معاد
بحث درباره روح
قسمت پانزدهم
يکي از موضوعاتي که در شناخت مسائل مربوط به
«معاد» بايد مورد توجه قرار بگيرد موضوع «شناخت انسان» است.
بر ما لازم است قبل از هر چيز خود را بشناسيم.
«خودشناسي» کليد بسياري از معارف است.
«خودشناسي» همانطور که راهي از «خداشناسي» را با
توجّه به اسرار و شگفتيهائي که در وجود ما قرار دارد- به روي ما ميگشايد و معناي
اين حديث از حضرت رسول اکرم(ص) را که فرموده است: «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»[1] يعني
«هرکس» خود را شناخت خداي خود را نيز شناخته است براي ما روشن ميسازد، دريچهاي
نيز از «شناخت معاد» را به روي ما باز ميکند.
بنابراين خودشناسي کليد معرفت مبدء و معاد است.
توضيح اين موضوع اين است که وجود انسان از 2 قسمت
تشکيل يافته است:
بدن.
روح.
خداوند متعال بدن ما را از واحدهاي کوچکي که سلّول
ناميده ميشود و در حقيقت خشتهاي ساختمان عجيب بدن ميباشند بوجود آورده است، و
اين سلّولها نيز بر اين اساس که قسمتهاي مختلف اين سازمان شگفت را بايد تأمين
کنند متفاوت ميباشند بطوريکه از انضمام چند سلّول يکنواخت يک بافت (بدن انسان از
قسمتهاي متعددي که در علم تشريح امروز به آنها بافت و در تشريح قديم «نسوج بدن»
گفته ميشد از قبيل بافت استخواني، بافت عضلاني، بافت خوني، بافت عصبي، بافت
غضروفي، بافت پوششي و بافت پيوندي بوجود آمده است) و از انضمام چند بافت يک عضو و
از انضمام چند عضو يک دستگاه و از انضمام چند دستگاه بهم، بدن يک انسان، بوجود ميآيد.
مثلاً معده انسان که يک عضو از اعضاء دستگاه هاضمه
انسان است از گوشت و پوست و خون و عصب تشکيل وبا انضمام آن به دهان و مري و اثنا
عشر و کبد و رودهها، دستگاه هاضمه بوجود آمده است که انضمام اين دستگاه به دستگاههائي
از قبيل بخش خون، تنفّس، بينائي، شنوائي و اعصاب و غيره، بدن انسان تشکيل شده است.
و بطور کلّي آنچه که در علم تشريح و فيزيولوژي
مورد بحث قرار ميگيرد «بدن انسان» است که اوّلي از کيفيّت ترکيب و ساختمان بدن و
دوّمي از طرز کار و فعاليت متقابل و مشترک اعضاء و دستگاههاي آن بحث ميکند.
ولي «روح انسان» در علم «فلسفه» و «کلام» مخصوصاً
فلسفه، مورد بحث قرار گرفته است و فلاسفه الهي در برابر مادّيين و دلائلي براي
اثبات آن ذکر کردهاند و همچنين علماي علم کلام درباره «تجرّد روح» براهيني اقامه
نمودهاند مثلا:
حکيم و متکلّم عاليمقام خواجه نصيرالدين طوسي
رضوان الله عليه در کتاب تجريد الأعتقاد ک با شرح فقيه بزرگوار علّامه حلّي اعلي
الله مقامه شرح گرديده است 7 دليل براي اثبات روح ذکر کرده است و فيلسوف بزرگ
اسلام صدرالمتألّهين شيرارزي در کتاب اسفار 4 دليل برآن افزوده و 11 دليل اقامه
کرده است و حکيم متألّه حاج ملّاهادي سبزواري در کتاب منظومه خود تعداد 10 دليل از
آن ادّله را ذکر نموده است که نتيجه همه آن براهين و دلائل اين است که روح انسان
پايه و اساس حيات و مصدر ادراکات و احساسات و اعمال انسان است و مدير و مدبّر بدن
است و «مجرّد» است باين معني تا هنگامي که انسان زنده است روح او عهدهدار همه اين
افعال است که ذکر گرديد و با مردن از اين بدن جدا ميشود ولي همچنان باقي است و با
فناء و متلاشي شدن بدن هرگز فاني نميشود و به حيات خود در رابطه با اعمالي که در
صحنه زندگي اين دنيا انجام داده است در «عالم برزخ» ادامه ميدهد.
