علم امام به حوادث آينده

درسهائي از نهج
البلاغه

آيت الله العظمي
منتظري

خطبه 231 ــ آخرين
قسمت

علم امام به حوادث
آينده

«… وَ لا يَعِي
حَدِيثَنآ إلّا صُدورٌ أَمِنَةٌ وَّ أَحّلامٌ رَّزِينَةٌ، أَيُها النّاسُ سَلوُني
قَبْلَ إَنْ تَفْقِدُوني ــ فَلَأَ بِطُرُقٍ السََّمآءِ إَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقٍ
الْأَرضِ ــ قَبْلَ أَنْ تَشْغَرَ بِرِجْلِها فِتْنَةً تَطَأُفِي خِطامِها، وَ
تَذْهَبُ بِأَحْلامِ قَوْمِها».

در ادامۀ بررسي
خطبه 231 نهج البلاغه با ترجمه فيض الاسلام و يا خطبه 198 با تفسير محمد عبده، به
اين فراز از خطبه رسيديم كه حضرت مي فرمايد: امر ما ــ كه ظاهراً مرادر امر امامت
يا مقام عترت طاهره است ــ بسيار سخت و دشوار است و تحمل آن را براي هر كسي نمي
تواند مگر مومن شايسته و ممتازي كه خداوند قلبش را براي ايمان آزمايش كرده باشد و
مي تواند مؤمن واقعي باشد. و اكنون به دنبال بقيه خطبه:

«و لا يعي حديثنا
الاّ صدورٌ أمنيةٌ و أحلام رزينةٌ».

و حديث ما را نمي
تواند درك كند مگر سينه هائي امين و خردهائي متين.

 

شناخت حديث امامان

ممكن است مقصود از
حديث، همان مقام شامخ امامت باشد و ممكن است احاديث و روايت هائي باشد كه از علي
عليه السلام و اولاد طاهرينش عليهم السلام نقل شده و داراي مسائل عميق و محكم است.
در هر صورت، حضرت مي فرمايند: حديث ما را كسي نمي تواند به دل بسپارد و به عمق آن
پي ببرد مگر آنان كه سينه هائي امين و عقل هائي محكم دارند. آنان كه مي توانند
عترت پيامبر «صلي الله عليه و آله» را بشناسند و از آنان استفاده كنند، با آن
شرايط تبليغاتي مخالفين از قبيل بني اميه و بني عباس، بي گمان افرادي ممتاز و ويژه
هستند.

همان گونه كه قبلا
تذكر داديم، اين از ظلم هاي نابخشودني تاريخ است كه مكتب امام صادق عليه السلام با
اينكه از عترت طاهره است و كانون علم پيامبر «صلي الله عليه و آله» مي باشد، به
فراموشي سپرده شود و افرادي كه چند صباحي از مجلس آن حضرت استفاده كرده و افتخار
شاگردي امام صادق را دارند، داراي عنوان فقهي مهم و با اعتبار شوند و خود جعفر بن
محمد سلام الله عليه از صحنه كنار زده شود و حتي در عرض فقهاي ديگر به حساب نيايد.
و هم چنين ديگر پدران و فرزندان آن حضرت كه مورد سفارش موكد پيامبر اكرم «ص» بودند
و تمام علوم اسلامي از آنان سرچشمه مي گيرد.

حضرت امير عليه
السلام در ادامه خطبه، خطاب به مردم چنين مي فرمايند:

«ايها الناس: سلوني
قبل ان تفقدوني».

اي مردم ! از من
بپرسيد، پيش از آن كه مرا در ميان خود نيابيد.

 

از من بپرسيد!

و سرانجام حضرت
امير «ع» اهميت خط اهل بيت را معرفي مي كند كه اين همان خط عترت است؛ عترتي كه
پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله آن را در عرض كتاب الهي (قرآن) ذكر كرده و به
مردم توجه مي دهد كه اين خط، متصل به پيامبر «ص» است و بايد آن را پيروي كنند و به
آن اهميت دهند.

