اسرار عالم آفرینش

هدايت در
قرآن

تفسير سوره
رعد

قسمت پنجم

آية الله
جوادي آملي

اسرار عالم
آفرينش

درباره
هدفداري نظام آفرينش و منزه بودن جهان خلقت از بطلان و لعب و عبث، آيات متعددي در
قرآن کريم وارد شده است که مي توان آنها را به دسته هاي زير تقسيم کرد و در قسمت
هاي گذشته به پاره از آنها اشاره شد:

طايفه اول-
آياتي بود که دلالت داشت بر اينکه عالم باطل نيتس بلکه داراي هدف و مقصدي است که
آن هدف و مقصد هم تأمين مي گردد.

طايفه دوم-
آياتي بود که دلالت داشت بر نفي لعب و عبث و امثال آن.

طائفه سوم-
آياتي است که دلالت دارد بر اينکه اين نظام حق است. چنانچه در سوره «انعام» آمده
است: «و هو الذي خلق السموات و الأرض بالحق[1]»
او کسي است که آسمانها و زمين را با پوشش حق آفريد. «باء» بالحق، ممکن است براي
مصاحبه باشد يعني اين نظام همراه و مصاحب حق است و يا «باء» ملابسه است، يعني نظام
خلقت با جامه و پوشش حق آراسته است و هرگز از آن بري و عاري نيست. البته اين مضمون
در آيات ديگري هم ظهور دارد.

حصر نظام
آفرينش در حق

طائفه چهارم-
آياتي است که دلالت بر حصر دارد يعني غير حق را در حريم نظام آفرينش راهي نيست و
ممکن نيست که باطل به آن راه يابد، چنانچه در سوره «يونس» مي فرمايد: «هو الذي جعل
الشمس ضياء و القمر نوراً و قدرة منازل لتعلموا عدد السنين و الحساب ما خلق الله
ذلک الا بالحق يفصل الآيات لقوم يعلمون[2]»
او کسي است که خورشيد را درخشان و ماه را نور قرار داد و براي آن منزلگاههائي مقدر
کرد تا عدد سالها و حساب کارها را بدانيد، خداوند اين را جز  به حق نيافريده، او آيات خود را براي گروهي که
اهل دانشند شرح مي دهد. «باء» بالحق در اين آيه نيز يا براي مصاحبه است يا ملابسه،
با اين تفاوت که در «بالحق» در دسته سوم در مورد حصر استعمال نشده ولي در اينجا با
«الا» آمده و دلالت بر حصر دارد.

در سوره
«حجر» هم مسأله حصر در حق را تبيين نموده است «و ما خلقنا السموات والارض و ما
بينهما الا بالحق[3]» ما
آسمانها و زمين و آنچه را بين آنها است جز بحق خلق نکرده ايم. پس نه باطل است و نه
عبث و بي هدف و لذا بلافاصله مي فرمايد: «و ان الساعة لآتية» قيامت آمدني است و از
پي اين زندگي فرا مي رسد،‌ عبث کار بي هدف و يا کاري است که هدف دارد ولي در اثر
برخورد با مانع به هدف نمي رسد، نظام آفرينش نه بي هدف است و نه چيزي مي تواند
مانع از رسيدن به هدف آن بشود. بطلان در موجودات جزئي قابل فرض است مثلاً درختي که
در اثر سرماي بي موقع و يا نرسيدن آب کافي به آن به هدفي که از کاشتن آن منظور
بوده است نرسد، و يا انسان به هدفي که از کارش در نظر دارد نائل نگردد ولي در کل
نظام آفرينش چنين احتمال و فرضي وجود ندارد که چيزي بتواند جلو هدف آن را بگيرد و
از اينرو قيامت بعنوان «لا ريب فيه» چيزي که در آن شک و ترديدي نيست، در قرآن کريم
مطرح بوده و امري ضروري است نه اينکه در حد امکان باشد، و نه تنها براي انسان‌،
بلکه براي کل نظام خلقت حضور در حشر اکبر الزامي است و آسمان و زمين وضعشان در
قيامت عوض خواهد شد.

