اين است كه
كمترين اخلال به قوانين اجتماعي اسلام، موجب خلل در عبادات است و نهايتاً به نفوذ
خلل در امر معارف حقّه مي­گردد، چنانكه تجربۀ تلخ نيز مؤيّد اين استنتاج است و
نگاهي تحليلي به علل انحطاط مسلمين به خوبي روشن مي­كند كه علة العلل آن، خلل در
حاكميت قوانين اجتماعي اسلام بوده و مسئولان امور اسلام با مسامحۀ اسف انگيز از
كنار آن مي­گذشتند و بدنبال آن شعائر دين و عبادات رو به ضعف نهاده و مآلاً حقايق
معارف مورد تحريف و تشويه گرديد به نحوي كه از مراكز علمي بيرون رانده شد،‌ و در
رديف اساطير و جادو قرار گرفت!

باري! ترتّب و سازمندي بين حقايق
معارف و عبادات و مكارم اخلاق و قوانين اجتماعي موجب گرديد كه قرآن مجيد نخست با
اسلوب بيان مخصوص بخود، حقايق معارف، از توحيد خداوند متعال و بي­همتائي و اوصاف
جمال و جلال و ويژگي او درتدبير امور و اوساط 
فيض از مكارمن غيب و امثال آنها را به انسان تعليم دهد، سپس موقعيت او را
در مستواي آفرينش تفهيمش كند كه او صفوه و گزيدۀ مخلوقات است و اجزاء اساسي جوهر
خلافت و گوهر ولايت را در وجودش دفين ساخته، كه استخراج آن و تركيبش به صورت گوهر
ناب و كامل در اختيار او است، و علي اي حال او با سير اضطراري بسوي پروردگارش
شتابان است: «انك كادح الي ربك كدحاً فملاقيه» و نهايت سيرش ايما الي جنه ايما الي
نار.

و براي وي اعمال سعادت آفرين و افعال
و اخلاق شقاوت انگيز را تبيين نمود و ارتباط احكام عبادات و كرائم اخلاق و قوانين
اجتماعي را با حقايق معارف، با بهترين اسلوب بياني، بيان فرمود.

و حاصل آنكه روشن ساخت كه براي ظاهر
قوانين و احكام عبادات اگر چه وضعي و اعتباري است ولي در باطن سير و سلوك به كمال
مطلق «الله» و وصول به معارف حقّه و سعادت جاودانه است.

حواس، كليد معلومات است

و بديهي است كه مخاطبين مقصود به
افهام در اين خطابات قرآن، قاطبه مردمند و بدون استثناء در همۀ شرايع الهي چنين
بوده كه طرف خطاب پيغمبران صلوات الله عليهم در مقام تبليغ رسالات الله تعالي، همۀ
مردم بوده­اند كه تفاهم مقاصد و القاء معاني بهمديگر در بين آنان از طريق معلومات
ذهني كه در طول زندگي دستجمعي و تعاوني، تحصيل نموده­اند، صورت مي­گيرد و معناي
القاء شده و مصنوعات را به كمك معلومات از پيش تهيه شده،‌ تفسير و توجيه مي­كنند و
ارزش شناخت به آنها مي­دهند، و بايد دانست كه كليد ابواب همۀ معلومات كلي و جزئي،
حواس است چه نفس انساني، جملگي مبادي تصوّري و تصديقي را بوسيلۀ حواس اكتساب مي­نمايد
مثلاً:

هنگاميكه با يكي از حواس چون باصره،
صورت محسوسي از محسوسات را ادراك كند صورتي مساوي صورت مفروض در خيال او ترسيم مي­شود
كه بعد از غيبت آن محسوس، در ذهن وي حضور دارد و همچنين با ديگر حواس صور محسوسه
متناسب با هر يك را ادراك و در حافظه كه خزينۀ خيال است بايگاني مي­كند، سپس در
آنها دخل و تصرّف مي­نمايد و با مقايساتي، عوارض آنها را از ذاتيّات متمايز ساخته
و  عَرَض عام را از خاص جدا نموده و ذاتيات
مشتركه را از فصول خاصّه ممتاز مي­كند و به حمل اولي ذاتي و فرق آنرا با حمل شايع
صناعي دست مي­يابد و دهها معاني معقول را اكتساب مي­كند كه تفصيل آنها را از محل
مربوط خصوصاً كتاب برهان بايد مطالبه نمود، و جملۀ پرعمق «من فقد حسّاً فقد فقد
علماً» كه از معلم اول ارسطو حكايت شده، بهمين معناي نامتناهي الابعاد اشارت دارد.

و مقصود ما به اين اشارت، اين است كه
معاني و مقاصد شناخته شده براي هر ذهني بدون استثناء همانا معاني و مقاصد محسوسه
است كه طبعاً از راه حواس، پايه­هاي اساسي معلومات ذهني هر انساني را تشكيل مي­دهد
و مقياس و ميزان ارزشهاي معرفتي است.

انگيزۀ اختراع الفاظ

و آنجا كه انسان بحكم اضطرار بمعيشت
دستجمعي، نيازمند به محاوره و تبادل مقاصد بوده ناگزير شد، با الهام خداوند
عزّوجلّ، الفاظ را در طول زندگي اجتماعي خود اختراع نمايد و بازاءِ همان معاني و
مقاصد محسوسه وضع كند تا به اين وسيله تفاهم مقاصد بينشان ممكن گردد.