اي مردم! از من
بپرسيد، از هر علمي كه مي خواهيد تا من در ميان شما هستم، از من سوال كنيد كه من
بر تمام علوم واقفم. اين ادعاي بزرگي است كه يك نفر از مردم بخواهد، در هر رشته اي
كه مي خواهند از او بپرسند زيرا او در تمام علوم و دانش ها تخصص دارد، و اي كاش آن
زمان، مردم قدر آن حضرت مي دانستند و از او مي پرسيدند تا تمام بزرگ راه هاي معرفت
را بر آن مي گشود و آن ها را رهنمون مي ساخت.

ابن ابي الحديد
معتزلي كه از بزرگان اهل سنت و از شرّاح نهج البلاغه است پس از ذكر اين عبارت مي
گويد: «اجمع الناس كلّهم علي انه لم يقل احدٌ من الصحابة و لا أحدٌ من العلماء،
سلوني، غير علي بن ابي طالب» ــ همه مردم اتفاق بر اين دارند كه هيچ يك از اصحاب
پيامبر و هيچ يك از علما اين جمله را بر زبان نياورده كه هر چه مي خواهيد از من
بپرسيد، مگر علي بن ابي طالب. آن وقت ادامه مي دهد: «ذكر ذلك ابي عبد البرفي
الاستيعاب» ــ ابن عبدالبر ـ كه يكي از علماي اهل سنت است ـ در كتاب استيعاب اين
مطلب را آورده است.

اين ادعاي بزرگ،
مقام والاي علمي امام علي عليه السلام را مي رساند و ثابت مي كند كه تنها او است
درِ شهر حكمت و علم و او است كه علوم و معارف را از پيامبر «ص» فرا گرفته و مردم
بايد به سراغ او روند و مسائل دين و دنياي خود را از محضر او ياد بگيرند.

«فلأنا بطرق السماء
اعلم منيّ بطرق الأرض».

همانا من به راه
هاي آسمان، داناترم از راه هاي زمين

 

راه هاي آسمان

حضرت در ادامه آن
جمله كه فرمود: از من بپرسيد پيش از آن كه مرا در ميان خود نيابيد، مي فرمايد:
زيرا من به راه هاي آسمان، آشناترم از راه هاي زمين. حال مقصود از راه هاي آسمان
چيست، برخي از جمله، ابن ابي الحديد معتزلي مي گويند: مراد از راه هاي آسمان، علل
فتنه ها و اموري است كه در آينده خواهد آمد و علل و اسباب حوادثي كه در عالم رخ مي
دهد. و بي گمان اگر كسي احاطه داشته باشد به عالم قضا و قدر الهي و امّ الكتابي كه
همه حوادث در آنجا مكتوب است، به اين عالم هم احاطه پيدا خواهد كرد و پيامبر و
ائمه كه داراي علم غيب بودند و بر عالم علل و اسباب، احاطه يا با آن ارتباط
داشتند، از آن راه مي توانستند حوادث آينده را بينند و كشف كنند.

و گر چه حوادث در
اين جهان رخ مي دهد ولي علل و اسبابش در عالم مثال و عالم جبروت و ملكوت است و اگر
كسي بر آن عالم احاطه داشته باشد، قهرا حوادث و فتنه هاي آينده را مي تواند به
راحتي ببيند و از آنها قبل از حدوث با خبر باشد.

برخي ديگر مي گويند
كه مراد، احكام و دستورات الهي است كه مربوط به عوالم بالا يعني عوالم جبروت و
ملكوت است و كسي كه احكام خدا را كه در ام الكتاب است و از عالم غيب است مي داند،
مسائل روي زمين را خواهد دانست. ولي از جمله بعد، معلوم مي شود، مقصود همان فتنه
ها و حوادث آينده است.

«قبل أن تشغر
برجلها فتنةٌ تَطَاءُفي خِطامها و تذهب بأحلام قومها».

پيش از آن كه فتنه
ها و حوادث (مانند شتر مست) پا بردارد و مهار خود را لگدمال كند و خردهاي قومش را
از بين ببرد.