هيچ چيز
بيهوده خلق نشده

بنابراين
چنين نتيجه مي گيريم که نظام آفرينش بيهوده و عبث و بازيچه نيست بلکه داراي هدف
است و هيچ چيزي هم وجود ندارد که بتواند مانع رسيدن آن به هدف بشود، حتي وجود
شيطان هم عبث نيست، بلکه شيطان، عامل تکامل است، يعني هر کس که به نقطه کمالي نائل
مي آيد به برکت پيروزي و موفقيتي است که در جريان درگيري با شيطان برايش حاصل مي
گردد و به عبارت ديگر: اگر وسوسه شيطان در کار نباشد، ميان اولياء خدا و ديگران
تفاوتي وجود نخواهد داشت و هر دو بي مانع به کمال مطلوب مي رسند، پس وجود شيطان
مانند وجود جهنم در کل نظام بي فايده نيست. و گرنه نسبت به خودش شر بالقياس مي
باشد. شيطان در مکتب الهي نظير اهرمن در برابر يزدان نيست که کاري استقلالي داشته
باشد، بلکه کار او را حد پارس کردند است، پس کسي که در مسير حق حرکت مي کند پارس
شيطان به او بي اثر است و به آن اعتنا نمي نمايد و در مورد بندگان مخلص خداوند،
شيطان حتي پارس هم نمي تواند بکند، و از سوي ديگر خداوند، عقل و انبياء را براي
راهنمائي بشر قرار داده است، و انسان با سلاح هدايت به نبرد شيطان مي رود و در اين
جهاد اکبر بايد پيروز شود.

اگر وسوسه
نبود، تنها اطاعت بود و اگر تنها اطاعت بود وحي و نبوت و بهشت و جهنم در کار نبود.

عالمي که در
آن گناه نباشد عالم تکليف نيست. قرآن کريم، همه موجودات را آيات و علامات معرفي مي
نمايد، به شيطان هم که مي رسد مي فرمايد:‌« الم تر انا ارسلنا الشياطين علي
الکافرين تؤزهم ازاً[4]» آيا
نديدي که ما شيطانها را بسوي کافران فرستاديم تا آنها را شديداً تحريک کنند. و
بدين ترتيب به آنها رسالتي واگذار مي نمايد «انا جعلنا الشياطين اولياء للذين لا
يؤمنون[5]»
ما شياطين را اولياي کساني قرار داديم که ايمان نمي آورند.

شيطان، عامل
تکامل

اين چنين
نيست که شيطان نظير سگ ولگردي باشد که هرجا بخواهد برود، بلکه مأموريت او محدود
است، شيطان تنها نسبت به عده اي خاص وسوسه مي نمايد، که تحت ولايت او هستند، و
نسبت به عده اي اصلاً حق وسوسه ندارد، و نيز کار او در حد وسوسه است و اين طور
نيست که سلب اختيار از انسان بنمايد، ‌لذا روز قيامت هم که روز ظهور حق است، شيطان
به کساني که فريب او را خورده اند مي گويد: «ان الله وعدکم وعد الحق و وعدتکم
فاخلقتکم و ما کان لي عليکم من سلطان الا ان دعوتکم فاستجبتم لي فلا تلوموني و لو
موا انفسکم ما انا بمصرخکم و ما انتم بمصرخي اني کفرت بما اشرکتمون من قبل ان
الظالمين لهم عذاب اليم[6]».
خداوند به شما وعده حق داد و من هم به شما وعده (باطل) دادم و تخلف کردم، من بر
شما تسلطي نداشتم جز اينکه دعوتتان کردم و شما پذيرفتيد بنابراين مرا سرزنش نکنيد
و خود را سرزنش نمائيد، نه من فريادرس شما هستم و نهن شما فريادرس من، من نسبت به
شرک شما که از اين پيش داشتيد، بيزارم و کافرم، مسلماً  ستمکاران را عذابي دردناک خواهد بود.

