شهيد خرازي پرچمدار جهاد و شهادت
«حاج حسين خرّازي» اسطورۀ مقاومت،
الگوي فرماندهي، پرچمدار جهاد، عاشق سيد الشهدا«ع»، شيفتۀ شهادت و اسوۀ ايمان،
تقوي، خداشناسي پارسائي و اخلاق انساني، سبكبال به معارج خون تاخت و در پيشگاه
عظمت حق و شهود و حضور رسيد. او كه تمام لحظات زندگي افتخار آفرينش، حماسه،
مقاومت، ايثار، فداكاري، اخلاص و خدمت به دين خدا و بندگان خدا بود و در تمام صحنههاي
پيكار و مبارزه با دشمنان حق، جلوهاي ويژه داشت كه جهبهها را حرارت، قدرت،
نشاط، نور، خلوص و تحرّكي افزون بخشيده بود، پس از سالها نبرد همراه با شهامت،
رشادت، دلاوري، شجاعت، بردباري و تحمّل بيش از 30 تركش در عمليات مختلف، و تقديم
كردن دست راستش در عمليات خيبر به اسلام، سرانجام به آرزوي ديرينهاش دست يافت و
با لبخند زدن به مرگ، زندگي جاويد خود را در كنار سفرۀ رنگين الهي آغاز كرد و به
كام دل رسيد.
اين سردار دلاور و قهرمان اسلام،
فرماندهي و مسئوليت را از گروهان شروع و نهايتاً فرماندهي لشكر امام حسين(ع)را
پذيرفت. او در تمام عمليات و حملات حضور فعّال داشت، از حاج عمران تا فاو و تمام
جبههها را زير گامهاي استوار خود طي كرد. و قبل از آن در آغاز غائله كردستان، از
نخستين افرادي بود كه براي سركوبي اشرار به آن منطقه اعزام شد و در همان
مأموريت زخمي شد و 5 كيلومتر به حالت سينه
خيز خود را كشيد تا نجات پيدا كرد.
يكي از همرزمانش، نحوۀ شهادتش را
چنين بازگو ميكند:
ساعت 10 صبح روز جمعه به طرف خط مقدم
حركت كرديم و چند ساعت بعد به سنگر حاج حسين رسيدم كه به علت خستگي زياد، به خواب
رفته بود. پس از بيدار شدن، از اوضاع منطقه سئوال كرد و دستورات لازم را براي
جلوگيري از نفوذ دشمن به بچهها ميداد. به او خبر دادند ماشين غذا مورد اصابت
گلوله قرار گرفته و نتوانسته است براي رزمندگان غذا ببرد. حاج حسين به شدت ناراحت
شد و دستور داد فوراً آب و غذا را به جلو برسانند. نيم ساعت بعد يكي از برادران
گفت كه ماشين غذا آماده است. شهيد خرازي از جا بلند شد و به بيرون سنگر رفت بچهها
ميخواستند به طريقي ايشان را از خارج شدن از سنگر منصرف كنند اما خجالت ميكشيدند.
يكي از برداران گفت: شما به داخل برويد و ما ماشين را خواهيم فرستاد، ولي ايشان به
كنار ماشين آمد و سفارشهائي را به راننده كرد كه چگونه و از كدام راه برود. من در
آن لحظه در نيم متري حاج حسين بودم، يك مرتبه ديدم كه فرمانده به زمين افتاد.
اصلاً باورم نميشد حتي درست متوجه صداي خمپارهاي كه در كنارمان به زمين خورد
نشدم بلافاصله سر سردار را بلند كردم، تركشهاي بزرگي به سر و گردن اين بزرگوار
اصابت كرده بود. بياختيار فرياد زدم: «حاج آقا شهيد شهد». حس ميكردم از چشمانم،
نه اشك بلكه خون ميبارد و بياختيار زار زار گريه كردم…
شهيد خرازي در قسمتي از وصيتنامهاش
چنين ميفرمايد:
«… شخصي هستم معتقد به انقلاب
اسلامي ايران و رهبري و ولايت حضرت امام خميني روحي له الفداء در عصر غيبت امام
زمان«عج». و انتخاب شخص دوم مملكت حضرت آيت الله العظمي منتظري را انتخابي بجا و
پسنديده ميدانم چرا كه نظر ملت حزب الله است. از مردم ميخواهم كه پشتبان ولايت
فقيه باشند. راه شهداي ما راه حق است. اول ميخواهم كه آنها مرا بخشيده و شفاعت
مرا در روز جزا كنند و از خدا ميخواهم كه ادامه دهندۀ راه آنها باشم؛ آنهائي كه
با بودنشان و زندگيشان به ما درس ايثار دادند، با جهادشان درس مقاومت و با رفتنشان
درس عشق به ما آموختند. از خانوادههاي شهدا، اسرا و مفقودين ميخواهم كه صبر را
پيشه كنند چرا كه دنيا فاني است و ما معتقد به معاد هستيم و انشاءالله انتقام اين
مظلومين را با مظلوم كربلا، يكجا خواهيم گرفت…
از تمام اقشار ملت اعم از كسبه،
اطبا، مهندسين، علما و سپاهيان به عنوان يك فرد از اجتماع كه حق بر گردنش هست،
تشكر ميكنم و عرض ميدارم كه هر كدام از شما ممكن است در كار خود كمبودهائي حس
كنيد و مشكلاتي براي شما باشد؛ اينجانب خواهشمند است كه موفقيت اسلام و انقلاب و كشور
را در نظر گرفته و صبر بيشتري كنيد و توجه داشته باشيد كه در مشكلات است كه انسانها
آزمايش ميشوند. كاري نكنيد كه خداي نياورد آن روزي را كه شما در مقابل شهدا و
خانوادههاي محترمشان جوابي نداشته باشيد كه بدهيد…
خدايا تو خود توبه مرا قبول كن و از
فيض عظماي شهادت، نصيب و بهرهمند ساز. از تو طلب مغفرت و عفو دارم، يا واسع
المغفرة، يا من سبقت رحمته غضبه.