 

فتنه هاي سركش

همان گونه كه عرض
شد، مراد از مسائل آسماني و غيبي، همان فتنه ها و فسادهاي آينده است و اين معني از
آخرين جمله خطبه كاملا مشخص مي شود. حضرت مي خواهند بفرمايد: فتنه ها و حوداثي كه
توسط بني اميه و بني عباس و ديگر ظالمان پيش خواهد آمد، من از آنها باخبرم و مي
توانم وظيفه مردم را در آن زمان مشخص كنم، پس پيش از آن كه اين حوادث رخ دهد و
حيران و سرگردان شويد، از من بپرسيد كه راه حق را به شما بنمايانم و وظيفه تان را
مشخص نمايم.

در آينده اي بس
نزديك، خلفاي غاصب بني اميه مي آيند و لباس خلافت اسلامي را، اين نااهلان فاسق بر
تن مي كنند و در حالي كه به نماز جمعه و جماعت رفته‌، امامت مسلمين را غاصبانه بر
عهده مي گيرند، با بطري شراب و با كنيزكان نامحرم، همدم مي شوند و مؤمنان واقعي را
به جرم پيروي از اسلام به قتل مي رسانند! و شما مردم در هر زماني وظيفه اي داريد،
بايد از من بپرسيد تا به شما ياد دهم كه در آن دوران ها تا چه اندازه تقيه كنيد و
چقدر مبارزه نمائيد.

در هر صورت چون اين
حوادث نيامده است، علمش در مقام بالا است و تنها عالم مجردات به آنها احاطه دارد.
شايد چندين بار مثالي زده ام كه اكنون ناچارم آن را تكرار كنم تا معلوم شود: چگونه
آينده براي عالم مجردات آينده نيست؟

 

چگونه امام آينده
را مي بيند؟

به اين مثال توجه
فرماييد:

اگر فرض كرديم يك
نفر در ته چاهي عميق ايستاده باشد و بداند طنابي از سر چاه، از آن بالا، دارد عبور
مي كند. آدمي كه در ته چاه قرار گرفته است، در ذهن خودش اين طنابي را كه از بالاي
چاه افقي عبور مي كند، به سه قسمت تقسيم مي نمايد و مي گويد: يك قسمت از اين طناب
رد شد يعني از در چاه گذشت و به آن طرف رفت، پس اين قسمت «گذشته» است. قسمت ديگر
طناب الآن روي چاه است و پيدا است. قسمت سوم طناب هنوز نيامده است پس در «آينده»
مي آيد و به چاه مي رسد. پس اين چيزي كه عبور مي كند و حركت دارد، لازمه اش اين
است كه به سه قسمت منقسم شود: «گذشته و حال و آينده». اين طناب يك قسمتش گذشته است
از چاه و قسمت ديگر روي چاه است و قسمت سوم بعد ازاين خواهد رسيد به سر چاه. اين
از نظر كسي است كه در ته چاه قرار گرفته است و گرنه آن انساني كه بالاي چاه است،‌
او طناب را يك نواخت مي بيند و زمان برايش مفهومي ندارد زيرا بر تمام طناب احاطه
دارد و طناب را كاملا از اول تا آخر با هم مي بيند.

اين مثلي است براي
ما كه در عالم طبيعت و ماده هستيم، ما در چاه طبيعت و ماده زنداني هستيم لذا عالم
را به سه قسمت تقسيم مي كنيم اما خداوند تبارك و تعالي كه فوق همه عوالم است، زمان
براي او مفهومي ندارد حتي براي عالم مجردات و عالم مثال كه به آنها عالم قضا و قدر
هم مي گويند، عالم ماده يك نواخت است و زمان حال و گذشته و آينده مفهومي ندارد.

حضرت علي عليه
السلام نيز در اثر ارتباط با عالم بالا، گذشته و حال و آينده برايش يكسان است. و
لذا مي فرمايد: من به راه هاي آسمان يعني به علل و اسبابي كه شرايط وجود آينده است
بيشتر احاطه دارم تا به خود عالم ماده.