شيطان في
نفسه خير نيست ولي اگر وسوسه شيطاني نباشد، جهاد با نفس نخواهد بود و اگر جهاد با
نفس نباشد انسان به مقام ولايت نمي رسد، مانند جهنم که جز عذاب چيزي در آنجا نيست
و امير مؤمنان(ع) درباره اش مي فرمايد: «دار ليس فيها رحمة» خانه اي است که در آن
نشاني از رحمت حضتر حق پيدا نمي شود ولي قرآن کريم در سوره «الرحمن» که نعمت هاي
الهي را بر مي شمرد يکي از آنها را جهنم معرفي مي نمايد: «هذه جهنم التي يکذب بها
المجرمون، يطوفون بينها و بين حميم ان، فبأي آلاء ربکما تکذبان[7]»
اين است جهنمي که مجرمان تکذيب آن مي نمودند، که کافران ميان آن و در حميم سوزانش
مي گردند، پس کدامين نعمت از نعمت هاي الهي را تکذيب مي نمائيد؟ اگر انسان با اين
ديد وسيع کل نظام خلقت را بنگرد،‌ همه را رحمت مي بيند، چنانچه نقشه ساختماني را
که مهندسي کشيده در آن جاي دستشوئي هم در نظر گرفته است. زيرا خانه هر چند هم مجلل
باشد بدون دستشويي ناقص است.

بنابراين در
کل نظام يک حساب منظور است و در فرد فرد پديده هاي آن،‌ حسابي ديگر، شيطان ملعون و
بد و رجيم است ولي نسبت به خوبها و خوبيها در کل نظام رحمت است، لذا از پيامبر
تنها بعنوان «بشير» و مژده دهنده بهشت ياد نشده است بلکه بعنوان بيم دهنده از دوزخ
و عذاب و «نذير» هم ياد شده و در بعضي موارد هم فقط بعنوان نذير آمده «ان انت الا
نذير»[8]
بسياري از مردم اگر جهنمي در کار نباشد خدا را عبادت نمي کنند، تنها اوحدي از مردم
اند که ميگويند بخاطر خوف از آتش ترا عبادت نمي نمايم.

غرائز، ابزار
فريب است

غرائز ابزار
دست شيطان است، اينها عوامل فريب اند و شيطان اين غرائز را تحريک مي نمايد، اين
چنين است که وسوسه را قرآن به شيطان نسبت مي دهد «الذي يوسوس في صدور الناس» ولي
بعنوان عامل فريب آن را به نفس نسبت مي دهد «و لقد خلقنا الأنسان و نعلم ما توسوس
به نفسه[9]»
ما انسان را آفريديم و وسوسه هاي نفس او را مي دانيم، اگر شيطان بخواهد کسي را
فريب دهد، از راه غرايز که ابزار دروني است فريب مي دهد، مثل اينکه اگر کسي بخواهد
انساني را مسموم سازد از راه خوراندن و وارد ساختن سم بدستگاه گوارشي او،‌ او را
مسموم مي نمايد، انساني هم که فريب خورده و منحرف مي شود ، از راه غرائز وسوسه مي
شود و در نتيجه تحت ولايت شيطان قرار مي گيرد و جزء شياطين الأنس مي شود و آنگاه
ابزار دست شيطان براي اغواي ديگران واقع مي شود.

هر چيزي
داراي زمان معيني است

بنابراين هيچ
چيز حتي وجود شيطان هم در نظام خلقت عبث نيست بلکه همه چيز بحق و روي هدفي مشخص
آفريده شده است. در سوره «احقاف» مي فرمايد: «ما خلقتا السموات و الارض و ما
بينهما الا بالحق»[10]
ما آسمانها و زمين را و آنچه بين آنها است جز بحق نيافريديم، و در سوره «دخان» مي
فرمايد: «ما خلقنا هما الا بالحق»[11]
ما آن دو را آسمانها و زمين- جز بحق خلق نکرده ايم. چون نظام آفرينش بر حق استوار
است و داراي هدف است بدنبال آيه سوره احقاف فرموده: «و اجل مسمس» براي آن مدت و
اجلي معين است که پس از آن اجلش تمام مي شود.

در سوره
«رعد» هم در همين رابطه مي فرمايد: «کل يجري لأجل مسمي[12]»
هر کدام تا زمان معيني حرکت دارند. چنين نيست که اين حرکت دائمي باشد، حرکت، با
دوام و ابديت سازگار نيست، اگر حرکت در کار است منقطع الآخر خواهد بود، چرا که اگر
دائماً در حرکت باشد به مقصد نمي رسد، و در نتيجه مقصدي برايش نيست، و مقصد نداشتن
يعني لغو و عبث بودن و اين مسأله امکان ندارد، پس براي اين قافله سيار، هدفي هست و
از اينرو نمي تواند داراي حرکتي دائمي باشد و آن مدت هم وقتي است که : «اذا الشمس
کورت[13]»
و «يوم تبدل الارض غير الارض و السموات[14]»
هنگامي که خورشيد تاريک گردد، و روزي که زمين ديگر و آسمانها (به آسمانهاي ديگر) تبديل
شود.

