هجرت و حج ابراهيم(ع)

هجرت و حج ابراهيم(ع)

قسمت سوم

عبدالكريم بي آزار شيرازي

قال: اني مهاجرٌ الي ربي                (عنكبوت:26)

 

از شمال فاو(اور) به كوفه و كربلا تا قدس و مكه و عرفات و
تا مزدلفه و مسجد خيف در مني

يسئلونك عن الاهله قل هي مواقيت للناس والحج ابراهيم(ع) در
برابر ماه

فلما رء القمر بازغاً‌ قال:

هذا ربي:

فلما افل قال:

لئن لم يهدني ربي لا كنون من القوم الضالين

و هنگامي كه ماه را شكوفا ديد گفت:

اين خداي من است!

اما هنگامي كه در تاريكي فرو رفت اظهار داشت:

اگر پروردگارم مرا راهنمايي نكند مسلماً از گروه گمراهان
خواهم بود.[1]

ابراهيم(ع) در برابر خورشيد

فلما رء الشمس بازغة قال:

هذا ربي، هذا اكبر

فلما افلت قال:

يا قوم اني بريءٌ مما تشركون

و هنگامي كه خورشيد را [در افق] شكوفا ديد گفت:

اينست پروردگار (و مربي) من؛ اين بزرگتر [از ساير خدايان] است.

اما همينكه غروب كرد گفت:

اي قوم! من از آنچه شما شريك [خدا] قرار مي دهيد بيزارم.[2]

توجه به آفريننده آسمانها و زمين

اني وجهت وجهي للذي فطر السموات و الارض حنيفاً و ما انا من
المشركين

من روي خود را خالصانه [3] متوجه
كسي كرده ام كه آسمانها و زمين را آفريده است.[4]

و من از مشركان نيستم.[5]

به سوي قربانگاه

«و قال اني ذاهب الي ربي سيهدين، رب هب لي من الصالحين،
فبشرناه بغلام حليم فلما بلغ معه السعي قال يا بني اني اري في المنام اني اذبحك
فانظر ماذا تري؟

قال: يا ابت افعل ما تؤمر ستجدني ان شاء الله من الصابرين.

فلما اسلما و تله للجبين و نادينا، ان يا ابراهيم، قد صدقت
الرءيا انا كذلك نجزي المحسنين ان هذا لهو البلاء المبين، و فديناه بذبح عظيم و
تركنا عليه في الاخرين سلام علي ابراهيم كذلك نجزي المحسنين انه من عبادنا
المؤمنين و بشرناه باسحق نبياً من الصالحين»

حضرت ابراهيم(ع) به هنگام مهاجرت از سرزمين شرك و بت پرستان
به سوي خدا و سرزمنيهاي مقدسي كه خانه خدا در آنها قرار داشت از خداوند خواست كه
به او فرزند صالح و شايسته اي عطا فرمايد تا راه طولاني او را در اين مهاجرت ادامه
دهد:

–        
رب هب لي من الصالحين (پروردگار! فرزندي از صالحين به من موهبت فرما) خداوند
او را به نوجواني حليم و بردبار بشارت داد (فبشرناه بغلام حليم).

اين نوجوان همان اسماعيل بود كه خداوند در ديگر آيات وي را
از صالحين و صابرين و صديق خوانده است[6] وقتي
به سن بلوغ و جواني مي رسد و عصاي دست پدر مي گردد و معاون وي در امور زندگي مي
شود و با پدر به سعي و عبادت مي پردازد، خداوند در خواب به حضرت ابراهيم(ع) فرمان
مي دهد كه فرزندش را در راه خدا قرباني كند. و اين خواب براي دومين و سومين بار
تكرار مي شود.

گفته مي شود ابتدا در شب «ترويه» (شب 9 ذي الحجه) اين خواب
را ديد و سپس در شب عرفه و شب عيد قربان اين خواب تكرار شد[7] و چون
يكي از راههاي ارسال پيام الهي به پيامبران از طريق خواب بود تكرار خواب جاي ترديد
باقي نگذاشت كه اين فرمان، دستور خدا است.

حضرت ابراهيم به بهترين وجهي جريان خواب را با فرزندش در
ميان مي گذارد:

–        
فرزندم [چند شب است كه] در خواب مي بينم كه تو را ذبح مي كنم بنگر چه مي بيني؟

اسماعيل كه همگام با پدر در راه خدا سعي و ايثار و صبر و
تسليم داشت اظهار داشت:

–        
اي پدر هر چه زودتر مأموريتت را اجرا كن كه انشاءالله مرا از صابران خواهي
يافت.