تا اينکه خداوند حکيم و توانا در روز قيامت ذرّات
بدن را در هر نقطهاي که باشد جمع ميکند و بدن را مجدّدا تشکيل ميدهد و علاقه
روح را با اين بدن برقرار ميسازد و انسان را برميانگيزد تا به نتيجه اعمالي ک در
صحنه زندگي اين جهان انجام داده است برسد.
و بالأخره از آنجا که شخصيت انسان تنها بستگي به
روح دارد و همان است که در بدن نقش فرماندهي کامي را ايفا ميکند و بدن با تمام
تشکيلات و اجزاي خود چيزي جز آلت و ابزار براي روح نيست بر انسان لازم است به روح
خود توجه بيشتري معطوف بدارد و در راه تکميل و اصلاح آن کوشش بيشتري بخرج بدهد.
قرآن مجيد و احاديث اسلامي نيز توجه بيشتري به روح
دارند.
روح انسان باندازهاي از نظر قرآن کريم داراي عظمت
و اهميّت است که درسوره «الشّمس» پس از اينکه به خورشيد و درخشندگي آن در هنگام
رفعتش و به ماه هنگامي که جلوه هلال و بدر بودن بخود ميگيرد و به روز هنگامي که
سطح زمين را زير پوشش روشني خود درميآورد و شب وقتي که سطح زمين را در پرده سياهي
ميپوشاند و به آسمان بلند و آنکه اين کاخ رفيع را برفراشته و به زمين و آن کسي که
اين بساط پهناور را گسترانيده است سوگند ياد ميکند به روح انسان نيز قسم ميخورد
و با تعبير فالهمها فجورها و تقويها خاطرنشان مي کند که خداوند آن قدر روح انسان
را مورد توجّه خاص خود قرار داده است که راه انحراف و راه تقوا را به ان نشان داده
اس و در حقيقت راه تکامل و ترقي را بر روي آن گشوده و از خطر سقوط و بدبختي آگاه و
برحذرش داشته است و از آن پس ميگويد قد افلح من زکيّها و قد خاب من دسّيها[2] يعني:
فلاح و سعادت تنها در گرو تهذيب و پاکيزه ساختن روح از آلايشهاي ناپسند و سقوط
انسان نتيجه آلوده ساختن آن به آلودگيهاي انحرافي است.
و بطور خلاصه در قرآن کريم آيات فراواني درباره
«روح» وجود دارد که ما در اينجا تعدادي از آنها را که با بحث «معاد» نيز ارتباط
دارند ذکر ميکنيم و بقيه مطالب مربوط به «روح» را با توفيق خداوند براي مقالههاي
بعد ميگذاريم:
الله يتوفّي الأنفس حين موتها والتّي لم تمت في
منامها فيمسک الّتي قضي عليها الموت و يرسل الأخري الي اجل مسمّي انّ في ذلک لآيات
لقوم يتفکرّون[3]
يعني خداوند ارواح را (قرآن، غالباً به جاي کلمه
روح و ارواح، کلمه نفس و انفس يا نفوس بکار ميبرد) در حين مرگ قبض ميکند و آنرا
که مگرش فرا نرسيده است نز در حال خواب قبض روح ميکند از آن پس آن کسي را که بمرگ
محکوم ساخته است روحش را نگاه ميدارد و دوباره در دنيا آنرا به بدن باز نميگرداند
ولي آنکس را که به مرگ محکوم نکرده است روحش را تا وقت معين (وقت فرا رسيدن مرگ)
ميفرستد (به بدن خود باز ميگرداند) در اين کار ادّله قدرت الهي براي متفکران
پديدار است،
حتّي اذا جاء احدکم الموت توفته رسلنا و هم لا
يفرّطون[4].