«لأجل مسمي»
اين مدت معين حرکت تنها براي کسي معلوم است که خود اسم و علامت به آنها داده و
آنها را به آن اسم تسميه نموده است و آن اجل مسمي هم تغيير ناپذير است و لذا در
سوره انعام مي فرمايد:«و اجل مسمي عنده[15]»
پيش خداوند اين اجل و مدت معين است. و اگر چيزي «عندالله» شد قانوني تغييرناپذير
خواهد بود و لذا مشمول آياه 96 از سوره مبارکه «نحل» است که فرموده: «ما عندکم
ينفد و ما عندالله باق» آنچه پيش شما است پايان ناپذير است ولي آنچه پيش خدا است
باقي و جاودان است. بنابراين، دوام و بقاي اين نظام هم داراي مدتي است که آن مدت
تغيير ناپذير است. «عندالله» يعني ملک الله و همه پديده ها ملک خدا است. « لله ملک
السموات و الارض» البته اينکه مي فرمايد: «ما عندکم» به معني اين نيست که آنچه
داريد ملک شما است، که بدين معني بعضي چيزها ملک شما باشد و بعضي ملک خدا! بلکه
آنچه هم که در اختيار ما است ملک خدا مي باشد، و آيه ياد شده ناظر به اين معنا است
که نظام بر دو قسم است، قسمي از آن تغيير پذير است که پيش شما است زيرا شما و ‌آنچه
نزد شما است زائل مي شود، ولي خداوند حي و دائم است و آنچه هم عندالله مي باشد
ثابت مي باشد لذا احياناً از آن به لوح محفوظ تعبير مي گردد.

نظام عالم چه
وقتي برچيده خواهد شد؟ پاسخ اين سئوال اين است: هنگامي که قيامت گسترده گردد. ولي
قيامت کي فرا خواهد رسيد؟ آن را جز خداوند کسي نمي داند، آنگاه اين نظام تبديل به
نظام بهتر خواهد شد، که در آيه ياد شده در سوره «ابراهيم» به آن اشاره شده است.

امام سجاد(ع)
در اين رابطه مي فرمايد: زمين به زميني تبديل خواهد شد که گناهي بر روي آن انجام
نگرفته است.

اينها نشان
مي دهد که آن ارض مرحله کمال اين ارض است.

استيلاء بر
عرش

آيه مورد بحث
ما از سوره «رعد» آيه دوم اين سوره مي باشد: «الله الذي رفع السموات بغير عمد
ترونها» خداوند همان کسي است که آسمانها را بدون ستون مرئي آفريد. بحث درباره نظام
داخلي و غائي «سموات» بطور اختصار گذشت. «ثم استوي علي العرش» سپس بر عرش استيلا
يافت. مرحوم امين الاسلام طبرسي در مجمع مي گويد از مالک بن انس سئوال شد« استوي
علي العرش» يعني چه؟ مالک گفت «استوي» معنايش معلوم است ولي کيفيت آن مجهول است و
اين سئوالي هم که کردي بدعت است. ديگران نقل کرده اند که مالک در پاسخ آن سه جمله
گفت که دو جمله آن گذشت جمله سوم او اين بود که ايمان به آن واجب است و جمله
چهارمش دستور به اخراج سئوال کننده از پيش خود بود!! روزگاري بر قرآن کريم گذشت که
مي گفتند: «تفسيره تلاوته» تفسير قرآن همان خواندن آن است، نمونه اي از اين سرگذشت
تلخ هم بر ما گذشت که قرآن کريم در حاشيه زندگي ما قرار گرفته بود. اينجا است که
نقش ائمه معصومين(ع) را در تفسير و شناساندن آن به جامعه اسلامي در مي يابيم و اگر
آنها نبودند اين همه معارف ناشناخته باقي مي ماند.