و آنگاه هر دو پدر و پسر به سوي كوه ثبير در شمال مكه
رهسپار شدند. تا به تل يعني ارتفاع مشرف بر مسجد مني رسيدند[8] پدر
پيشاني فرزندش را بر صخره ها نهاد تا چشمش به چشم فرزندش نيفتد و عواطف شديد پدري
مانع اجراي فرمان الهي نگردد. «فلما اسلما و تله للجبين»

و بالاخره پدر كارد را بيرون آورد و تيز كرد و بر گلوي
فرزندش گذاشت و آنرا به حركت درآورد و فشار داد اما هر چه كرد تيغ نبريد.

و چون آندو فرمان خدا را گردن نهادند و ابراهيم فرزند را
تسليم كرد و اسماعيل جان را، خداوند ابراهيم(ع) را ندا در داد:

«يا ابراهيم! قد صدقت الرؤيا، انا كذلك نجزي المحسنين»

اي ابراهيم به درستي كه راست كردي خوابي كه ديده بودي، و
مأموريتت را انجام دادي و ما اين چنين نيكوكاران را[كه تسليم فرمان ما هستند و
حاضرند در راه ما از جان خود و عزيزترين فرزند خود بگذرند] پاداش مي دهيم.

آن توكل تو خليلانه ترا                             تا
نبرد تيغت اسماعيل را

البته اين يك آزمايش مهم و آشكاري بود كه ايندو دوست الهي به
بهترين وجه از عهده آن برآمدند و چقدر گران است براي پدري كه يك عمر از داشتن
فرزند محروم بوده و از خدا فرزند صالحي خواسته و اكنون كه پس از يك عمر انتظار
صاحب فرزند صالح گشته و اين فرزند به سن جواني و شكوفايي رسيده و يار و ياور و
عصاي دست پدر در اين سنين پيري شده، اكنون در راه دوست اينچنين او را قرباني كند.
همچنين چقدر مهم است براي جواني، كه بر روي آنهمه هوي و هوس و آمال و آرزو پا
بگذارد و حاضر شود با پاي خود به قربانگاه برود و جان خود را تسليم خدا كند.

تكرار آزمون ابراهيم و اسماعيل از بني اسرائيل و بني اسمعيل

خداوند همين امتحاني را كه از ابراهيم و اسماعيل بعمل آورد:
در مورد دو ذريه آنها يعني بني اسرائيل و بني اسمعيل نيز تكرار كرد وقتي حضرت
موسي(ع) بني اسرائيل را از مصر به سرزمين موعود مهاجرت داد، آنها را در دروازه
سرزمين موعود در بوته امتحان قرار داد و از آنها خواست كه به جهاد با طاغوتيان آن
سرزمين برخيزند و با ياري خداوند آن سرزمين را كه به حضرت ابراهيم وعده داده بود،
بدست آورند، اما آنها كه به وعده خدا ايمان نداشتند و جان خود را بيشتر از خدا
دوست مي داشتند، از رفتن به جنگ امتناع ورزيدند و به موسي گفتند:  اذهب انت و ربك فقاتلا انا هيهنا قاعدون (تو و
پروردگارت به راه افتيد و با آنان نبرد كنيد، ما همين جا نشسته ايم)[9]

و چون خداوند چهل سال آنها را از سرزمين موعود محروم ساخت[10]بنا
به نقل تورات سفر اعداد 14:4: «بامدادان به سر كوه آمدن و گفتند اينك ما حاضرين كه
به جنگ برويم (و جان خود را در راه خدا قرباني كنيم اما ديگر خداوند از آنا
نپذيرفت) موسي گفت: برويد كه خداوند در ميان شما نيست و شكست خواهيد خورد.»

خداوند همين آزمون را در حديبيه- نزديك سرزمين مكه- از بني
اسمعيل يعني مسلمانان نيز بعمل آورد. پيامبر اكرم(ص) همچون حضرت ابراهيم(ع) به
دنبال خوابي كه مي بيند همراه با 1400 تن از افراد با ايمان و از خود گذشته به سوي
مكه حركت مي كنند و چون به حديبيه در نزديكي مكه مي رسند، آن افراد از صميم قلب با
پيامبر بيعت مي كنند و با خدا پيمان مي بندند كه جان خود را در راه خدا تسليم كنند
و به پيامبر(ص) مي گويند:

«ما بر خلاف بني اسرائيل مي گوئيم اي پيامبر! تو و
پروردگارت برويد و با اهالي مشرك مكه بجنگيد و ما هم تا آخرين نفس با شما خواهيم
بود.»[11]

و خداوند در برابر اين قرباني و ايثار صادقانه هم سكينه و
آرامش خود را بر آنان مي فرستد و هم پيروزي قريب الوقوع و فتح سرزمين مكه و
سرزمنيهايي كه خداوند به ذريه صالح حضرت ابراهيم(ع) وعده داده بود.