يعني: «هنگامي که مرگ يکي از شما فرا رسيد
فرستادگان ما او را قبض روح ميکنند و در اين امر هيچ تقصيري نميکنند».
و قالوا ائذا ضللنا في الأرض أئنّا لفي خلق جديد
بل هم بلقاء ربّهم کافرون قل يتوفيکم ملک الموت الذي وکّل بکم ثمّ الي ربّکم
ترجعون.[5]
يعني «منکرين قيامت ميگويند آيا ما پس از اينکه
در اعماق زمين نابود شديم باز از نو زنده خواهيم شد! بلکه آنها بملاقات خداوند
(روز حساب و جزا) کافرند بآنها بگو: فرشته مرگ که از جانب خداوند بر قبض روح
گماشته شده است شما را (روح شما را) قبض ميکند- و آن روح به مردن متلاشي و نابود
نميشود و همچنان در کنف قدرت خداوند محفوظ است- تا روزي بر اساس فرمان خداوند
بمنظور انجام حساب و جريان پاداش و کيفر به بدن تعلق پيدا کند و شما بسوي
پروردگارتان برگرديد.»
علّامه طباطبائي رضوان الله عليه در تفسير الميزان
ميگويد: «اين آيه پاسخي است از استدلالي که منکرين قيامت ميکردند و ميگفتند: ما
پس از اينکه مرديم و در اعماق زمين فرو رفتيم و نابود شديم چگونه دوباره زنده ميشويم
و درصحنه قيامت حضور مييابيم؟
قرآن کريم در پاسخ ميگويد: شخصيّت و حقيقت شما
روح شما است و آنرا «ملک الموت» در هنگام مرگ قبض ميکند يعني علاقه آنرا با بدن
شما قطع مينمايد و آن همچنان باقيست و بدنهاي شما نيز نابود نميشود بلکه آن از
هنگام تولّد در حال تغيّر و تحول بود و پس از مرگ نيز تحول پيدا ميکند، ميپوسد
متلاشي ميگردد ولي هرگز نابود نميشود و در آغوش خاک همچنان باقي ميماند تا در
روز قيامت دوباره ذرّات آن جمع و متشکل شود و رابطه آن با روح تجديد گردد و بسوي
خاک بازگرديد.
اين آيه از واضحترين آيات قرآن است که «بر تجرّد
روح» دلالت دارد زيرا منکرين «معاد» هستي و شخصيت خود را عبارت از همين بدن که ميپوسد
و متلاشي ميگردد ميدانستند قرآن با کمال صراحت بآنها ميگويد: «که شما سخت در
اشتباه هستيد زيرا شخصيت و اصالت شما وابسته بروح است و بدن چيزي جز تابع و آلت
روح نيست.[6]
الذين تتوفيهم الملائکة ظالمي انفسهم فالقوا
السّلم ماکنّا نعمل من سوء بلي ان الله عليهم بما کنم تعملون فادخلوا ابواب جهنّم
خالدين فيها فلبئس مثوي المتکبّرين.[7]
يعني: «خداوند ارواح کافران را که برخود ستم کردند
قبض ميکند و آنها در آن هنگام سر تسليم فرود آورده ميگويند: «ما کار بد نکرديم»
فرشتگان ميگويند: «خداوند به آن چه که شما انجام دادهايد آگاه است سپس فرشتگان
ميگويند از درهاي جهنم داخل گرديد که هميشه در آن معذّب خواهيد بود و جايگاه
متکبرين جايگاه بسيار بدي است.»