اما آنچه در
اين زمينه از معصومين(ع) رسيده است در کافي يک باب به نام «باب العرش و الکرسي»
گشوده است، البته در ديگر جوامع روائي و از آنجمله در «توحيد صدوق» هم آمده است،
يکي از آن روايات، روايتي است که جاثليق از اميرمؤمنان (ع) سئوال مي نمايد:

جاثليق: به
من بگو آيا خداوند عزوجل عرش را حمل مي نمايد يا عرش او را حمل مي کند؟

امام: الله
عزوجل حامل العرش و السموات و الارض و ما فيهما و ما بينهما. خداوند حامل عرش و
آسمانها و زمين و آنچه در آنها و در فاصله ميان آنها است مي باشد و اين فرموده خود
خداي عزوجل است: «ان الله يمسک السموات و الارض ان تزولا و لبن زالتا ان امسکهما
من احد من بعده انه کان حلميا غفورا[16]»
خداوند آسمان ها و زمين را نگه مي دارد که از نظام خود منحرف نشوند و هرگاه منحرف
گردند کسي جز او نمي تواند آنها را نگاه دارد، او حليم و غفور است.

جاثليق: پس
چگونه خداوند مي فرمايد: «و تحمل عرش ربک فوقهم سومئذ ثمانية[17]»
و عرش پرورگارت را در آن روز هشت فرشته حمل مي نمايند. و شما گفتي که خداوند عرش و
آسمانها و زمين را حمل مي کند؟

امام: خداوند
عرش را از چهار نور آفريد (البته اين نورها، انوار مادي و ظاهري نيستند) نور سرخي
که هر سرخي از آن نشأت گرفت و نور سبزي که هر سبزي از آن سبز شد، و نور زردي که هر
زردي از آن رنگ گرفت و نور سفيدي که هر سفيدي از آن سفيد شد، قرآن دانشي است که
خداوند به حاملين عطا فرمود، نوري است از عظمت او.

بنابراين اگر
فرموده: عرش را هشت نفر فرشته حمل مي کنند، منظور از عرش مقام علم در مرحله فعل
است، اين هشت نفر کيانند؟ در دنيا چند نفر عرش علمي را حمل مي کنند و در آخرت چند
نفرند؟ گويا در روايات آمده است که چهار نفرند و در آخرت هشت نفر، و در احتجاج
آمده که «ابن کوا» از اميرمؤمنان(ع) سئوال کرد از جايي که شما ايستاده ايد تا عرش
خدا چقدر فاصله است؟ حضرت نخست او را نصيحت کرد که اگر سئوالي داريد فقط براي
فهميدن و اطلاع مطرح نمائيد، ‌سپس چنين پاسخ داد:

«من موضع
قدمي الي العرش ان يقول القائل مخلصاً: لا اله الا الله» فاصله آن به اندازه گفتن
يک «لا اله الا الله» از روي اخلاص است،‌اگر قلب مؤمن عرش خدا است بواسطه رابطه
توحيد است که ميان او و خداوند وجود دارد لذا در روايت وارد شده: چنانچه قلب مؤمن
بلرزد، عرش خدا به لرزه در مي آيد، اين چنين است که نفرين چنين مؤمني مؤثر واقع مي
شود چرا که به آن مرکز قدرت متصل است.

اميرمؤمنان(ع
سخنان خويش را در پاسخ به سئوال جاثليق چنين ادامه مي دهد: «فبعظمته و توره ابصر
قلوب المؤمنين و بعظمته و توره عاداه الجاهلون» پس خداوند به سبب عظمت و نورش،
دلهاي مؤمنان را بينا کرده و بهمين دليل نادانان با او دشمني مي نمايند. عالم با
جاهل دشمن نيست بلکه نسبت به او پدر مهربان است.

دشمني ها روي
جهل است. اين فرموده اميرمؤمنان (ع) است که: «الحکمة ضالة المؤمن اينما وجدها
اخذها» دانش گمشده انسان مؤمن است هرجا آن را بيابد فرا مي گيرد. مؤمن به جاي
دشمني با علم آن را مي آموزد و ما اگر بخواهيم ايمان خود را آزمايش نمائيم بايد
ببينيم نسبت به آنچه نمي دانيم در صدد يادگيري آن بر مي آييم يا در برابر آن موضع
گرفته و آن را تخطئه مي نمائيم. ادامه دارد

 

 



[1]
– سوره انعام آيه 73.