«لقد صدق الله رسوله الرؤيا بالحق لتدخلن المسجدالحرام
انشاءالله آمنين محلقين رؤسكم و مقصرين لا تخافون فعلم مالم تعلموا فجعل من دون
ذلك فتحاً‌ قريباً»

خداوند رؤياي پيامبر خود را تحقق بخشيد كه اگر بخواهد حتماً
به ايمني به مسجدالحرام در خواهدي آمد در آن حال كه سرتراشيده و مو سترده ايد و
هراسي نداريد، خدا چيزي دانست كه شما نمي دانستيد و پيش از اين فتحي نزديك مقدر
كرد.[12]

رمي شيطان

در آن هنگام كه حضرت ابراهيم(ع) بفرمان خداوند فرزندش را مي
برد تا بر فراز تل مني قرباني كند، شيطان به تلاش افتاد تا در اين آزمون بزرگ الهي
جلوي موفقيت و پيروزي خاندان ابراهيم را بگيرد. ابتدا به سراغ مادر اسماعيل مي رود
تا بوسيله احساسات مادري، پدر و پسر را از اجراي فرمان الهي باز دارد:

–        
آيا خبر داري كه ابراهيم اسماعيل را مي برد تا او را بكشد؟!

–        
دور شو اي شيطان كه ابراهيم مهربانتر از آنست كه فرزند صالح خود را بكشد.

–        
او ادعا مي كند كه دستور خداست.

–        
اگر فرمان خدا باشد، راضي و تسليم فرمان خدا هستيم.

شيطان وقتي از سوي هاجر رانده شد، به سوي فرزند آمد تا به
دردناك جلوه دادن مرگ او را از نيمه راه باز گرداند. ولي اسماعيل، با ايمان محكمي
كه داشت او را سخت از خود براند كه اين مرگ چون فرمان خداست، شهادتي شيرين و گوارا
خواهد بود رضينا بحكم الله و سلمنا لامره.

و چون شيطان از مادر و پسر رانده شد، به سوي پدر آمد تا با
القاي شك و شبهه او را از ادامه راه باز دارد:

– شنيده ام كه شيطان تو را در خواب واداشته تا دست به گناه
بزرگي زده مرتكب قتل فرزند شوي ابراهيم(ع) بدانست كه او شيطان وسوسه گر است، فرياد
بر او زد:

– دور شو اي دشمن خدا!

گفته مي شود ابراهيم بر سر راه خود به قربانگاه در سه محل
شيطان بر وي ظاهر شد، يكي به محل جمره اولي و ديگري به محل جمره وسطي و سومي به
محل جمره عقبه،‌ و ابراهيم در هر سه نقطه با پرتاب هفت سنگ او را از خود براند[13] و از
آن زمان اين رسم از جمله مناسك و اعمال واجب حج بوده مستحب است به هنگام پرتاب سنگ
به جمرات گفته شود: اللهم ادحر عني الشيطان(خداوندا شيطان را از من بران).[14]

نخستين تمنا  آرزوي
ابراهيم(ع در مني

 در وجه تسميه
سرزمين مني به مُني (آرزو و تمنا) آمده است:

وقتي حضرت ابراهيم(ع) از امتحان برآمد و بر شيطان غلبه يافت
و به تل و قله مرتفع اسلام يعني به مرحله تسليم كامل در برابر حق، رسيد، بنا به
روايات جبرئيل به او گفت:

–        
اكنون هر چه مي خواهي از پروردگارت بخواه.

ابراهيم نخست از خدا تمنا كرد كه دستور دهد به عنوان فداي
فرزندش اسماعيل قوچي را ذبح كند اين آرزو و تمناي ابراهيم برآورده شد[15] و
ناگهان قوچي توسط جبرئيل فرستاده شد، جبرئيل گفت: خداوند، سلام مي رساند، «سلام
علي ابراهيم»[16] و مي
فرمايد: اين قرباني را قبول كردم و اين قوچ براي فديه فرستادم.

و خداوند با دادن خير و بركت به نسل گوسفندان و چهارپايان و
دستور قرباني در روز عيد قربان هر ساله ذبح عظيمي در مني بجاي ذبح اسماعيل انجام
مي گيرد «و فديناه بذبح عظيم»

تكبيرات

در روايت است كه چون حضرت ابراهيم(ع) قوچ را به فداي
اسماعيل ذبح كرد، جبرئيل تكبير گفت:

–        
الله اكبر،‌ الله اكبر…

و اسماعيل فرياد برآورد:

– لا اله الا الله، و الله اكبر!…

و حضرت ابراهيم نيز با صداي بلند گفت:

– الله اكبر و لله الحمد.

