بررسی آیه میثاق

هدايت در قرآن

بررسي آيه ميثاق

آية الله جوادي
آملي

در شماره گذشته
قسمتي از روايات ياد شده در ذيل آيه شريفه ميثاق در «الميزان» را ذكر كرديم و اينك
مي پردازيم به نقل بقيه رواياتي كه مرحوم علامه طباطبائي در كتاب مزبور آورده اند.
و چنان چه گفتيم هدف از بيان روايات اين است كه ببينيم كدام يك از نظريات ارائه
شده در تفسير آيه ميثاق مورد تائيد روايات مي باشد.

 

روايت ششم

«عن زرارة: انّ
رجلا سأل اباجعفر عليه السلام عن قول الله عزوجل: «و اذ اخذ ربك من بني آدم من
ظهورهم ذريتهم… الآيه» فقال و ابوه يسمع: حدّثني ابي « انّ الله عزوجلّ قبض قبضة
من تراب التربة التي خلق منها آدم فصبّ عليها الماء المالح الأجاج فتركها اربعين
صباحاً فلمّا اختمرت الطينة اخذها فعركها عركاً شديداً فخرجوا كالذَّر من يمينه و
شماله و أمرهم جميعا ان يقعوا في النار فدخلها اصحاب اليمين فصارت عليهم برداً و
سلاماً و ابي اصحاب الشمال ان يدخلوها».

از زراره روايت شده
كه مردي از حضرت ابي جعفر عليه السلام از تفسير آيه «و اذا اخذ ربك من بني آدم من
ظهورهم ذريتهم» سوال كرد، و حضرت در حالي كه پدرش هم مي شنيد فرمود:

پدرم فرمود: «خداي
عزوجل قبضه اي از خاكي كه آدم را از آن آفريده بود گرفت و آبي گوارا و شيرين بر آن
ريخت و تا چهل روز آن را رها كرد پس از آنكه ور آمده شد، آن را گرفت و به شدت مالش
داد، آن گاه از چپ و راستش ذريه بني آدم بيرون آمدند و به آنها دستور داد تا داخل
آتش شوند، اصحاب يمين وارد شدند و آتش بر آنان سرد و سلام شد ولي اصحاب شمال از
ورود به آن خودداري ورزيدند».

آيا مي توان اين
روايت را جز بر تمثيل و زبان حال تطبيق كرد؟ و لذا مرحوم استاد علامه مي فرمايد:
گويا دستور به ورود آتش كنايه از دخول به خطيره عبوديت و انقياد و طاعت است.

 

روايت هفتم

عن ابي جعفر عليه
السلام قال: ان الله عزوجلّ خلق الخلق فخلق من احبّ مما احبّ فكان ما احبّ خلقه من
طينة الجنه و خلق من ابغض ممّا ابغض و كان ما ابغض ان خلقه من طينة النار ثم بعثهم
في الضلال فقيل: و ايّ شيءٍ الضّلال؟ قال الم تر اليك ظلّك في الشمس شي ءً‌ و ليس
بشيءٍ ثمّ بعث معهم النبيّين فدعوهم الي الإقرار بالله و هو قوله: «و لئن سألتهم
من خلقهم ليقوُلنَّ الله» ثم دعوهم الي الأقرار فاقرّ بعضهم و انكر بعض، ثمّ دعوهم
الي ولايتنا فأقرّبها و الله من احبّ و انكرها من ابغض و هو قوله «و ما كانوا
ليؤمنوا بما كذبوا به من قبل» ثم قال ابوجعفر عليه السلام: كان التكذيب».

از امام باقر عليه
السلام روايت كرده اند كه: «خداي عزوجل خلق را آفريد به اين ترتيب كه دوستان خويش
را از چيزي آفريد كه آن را دوست مي داشت و آن خاك بهشت بود و دشمنان را از چيزي
خلق كرد كه مبغوض مي داشت و آن خاك جهنم بود، آن گاه هر دو دسته را در ظلال
برانگيخت.

شخصي سوال كرد كه
مراد از ظلال چيست؟

امام فرمود: نمي
بيني كه سايه ات در آفتاب چيزي به نظر مي آيد در صورتي كه چيزي نيست.

