استقامت در راه هدف

درسهائي از نهج البلاغه

خطبه 232

قسمت اول

آيت الله العظمي منتظري

استقامت در راه هدف

 

أَحْمَدُهُ شُکْراً لِإِنْعَامِهِ، وَأَسْتَعِينُهُ عَلَي
وَظَائِفِ حُقُوقِهِ، عَزِيزَ الْجُنْدِ، عَظِيمَ الْمَجْدِ. وَأَشهَدُ أنَّ
مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، دَعَا إِلَي طَاعَتِهِ، وَقَاهَرَ أَعْدَاءَهُ
جِهَاداً عَنْ دِينِهِ، لاَ يَثْنِيهِ عَنْ ذلِکَ اجْتَِماعٌ علي تَکْذِيبِهِ،
وَالِْتمَاسٌ لِإِطْفَاءِ نُورِهِ.

 

موضوع بحث، بررسی خطبه 190 از نهج البلاغه با تفسیر محمد
عبده یا 232 با شرح فیض الاسلام است. در آغاز این خطبه شریفه، حضرت می فرمایند:

«أَحْمَدُهُ شُکْراً لِإِنْعَامِهِ، وَأَسْتَعِينُهُ عَلَي
وَظَائِفِ حُقُوقِهِ»

ستايش مي كنم خداي را براي نعمتهايش و براي اداي حقوقش، از
او استمداد مي كنم.

 

شكر و حمد

«شكر»، ثنا و تجيدي است از منعم، در مقابل نعمتش. و
همانگونه كه قبلاً تذكر داديم شكر در برابر نعمت است ولي «حمد»، هم مي تواند در
برابر نعمت باشد و هم با غير نعمت.

پس «حمد»، ثناء كردن و تمجيد نمودن و سپاسگزاري از كسي است
در مقابل نعمتهايش و هم بدون اينكه نعمتي مطرح باشد، مي شود او را حمد كرد. و لذا
«شكر» يك از مصاديق حمد است. و در اينجا كه حضرت، واژه «حمد» را به كار برده است،
و پس از آن «شكراً» گفته است، اين واژه «شكراً» ممكن است مفعول مطلق از براي «حمد»
باشد چرا كه معناي «حمد» و «شكر» نزديك بهم است و در حقيقت ذكر خاص بعد از عام مي
باشد. و مفعول مطلق لازن نيست هميشه از سنخ خود فعل باشد. ابن مالك در «الفيه»
گويد:

و قد ينوب عنه ما عليه دل 
                     كجد كل الجد، و
افرح الجذل

بنابراين، چون «شكر» از مصاديق «حمد» به حساب مي آيد، لذا
ممكن است «مفعول مطلق» باشد و معناي جمله چنين شود: «ستايش مي كنم خداي را ستايشي
كه در مقابل نعمتهايش باشد.» و ممكن است «مفعول له» باشد كه در اين صورت معناي
جمله چنين مي شود: «ستايش من خداي را بجهت اين است كه شكر كرده باشم بر نعمتهايش»

 

ياري طلبيدن از خداوند

خداود وظايف و حقوقي را بر ما واجب كرده است و دستورها و
فرمانهائي داده است كه بايد دستورهايش را اطاعت كنيم و فرمانهايش را اجرا نمائيم.
حال كه مي خواهيم به اين وظايف و واجبات عمل كنيم بايد از خود او كمك بخواهيم و
ياري بطلبيم تا هم وظايفمان را ياد بگيريم و هم بتوانيم به آنها عمل نمائيم.

«استعينه» از باب استفعال و براي طلب مي باشد. يعني: از
خداوند ياري مي طلبم تا اينكه بتوانم وظايفي را كه بر عهده ام گذاشته و بر من واجب
گردانيده، انجام دهم.

«عزيز الجند، عظيم المجد»

لشكر خدا غالب و بزرگواريش زياد است.

 

سپاه خداوند، غالب است

اگر كلمه «عزيز» و «عظيم» را با نصب آخر بخوانيم، اين نصب
براي اختصاص است كه فعلش «اخص» محذوف مي باشد يعني اختصاص مي دهم خداوند را به
اينكه «عزيز الجند و عظيم المجد» مي باشد يا مدح مي كنم او را به اين دو صفت. و
اگر اين دو كلمه را با رفع آخري بخوانيم، خبر مي شود: «هو عزيز الجند…» يعني
خداوند است كه نيروي او غالب و بزرگواري او بسيار است.