و اين همان تكبيرهايي است كه همه ساله مسلمانان در روز عيد
قربان با هم مي خوانند.[17]

درسي از قرباني ابراهيم(ع)

همانطور كه مي دانيم، بشر در طول تاريخ در اثر دور شدن از
اسلام و فرمان خدا و روي آوردن به شيطان و طاغوتها اسير خدايان گوناگون گشته و اين
خدايان همواره بني آدم را به بند اسارت و بردگي كشيده و چه بسيار انسانها كه در
راه بتها، خورشيد و ماه و ستارگان و هوي و هوسها و بناي كاخهاي ستمگران قرباني مي
شدند.

و كذلك زين لكثير من المشركين قتل اولادهم شركاؤهم ليردوهم
و ليلبسوا عليهم دينهم و لو شاء الله ما فعلوه

و اينچنين طاغوتيان براي بسياري از مشركان قتل و قرباني
فرزندانشان را نيك جلوه داده بودند و در نتيجه فرزندان و آئينشان را به نابودي و
انحراف كشاندند و اگر خدا مي خواست مرتكب آن نمي شدند بنابراين آنان را با افترا و
دروغشان بر خدا به خودشان واگذار.[18]

حضرت ابراهيم(ع) با اعلام توحيد، بندهاي اسارت را گسست و
فرزندان آدم را از هر نوع بردگي و قرباني شدن نجات داد.

تازه جان اندر تن آدم دميد                               بنده
را باز از خداوندان خريد

داستان ذبح اسماعيل به ما مي آوزد كه در دين توحيد انسان از
قرباني شدن در پيشگاه خداوند معاف است، و بشر با در آمدن به دين توحيد واسلام و
تسليم در برابر فرمان خدا، استقلال و آزادي خود را در برابر اربابان، استعمارگران،
ستمكاران،‌ بتها و خرفات، باز مي يابد و ديگر به قربانگاه طاغوتهاي زمان نخواهد
رفت.

تجلي خدا بر ابراهيم در مسجد خيف

و بمجدك الذي تجليت به…لابراهيم (ع) خليلك من قل في مسجد
الخيف

و به آن نور مجد و عظمتت كه براي دوستت ابراهيم(ع) در مسجد
خيف تجلي كردي.[19]

خيف از نظر لغت به ارتفاعات مشرف بر سيل اطلاق مي شود و اين
مسجد از آن جهت خيف ناميده شده كه در ارتفاعات كوه مني قرار گرفته است.[20]

بنا به دعاي سمات منقول از امام باقر و امام صادق(ع) در
ارتفاعات كوه مني خداوند بر حضرت ابراهيم(ع) تجلي كرده است.

و همانطور كه بعضي از مفسرين در تفسير آيه فلما تله للجبين
ذكر كرده اند، حضرت ابراهيم بهنگام قرباني پيشاني فرزندش را بر تل و ارتفاعات كوه
مني مشرف بر مسجد مني گذاشت[21] و
اين مسجد را به مناسبت ارتفاعات مني مسجد خيف مي نامند.[22]

بر فراز همين ارتفاعات و شايد در هيمن مسجد خيف بود كه بنا
به روايات جبرئيل به ابراهيم گفت: اكنون هر چه مي خواهي از خدا تمنا كن.[23]

عيدي و عطاياي الهي به ابراهيم

انا كذلك نجزي المحسنين

ما اينچنين نيكوكاران را پاداش مي دهيم

ابراهيم و اسماعيل در برابر آنهمه ايمان و ايثار، رضا و
تسليم، صداقت و راستي در راه دوستي با خدا عيدي و پاداشتهاي عظيمي از خداوند
دريافت مي دارند، پاداشي به عظمت جهان، و به وسعت طول زمان همراه با سلام و دورد خدا:

1-   
بازداشتن تيغ از بريدن گلوي اسماعيل و حيات دوباره وي «قد صدقت الرؤيا انا
كذلك نجزي المحسنين».

2-   
فرستادن ذبح عظيم فداي اسماعيل «و فيدناه بذبح عظيم».

3-   
جاودانه ساختن نام و سنت ابراهيم در امتهاي آينده «و تركنا عليه في الاخرين».

4-   
ارسال سلام و دورد بر ابراهيم و خاندانش «سلام علي ابراهيم، كلذلك نجزي
المحسنين».