الذين تتوفيهم الملائکة طيّبين يقولون سلام عليکم
ادخلوا الجنّة بما کنتم تعملون.[8]
يعني فرشتگان خداوند چون مؤمنان را که به پاکي و
پاکيزگي زيستهاند قبض روح ميکنند بآنها ميگويند «سلام عليکم» اينک براساس اعمال
نيکوئي که در دنيا انجام دادهايد داخل بهشت شويد.
در اين آيات چنانکه ملاحظه نموديد: موضوع قبض
ارواح مردگان، گاهي بخداوند نسبت داده شده است و گاهي به «ملک الموت» (فرشته مرگ)
و در مواردي به فرشتگان و اين تعبيرات مختلف باين جهت است که چون تمام اين جريان
با سلسله مراتب به امر خداوند انجام ميگيرد، خداوند آنرا گاهي به خودش نسبت داده
است و در موردي به «ملک الموت» و در مورد ديگر به فرشتگان و همه اين تعبيرات صحيح
است چنانکه ما در تعبيرات خود مثلاً «نوشتن» را گاهي بخودمان و در مواردي به
دستمان که قلم را ميگيرد و گاهي به خود قلم نسبت ميدهيم.
يا ايّتها النّفس المطمئنّة ارجعي الي ربّک راضية
مرضيّة فادخلي في عبادي وادخلي جنّتي.[9]
يعني: «اي روح مطمئن و دل آرام، با ياد خدا-
اللبته اين روح مطمئن بنا بآنچه که در تفسير الميزان ذکر گرديده است روحي است که
دلبستگي کامل به خداوند دارد و بآنچه که آن ذات مقدس راضي است، خشنود است و خود
را در برابر او بندهاي ميبيند که خير و مصلحتش در دست اوست، و دنيا را براي خود
گذرگاهي بيش نميداند و آنچه که در دنيا از
فقر و تنگدستي و ثروت و رفاه، منفعت و مضرّت، خوشي و مصيبت پيش ميآيد همه ر براي
خود امتحان الهي ميداند نه زيادي و پشت سرهم فراهم شدن نعمتها او را براه طغيان
و فساد و گردنکشي ميکشاند و نه فقر و فقدان وي را به ورطه نااميدي و ترک شکر ميبرد
بلکه او همواره در راه بندگي ثابت است و هرگز از صراط مستقيم منحرف نميشود و راه
افراط و تفريط پيش نميگيرد[10]بحضور
پروردگارت باز آي که تو خشنود و راضي از او و اوراضي از تست، در صف بندگان خاص من
درآي و در بهشت مخصوص من داخل شو».
يکي از راويان احاديث بنام «سدير صيرفي» ميگوي به
حضرت صادق عليه السلام گفتم: قربانت بروم آيا قبض روح مؤمن از روي اکراه صورت ميگيرد؟
حضرتش فرمودند: نه بخدا سوگند، هنگامي که ملک الموت براي قبض روح او ميآيد او
ابتداء اظهار بيتابي ميکند ولي ملک المو باو ميگويد: «اي ولي خدا بيتابي مکن قسم
به پرودگاري که حضرت محمد(ص) را براي انجام رسالت برانگيخت من از پدر مهربان، برتو
مهربانتر هستم اکنون چشم خود را بازکن و نگاه کن، او چشم خود را باز ميکند و خود
را در برابر حضرت پيغمبر و حضرت اميرمؤمنان و حضرت فاطمه و حضرت امام حسن و حضرت
امام حسين و ساير امامان سلام الله عليهم مي بيند.
در اين هنگام منادياي از جانب پروردگار ندا ميدهد:
اي روح مطمئن که به محمد(ص) و ولايت اهلبيت او (ع) اطمينان يافتي بسوي پروردگار
خود بازگرد تو بولايت آنها راضي گرديدهاي و پاداش الهي نيز مرضي تو قرار ميگيرد،
اينک در ميان بندگان خصا من يعني محمد (ص) و اهل بيتش و در بهشت مخصوص من داخل شو.
در اين حال هيچ چيز در نزد او محبوبتر از اين
نيست که روح خود را تسليم کند.»[11]