سپس پيامبران را با
آنان مبعوث ساخت، انبياء را به اقرار به خداوند دعوت نمود و اين همان فرموده
خداوند است كه: «اگر از آنان بپرسي چه كسي آنها را آفريده خواهند گفت: «الله» سپس
آنها را به اقرار (به ربوبيت خداوند و به عبوديت خويش) دعوت كرد، بعضي از آنها
اعتراف نمودند و برخي انكار ورزيدند، آن گاه آنان را به ولايت ما فراخواند، به خدا
قسم كساني اقرار نمودند كه محبوب خدا بودند و كساني انكار نمودند كه مبغوض او
بودند و اين همان فرموده خداوند است كه: «و ما كانوا ليؤمنوا بما كذبوا من قبل» آن
گاه امام باقر عليه السلام فرمود: تكذيب بود»، (يعني آنجا تكذيب كردند، اينجا هم
تكذيب مي نمايند».

 

روايت هشتم

«عن ابي بصير قال:
قلت لابي عبدالله عليه السلام: كيف اجابوا و هم ذر؟ قال: جعل فيهم ما اذا سألهم
اجابوه».

ابوبصير مي گويد:
به امام صادق عليه السلام عرض كردم: مردم در عالم ذر چگونه پاسخ گفتند؟ فرمود:
«خداوند در همان ذرّات چيزي قرار داده بود كه هر گاه از آنان سوال نمايند، جواب
دهند».

اين روايت مؤيد
نظريه كساني است كه آن اعتراف و اقرار را، اقرار به زبان حال مي دانند و حمل بر
تمثيل نموده اند نه تكلم حقيقي، و به ديگر سخن، آنها حالتي داشتند كه اگر آن حالت
به صورت حرف در مي آمد، «بلي» مي شد.

 

روايت نهم

«عن ابي عبدالله
عليه السلام في قول الله: «الست بربكم» قالوا بالسنتهم؟ قال: نعم و قالوا بقلوبهم،
فقلت و اين كانوا يومئذٍ؟ قال: صنع منهم ما اكتفي به».

از امام صادق عليه
السلام از «الست بربكم» سوال شد كه آيا اين جمله را با زبان خوش گفتند؟

امام فرمود: آري
(هم به زبانها) و هم به دلهاي خود گفتند.

ابوبصير مي گويد:
سوال كردم آن روز اين ذرات كجا بودند؟

امام فرمود: خداوند
با ذرات، عملي كرد كه عكس العمل آنها جوابشان بود.

از اين روايت چنين
به دست مي آيد كه همگان «بلي» گفته اند، ظاهر آيه ميثاق هم همين معنا را مي رساند،
ولي از برخي روايات فهميده مي شود كه مردم در آن روز دو دسته شدند، مؤمنين كه
«بلي» گفتند و كفار كه فقط به زبان «بلي» گفتند ولي قلبا انكار نمودند.

 

روايت دهم

«عن زراره عن ابي
جعفر عليه السلام، قال سئلته عن قول الله عزوجل: «حنفاء غير مشركين» قال الحنيفة
من الفطرة التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله، قال: فطرهم علي المعرفة به.

قال زراره و سئلته
عن قول الله عزوجل «و اذ اخذ ربك من بني آدم من ذريتهم و اشهدهم علي انفسهم الست
بربّكم قالوا بلي، الآيه» قال: اخرج من ظهر آدم ذريته الي يوم القيامة فخرجوا
كالذّر فعرفهم واراهم نفسه و لولا ذلك لم يعرف احد ربّه».

زراره از امام باقر
عليه السلام روايت كرده كه گفت از آن حضرت از معني «حنفاء غير مشركين» پرسيدم؟

امام فرمود: «حنفيه
عبارت از فطرتي است كه خداوند بشر را بر آن فطرت سرشته و در آفرينش او تبديلي راه
ندارد و سپس فرمود: خداوند بشر را بر فطرت معرفت خود سرشته است».

زراره مي گويد: از
تفسير «و اذ اخذ ربك من بني آدم من ذريتهم و اشهدهم علي انفسهم الست بربكم قالو
بلي…» پرسيدم؟

امام فرمود:
«خداوند از صلب آدم، ذريه او را تا روز قيامت بيرون آورد و آنا را هم چون ذراتي
استخراج نمود و خود را به آنان معرفي و ارائه نمود و اگر چنين نبود هيچ كس
پروردگارش را نمي شناخت».

اين روايت همان
معني معروف عالم ذر را تبيين مي نمايد ولي چون اين روايت اشاره بر استخراج ذريه از
صلب خود آدم دارد لذا با ظاهر آيه ميثاق كه دلالت بر استخراجشان از فرزندان آدم مي
نمايد، منطبق نمي باشد.