5-   
بشارت به فرزندي ديگر بنام اسحق، فرزندي صالح از تبار پيامبرانش «و بشرناه
باسحق نبياً من الصالحين».

6-   
اعطاء بركت و فزوني به دودمان او و اسحاق، «و باركنا عليه و علي اسحاق»[24]
(سوره صافات: 103-105).

7-   
اعطاي مقام امامت و وراثت زمين به وي و ذريه صالحش «قال: اني جاعلك للناس
اماماً» (بقره:124).

عهد امامت با آل ابراهيم(ع)

«و اذ ابتلي ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال: اني جاعلك
للناس اماماً قال و من ذريتي؟ قال: لا ينال عهدي الظالمين»

و آنگاه كه ابراهيم را پروردگارش با كلماتي چند‌[در مال،
جان و فرزند] مورد آزمايش قرار داد و او بخوبي از عهده آزمايش برآمد و آنرا به
اتمام رساند، خداوند به او فرمود: من تو را امام، و پيشواي مردم قرار دادم.
ابراهيم گفت: از دودمان من [نيز اماماني برخواهي گزيد؟] خداوند فرمود: [آري، اگر
صالح و نيكوكار باشند كه] عهد من به ظالمين نخواهد رسيد.[25]

يكي ديگر از عطاياي بزرگ الهي به دوست خود حضرت ابراهيم به
هنگامي كه از عهده امتحان برآمد، عهد امامت و پيشوايي مردم و خلافت و وراثت
سرزمينهايي است كه به آنها مهاجرت كرده بود، از جمله سرزمين بهشت گونه كنعان، شامل
شام، لبنان،‌ فلسطين و نهر اردن،‌ ابراهيم(ع) از خداوند پرسيد:

آيا اين امامت و خلافت شامل ذريه من نيز خواهد بود؟ خداوند
فرمود: عهد من به ظالمين نخواهد رسيد در آيات بعد (سوره بقره 229) ظالمين به كساني
تعبير شده ند كه نسبت به احكام و حدود الهي تجاوز و نافرماني مي كنند «و من يتعد
حدود الله فاولئك هم الظالمون». و در نتيجه به خود ستم مي ورزند. «و من يتعد حدود
الله فقد ظلم نفسه»[26]

در سوره صافات: 113 مي خوانيم كه از ميان ذريه ابراهيم(ع) و
ذريه اسحاق بعضي صالح و نيكوكار و بعضي ظالم به خويشتن مي باشند. «و من ذريتها
محسن و ظالم لنفسه مبين».

بديهي است كه ظلم پيشگان از ذريه حضرت ابراهيم از نعمت
امامت و پيشوايي زمين محروم بوده به عهد الهي نخواهند رسيد. در تورات سفر پيدايش
17 درباره اين عهد و پيمان الهي با ابراهيم چنين آمده است:

«و چون ابراهيم 99 ساله بود خداوندبروي ظاهر شد وگفت: من هستم
خداي قادر مطلق پيش روي من بخرام و كامل شو…اينك عهد خود را با تو مي بندم، ترا
بسيار بارور نمايم و امتها از تو پديد آورم و امامان و پيشوايان از تو بوجود آيند.
و عهد خويش را در ميان خود و ذريت بعد از تو استوار گردانم كه نسلاً بعد نسل عهد
جاوداني باشد تا تو را و بعد از تو ذريت تو را خدا باشم… و تمام زمين كنعان را
به تو و بعد از تو به ذريت تو به ملكيت ابدي دهم و خداي ايشان خواهم بود.»

آنگاه مراسم ختنه فرزندان پسر را در هشتمين رو زتولد، نشانه
و يادآور اين عهد و پيمان ابدي قرار دادو فرمود:

«اينست عهد من كه نگاه خواهيد داشت. در ميان من و شما و
ذريت بعد از تو هر پسر هشت روزه ختنه شود تا نشان آن عهدي باشد كه در ميان من و
شماست.

سال آينده همسرت ساره برايت پسري خواهد زائيد نام او را
اسحاق بگذار، عهد خود را باوي استوار خواهم داشت اما در خصوص اسماعيل اينك او را بركت
داده بارور و كثير گردانم. دوازده پيشوا از وي پديد آيند و امتي عظيم از وي به
وجود آورم.

در همان روز ابراهيم و پسرش اسماعيل و همه مردان خانه اش
بنا به فرمان خدا ختنه شدند.»