پس الفاظ موضوعه در ابتداء بمقتضاي
حاجت طبعي نوعاً بازاء معاني محسوسه بخاطر تفاهم مقاصد، اختراع و قرار داده شده­اند
و بعداً با عنايت و مناسبتي معقوله تسرّي داده شده و در آنها استعمال گرديده­اند،
و معذلك اكثر اقشار مردم در مقام محاوره و تخاطب، همان معاني محسوسه را از آن
الفاظ مي­فهمند، و درك معناي معقوله و منزّه از ماده و عوارض آن براي كثيري از ‌آنان
ممتنع است مثلاً:

درك توحيد مبدء تعالي بمعني شايسته­اش
كه مقدّس از كمّ و كيف و زمان و مكان و وضع و تغيير و آنكه بي­همتا و منزّه از جسم
و جسمانيات است،‌ نه برون علام و نه درون عالم است و هم خارج و هم داخل عالم است و
اشاره بسوي وي محال است و القاء اين معني با اين عرياني، بقاطبه مردمِ غرق در
محسوسات، عناد انگيز است، و بسا كه بمقابله با ايمان بچنين توحيدي برمي­خيزند، چون
مبدء چناني در پندار آنان ممتع الوجود است،‌ و طائفه مخصوصي هسند كه با مجاهدات
نفساني يا رياضتهاي علمي، جائز توفيق ادراك معانطي لطيفه شهوداً يا علماً گرديده­اند.

از اين رو، مردم در ادراك معاني خارج
از حوزۀ حسّ شديداً متفاوت و مختلفند و اين زيربناي معلومات از يك طرف و اختلاف
ظروف ادراكات مردم از طرف ديگر مضافاً به واقعيت تنزيل و تأويل قرآن عظيم- كه
قبلاً روشن نموديم- موجب گرديد كه قرآن شريف مشتمل بر متشابهات شود و در عرضه
مسائل الهي و معارف ربوبي بر اقشار مردم، اسلوبي را مراعات كند كه تصوير آن مسائل
و معارف در آن اسلوب، متناسب با سطح ادراكاتشان باشد كه اجمالاً شناخت آن حقائق
برايشان ميسور شود اگر چه مسانختي بين حقائق مزبور و بين معلومات از پيش تهيه شدۀ
آنها كه ميزان ارزش شناخت است، وجود ندارد ولي همان تناسب كه گفتيم موجب معرفت
اجمالي بمعارف حقّه مي­شود، نظير توزين اجناس بوسيلۀ سنگ و ترازو كه بين اجناس و
وسيلۀ توزين سنخيّت نيست ولي تناسب بين آنها موجود است كه عمل توزين با آن انجام
مي­پذيرد.

و چون بيان تشبيهي و تمثيلي مزبور در
القاء معارف و مسائل ربوبي مستلزم يكي از اين دو محذور بوده است: يا مخاطبهاي به
اين خطابات، در تلقي معارف، بمصاديق محسوسه كه مأنوس اذهان آنها است جمود مي­نمودند
و در اينصورت نه فقط هدايتي انجام نگرفته بلكه تدليس و اضلال انجام پذيرفته و
مردمي ساده­انديش را با تلبيس بياني بورطه شرك و خلود در عذاب گرفتار كرده­اند،
زيرا آنها از متشابهات و بيانات تمثيلي مانند «الرحمن علي العرش استوي» و «جاء
ربك» و «يبقي وجه ربّك» و «ياتي ربك» و «يدالله فوق ايديهم» و «هل ينظرون الاّ ان
يأتيهم الله في ظلل من الغمام» و نظائر آنها بر اساس معلومات ذهني از پيش تهيه شده
كه مقياس و معيار ارزش معرفي آنها است، همان مصاديق محسوسه را «العياذ بالله» ممكن
است تلقّي كنند و بر آن جمود ورزند كه نظير اين امثال و تمثيلات در ادعيه، فوق حد
احصاء و آمار است.

و يا در صورت عدم جمود در مرتبۀ
محسوسات، و توفيق تعريه لباس تشبيه و تمثيل از اندام معاني مقصود و اشراف بر آنها،
هيچگونه تضميني در اينصورت براي مأمون بودن از فزوني و كاستي وجود نداشت، و باز
مقصد قرآن كه هدايت و ايصال الي الله عزّوجل بوده انجام نگرفته، بلكه همانطور كه
در محذور اوّل گفتيم، بجاي هدايت، اضلال و تدليس انجام پذيرفته است و در هر دو
صورت، نفوس ساده­اي را كه از نقوش اعوجاج بريء بوده­اند و برحمت خداوند متعال
نزديكتر، با اين اسلوب بياني در معرض شقاوت قرار داده­اند، چنانكه گفته­اند:
«البلاهة ادني الي الخلاص من فطانةٍ بَتْراء» يعني ابلهان ساده­انديش بخلاص
نزديكترند از مردمان زيرك و هشياري كه بغايت نرسيده­اند، و اين چنينند مردمي كه در
حوزۀ هدايت واقع نشده­اند و حجت الهي بر آنان تماميّت نيافته،‌ بعنايات الهي
نزديكتر از مردمي كه در چنين حوزه­اي قرار گرفتند ولي اسلوب بياني سبب گمراهي و
ضلال آنان گرديده باشد.

لزوم اين محذورات باعث گرديد كه
اولاً قرآن عزيز، آن معارف دقيقه را در اسلوبهاي تمثيلي ريخته تا با اين اختلاف
روشن شود كه اين بيانات، تمثيلاتي بيش نبوده و حقايق ممثّله، وراء معاني محسوسۀ
متبادر از الفاظ است و ثانياً همان معارف گاهاً با اسلوبهاي تنزيهي محكم بيان
نمايد تا آن خصوصياتي كه بايد الغاء شود، از بيانات تمثيلي و متشابهات الغاء گردد:
«منه آيات محكمات هنّ ام الكتاب و اخر متشابهات» صدق الله العلي العظيم.

ادامه دارد