 

روايت يازدهم

سپس مرحوم استاد
رضوان الله عليه به نقل بخشي از رواياتي كه از طريق عامه در اين مورد رسيده است مي
پردازد.

«ان رسول الله صلي
الله عليه و آله قال: خلق الله الخلق و قضي القضيه و اخذ ميثاق النبييّن، و
عرْشُهُ علي الماء، فاخذ اهل اليمين بيمينه و اخذ اهل الشمال بيده الأخري و كلتا
يدي الرّحمن يمين فقال: يا اصحاب اليمين فاستجابوا له فقالوا: لبيك ربنا و سعديك،
قال: الست بربّكم؟ قالوا: بلي، قال: يا اصحاب الشمال فاستجابوا له فقالوا: لبيك
ربنا و سعديك، قال: الست بربكم؟ قالوا: بلي.

فخلط بعضهم ببعض
فقال قائل منهم، ربّ لم خلطت بيننا؟ قال: و لهم اعمال من دون ذلك هم لها عاملون،
ان يقولوا يوم القيامة انا كنّا عن هذا غافلين ثمّ ردّهم في صلب آدم فاهل الجنة
اهلها و اهل النار اهلها.

فقال قائل: يا رسول
الله فما الاعمال؟ قال: يعمل كل قوم لمنازلهم».

رسول اكرم صلي الله
عليه و آله فرمود: خداوند خلق را آفريد و كار آفرينش پايان يافت، در آن هنگام كه
عرش او بر فراز آب بود، ميثاق پيامبران را گرفت و اصحاب يمين را به دست راستش و
اصحاب شمال را به دست ديگرش اخذ نمود ــ و هر دو دست او دست راست است ــ سپس اصحاب
يمين را ندا داد، و آنان پاسخ داده و گفتند: لبيك و سعديك پروردگارا! آيا من
پروردگارتان نيستم؟

گفتند: آري.

اصحاب شمال را
مخاطب قرار داد، آنان نيز جواب داده و گفتند: پروردگارا! لبيك و سعديك، فرمود آيا
من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: آري. آن گاه همه را به هم مخلوط نمود، يكي از آنها
گفت: پروردگار: چرا ما را به هم آميختي؟ خداوند فرمود: اينان جز اين اعمال ديگري
هم دارند كه انجام خواهند داد. من به اين جهت اينكار را كردم تا در قيامت نگويند:
ما از اين امر غفلت داشتيم، آن گاه تمام ذريه را به صلب آدم باز گردانيد، پس
بهشتيان اهل بهشت آن روز و اهل جهنم، جهنميان آن روز مي باشند.

سپس شخصي پرسيد: يا
رسول الله! پس نتيجه اعمال چه خواهد شد؟ حضرت فرمود: هر گروهي براي هدف نهائيش عمل
مي نمايد.

 

دست راست و چپ

«و كلتا يدي
الرّحمن اليمين» يد كنايه از قدرت و يا نعمت ذات مقدس حضرت حق تعالي است. و هر دو
يد الهي، يمين است، درباره مومن هم آمده است كه: «كلتا يديه يمين» هر دو دست مؤمن
يمين است و دست چپ ندارد، چنان چه اصحاب شمال داراي يمين نيستند، چرا كه يمين و
يسار در اين گونه موارد، عبارت از دست راست و چپ نيست، بلكه عبارت از ميمنت و شومي
است، اگر كسي مؤمن واقعي باشد هر دو دستش مايه يمن و بركت است و چنان چه كافر ابشد
هر دو دستش عامل شومي و زشت كاري خواهد بود.

عده اي به اين
روايت در باب جبر و تفويض استدلال نموده اند و بنابراين ارتباطي به بحث ميثاق
نخواهد داشت.

از بعضي روايات اين
مطلب نيز استفاده مي شود كه خداوند بر ربوبيت خويش و عبوديت مردم و نبوت انبياء و
ولايت ائمه هدي عليهم السلام اخذ ميثاق نموده است. چنان چه مرحوم كليني در كافي در
باب «العرش و الكرسي از كتاب توحيد» روايت نموده است كه نخست رسول الله صلي الله
عليه و آله و ائمه عليهم السلام «بلي» گفتند و سپس بر ولايتشان اقرار گرفته شد.