در فقه اسلامي نيز ختنه مردان شرط طواف به دور خانه خدا
است.[27]

ذريه حضرت ابراهيم(ع) سه دسته بودند:

·       
اقوام دوازده گانه از نسل اسحاق و يعقوب به نام بني اسرائيل.

·       
و اقوام دوازده گانه از نسل اسماعيل جد اعراب و خاندان محمد(ص) به نام بني
اسماعيل.

·       
اقوام ششگانه اعراب از همسر سوم حضرت ابراهيم بنام قطوره.

در سوره مائده مي خوانيم كه حضرت موسي(ع) به دنبال عهد و
پيمان الهي با حضرت ابراهيم، بني اسرائيل را از مصر به سوي سرزمين موعود مي برد، و
به آنها فرمان مي دهد تا با ساكنان جبار و طاغوتي آن سرزمين بجنگند و با نصرت الهي
مالك آن سرزمين مقدس شوند: «يا قوم ادخلوا الارض المقدسة التي كتب الله لكم»
(مائده:21). ولي بني اسرائيل كه ملتي سست ايمان و بزدل بودند، به موسي(ع)  مي گويند: تو و پروردگارت برويد و بجنگيد؛ ما
همين جا نشسته ايم». خداوند در اثر اين ظلم و تخلفشان از جنگ، چهل سال آنان را از
سرزمي موعود محروم مي سازد و در بيابان سرگردان نگاه مي دارد تا اينكه نسل بعد با
رهبري طالوت و رشادت داود عليه جالوت و جباران آن سرزمين مي جنگند و وارث سرزمين
موعود مي شوند، و براي قرنهاي متمادي كليد خلافت و اقتدار زمين را د ردست مي گيرند
و ملت برگزيده جهان آنروز مي گردند؛ ولي در اثر دور شدن از مفاهيم حقيقت دين الهي
و نقض پيمانهاي مكرر، و استكبار و خود برتربيني و قومي و نژادي و كشتار پيامبران،
تبديل به ذريه ظالم ابراهيم مي شوند و در برابر پيامبر اسلام(ص) نه تنها به عهد
خود با خدا عمل نمي كنند و به او ايمان نمي آورند، بلكه در برابر او دست به انواع
حيله ها و نفاقها مي زنند، و قرآن در سوره مائده پرده از چهره ظالمانه آنها بر مي
دارد و رسماً انان را از ولايت و امامت خلع مي كند و مسلمانان را كه ذريه صالح
حضرت ابراهيم(ع) هستند وارث امامت و وراثت زمين قرار مي دهد.

پيامبر اكرم(ص) در بازگشت از حجة الوداع براي تحويل وراثت و
خلافت سرزمين موعود كه خداوند به ذريه صالح حضرت ابراهيم وعده داده بود [وَلَقَدْ
كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا
عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ (انبیاء:105)] فرمان داد تا سپاهي بزرگ براي اعزام به شام
و فلسطين تشكيل شود. پيامبر (ص) اسامة بي زيد[28] را
كه جواني بيست ساله بود به فرماندهي اين سپاه منصوب گرداند، و مهاجران از جمله
ابوبكر و عمر را به همراهي با اين سپاه مأمور ساخت.[29]

در سوره بقره:249 وقتي بني اسرائيل براي تصرف فلسطين به جنگ
با جالوت و سپاهيانش رفتند، همگي خود را در برابر دشمن باختند و در ميان آنها تنها
جواني كم سن و سال كه جز سنگپران (فلاخن) معمولي هيچ سلاحي نداشت به ميدان جالوت
رفت كه مردي بسيار قوي هيكل و داراي همه گونه اسلحه، شمشير و زره بود و در حاليكه
همه در تعجب بودند و او را بسيار ناتوان مي پنداشتند و مرگ او را حتمي مي دانستند،
اما آن جوان دست خود را به كيسه اش برد و سنگي برداشت و در فلاخن گذاشت و به
پيشاني جالوت پرتاب كرد. سنگ در پيشاني جالوت فرو رفت و آنچنان ضربه كاري بود كه
جالوت ناگهان بر زمين درغلتيد.

پيغمبر اكرم(ص) نيز از ميان مسلمانان جوان دلاوري را به نام
اسامة فرزند زيد، به فرماندهي برگزيد و به او سفارض كرد كه سپاه را در نزديكي
(مؤته» (دهكده اي در ناحيه مرزي شام) همانجا كه پدرش در جنگ مؤته كشته شده بود به
مرزهاي «بلقا»[30] و «داروم»[31] كه
در سرزمين فلسطين است،‌ داخل كند و سحرگاهان بر دشمنان خدا هجوم برد.