در هر صورت، حضرت مي خواهد بفرمايد: از خداوند كمك مي خواهم
و ياري مي طلبم چرا كه نيرو و ارتش خدا غالب و توانا است و مجد و عظمتش بسيار است
و خدائي كه ارتشش غالب است و بزرگواريش خيلي زياد است، پس قهراً به ما كمك مي كند.

آري! اگر به ما كمك نشود، بايد به نفس خودمان  بنگريم و نقص را در خود بيابيم، خداوند مي
فرمايد: «ان تنصروا الله ينصركم» اگر شما دين خدا را ياري كنيد، خدا هم شما را
ياري مي كند.

بنابراين مفعول كلمه «استعينه» در حقيقت دوصفت در بردارد:
صفت را گاهي به نحو «وصفيت» مي آورند و گاهي از «وصفيت» قطعش مي كنند. آنجائي كه
از وصفيت قطعش مي كنند، اگر آن را نصب دهند مفعول علي الاختصاص مي شود كه فعل
«اخص» در تقدير خواهد بود و اگر آنرا رفع دهند، خبري مي شود براي «هو»ي محذوف.

حال كه دو صفت براي خداوند در اينجا ذكر شده است، اين صفتها
علت حكم سابق است، و به عبارت ديگر، حكمي كه ذكر شد و عبارت از استعانت و ياري
طلبيدن از خدا بود، تعليق آن حكم بر اين دو وصف مشعر به عليت است يعني اگر حكمي را
آورديم و پس از آن صفتي ذكر كرديم، آن صفت علت آن حكم است.

به عنوان مثال اگر گفتيم: «اكرم زيداً العالم»- اكرام بكن
زيدي را كه موصوف به علم است و عالم مي باشد، در اينجا مي خواهم علت وجوب اكرام را
به مخاطب بفهمانيم.

و در جمله حضرت نيز وقتي از خدا كمك مي خواهيم و از او
استمداد مي كنيم، به اين علت است كه خداوند داراي آن دو صفت مي باشد: يكي اينكه
ارتش و نيرويش، غالب و قاهر است و ديگر اينكه بسيار بزرگوار و داراي مجدي عظيم مي
باشد.

«و اشهد ان محمداً عبده و رسوله»

و گواهي مي دهم كه محمد(ص) بنده و فرستاده او است.

 

رسالت پس از بندگي

همانگونه كه در تشهد نيز مي خوانيم، نخست گواهي مي دهيم به
اينكه محمد(ص) بنده خدا است، سپس مي گوئيم كه فرستاده خدا است.

معلوم مي شود اين مقام والاي رسالت و نبوت به هر كس نمي
دهند. اول بايد در عبوديت و بندگي خدا به مقام اعلي برسد و عبد خالص پروردگار
باشد، ‌آنگاه قابليت پيدا مي كند كه پيامبر خدا يا يكي از اولياي او باشد. و اين
مطلب در همه جا  مطرح است اگر كسي را مي
خواهند به مقام وزارت يا استاندراي برسانند، اگر واجد شرايط نباشد، مطيع قانون
نباشد و عدالت نداشته باشد، نمي شود به او پست و مقام داد.

پس اينكه حضرت از اول كلمه بندگي را مطرح مي كند، سپس نبوت
را براي اين است كه معلوم شود اين مقام والا به كسي داده مي شود كه لياقتش از
ديگران بيشتر باشد و در خلوص و بندگيش، بالاترين درجات را طي كرده باشد و ضمناً
جلوي غلو بعضي ها گرفته شود كه –العياذبالله- پيامبر يا معصومين را در مقام، شريك
خدا مي دانند! بايد معلوم شود كه هر چند مقام پيامبر و معصومين بسيار والا است و
ما هرگز نمي توانيم آنها را بخوبي بشناسيم، با اين حال، آنان بندگان خدا هستند.

«دعا الي طاعته و قاهرا اعداءه جهاداً عن دينه»

دعوت كرد به اطاعت خداوند و با دشمنانش جنگيد و بر آنان
پيروز شد تا در راه دين خدا جهاد كرده باشد.