«عن داود الرقي قال
سألت اباعبدالله عليه السلام عن قول الله عزوجل «و كان عرشه علي الماء» فقال: ما
يقولون؟ قلت: ان العرض كان علي الماء و الرب فوقه، فقال كذبوا من زعم هذا فقد صيّر
الله محمولاً و وصفه بصفة المخلوق ولزمه انّ الشيء الذي يحمله اقوي منه.

قلت: بيّن لي جعلت
فداك. فقال: ان الله حمّل دينه و علمه الماء قبل ان يكون ارض او سماء او جنّ او
انس او شمس او قمر، فلما اراد الله ان يخلق الخلق نثر هم بين يديه فقال لهم: من
ربكم؟ فاول من نطق: رسول الله صلي الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام و
الائمة صلوات الله عليهم، فقالوا: انت ربنا فحملهم العلم و الدّين ثم قال
للملائكة: هولاء حملة ديني و علمي و امنائي في خلقي و هم المسئولون.

ثم قال لبني آدم:
اقروا الله بالربوبية و لهؤلاء النفر بالاوية و الطاعة، فقالوا: نعم ربنا اقررنا،
فقال الله للملائكة: اشهدوا، فقالت الملائكة: شهدنا علي ان لا يقولوا غداً: انّا
كنّا عن هذا غافلين! او يقولوا: انما اشرك آباؤنا من قبل و كنا ذرية من بعدهم
افتهلكنا بما فعل المبطلون! يا داود! ولايتنا مؤكدةَ عليهم في الميثاق».

داود رقي گويد: از
امام صادق عليه السلام درباره فرموده خداي عزوجل: «و عرش خداوند بر آب بود» سوال
نمودم.

امام فرمود: ديگران
در اين باره چه مي گويند؟

عرض كردم: مي
گويند: عرش بر فراز آب بود و پروردگار بر بالاي آن قرار داشت.

امام فرمود: دروغ
گفته اند، هر كس چنين گماني برد خداوند را محمول قرار داده و او را به صفت مخلوق
توصيف نموده است و لازمه اش اين است كه آن چه خدا را حمل مي نمايد از خود او قويتر
باشد.

گفتم: فدايت گردم،
شما برايم بيان فرمائيد؟

امام فرمود: پيش از
وجود آسمان و زمين، جن و انس، خورشيد و ماه، خداوند دين و علمش را بر آب حمل نمود.
چون خواست خلق را بيافريند، آنها را در پيش خويش پراكنده ساخت و به آنان فرمود:
پروردگارتان كيست؟ نخستين كسي كه سخن گفت رسول الله و اميرالمؤمنين و ائمه صلوات
الله عليهم بودند كه گفتند: توئي پروردگار ما.

خداوند ايشان را
حاملان علم و دين ساخت، سپس به فرشتگان فرمود: اينان حاملان علم و دين و امينان من
در ميان خلقم بوده و مسئولان هستند، آنگاه به فرزندان آدم فرمود: به ربوبيت خداوند
و ولايت و اطاعت اين اشخاص اعتراف نمائيد. گفتند: آري پروردگارا! اعتراف نموديم.

پس خدا به فرشتگان
فرمود: گواه باشيد، فرشتگان گفتند: گواهي مي دهيم و اين پيمان براي آن بود كه فردا
نگوئيد: ما از آن بي خبر بوديم يا آن كه بگويند: پدران ما از پيش مشرك شدند و ما
هم فرزندان پس از آن ها بوديم ما را به آن چه باطل گرايان عمل مي نمايند، هلاك مي
نمائي؟

اي داود! ولايت ما
در زمان اخذ پيمان بر آنها مؤكد گرديده است.

 

آب زندگاني

«و كان عرشه علي
الماء» مقصود آبي است كه قابليت خلقت را داشته است، كه آب زندگاني است و اگر كسي
دين نداشت از اين آب زندگي نچشيده است و به ظاهر زنده است ولي در حقيقت مرده اي
زنده نما است و اين آب زندگي مانند آب معمولي و طبيعي از زمين نمي جوشد و از ابر
فرو نمي ريزد و اصولا در دنيا نيست، بلكه اين آب زندگي همان دين حيات بخش است كه
توسط پيامبران تعليم و تبليغ مي گردد، انسان متدين هميشه حيات دارد و نمي ميرد،
چنان چه انسان بي دين زندگيش هم جز مرگ نيست.