اسامه با سپاهيانش در اردوگاه «جرف» كه نزديك مدينه بود
فرود آمد تا وسايل سفر را فراهم آورند و آنگاه به طرف فلسطين حركت كنند؛ در اين
هنگام پيامبر(ص) بيمار شد و با انتشار خبر بيماري پيامبر(ص) سپاهيان از حركت به
سوي شام باز ايستادند و بسياري از آنها به مدينه بازگشتند.

پيامبر(ص) از تأخير حركت سپاه اسامة نگران و ناراحت شد؛
شايد بيم آن داشت كه بني اسماعيل در اثر تعلل از رفتن به جبهه مورد غضب خدا قرار
گيرند و چهل سال از سرزمني موعود محروم گردند. از اينرو در آخرين پيام خود به
مسلمانان فرمود:

«من از تأخير سپاه اسامه سخت نگران و ناراحتم. من از شما مي
خواهم تا همچون بني اسرائيل به خطا نرويد و دين و دنياي خود را تباه مسازيد. هميشه
به هم نزديك و با هم متحد باشيد».

بعد از وفات پيامبر (ص) سپاه اسامه به سوي فلسطين حركت كرد
و هنوز بيست روزاز حركت سپاه نگذشته بود كه مسلمانان بر شهر بلقا واقع در فلسطين
اشغالي هجوم بردند و اسامه انتقام مسلمانان و پدر خود را كه در مؤته كشته شده بود
بگرفت و با پيروزي به مدينه بازگشت.[32]
آنگاه مردم دريافتند كه انتخاب اسامة توسط پيامبر، انتخابي كاملاً بجا و بمورد
بوده و اين پيروزي و حمله برق آساي سپاهيان اسامه، گامي اساسي در راه فتح شام و
فلسطين و بيت المقدس بود؛ از اينرو مسلمانان آنچنان در برابر امپراتور روم شرقي
جرأت و جسارت يافتند كه چندين سپاه به جانب حمص در سوريه و شام و فلسطين فرستادند،
و با قدرت و رشادت فراوران، اين شهرها را يكي پس از ديگري فتح كردند، و سپاه ابو
عبيده پس از فتح حمص و بعلبك راهي شهر بيت المقدس شد و سرانجام در سال 15 هجري قدس
رسماً به تسلط مسلمانان در آمد و نام اين شهر از «ايلياء» به «بيت المقدس» دگرگوني
يافت و از آن زمان كليد اقتدار و خلافت و رواثت سرزمين موعود از دست بني اسرائيل
ذريه ظالم حضرت ابراهيم به دست بني اسماعيل يعني مسلمانان- ذريه صالح حضرت
ابراهيم- افتاد و توسط آنان اداره شد و تقدير چنين بود كه حضرت محمد(ص) مانند حضرت
موسي(ع) در حيات خود شاهد تصرف سرزمين موعود به دست امت خود نباشد.

اما متأسفانه در اثر دور شدن سران كشورهاي اسلامي از تعاليم
قرآن و خروج از ولايت الهي و پيامبر و ائمه و در آمدن تحت ولايت يهود و نصاري بخش
مهمي از سرزمين موعود يعني سرزمين قدس را از دست دادند.

به اميد آن روز كه بار ديگر سپاهيان محمد(ص) اين سرزمين
مقدس را از چنگال اسرائيل غاصب و ظالم رها سازند، و ذريه صالح و پيروان ابراهيم(ع)
طبق وعده الهي وارث سرزمين قدس گشته و مجد و عظمت و شكوه خود را در جهان بازيابند.
و همانطور كه حضرت ابراهيم(ع) از شهر «اور» (ميان فاو و كوفه) رهسپار سرزمين قدس
شد و پس از عبور از رود فرات و كوفه و كربلا[33] به
سرزمين قدس و فلسطين دست يافت، سپاهيان اسلام نيز كه اكنون از فاو گذشته و به حدود
شهر اور يعني شهر حضرت ابراهيم رسيده اند، طبق وعده الهي با عبور از كوفه وكربلا
به فتح سرزمين قدس نائل گردند و بار ديگر كليد اقتدار زمين را در دست گيرند.

«مسلمانان از هياهو و طبلهاي توخالي تبليغات ظالمانه نهراسند
كه كاخها و قدرتهاي نظامي و سياسي استكبار جهان همانند لانه عنكبوت، سست و در حال
فرو ريختن است.»

«آزاديخواهان و روشنفكران بايد راه سيلي زدن بر گونه
ابرقدرتها خصوصاً آمريكا را بر مردم سيلي خورده كشورهاي مظلوم اسلامي و جهان سوم
ترسيم كنند.»