 

مقاومت و اصرار در كار

پيامبر اكرم(ص)، مردم را به اطاعت و بندگي خداوند خواند و
در مقابل دشمنان خدا، مقاومت و ايستادگي كرد تا بر دشمنان غالب و پيروز شد.

«قاهر» (مقاهرة) از باب مفاعله است. و فعل هرگاه از باب
مفاعله باشد يك نحوه مقاومت و اصرار در كار را مي رساند.

بارها تذكر داده ام كه برخي خيال مي كنند، اگر فعل از باب
«مفاعله» باشد، لازمه اش اين است كه براي طرفين، باشد، البته باب «تفاعل» براي
طرفين است مانند «تضارب زيد و عمرو» يعني زيد و عمرو با هم كتك كاري كردند اما باب
«مفاعله» براي «اثنين» وضع نشده است. باب مفاعله، امتيازي كه از فعل مجرد دارد اين
است كه: اگر گفتيم: «ضرب زيد» معنايش اين است كه زيد كتكي زد و تمام شد كارش ولي
اگر گفتيم:‌«ضارب زيد»- در اينجا زيد كارش را با سرسختي و مقاومت انجام ميد دهد،
پس ضارب زيد يعني زيد عنايت مخصوصي نسبت به كتك زدن داشت و ايستادگي و سرسختي كرد
در اين كار. و اما اين كه برخي پنداشته اند باب «مفاعله» براي طرفين است به اين
خاطر است كه اگر فعلي با سسرسختي انجام شد، قهراً عكس العملي از طرف مقابل نشان
داده مي شود.

در قرآن مي فرمايد:

«يخادعون الله و الدين آمنوا و ما يخدعون الا انفسهم»- خيال
مي كنند كه خدا را گول مي زنند و افرادي را كه ايمان آورده اند ولي خودشان را گول
مي زنند.

اينها در صدد خدعه خدا هستند و سرسختي مي كنند براي اينكه
خدا را گول بزنند ولي نمي توانند كاري كنند بلكه خودشان را فريب مي دهند، پس معناي
«يخادعون» اين است كه ايستادگي و سرسختي كردند و مقاومت نمودند بخاطر اينكه خدا را
گول بزنند؛ بنابراين باب «مفاعله» در جايي استعمال مي شود كه انسان نسبت به فعل،‌عنايت
مخصوصي داشته باشد و همه نيرويش را متمركز كند براي انجام آن فعل، حتي در آنجايي
كه واكنش نداشه باشد مانند «سافر زيد»، اين واژه با واژه «سفر» فرق مي كند زيرا
سافر نشان مي دهد كه زيد عنايت مخصوصي براي سفر كردن دارد و عزمش را جزم نموده و
خود را مهياي سفر كرده است.

پس «قاهرا عداءه» به اين معني است كه پيامبر اكرم(ص) در
مقام اينكه بر دشمنان اسلام پيروز شود، برآمد و در اين جهات مقاومت كرد و اين
مقاومت و سرسختي، نتيجه اش اين شد كه بر دشمنان پيروز و غالب شود.

«جهاداً»- از باب مفاعله است كه باز ممكن است بمعناي مفعول
مطلق باشد يا مفعول له و در صورت اول معناي جمله چنين مي شود‌: «پيغمبر اكرم مقهور
كرد دشمنانش را براي اينكه مي خواست در دين خدا جهاد كرده باشد و دين خدا را حفظ
كند.» در حقيقت مي خواهد بفرمايد: پيامبر اكرم كه بر دشمنانش ظفر يافت و در اين
راه ايستادگي مي كرد نه بخاطر اينكه مي خواست كشورگشايي كند يا بخاطر اينكه خودش
پيروز شود و به قدرت برسد بلكه هرگز حساب شخصي در ميان نبود و استقامت پيامبر براي
پيروزي دين خدا بود.

«لايثنيه عن ذلك اجتماع علي تكذيبه و التماس لإطفاء نوره»

اجتماع و پيوستگي دشمنان بر تكذيب كردن پيامبر و كوشش آنها
بر خاموش كردن نور آن حضرت،‌ هرگز او را از جهاد باز نداشت.