حال اگر كسي بگويد:
حضرت كه به هر دو عالم علم دارد، چرا مي فرمايد: من به آن عالم داناترم؟

 

عالم جمع الجمع و
عالم تدرج

در جواب مي گوئيم:
چون آن عالم «جمع الجمع» است يعني همه را در آن عالم به آن واحد مي بينند و بر همه
اش احاطه دارد اما عالم زمين عالم «تدرّج» است. يعني اول بايد به گذشته اش علم
پيدا كني، آن گاه به حال و سپس به آينده اش. چون تدرّج در كار است، علمش هم تدرّج
پيدا مي كند. بنابراين، در حالي كه اين عالم (ماده) در آن عالم (مجرد) به نحو «جمع
الجمع» موجود است، در آنجا «يك علم» كافي است كه به هه اش احاطه پيدا كند و نيازي
به تدرّج نيست ولي اينجا چون تدرّج لازم است، لذا علم نيز تدرّج پيدا مي كند. از
اين روي، علم آن جا محكمتر از اينجا هست. از اين روي مي گوئيم: علومي كه به نحو
جمع الجمع است و به نحو وحدت، يك دفعه به همه عالم احاطه دارد، آن علم قويتر و
محكمتر است از اين علمي كه به تدرّج مي خواهد پيدا شود.

پس وجه اعلميت و
داناتر بودن حضرت، به آن عالم اين است كه در آنجا علم به نحو جمع الجمع است و با
يك علم به همه احاطه دارد ولي اينجا علم متدرج است و كم كم پيدا مي شود در آنجا در
آنِ واحد بهم علم پيدا مي شود ولي در عالم ماده، علم به آينده هنوز پيدا نشده است
و زمان هر چه پيش برود، علم پيدا مي شود.

تشغر برجلها فتنة:
حضرت در اينجا فتنه را تشبيه به شتر چموشي كرده است كه از عصبانيت پاهايش را بلند
كرده و مي خواهد طرف مقابل را از بين ببرد. تشغر به معناي بلند كردن است.

تطأفي خطامها: اين
شتر سركش، آن چنان چموش شده است كه پايش را بلند كرده و به جاي اينكه بر زمين بزند
محكم به افسار خود مي كوبد و در نتيجه طنابها و مهارش كه در بينيش قرار دارد،
لگدمال و پاره مي شود. و آن گاه كه افسار گسيخته شد، چه مي تواند آن را سركشي باز
دارد؟!

خطام: به معناي
افسار است كه معمولا بيني شتر را سوراخ مي كنند و طنابي در آن سوراخ قرار مي دهند،
عرب به اين طناب كه به جاي مهار از آن استفاده مي شود، خِطام مي گويد: جمع آن
«خُطُم» است مانند كتاب كه جمعش «كتب» است.

تذهب باحلام قومها:
اين شتر افسار گسيخته چموش كه به هر كس برسد، اذيت مي كند و هر جا پا بگذارد لگد
مال مي نمايد، صاحبانش را سردرگم كرده و نمي دانند چگونه با آن رفتار كنند و هر چه
فكر مي كنند، عقلشان به جائي نمي رسد كه از شر اين شتر رها گردند. احلام: جمع حلم
به معناي عقل است.

در هر صورت حضرت مي
فرمايد: گرفتار اين فتنه هاي وحشتناكي كه در آينده خواهد آمد و گرفتار حكومت هائي
مانند حكومت معاويه و يزيد و وليد خواهيد شد و در گيرودار اين فتنه ها و حوادث دردناك،
سر درگم و متحير خواهيد شد، الآن از من بپرسيد تا من به شما وظيفه تان را در چنان
حكومتهائي مشخص نمايم و روش مبارزه را در حكومت هاي جائري كه به نام اسلام حكومت
مي كنند و با فساد و فسق و فجور، اموال بيت المال را به يغما مي برند، ياد دهم.
اين فتنه هاي افسار گسيخته اي كه مانند شتر سركش، عقل ها را از شما مي گيرد و در
حالت حيرت و بيچارگي قرارتان مي دهد، قبل از اينكه فرا رسد، راه هاي رهائي از آنها
را از من بپرسيد تا شما را راهنمائي كنم.

ولي آيا از حضرت
پرسيدند؟ و آيا «سلوني» را پاسخ دادند؟ تاريخ به عكس آن گواهي مي دهد. نه قدر آن
حضرت را شناختند و نه خود را از حوادث نجات دادند و نه وظيفه خود را تشخيص دادند!.