ما بخوبي دريافته ايم كه براي هدفي بزرگ و آرماني اسلامي
الهي بايد بهاي سنگين پرداخت نمائيم تو شهداي گرانقدري را تقديم كنيم و جهانخواران
ما را راحت و آرام نخواهند گذاشت و با استفاده از ايادي داخلي و خارجيشان به ما
شبيخون زده و خون عزيزان ما را بر بستر كوچه ها و خيابانها و مرزهايمان جاري مي‌كنند.»

«من همانگونه كه بارها هشدار داده ام مجدداً خطر فراگيري
غده چركين و سرطاني صهيونيسم را در كالبد كشورهاي اسلامي گوشزد مي كنم و حمايت
بيدريغ خود و ملت و دولت و مسئولين ايران را از تمامي مبارزات اسلامي ملتها و
جوانان غيور و مسلمان در راه قدس اعلام مي نمايم.»

«اي اقيانوس بزرگ مسلمان! خروش برآوريد و دشمنان انسانيت را
درهم شكنيد…خداي تعالي و جنود عظيم او با شما است.»                                            
امام خميني

 

 

 



[1] – ابراهيم در نشستي كه با ماه پرستان داشت با جمع آنان هم صدا
گشت و براي اينكه آنان را بسوي حجت و دليل پيش ببرد وقتي ماه بدر شكوفا گشت گفت:
اين رب من است و تربيت كننده من است زيرا ماه تقويم آسماني و هدايت گر راه مسافران
شب گرد و روشني بخش كلبه ها و مونس صالحبدلان و…مي باشد، اما وقتي ماه در تاريكي
فرورفت اظهار داشت اگر پروردگارم مرا راهنمايي نكند مسلماً از گمراهان خواهم بود،
كنايه از اينكه راهنمائي و هدايت ماه بسيار محدود و غير ثابت و موقت است وانسان را
از هدايت پروردگار بي نياز نمي گرداند.

آري انسان براي رسيدن به كمال مطلق نياز به هدايت و تربيتي
كامل و دائمي دارد كه نه تنها انسان را در پاره اي از امور دنيوي بلكه در تمام
مسائل دنيوي و اخروي رهنمون باشد و كساني كه به تربيتها و هدايتهاي محدود و مادي
بسنده مي كنند و آن را بجاي هدايتها و تربيتهاي كامل الهي مي پذيرند سخت در
اشتباهند و از ره گمشدگانند.

خواجه نصير الدين طوسي كه در علم نجوم داناترين دانشمند
زمان خود بود با هم سفر خود به قريه اي رسيدند و شب را نزد آسياباني ماندند، هوا
گرم بود و تصميم گرفتند پشت بامي بخوابند، آسيابان به آنان گفت بهتر است كه در
آسياب بخوابيد كه احتمال بارندگي است، خواجه نصير با نگاهي به ماه و ستارگان و
اطلاعي كه از علم ستاره شناسي داشتند گفتند: خير امشب باران نمي بارد، پاسي از شب
گذشت كه ناگهان هوا ابري شد و به شدت باريدن گرفت ناچار از پشت بام پائين آمدند،
به كلبه آسيابان پناه بردند و با تعجب بسيار از آسيابان پرسيدند: تو از كجا مي
دانستي كه امشت باران خواهد باريد، در صورتي كه ما با دانستن آنهمه علم نجوم
نتوانستيم به آن راه يابيم؟

آسيابان پاسخ داد: من از سگ آسياب دريافتم كه امشب باران مي
آيد، اين سگ عادت دارد كه شبها بيرون از آسياب بخوابد و هر شب كه بخواهد باران
ببارد متوجه مي شود و به داخل آسياب مي آيد، خواه و همراهان از اين ماجرا دريافتند
كه با آنهمه زحماتي كه در راه كسب علم ستاره شناسي كشيده اند چقدر علم و دانش آنها
محدود و ناقص است و از اينرو خواجه اظهار داشت كه: افسوس عمر بسياري سپري ساختيم و
بقدر ادراك و فهم سگي تحصيل نكرديم [قصص العملاء محمد تنكابني ص 375- 374]

آري نه تنها معلومات بشر نسبت به نجوم و ستارگان ضعيف است و
از فهم و ادراك بسياري از اسرار آن عاجز است بلكه خود اجرام آسماني نيز ناتوان تر
از آن هستند كه بتوانند بشر را از هدايت و تربيت الهي بي نياز گردانند و همانطور
كه حضرت ابراهيم(ع) اظهار داشت: «اگر پروردگار ما را راهنمايي نكند مسلماً از
گمراهان خواهيم بود».