 

دنبال كردن هدف تا پيروزي

چون پيامبر اكرم(ص) هدفي والا داشت، لذا هرگز دست از هدفش
نكشيد هر چند كه دشمنانش با هم اتفاق كردند كه او را تكذيب نمايند و توطئه هاي
زيادي براي خاموش كردن نور پر فروغش تهيه ديدند و اجرا نمودن كه در اين ميان حتي
برخي از نزديكترين قوم و خويش هايش مانند عمويش ابولهب نيز همراه با مشركين و كفار
دست و پا مي كرد و كوشش براي از بين بردن پيامبر داشت.

اين فراز از سخنان علي(ع) به ما درس مي دهد خصوصاً به علما
و فضلا و ائمه جمعه و جماعت و روحانيوني كه در منطقه هاي مختلف فعاليت مي كنند.
گاهي برخي از اين آقايان گله و شكايت مي كنند از اينكه گوش بحرفشان نمي دهند و فوراً
مي خواهند شانه را از بار مسئوليت خالي كنند، من به اين آقايان بارها سفارش كرده و
مي كنم كه: پيامبر اكرم(ص) را ببينيد كه هرگز از قومش قهر نكرد؛ پيشانيش را با سنگ
زدند، دندان مباركش را شكستند، او را بدترين اهانتها كردن ولي او براي خدا تمام آن
اذيت ها و شكنجه ها را تحمل كرد و هرگز از ميدان در نرفت. كسي كه هدفي بزرگ دارد و
مي خواهد مردم را ارشاد كند، بايد بداند كه در بين مردم اگر شخصي مانند سلمان
فارسي پيدا شود، ابوجهل ها و ابولهب ها هم بسيار پيدا مي شوند پس «رنج راحت دان كه
مطلب شد بزرگ».

پيامبر اكرم(ص) در آغاز دعوت آنقدر اذيت و آزار ديد كه خود
مي فرمايد: «ما أوذي نبي مثل ما اوذيت» هيچ پيامبري به اندازه من اذيت نشده است؛
با اين حال استقامت ورزيد، پشتكار نشان داد و تحمل كرد تا پيروز شد.

اگر بنا شود بنده در يك شهري بروم كه تمام مردم مؤيد
انقلابند و هيچ ضد انقلاب و بي ديني وجود ندارد و هيچ كس با من مخالفت نكند، هنري
نكرده ام. هنر اين است كه انسان در جامعه اي قرار بگيرد كه در عين حال كه انسانهاي
متدين و متعهد وجود دارند، بي دين ها و مسخره چي ها و ضد انقلاب ها نيز وجود داشته
باشند، هم انسانهاي مطيع و فرمانبردار باشند و هم مشكلات توان فرسا و انسان با
استقامت و پشتكار بر آن مشكلات چيره شود و از ميدان در نرود و شانه از بار بزرگ
مسئوليت خالي نكند و مردم را به سوي خدا و دين خدا  فرا خواند.

ضمناً به تمام برادران و خواهراني كه در ارگانهاي مختلف
انقلاب مشغول خدمت هستند، تذكر مي دهيم كه ممكن است مواجه شويد با افرادي كه
كارشكني مي كنند، مخالفت مي ورزند، نق مي زنند، توقعات بي جا دارند و مسخره تان مي
كنند، مبادا خداي نخواسته از ميدان در برويد و صحنه را خالي كنيد. انسان در راهي
كه حق است بايد پيش برود و فعاليت كند هر چند بيشتر مردم با او مخالفت كنند و عليه
او فعاليت نمايند. قرآن عذر اكثر مردم را خواسته است. «اكثرهم لا يعقلون»- اكثر
مردم درك نمي كنند و مطالب را نمي فهمند يعني نبايستي چيزي مانع انسان شود كه هدفش
را تعقيب ننمايد. حضرت امير(ع) در خطبه اي ديگر مي فرمايد: «لا تستوحشوا في طريق
الهدي لقلة أهله»- در راه حق و هدايت از كمي حق جويان، وحشت نكنيد و هراسي بدل راه
ندهيد. خدايا! ما را به وظايفمان آشنا ساز و در راه اجراي آنها ياريمان كن.                               ادامه دارد.