اما مساله اي كه به
نام آب زندگي در داستان ها آمده است، مخالف با قرآن و سنت است، چرا كه «كل شيءٍ
فان» همه چيز فنا پذير است «و ما جعلنا لبشر من قبلك الخلود» اي پيامبر! براي هيچ
كس پيش از تو زندگي جاوداني قرار نداده ايم و هر چه مخالف با قرآن كريم و سنت و
عقل باشد قصه اي بيش نخواهد بود!

«نثرهم بين يديه»
خلق را در پيش خويش پراكنده ساخت. كنايه از حضور انها در محضر پروردگار است و گرنه
خداوند جسم نيست و پيشگاهي به معني متعارف ندارد «اينما تولوا فثمّ وجه الله» به
هر كجا روي آوريد همان جا پيشگاه خدا و وجه الله مي باشد.

«فاوّل من نطق رسول
الله و اميرالمؤمنين و الائمة صلوات الله عليهم».

در اين بخش از
روايت نفرموده است نخست پيامبر بعد امير مؤمنان و سپس ائمه عليهم السلام يكي پس از
ديگري، بلكه فرمود: اول كسي كه سخن گفت پيامبر و علي و ائمه (ع) بودند، چرا كه همه
آنها يكي هستند «كلنا نورٌ واحد» همه ما يك نوريم، اگر آن جا جاي كثرت بود همه با
هم جواب نمي دادند.

«فحمّلهم العلم و
الدين» قبلا فرمود: «حمل دينه و علمه الماء» ولي اين دو منافاتي با هم ندارند، چرا
كه منظور از آن آب چنان چه گفتيم آب حيات دين است و ائمه داراي چنين حياتي مي
باشند، چنان چه امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «يموت من  مات منّا و ليس بميّت و يبلي من بلي منا و ليس
ببال» كسي كه از ما از دنيا برود در حقيقت نمرده است و آن كه پيكرش فرسوده گردد،
در واقع كهنه و فرسوده نشده است.

آخرين روايتي را كه
در اين بخش يادآور مي شوم روايتي است كه در كافي «باب بذل علم» آمده است.

 

بذل علم

«عن ابي عبدالله
عليه السلام قال: قرأت في كتاب عليّ عليه السلام ان الله لم يأخذ علي الجّهال عهدا
بطلب العلم حتي اخذ علي العلماء عهداً ببذل العلم للجهال لأن العلم كان قبل
الجهل».

امام صادق عليه
السلام فرمود: در كتاب علي عليه السلام خواندم كه خدا از نادان ها پيماني براي طلب
علم نمي گيرد تا آن كه از علماء پيمان گيرد كه به نادانان دانش آموزند، چه اين كه
دانش بر جهل و ناداني مقدم است.

از اين روايت چنين
استفاده مي شود كه از علماء نيز تعهد گرفته شده است كه ديگران را تعليم دهند و در
روايات عهد است كه اين عهد بر عالِم يك تعهد تثبيت شده است كه جاهلان را دانش
بياموزند و هم بر جهّال تثبيت گرديده كه از علما علم فرا گيرند، بنابراين اين تعهد
هم يكي از مواد ميثاق به حساب مي آيد.

لأن العلم قبل
الجهل دليل تعهد گرفتن از عالم قبل از جاهل اين است كه علم، مقدم بر جهل است.

در علل الشرايع از
امام سوال مي شود كه آيا مساله اخذ ولايت امير مومنان از همه انبياء بوده است؟
فرمود: آري.

سوال شد كه علي بن
ابي طالب عليه السلام بعدها به دنيا آمد چگونه از آنها براي ولايت حضرت اخذ ميثاق
به عمل آمد؟

امام فرمود: براي
حضرت مقاماتي است كه آن مقامات سابق بر اين مسائل است. بنابراين معلوم مي شود كه
ولايت ناظر به آن مقام كلي است.

در پايان با توجه
به روايات ياد شده، چيزي كه بتوان از آنها نظر سيدنا الأستاد رضوان الله عليه را
تبيين نمود، به دست نمي آيد. و مورد اخذ ميثاق هم محل بحث است. بنابراين، اگر
نتوانيم حمل بر تمثيل و زبان حال و امثال ذلك بنمائيم، اولي اين است كه بر لسان
وحي و عقل، يعني حجت ظاهري و باطني حمل شود.

والله العالم.